یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴

اسطوره ها، نیاکان پاینده ما

اسطوره‌ها پایه و اساس هویت ملت‌ها به شمار می‌آیند. به همان نسبت که فرد هستی خویش را مدیون پدر و مادر است، هویت فرهنگی‌اش را وامدار اسطوره‌های ملی است.
ملت فاقد اسطوره، ملتی است با هویتی شکننده. مانند جنگلی از درختان بی‌ریشه، به هر نسیمی آشفته می‌شود و ‌ به هر توفانی می پراکند.

اسطوره ها چه هستند؟

اسطوره‌ها گذشته‌های برون از تاریخ را بازتاب می‌دهند. همانند آینه تصاویر ناخودآگاه جمعی یک گروه را می‌نمایانند. اسطوره‌ها در حافظه تاریخی تک تک افراد یک ملت جای گرفته و حرکت‌های جمعی را راهبر‌اند. از این رو‌ست که اسطوره‌ها چنین اهمیتی یافته‌اند. اسطوره‌ها، بازتاب گذشته‌ها و تعیین‌کننده آینده‌اند. ترس‌ها،‌ خواسته‌ها،‌ خشم‌ها، شادی‌ها، ستم‌ها و فرجام‌شان همه و همه در اسطوره‌های یک ملت زنده و پا برجای‌‌اند. در هر برهه، حرکت ملت با اسطورة مرتبط با آن برهه وفق می‌یابد. و این یک حرکت آگاهانه و عقلانی نیست. این حرکتی است فیزیکی که بر عقل چیره است، ‌حرکتی است غیر قابل کنترل، حرکتی است جمعی، غریزی و هم سوی با اسطوره. حرکتی است در جهت حفظ هویت، حفظ ملیت، حرکتی است که بر نیروی اسطوره می‌افزاید. حرکت ملتی است جهت دفاع از هویت‌اش. مبارزه ملتی است با مرگ هویتش. حرکت جمعی بر اساس اسطوره است که تاریخ ساز می گردد..
به همین دلیل است که اسطوره‌ها را نمی‌توان تغییر داد. به همین دلیل است که دوام اسطوره‌ها به دوام ملت‌ها پیوند خورده. به همین دلیل است که اسطوره‌های یک ملت را نمی‌توان حذف یا جایگزین کرد. هر تلاشی در این مسیر توام با فاجعه بوده، محکوم به شکست است.
اولین حرکت متشکل مبارزه با حذف اسطوره‌ها، سه قرن پس از رنسانس، در قرن نوزدهم و در اروپا شکل گرفت. اروپای منکوب حاکمیت تحجر کلیسا که آزادی فرد را نه در تعالیم مسیح که در متون یونان باستان یافته بود. اروپایی که پیکر آزاد اندیشان‌اش طعمه شعله‌های آتش تفتیش عقاید شده بود. اروپایی که می‌رفت تا زنجیرهای سلطه خشکه فکران اقتدار طلب فلسفه کلاسیک را بگسلد. اروپایی که پیام‌آوران آزادی بشر از قید خداوند ابراهیم و مذهب را به جهانیان عرضه داشت. اروپایی که نیچه، فروید و داروین را پرورد، پیام آوران آزادی بشر. الهام بخش پیامبران مکتب مدرنیته اسطوره‌های یونان باستان بود.

مرگ خداوند ستمگر و نمادهای زمینی‌اش
نیچه
با رجوع به فلاسفه یونان باستان و با الهام از فلسفه پارمنید، نیچه مرگ خداوند یکتاى جاودان و ناپیدای فلسفه کلاسیک را نوید می‌دهد. نیچه می‌گوید: هرچه زنده است، وجود دارد، هر چه وجود دارد زنده و در حال تغییر و حرکت است. پس خداوند تغییر‌ناپذیر، وجود ندارد، ‌پس خداوندی است مرده. خداوند مدرنیته، زمینی، پدیدار و متکثر و متغیر است.. خداوند مدرنیته، آتش است که به آب و باد و خاک تبدیل می‌شود. به این ترتیب، با رد یکتایی و یگانگی، نیچه بر سلطه تاریخ یکتا‌گرای هگلی نیز نقطه پایان می‌گذارد.
پیام نیچه ساده و کوتاه بود ولی چون تندر سکوت الهیت کلیسا را در هم شکست. این واژگان آذرخش هایی بودند که سایه ظلمات کلیسا را در هم شکستند. خداوند ادیان ابراهیم مرده بود پس ادیا‌‌نش هم مرده‌‌اند. این شروع آزادی بشر در اروپا بود.

به برکت اسطوره دیونیزوس، خداوند شراب و شادی ها،‌ کلام الهیت نیز از سریر قدرت به زیر افکنده می‌شود. هجوم قهقهه دیونیزوس بر کلام خشک و بیروح آپولون، واژگان را به شورش می‌خواند. واژگان دیگر در اسارت آپولون نیستند. دیگر آپولون فرمانروای مطلق عرصه واژگان زبان نیست. آمیختن قهقهه دیونیزوس به کلام الهی آپولون، کلام همگون، خطابه‌ای، خشک و بی روح وی را جان می‌دهد. دیگر اراده آپولون بر زبانش حاکم نیست، دیگر، دوره اسارت واژه‌ها به سر رسیده: دیونیزوس، سرزده، بر الهیت کلام آپولون می‌تازد، واژگان را به شورش فرا می‌خواند و قهقهه دیوانه‌وار را بر کلام الهی حاکم می‌کند. علیرغم اراده آپولون، دیونیزوس زمام کلام را از وی می‌رباید، همانگونه که، طبق تعریف فروید، ضمیر ناخود‌آگاه، اراده انسان بر کلام و حرکاتش را به استهزاء می‌گیرد. همانگونه که نیچه پیام آور مرگ خداوند دنیای کلاسیک است، فروید پیام آور مرگ پدر، نماد الهیت بر روی زمین، است.
آزادی بشر در آزادی سخنش رخ می‌نماید. سخن انسان دیگر در اسارت کلام الهی نیست. دیونیزوس کلام را از یوغ بردگی می رهاند.
همزمان با نیچه، فروید نیز مرگ پدر، نماد الهیت بر روی زمین، را مژده می دهد.

فروید نیز برای تحکیم نظریه خود به یونان باستان روی می‌کند. به اسطوره ها، به عنوان تجلی والای خواسته‌های ضمیر ناخودآگاه در کلام. فرضیه فروید با الهام از اسطوره اودیپ ـ پسری که پدر ناشناخته را به قتل می‌رساند، با مادر نا‌شناخته ازدواج می کند و به جای پدر بر تخت سلطنت می‌نشیند ـ تمایل ناخودآگاه پسر، در دوره شکل‌گیری هویت جنسی‌اش، به نابودی پدر، جهت تصاحب مادر را مطرح می‌کند.

فروید معتقد است که، در گذشته‌های دور، انسان‌ها به صورت قبایل وحشی بدون هر گونه منهیات اخلاقی می‌زیسته‌اند. خانواده به گونه‌ای که امروز می‌شناسیم وجود نداشته، از اینرو، روابط جنسی بین افراد یک خانواده امری طبیعی به شمار می‌رفته. و مبارزه بین مردان قبیله برای تملک زن شامل مبارزه بین پدر و پسر نیز می‌شده. پس از به‌ وجود آمدن جوامع بر اساس دین و اخلاقیات، آداب و تمایلات دوران توحش، در قالب اسطوره تجلی یافته. به عقیده فروید، این تمایلات نابود نشده‌اند، بلکه با قیود اجتماعی سرکوب شده، در ضمیر ناخودآگاه پناه گرفته‌اند. و هرگاه، بتوانند، به صورتی نمادین تجلی یافته، ضمیر خودآگاه و ضمیر برتر را متزلزل می‌کنند. فرضیه فروید، مرگ انسان تعریف شده در کتب مقدس بود که با نظریه داروین به اوج رسید.
داروین با یک جمله، بر اسطوره آفرینش الهی ادیان ابراهیم نقطه پایان می گذارد: انسان فرزند آدم و حوا نیست، انسان از نسل میمون است.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت