اندر فواید کودتا و مضار آزادی!
مسعود بهنود در وبلاگش نوشته: «در این راه دشواری که رضاشاه طی کرد تا به سلطنت برسد…» مسعود جان! رضا، اگر شاه بود، دیگر طی کردن این راه دشوار برای به سلطنت رسیدن چه دلیلی داشت؟ مگر نمیدانست که شاه است و احتیاجی به طی این راه دشوار ندارد؟! نکند شما در وبلاگ خود ناخودآگاه به طنزنویسی روی آوردهاید؟! از قرار معلوم، در این راه دشوار «هواداران تجدد، جمعی از روحانیون[…] با او موافق بودند.» میبینید که هواداران تجدد در تحجر هیچ تضادی با روحانیون ندارند چرا که همگی با مدرنیزاسیون، شیوه رایج استعمار، موافقاند. مثل همیشه، مدرنیزاسیون آری، مدرنیته نه. چون مدرنیته مکتب آزادی فرد است ولی مدرنیزاسیون سرکوب استعماری است. قابل توجه آنها که فرق مدرنیته و مدرنیزاسیون را نمیدانند.
و اما مستر بهنود مخالفان را چگونه معرفی میکند؟! گروه اول مخالفان عدهای هالو بودند که« نگران دموکراسی نوپا» شدند. کدام دموکراسی؟ این را باید از مستر بهنود سئوال کرد. که بی نظمی و آشفتگی ناشی از خلاء قدرت را با دموکراسی اشتباه گرفتهاند.
شخصیت منفوری چون مستوفی الممالک نیز جزو مخالفان بوده و بالاخره روسای ایلات هم «چون فهمیده بودند نظم رضاشاهی به معنای از دست رفتن قدرت آنهاست…» مستوفیالممالک و روسای ایلات، همین مختصر برای آلودن چهره مخالفین کافیست. دمتان گرم مستر بهنود! هرچه احسان نراقی در مورد هایدگر خرابکاری کرده بود، شما در مورد رضا خان جمع و جور کردید، البته به باور خودتان.
در باب خودفروشی روحانیت
مستر بهنود، در ادامه میفرمایند: « رضا شاه شروع کرد به خریدن و به دست آوردن دل روحانیون…» جناب بهنود میتوانید بفرمایید کسی را که میتوان خرید، نیازی به به دست آوردن دلش هم وجود دارد؟ مگر از خود فروخته به جز اطاعت توقعی است؟ نکند رضا خان توقعات دیگری هم از روحانیت خود فروخته داشته و تا به حال این توقعات فاش نشده؟ پس دلیل به پایان رسیدن «ماه عسل رضاشاه و روحانیت» بر خلاف آنچه شما میفرمائید، سفر رضاخان به ترکیه و الهام از اسلام زدایی آتاتورک نبوده! واقعیت این است که ماه عسل رضاخان و روحانیت هیچگاه به پایان نرسید. آنچه مزدورانی چون آتاتورک و رضاخان ناچار به انجامش بودند، اعمال شبه اصلاحاتی بود، که با توسل به آنها، اردوگاه غرب میتوانست آزادیخواهان را، در کشورهای هم مرز شوروی آنروز، سرکوب کند. جناب بهنود، فکر میکنید ایرانیان در جهل دوره قاجار میخکوب شدهاند؟
چه بیپروا در عرصه فریب تاخت و تاز میفرمائید! به چه جرأت کودتای استعمار در ایران را «انقلاب آرام» توصیف میکنید؟! انقلاب نظریه پرداز دارد، هدف دارد و از درون است که میتوفد، نه به فرمان استعمار! رضاخان نظریه پرداز بود یا تیمورتاش یا بوذرجمهری؟ غارت و چپاول و سرکوب ملت ایران هم هدف انقلاب بود!؟ این انقلاب آرام «با رضایت مردم» بود؟ کدام مردم؟! روحانیون خود فروخته مردم بودند، یا مستوفی الممالک و اعضای فراموشخانه؟! نکند بیست و دوم بهمن هم انقلاب آرام دیگری به وقوع پیوسته و کسی جز از ما بهتران نمیداند؟
آزادی بنا بر تعریف آزادیخواهان و شرکاءدر ادامه توضیحات روشنگرشان میفرمایند: «آزادی بیبها شده بود و مردم به ستوه آمده از دوازده سال آشفتگی…چشم به راه دیکتاتوری بودند…» عجب! این آزادی کجا وجود داشت که وفورش باعث بیبهائیاش شده بود؟ مسیو بهنود، در ایران کی آزادی وجود داشته؟ آنچه از دوره قاجار تاکنون، ملت ایران تجربه کرده، آشفتگی ناشی از خلاء قدرت در فاصله براندازی یک دیکتاتور فرسوده و استقرار دیکتاتور سفاکتر و تازه نفس تری بوده. شما منظورتان از آزادی بینظمی و بیقانونی است؟ همان شرایطی که در اوایل استقرار حاکمیت اوباش بازار در سال پنجاه و هفت تجربه کردیم؟ آزادی مورد اشاره شما همین است؟ همین آزادی بود که «مردم دادند و رفاه و پیشرفت را خریدند»!؟ کدام رفاه را خریدند؟ رفاه فعله استعمار، رفاه مختاریها، میراشرافیها، رفسنجانیها، رفاه مردم ایران است یا رفاه مزدوران استعمار؟ مستر بهنود! نکند مزدوران استعمار همان «مردم ایران» باشند و ما خبر نداریم؟ پس ایرانی، مزدور استعمار و مرفه است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت