پنجشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۸


سیب و «مردم»!
...
من خواب دیده‌ام که کسی می‌آید
من خواب یک ستارة قرمز دیده‌ام
و پلک چشمم هی می‌پرد
و کفش‌هایم هی جفت می‌شوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم

سرانجام رضاپهلوی با استقرار در کنار «مردم» به «جبهة حق» پیوست و تیر خلاص را به دمکراسی شلیک کرد. همچنانکه گفتیم آنگلوساکسون‌ها می‌کوشند با فراگیر جلوه دادن ابهامی به نام «جنبش سبز» صدای مدافعان دمکراسی و آزادی بیان را در جنجال و هیاهوی «حاکمیت مردم» و «جبهة حق» به سکوت بکشانند. اینان 31 یکسال پیش نیز با همین ترفند کودتا کردند و امروز هم به همان شیوة معهود متوسل شده‌اند.

ما از همة‌ طرفداران دمکراسی می‌خواهیم صفوف خود را از فاشیست‌های «جنبش سبز» جدا کنند، دمکراسی حاکمیت قوانین انسان‌محور بر مردم است، نه حاکمیت مردم. دمکراسی رنگ ندارد، فاقد ابهام است، و فراسوی حق و باطل قرار می‌گیرد. اتخاذ موضع «بیطرفی» در دعوای دو قطب کاذب حکومت اسلامی، پایه و اساس «آزادی انسان» در جامعة تقدس زدة ایران است. ما «جنبش سبز»‌ را یک حرکت استعماری و پوپولیست می‌دانیم که دقیقاً از همان شعارهای مزورانه و گوساله‌پسند دارودستة خمینی در سال 1357 پیروی می‌کند. سایت‌ها و رسانه‌های وابسته به این جنبش، به ویژه سایت متقلب «جرس» و بنگاه شایعه‌پراکنی «راه سبز»، همگی بدون استثناء به دروغ پراکنی و تحریف مشغول‌اند. 31 سال پیش، در دورة نخست‌وزیری بختیار رسانه‌های ایران، به ویژه اطلاعات و کیهان از همین شیوه پیروی می‌کردند، با یک هدف مشخص: منزوی کردن مخالفان حکومت نعلین.

ورق‌پارة اطلاعات «بی‌طرفی» را خیانت می‌دانست، و حزب خائن توده، هم‌صدا با کیهان، در شیپور «تهدید کودتا» می‌دمید، حال آنکه کودتاچی واقعی شیخ‌مهدی بازرگان، نوچة محمد مصدق بود که بر طبل «مردم» می‌کوبید تا خود را در سنگر «حق» قرار دهد و مدافعان قانون اساسی از جمله شاپور بختیار را در جبهة باطل بنشاند. بازرگان منفور می‌گفت، «مردم» قانون اساسی را قبول ندارند، ‌ ما را قبول دارند، پس «حق» با ماست.

البته یاوه‌گوئی‌های بازرگان دلیل داشت. خانه‌شاگرد رمزی کلارک خواهان استقرار حماقتی به نام «جمهوری اسلامی» بود و در کمال وقاحت ادعا می‌کرد، جمهوری اسلامی همان «جمهوری دمکراتیک» است! این دروغ بزرگ که به صورت تیتر دوم در یکی از ورق‌پاره‌ها منتشر شد، ‌ شاهدی است بر این مدعا که بازرگان، نخست وزیر «خیابانی» حکومت اسلامی همچون خمینی کار خود را با «دروغ» و عوامفریبی و مزدوری آغاز کرد و تا پایان عمر ننگین‌اش همین رویه‌ را ادامه داد. امروز نیز، به مصداق «ارث خرس به کفتار می‌رسد»، همین وظیفه را پسرش، «عبدالعلی» بر عهده گرفته. در مورد «مبارزات» خمینی و بازرگان پیشتر توضیح داده‌ایم و نیازی به اثبات مزدوری اینان نداریم. فقط برای یادآوری دروغ‌گوئی‌شان بگوئیم که نخست وزیر خیابانی از زبان خمینی وعدة‌ برگزاری «انتخابات مجلس مؤسسان» را داده بود که پس از برگزاری رفراندوم عوامفریبانة «آری یا نه» به حکومت نعلین، این مجلس به «مجلس خبرگان» تبدیل شد و به پیشنهاد آخوند منتظری منفور «ولایت مطلقة فقیه» را هم به عنوان «ضامن» دمکراتیک بودن جمهوری مطلوب مهدی بازرگان به تصویب رساندند!

و من چقدر دلم می‌خواهد
که روی چارچرخة یحیی میان هندوانه‌ها و خربزه‌ها بنشینم
و دور میدان محمدیه بچرخم
آخ ...
چقدر دور میدان چرخیدن خوب است
[...]
چقدر مزة‌ پپسی خوب است
[...]
چقدر سینمای فردین خوب است
و من چقدر از همة چیزهای خوب خوشم می‌آید

همچنانکه پیشتر هم گفتیم نخست وزیری شاپوربختیار، نه تنها مزدوری خمینی، ‌مهدی بازرگان و دیگر مدافعان حکومت اسلامی را به اثبات رساند که نشان داد «قانون‌شکن» و «مردم‌پرست» هرگز نمی‌تواند مدافع دمکراسی باشد. بنابراین ما هیچ «گفتگو» و مذاکره‌ای با مدافعان «حکومت دینی» نخواهیم داشت. تقاضای بحث و تبادل نظر بین روشنفکران سکولار و «روشنفکران دینی» نشان حماقت متقاضیان محترم است. چرا که این به اصطلاح «روشنفکران» دینی قادر به بحث وگفتگوی «منطقی» و «مستدل» نیستند. اینان استدلال خود را بر زبان منطق‌ستیزی استوار کرده‌اند که همان «کلام مقدس» است و همین امر امکان «بحث منطقی» را منتفی خواهد نمود. کسی که می‌خواهد بر اساس توضیح‌المسائل و آیات قران «بحث» به راه بیاندازد باید با آخوندهای حوزه به بحث بنشیند. در این قماش بحث‌ها جائی برای «روشنفکر»، «سیاستمدار»، حقوقدان و ... وجود ندارد.

از مطلب دورافتادیم بازگردیم به رضاپهلوی که همچون خمینی «زیر درخت سیب» نشسته و «سخنان سیبی» بر زبان می‌راند. البته رضاپهلوی با کت و شلوار و کراوات زیر درخت کذا «چارزانو» نشسته و به همین دلیل است که برای درز گرفتن مطلب شتاب فراوان به خرج می‌دهد؛ چارزانو نشستن با کت‌وشلوار چه زیر درخت، چه روی شاخة درخت کار مشکلی است. در عوض دادن وعدة سرخرمن به ملت ایران در هر شرایطی سهل و آسان است.

کسی می‌آید
[...]
کسی دیگر
کسی بهتر
کسی که مثل هیچکس نیست
[...]
و مثل آن کسی است که باید باشد
[...]
و صورتش از صورت امام زمان هم روشن‌تر
[...]
و می‌تواند کاری کند که لامپ «الله»
که سبز بود[...]‌
دوباره روی آسمان مسجد مفتاحیان روشن شود
‌آخ ...
چقدر روشنی خوبست

بله آنزمان که روح‌الله در نوفل‌لوشاتو زیر درخت سیب می‌تمرگید، ذکر «اسلام راستین» گرفته بود، در صورتیکه شاهزاده رضاپهلوی زیر درخت سیب جلوس فرموده، می‌خواهند «دمکراسی راستین» برای‌مان بیاورند. در واقع تفاوت بین سخنان خمینی و رضاپهلوی همان تفاوت بین تمرگیدن و «جلوسیدن» زیر یا روی درخت سیب است. «پیام» رضا پهلوی در سال 1388، ویراست نوینی است از همان پیام خمینی در سال 1357. خمینی می‌گفت «مردم»، رضا پهلوی هم می‌گوید «حاکمیت مردم»، خمینی می‌گفت، مردم برای شهادت در راه اسلام آماده‌اند، رضاپهلوی هم شهامت جوانان آمادة شهادت را می‌ستاید. مسلماً صدای آمریکا هم به شر‌افت‌شان شهادت خواهد داد. خمینی می‌گفت، شاه برود و ارتش به مردم بپیوندد، رضاپهلوی می‌گوید، مافیای چپاولگر برود و پاسداران و بسیجیان به آغوش ملت بازگردند. خلاصه بگوئیم اگر کودتای هیزاکسلنسی شکست خورد، کودتای عموسام هنوز از راه نرسیده و باز هم قرار است «کسی بیاید» و چراغ سبز مسجد را برای‌مان روشن کند، کسی که مثل هیچکس نیست ولی مانند همه، جز افروختن چراغ مسجد و گسترش تقدس‌ها ـ دینی و بومی ـ مأموریتی نخواهد داشت.

پیش از ادامة مطلب حضور بعضی‌ها بگوئیم که «آمریکا»، و به طور کلی غرب خواهان استقرار دمکراسی در ایران نیست. در نتیجه، آنچه در رادیوفردا از زبان رضاپهلوی به ما می‌گویند، همان است که در سال 1357 از زبان خمینی به ما می‌گفتند. همچنانکه در وبلاگ «گوگل و شپیگل» گفتیم، مطالبات استعمار غرب برای چپاول «تداوم» دارد و برای تضمین چنین تداومی است که سیاست دورباطل «شیخ وشاه» برملت ایران تحمیل می‌شود. روند این است که پس از فرسایش «حکومت سرکوب»، نیروهای نظامی و انتظامی ناگهان جاخالی داده، بجای حفظ نظم قانونی در کنار شورشیان قرار می‌گیرند. البته این نکتة مهم را یادآورشویم که درحکومت دست‌نشاندة استعمار هرگز «نظم قانونی» رعایت نمی‌شود، «نظم‌قانونی» یک بهانه است، نیروهای نظامی و انتظامی خود «قانون‌شکن» و عامل سرکوب‌اند. در واقع نوع حکومت در ایران اهمیت ندارد، شیخ یا شاه به دلیل تکیه بر عوامل مبهم نظیر «مردم»،‌ باورهای عوام و مقدسات ـ دینی و بومی ـ جز صورتکی بر چهرة پلید استعمار نخواهند بود. تا وقتی اولویت با تل موهوم «مردم» و برآورده کردن «مطالبات سیاسی» مبهم تل کذا باشد، باید بدانیم هدف فقط عوامفریبی و شیادی است.

در دمکراسی به هیچ عنوان صحبت از «حق» مردم و «حق حاکمیت» مردم و «حکومت» مردم بر مردم نیست. حق «تعیین حاکمیت» با ملت است، و حق اعمال حاکمیت با نمایندگان برگزیدة ملت. حاکمیت مذکور موظف به رعایت حقوق اقلیت‌هاست. به عبارت دیگر، خواسته‌های «مردم» نمی‌تواند حقوق‌ انسانی را لگدمال کند، این مطالبات می‌باید چارچوب «منطقی» داشته باشد. حال آنکه مطالبات تل موهوم «مردم» هرگز چارچوب منطقی نداشته، ندارد و نخواهد داشت. دلیل هم روشن است، «خواست» تل موهوم جز «مبهمات» قانون‌شکن نمی‌تواند باشد. عربده‌های مرگ بر بختیار ـ بختیار خواهان تغییر حکومت از راه قانونی یعنی با توسل به مجلس مؤسسان بود ـ و استقبال از انتصاب دولت خیابانی و غیرقانونی بازرگان شاهدی است بر این مدعا. پس عمله و اکرة فاشیسم به ویژه مشاوران خامنه‌ای بهتر است دکان «مردم‌پرستی»‌ و حکومت مردمی را تعطیل کنند. امروز که مصاحبة رضاپهلوی در رادیوفردا انتشار یافت، متوجه شدیم «تشرف» گورکنان نخبه و فرهیخته به شهر «مقدس» مشهد و دفاع از دولت «مردمی» مصدق دلیل دارد!

گورکن‌ها همینطورکه برای «بازگشت به گذشته» پس پس می‌روند، دست‌نیاز به آستان مقدس «رضا» دراز کرده و دولت «مردمی» می‌طلبند. منتهی از آنجا که نمی‌توانند بگویند «رضا» شاه می‌خواهیم، در جوار حرم مقدس «امام رضا» چند رکعت نماز «مصدق» به جای می‌آورند. مصدق علاوه بر مشروطه‌ستیزی و یکجانبه‌گرائی، کودتای کلنل آیرون‌ساید و تمام عصرطلائی استعمار بریتانیا را تداعی می‌کند: قرار دادن نفت ایران در انحصار آنگلوساکسون‌ها،‌ ظهور فدائیان اسلام، ملی‌کردن نفت، کودتای 28 مرداد، تحمیل قرارداد خفت‌بار کنسرسیوم، رونق آخوندپروری و حسینیه‌بازی و مسجدسازی،‌ تبدیل جیره خوار دربار به مخالف شاه و سرانجام کودتای شکوهمند 22 بهمن که مشتی لات و اوباش و تیغ‌کش را در رأس هرم قدرت در ایران قرار داد، همه و همه یادگارهای «دکتر» مصدق، «قهرمان ملی» است.

بله مصدق تمام این دور باطل را تداعی می‌کند. دور باطلی که با توسل به «حق‌طلبی»، «قانون‌شکنی» و «یکجانبه‌گرائی»، یک کودتا را با کودتای دیگر تداوم می‌بخشد، این تداوم مقدس را در گذار از کودتای 1921 به کودتای 11 فوریه 1979 شاهد بودیم. در فاصلة بین دو کودتای مذکور، ما ملت از چندین آشوب، کودتا، اشغال نظامی و جنگ گذر کردیم، بدون آنکه از یاری «مردم» برخوردار شویم! تل موهوم «مردم»، همچون روحانی‌نمایان همواره در کنار قدرت و در تضاد با منافع ملی گام برداشته. از همین رو بگوئیم که ما «حاکمیت مردم» را نمی‌پذیریم، این حاکمیت انسان‌ستیز و قانون‌گریز همواره در «جبهة حق» قرار می‌گیرد و رضاپهلوی هم امروز «حق طلب» شده! ایشان به جنبش انسان‌ستیز سبز پیوسته‌اند! روشن‌تر بگوئیم سفر مشاوران مقام رهبری به مشهد در واقع چراغ سبز به «رضا» است!

پیش از ظهور خردجال در ایران یک فیلم کوتاه برای‌مان ساخته بودند که ضریح مقدس امام هشتم شیعیان را نشان می‌داد، یک مرد به ضریح ایشان چنگ انداخته و ضجه می‌زد، «یا ضامن آهو!» بله، اینهم از همان فیلم‌های مستند «مردمی» بود که جهت احترام به باورهای مقدس ساخته بودند. امروز صحنة سیاست ایران مصداق همین «فیلم» شده: یا ضامن آهو! یا امام رضا، دولت «مردمی مصدق» را از تو می‌طلب‌ایم ...

به گزارش رادیوفردا، مورخ 22 بهمن‌ماه 1388، «ژان خاکزاد»، با رضاپهلوی مصاحبه کرده تا ضمن «حذف» طرفداران دمکراسی از جامعة ایران و فراگیر نمایاندن جنبش سبز، چند پیام استعماری را از زبان وی منعکس کند. نخست اینکه «جو انقلاب» بر کشور حاکم است و خلاصه جامعه همان جامعة 31 سال پیش است ـ این همان مزخرفاتی بودکه ابتدا از زبان حبة انگور ترانس ژنیک ‌سازمان سیا، یعنی فرخ نگهدار مفلوک شنیدیم و نهایت امر تبدیل شده به «واقعیت!» مصاحبة‌ خاکزاد سپس از زبان رضاپهلوی به ما می‌گوید که در ایران فقط جنبش سبز مخالف دولت است، و رضاپهلوی هم خود را عضو همین جنبش می‌داند ولی برداشت وی از «سبز» با دیگران متفاوت است. درست همانطور که در سال 1357 هر کس به دلخواه از «جمهوری اسلامی» تفسیر مطلوب ارائه می‌داد، و باز هم تکرار کنیم که این است یکی از فواید شگفت‌انگیز «ابهام!» هر چه در اسلام هست، در «سبز» هم وجود دارد، البته جز دمکراسی. چرا که دمکراسی بر خلاف اسلام و سبز و آبی و قرمز و ... انسان‌محور است و صراحت دارد.

پیام مصاحبة «رادیوفردا» به مخاطب این است که مخالفان جنبش سبز، طرفدار احمدی‌نژاد‌اند. در واقع «رادیوفردا» همان شکری را خورده که صبیة سیامک پورزند در «روز» آن‌لاین نشخوار می‌کند. همان «روز آنلاین» که دیگر تظاهر را هم کنار گذاشته و همدلی با پاسدار محسن رضائی و محفل لاریجانی‌ها را آشکارا فریاد می‌زند. باری تأکید بر فراگیر بودن جنبش سبز یعنی بقیه، به ویژه مدافعان دمکراسی ول‌معطل‌اند. خاکزاد در ادامه، جهت اطمینان دادن به نیروهای سرکوب حکومت اسلامی برای آیندة آن‌ها ابراز نگرانی کرده، از رضا پهلوی می‌پرسد در صورت سرنگونی حکومت تکلیف این جوانان عزیز و نازنازی چه می‌شود؟ حضرت والا هم که می‌دانیم همچون خداوند مسلمین، رحمان و رحیم یعنی بخشنده و مهربان‌اند، در نتیجه می‌فرمایند، اصل کار همین عزیزان‌اند! با اینان همان کاری را می‌کنیم که حکومت اسلامی با ساواک، ارتش و شهربانی شاهنشاهی کرد. همه را لازم داریم! در صورت سرنگونی حکومت جمکران حق و حقوق‌شان محفوظ است، و می‌توانند در یک «حکومت مردمی» همچنان به سرکوب ملت ایران ادامه دهند، هم به نام شاه، هم به نام خدا، و هم به نام میهن! ‌در ضمن رضاپهلوی از شهامت جوانان عزیزی که با دست خالی به استقبال مرگ می‌روند تجلیل به عمل آورده، تلویحاً می‌فرمایند، «کاری حسینی» می‌کنند!


من خواب آن ستارة قرمز را
وقتی خواب نبودم دیده‌ام
چرا پدر [...] کاری نمی‌کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محلة کشتارگاه [...]
که خاک باغچه‌های‌شان [...]و آب حوض‌شان [...] و تخت کفش‌شان هم خونی ست
‌چرا کاری نمی‌کنند

البته امروز عیال سیامک پورزند هم که در ینگه‌دنیا به چرا مشغول است، در روز‌آن‌لاین گفته بود، «مردم که چیزی ندارند از دست بدهند از مرگ هم نمی‌ترسند!» می‌بینیم که چقدر دست‌ودل‌باز هستند بعضی‌ها! البته از کیسة بقیه. خلاصه پروپاگاند مرگ‌پرستی در طویلة سازمان سیا تولید می‌شود، نانخورهای حاج اکبر سازندگی در آمریکا نیز بازاریابی برای آن را به عهده گرفته‌اند و آگهی‌های تجارتی سازمان سیا در سایت‌های فارسی زبان منتشر می‌شود. بگذریم و بازگردیم به پاسخ‌های رضاپهلوی به ژان خاکزاد.

رضاپهلوی می‌گوید، در سال 1357 مردم می‌دانستند چه چیز را نمی‌خواهند، ولی امروز می‌دانند چه می‌خواهند! وی می‌افزاید خود را در جنبش سبز می‌بیند، و «برداشت» خود را از جنبش کذا ارائه می‌دهد، برداشتی که هیچ ربطی به بیانیه‌های موسوی، کروبی و شعارهای ابلهانة جمهوری ایرانی، و مرگ بر چین و روسیه و ... ندارد. و ما هم هیچ تعجب نمی‌کنیم. وقتی در برابر «ابهام» قرار می‌گیریم همین ماجرای شیرین پیش‌ می‌آید، و «هرکسی از ظن خود» یار آن می‌شود. هر کس در چارچوب انتظارات‌اش برداشت خود را از ابهام ارائه خواهد کرد، و این عمل در واقعیت گنگ و مبهم این پدیدة لعنتی هیچ تغییری ایجاد نخواهد کرد، چرا که ابهام بی‌کران و فاقد چارچوب است.

رضاپهلوی می‌گوید برداشت من از سبز «خواست اساسی جامعه» است و اکثر جوانانی که «شجاعانه» در خیابان‌های ایران کشته می‌شوند خواهان تغییر نظام‌اند. اولاً از نظر ما این برخورد با زندگی انسان شایستة یک طرفدار دمکراسی نیست؛ این برخوردی است فاشیستی که در ایران آخوندهای شیعه در بوق آن می‌دمند. از سوی دیگر، «کشته شدن» به هیچ عنوان ارزش نیست. کسی که با دست خالی به رویاروئی حریف مسلح می‌رود، یک احمق مرگ‌طلب است که شهامت «خودکشی» ندارد و ترجیح می‌دهد بزدلی و نفرت از زندگی را به این وسیله به ابزار «افتخار» تبدیل کند. در عرصة معانی، شجاعت با حماقت در یک رده قرار نمی‌گیرد:

«برداشت من از سبز در قالب يک خواسته اساسی جامعه است برای حقوقش، برای حاکميتش، برای آزاديش. جوانان ما که اينقدر شجاعانه دارند در خيابان‌های ايران کشته می شوند و گلوله می‌خورند [...] مطمئناً به خاطر يک اصول عميق‌تر مبارزه می‌کنند تا فقط نتيجة‌ يک انتخابات. به نظر من خواستة‌ اصلی اکثريت اين جريان رسيدن به يک وضعيتی است ک به اعتقاد من فراتر از اين نظام خواهد رفت.»


بله همة این مسائل فریبنده به اضافة بی‌بی‌گوزک حسین در کربلا و بسیاری از مسائل دیگر در آینة جادوئی «سبز» پدیدار می‌شود. ولی مهم‌ترین بخش سخنان رضاپهلوی که خود را در آئینة جنبش سبز هم می‌بیند، آینده‌ای است سراپا فریب. یک سمساری که در آن قانون‌شکنی، انسان‌ستیزی و پوپولیسم «حاکمیت مردم» در کنار «مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر» قرار می‌گیرد و «دمکراسی راستین» را برای‌مان به ارمغان خواهد آورد، همچنان که کودتای 22 بهمن نیز «اسلام راستین» را بر ملت ایران حاکم کرد:

«ما در جستجوی آينده‌ای هستيم که در آن حاکميت مردم، آزادی، برابری، حکومت قانون، عدالت و تمام [مفاد اعلامية جهانی حقوق بشر وجود دارد اگر] به چنين نظامی دست پيدا کنيم [...] يک دموکراسی راستين در کشورمان [خواهیم داشت].»


اگر همین امروز «دمکراسی راستین» در ایران حاکم شود، سی سال بعد، گروه‌هائی خواهیم داشت که خواهان دمکراسی رحمانی، دمکراسی سبز، دمکراسی ایرانی و دمکراسی ناب و دمکراسی آتن خواهند شد. و بی‌دلیل نیست که مسیر دستیابی به دمکراسی راستین با مسیر استقرار حکومت اسلام راستین یکسان شده:

«همان سی‌سال پيش هم انتقال قدرت از حکومت سابق به حکومت همين نظام در جائی که ارتش [...] دخالتی نکرد [...] یا خونريزی خيلی کمی شکل گرفت [...]»


بله کافی است فرماندهان سپاه که با شعار مرگ بر‌آمریکا به نوکری برای یانکی‌ها اشتغال دارند، همچون تیمسار قره‌باغی و شرکاء فرمان «جاخالی» دادن را دریافت کنند، دمکراسی راستین ظرف 24 ساعت مستقر خواهد شد. کافی ‌است برادران ریش خود را بتراشند و خواهران آن تکه پارچه را بردارند. خلاصه این دمکراسی راستین بیشتر شبیه جمهوری دمکراتیک شیخ مهدی است که با «مردم»، ریش و پشم و یک تکه پارچه مستقر می‌شود:

«صد در صد کسانی که [...]چه در بدنه سپاه و چه در بقيه جريان‌ها [...] اعتقادی به اين نظام ندارند [...]‌امروز می‌توانند به جرگة مردم بپيوندند [فکر نکنند]‌ که با از بين رفتن اين حکومت، [آينده‌شان] در خطر است. برعکس [...] نقش بسيار بارزی در اين انتقال قدرت خواهند داشت [...] جای اينها در آغوش جامعه است[...]»


به این نوع دمکراسی راستین می‌گویند، «حکومت هلو برو تو گلو»! راستش فکر نمی‌کنیم «جامعه» پس از تجربة در آغوش گرفتن «برادر ارتشی»، امروز بتواند برادر پاسدار و بسیجی را هم در آغوش بگیرد!

کسی می‌آید [...]
کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می‌آید، و سفره را می‌اندازد
[...]
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت می‌کند
و سهم ما را هم می‌دهد
من خواب دیده‌ام ...
(فروغ فرخزاد)

بله من هم خواب دیده‌ام که هلو می‌رود توی گلو!





...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت