جمعه، اسفند ۱۱، ۱۳۹۱

بهار اروپا!


 

نتایج انتخابات ایتالیا به 7 هفته انسداد در انتصاب وزیر دفاع آمریکا پایان داد و حلقة کلینتون را کنار زد.   اینچنین بود که گزینة تهاجم نظامی به ایران منتفی شد و برخلاف انتظار جمکرانیان،‌   وزیر امورخارجة آمریکا مذاکرات «المآتی» را مفید ارزیابی کرد!   در نتیجه،   واتیکان،‌  برلن و لندن که در تاریخ 21 فوریه 2013 از انفجار بمب در دمشق بوی کباب به مشام‌شان رسیده بود،  بلافاصله دریافتند که برای‌شان سیخ کباب آماده شده!

 

اینچنین بود که در تاریخ 27 فوریه سالجاری،  حضرت «پاپ» در ادعای خود مبنی بر «استعفا به خواست خدا» بازنگری فرمودند؛   دولت آلمان،  صریحاً و البته یواشکی با ایجاد خانوادة ابراهیمی ـ   واگذاری کودکان به همجنسگرایان ـ  ‌مخالفت کرد و ... و از همه مهم‌تر اینکه لندن به سرعت از «سنگر بازندة» بحران دست‌ساز هسته‌ای بیرون پریده و در کنار احمدی نژاد نشست.  «احمی» که به گفتة‌ بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 27  فوریه 2013،  «قطار هسته‌ای»‌ را ترک کرده!  حال آنکه در واقع لندن ناچار شده با بحران هسته‌ای وداع کند.

 

ولی دلیل تغییر موضع زیرجلکی لندن اعلام مواضع رسمی جان‌کری و چاک هیگل،  وزرای امورخارجه و دفاع ایالات متحد در مورد «دولت منتخب ایران» است.   علاوه بر این،  اعلام نام برندة‌ اسکار توسط میشل اوباما،  همسر رئیس جمهور نشان می‌دهد که آمریکا با محفل کودتای 22 بهمن 1357 نیز وداع کرده،   و این است دلیل «استعفای» رودی بختیار از رادیو صدای آمریکا!  ایشان همچنانکه شاهد بودیم از پامنبری‌های محفل «اسلام‌خوب» و «آخوندمترقی» بودند.   باری،   پیش از ادامة مطلب یادآور شویم،  برخلاف تصور بعضی‌ها،  این نخستین‌بار نیست که در مراسم اسکار شاهد «حضور» کاخ سفید هستیم.

 

تاکنون در دو برهة حساس تاریخ،   مراسم اسکار مستقیماً با روسای جمهور آمریکا پیوند داشته؛  یک‌بار در سال 1941 میلادی،  یعنی ورود آمریکا به جنگ جهانی دوم،  و بار دیگر در سال 1981،  یعنی آغاز «جهاد» ریگان با کفار پس از دوران لات‌محوری و «اخلاق طبیعی» جیمی کارتر.  در  بسیاری از سایت‌های فارسی زبان مطالبی در مورد ‌ارتباط اسکار و کاخ سفید انتشار یافته.  در هر حال،   ساختن فیلم «آرگو» و همچنین اهداء جوایز اسکار به این فیلم به ما مربوط نمی‌شود.   یک نفر بر اساس یک «رخداد واقعی»‌ ـ  تهاجم به سفارت آمریکا در تهران و نقض آشکار قوانین بین‌المللی ـ  فیلمی ساخته و هیئت داوران اسکار هم به این فیلم جوایزی اهدا کرده.   این موضوع نه به وزارت ارشاد جمکران و گلة هتاکان و «نفرت فروشان» داخلی ارتباطی دارد،  و نه به گلة مداحان «آبروپرست!»

 

واقعیت این است که در تاریخ 13 آبانماه سال 1358 گروهی با توسل به زور وارد سفارت آمریکا در تهران شدند؛  کارکنان آن را به گروگان گرفتند و زمینة‌ مناسب را جهت تحمیل تحریم‌های اقتصادی و جنگ بر ملت ایران فراهم آوردند.  این «یکجانبه‌گرائی» دقیقاً در تداوم دیگر خیانت‌های آشکار به منافع ملی ایرانیان  ـ  فتوی میرزای شیرازی،  پاره کردن قرارداد دارسی،  ملی‌کردن نفت و خلع ید از انگلستان،  و ... ـ  صورت گرفت.  خیانت‌هائی که از سوی محافل استعماری سازمان یافته بود؛  «مسئول» و«پاسخگو»‌ نداشت؛  ولی همزمان مایة «افتخار» و «بی‌آبروئی» دوگلة استعماری شد!   

 

در مورد اخیر، ‌ یعنی اشغال سفارت آمریکا،  اوباش درونمرزی به آن «افتخار» می‌کنند،  حال آنکه اوباش برون‌مرزی از «بی‌آبروئی»‌ ایرانیان نگران شده‌اند!   یادآور شویم تهاجم به سفارت‌خانه،   نقض قوانین و مقررات بین‌المللی است و مسئولیت این تهاجم را نمی‌توان به گردن «ملت ایران» یا «امت انقلابی» و «مردم» انداخت؛‌   «مسئولیت»‌ این جنایت با دولت بازرگان است.

 

دولتی که  در تاریخ 13 آبانماه 1358 «استعفا» داد و به این ترتیب از خود «سلب مسئولیت» کرد.   همانطور که میرحسین موسوی نیز در پایان جنگ استعماری فرار را برقرار ترجیح داد.  فرار پاسدار لاریجانی از برابر اوباش را که فراموش نکرده‌ایم؛  ‌ «لات» بنابرتعریف با «مسئولیت»‌ بیگانه است.  و به همین دلیل نیز هنر،  ورزش،  دانشگاه،  و ... و خلاصه همه چیز را جانبدار،  سیاسی‌ و متعهد به «باورهای جمع» می‌خواهد.   این است دلیل «غلط‌گیری» جیمی‌کارتر از فیلم آرگو و همین است دلیل توسل بی‌بی‌سی به «فریده لاشائی!»            

   

بی‌بی‌سی و شرکاء‌ مرگ فریده ‌لاشائی را به ابزار گسترش پروپاگاند توحش و حماقت تبدیل کرده‌اند.   همه بدانند که فریده لاشائی زندگی «انسانی» نداشته!   به ادعای بی‌بی‌سی،  ‌مورخ 7 اسفندماه سالجاری،  فریده لاشائی،   نقاش و نویسنده و مترجم،  برای «مبارزه با ستم» به «ساده زیستی» روی آورد؛‌  «توضیح المسائل» مائو را از خود جدا نمی‌کرد؛ ‌ و پس از مرگ برادرش هم «قلم» را زمین گذاشت!   خلاصه بی‌بی‌سی از فریده لاشائی تصویری مرکب از «هگل» و «زینب» ارائه می‌کند باشد که دکان توحش «ساده‌زیستی» و «خانواده‌پرستی»‌ تعطیل نشود:‌

 

«فریده لاشایی [...]‌ از مهم‌ترین و مطرح‌ترین نقاشان [...] نویسنده و مترجم سرشناس معاصر عصر روز یکشنبه ششم اسفندماه [...]‌درگذشت [...]‌ نقاشی او،  بیانی تصویری است از تعریف هگل. [فریده لاشائی ] همیشه یک کتاب سرخ مائو تسه‌ دونگ در کیف داشت و کلمات قصار آن را [...] از بر می‌کرد [...] ‌با چنین توشه‌ای [...]  و با این باور که جهان را می‌توان تغییر داد تا ستم و افکار فاشیستی از جهان رخت بربندد [...] به تهران بازگشت و [...]  تصمیم گرفت جزو جنوب‌نشین‌ها باشد [...] خانه‌ای در خیابان ژاله اجاره کرد [...] اما [...] دستگیر شد.  زندان برای او [...] ‌تجربه‌ای دیگر بود [...]فریده لاشایی [...] پس از برادرش کوروش [...]‌ که در سال ۱۳۸۱ در آمریکا درگذشت [...]‌  قلم را زمین گذاشت تا بوم‌ها و صفحه‌هایش از این پس برای همیشه سپید بمانند[...]»

        

برای دریافت ابعاد فاشیسم در مطلب بی‌بی‌سی کافی است به دو نکته توجه کنیم که هر دو «تهاجم به حریم خصوصی» را به اثبات می‌رساند.   ترادف «فاشیسم» با «افکار فاشیستی» و واژة مبهم «ستم» و نیز آگاهی بی‌بی‌سی از انگیزة‌ فریده لاشائی!   منطقاً هیچکس نمی‌تواند از «افکار» دیگران آگاه شود.   این افکار می‌باید در قالب نوشته یا رفتار و گفتار «مادی‌ات» یابد. به همچنین است در مورد «انگیزة» دیگران.   اگر فریده لاشائی پس از مرگ برادرش «قلم را زمین گذاشته»، ‌ بی‌بی‌سی نمی‌تواند «هدف» این عمل را بداند!   مگر اینکه فریده لاشائی دلیل ترک فعالیت هنری‌اش را به صراحت بیان کرده باشد!  در هر حال،   توحش و حماقت ـ  تهاجم به حریم خصوصی‌ و سیاسی‌کردن همه چیز ـ  شیوة شناخته شده‌ای است که به بوق وزارت امورخارجه بریتانیا محدود نمی‌ماند!  ولی در قفای سیاسی کردن جامعه،  هنر و ادبیات همواره اهداف مادی پنهان شده.                 

 

در تاریخ 21 فوریه 2013،‌   (سوم اسفندماه) همزمان با انفجار بمب و کشتار غیرنظامیان در شهر دمشق،   محفل «کارتر ـ برژینسکی» همین توحش و حماقت را به عرصة هنر و رسانه نیز گسترش داد.   در این تاریخ،  هم جیمی‌کارتر در جایگاه «منتقد» مردمی،   خودمانی و جانبدار «سینما» قرار گرفت و هم فارس‌نیوز ضمن نزاکت‌زدائی از مصاحبة رسانه‌ای کارتر با «سی‌ان‌ان»‌ این مصاحبه را به «گفتگوی خودمانی»‌ تبدیل کرد:

 

«زمانی‌که تو برای اولین بار دربارة نقشه فرار گروگان‌ها [...] شنیدی،   تو رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بودی.»

 

سطور فوق به اصطلاح «ترجمة» بخشی از مصاحبه خبرنگار«سی‌ان‌ان» است با جیمی کارتر، رئیس جمهور اسبق آمریکا که در «فارس نیوز»،  ‌مورخ 21 فوریه سالجاری انعکاس یافته!   همچنانکه می‌بینیم در «ترجمة» ارائه شده،  خبرنگار «سی‌ان‌ان»  برای مخاطب قرار دادن شخصیت سرشناسی چون جیمی‌کارتر، ‌ به خود اجازه داده،  ‌ از ضمیر دوم شخص مفرد استفاده کند!   البته چنین هنجارشکنی‌هائی در لات‌خانة‌ فارس‌نیوز رخ می‌دهد؛   نه در «سی‌ان‌ان!»  چرا که،  هر چند ضمایر دوم شخص مفرد و جمع در زبان انگلیسی یکی هستند،  این لات‌بازی‌ها در آمریکا به هیچ عنوان «رایج» نیست.  خبرنگار موظف است در مصاحبه  «فاصله»‌ را با «مخاطب» حفظ کند.   به عبارت دیگر،  رعایت نزاکت برای خبرنگار الزامی است.    در هر حال، ‌ در همین مصاحبه جیمی‌کارتر نیز در جایگاه «منتقد» مردمی،  خودمانی و جانبدار «سینما» نشسته و ضمن «ستایش» از فیلم،  بخش «تخیلی» آن را «اشتباه کارگردان» می خواند:

 

«[...]‌ آرگو [...] فوق‌العاده است،   امیدوارم که این فیلم [...] برندة جایزه اسکار بهترین فیلم شود چون [...] شایستگی‌اش را دارد،   ولی [...] 90 درصد از کسانی که در [...] فرار [...] شش دیپلمات آمریکائی نقش داشتند، کانادایی بودند،   در حالیکه در فیلم [...] این نقش به سازمان سیا داده شده است،  اگر از این اشتباه بگذریم،  «آرگو» فیلم بسیار خوبی است [...]»

 

می‌بینیم که لات‌های جمکران «نقد عامیانه» و «ارزشی» را از رهبرشان،  جیمی‌کارتر  فراگرفته‌اند.   چرا که کارتر از تمام ویژگی‌های «لات» برخوردار است.  در دوران ریاست جمهوری‌اش،  کارتر مانند پیامبران ادیان ابراهیمی،  «مأموریت جهانی» برعهده گرفته بود؛  در جایگاه «قضاوت اخلاقی» می‌نشست؛   «فتوی» صادر می‌کرد؛  و برای تحمیل ارزش‌های تحجر و توحش بر دیگران بساط «ساده‌زیستی» ‌و عوامفریبی به راه انداخته بود.  گویا «ساده‌زیستی»‌ روسای دولت‌ها که به «سندروم کارتر» معروف شده،   ریشه در آموزه‌های «مسیح» دارد.

 

جیمی کارتر که به گزارش «والری هینز» در  «مدیاماس »،   مورخ 24 فوریه 2013  درآمدش فقط برای سال 2012‌ بالغ بر 75 میلیون دلار می‌شود،‌  از پرسوناژ موهوم مسیح بهره‌برداری‌های دیگری هم صورت می‌دهد.    برنامه‌های «مترقی» محفل «کارتر ـ برژینسکی» یعنی تأمین «امتیازات ویژه» برای «اقلیت‌ها» و تبدیل این امتیازات به «حق» نیز،    از «ناگفته‌های مسیح» سرچشمه می‌گیرد.

 

به عنوان نمونه «لایف سایت نیوز.کام»،  مورخ 21 مارس 2012 به نقل از «حضرت» جیمی کارتر می‌نویسد:

 

«مسیح در مورد ازدواج همجنسگرایان هیچ نگفته،  پس همجنس‌گرایان می‌باید از حق ازدواج‌ برخوردار شوند»

 

می‌بینیم که جیمی کارتر نیز همچون نوچه‌های‌اش در حکومت جمکران،  با نقض آشکار  مفاد اعلامیه جهانی حقوق‌بشر،   «امتیازات ویژه» دوران تحجر را با «حقوق انسانی» در ترادف قرار می‌دهد.   اگر باورهای متحجر جیمی کارتر را یک «مرحلة منطقی» به پیش رانیم هر جنایتی نهایت امر می‌تواند به «حق» تبدیل شود.   به عنوان نمونه،  مسیح هرگز در مورد انفجار بمب در سوریه حرفی نزده،  پس لازم است «حق» انفجار بمب در سوریه به رسمیت شناخته شود؛‌ که شده.   آمریکا و متحدان‌اش انفجار بمب در سوریه را محکوم نمی‌کنند،  دلیل هم اینکه دکترین کارتر،   همانطور که در ایران هم شاهد بودیم،‌  بر تروریسم و تاراج از طریق بسیج «لات» استوار شده.   حال این مدافع سرشناس تروریسم و یکجانبه‌گرائی در جایگاه «منتقد هنری» نشسته،  «اشتباه کارگردان» را گوشزد می‌کند،   ولی چون مانند قادر متعال «بخشنده و مهربان» هم هست؛  از «اشتباه کارگردان» چشم پوشیده و فیلم را شایستة اسکار ارزیابی می‌‌نماید!

 

«اشتباه کارگردان» چیست؟  فاصله گرفتن از «ویراست رسمی!»  به عبارت دیگر،  هیچکس حق ندارد «تخیل» را به عرصة هنر وارد کند!   هنرمند می‌باید به ویراست رسمی «متعهد»‌ باشد!   چرا که این «ویراست» در هر حال جمعی و گله‌ای  است،  چه «حکومتی» و چه «مردمی» و ضدحکومتی!   ویراست کذا راه را برای نشستن «لات» در «جایگاه قضاوت» و مداحی یا هتاکی هموار خواهد کرد.   پیش از ادامة مطلب یک پرانتز ویژه جهت معرفی «لات» باز می‌کنیم. 

  

رشد فاشیسم در جامعه در گرو حضور اجتماعی قشری است که ما آن را «لات» می‌نامیم.   «لات»‌ با «خودمحوری» یا «جانبداری» شناسائی می‌شود،‌  و خودمحوری نیز با «خروج از جایگاه واقعی اجتماعی»،  «تهاجم به حریم خصوصی» و «سلب مسئولیت» ارتباطی ناگسستنی دارد.  ولی بر خلاف تصور بعضی‌ها،   پیوند لات با «مرگ‌پرستی» به هیچ عنوان به غم و «مرثیه‌‌خوانی» و شیون و زاری معمول در حلقة شیعی‌مسلکان محدود نمی‌ماند.   ‌‌شادی لات نیز با «مرگ‌پرستی» پیوند دارد.  چرا که،   لات در هر حال مرزشکن،  جانبدار،   انسان‌ستیز و بی‌نزاکت است!  و آنچه ما به عنوان «مرگ‌پرستی» حکومت اسلامی مطرح می‌کنیم با غم و شادی انسان‌ها ارتباطی ندارد؛  به تحمیل «رفتار جانبدار»‌ بر کل جامعه،  به ویژه در عرصة هنر مربوط می‌شود.  اینهمه با هدف دوقطبی کردن فضای اجتماعی.

 

به عنوان نمونه،  تظاهرات «معنوی» از قماش «تجمع مادران عزادار در پارک‌ها»،‌  نامه‌نگاری زندانیان سیاسی به حمایت از دیگر زندانیان،  و اخیراً شکستن لولة‌ آب و آتش زدن اتوبوس توسط تل موهوم «کشاورزان معترض» عملیاتی است که با هدف ایجاد دو قطب حق و باطل،  یعنی تحکیم پایه‌های «نفی» و تخریب صورت می‌پذیرد؛   ‌«نفی دیگری!»   گذشته از تاراج اموال، ‌ هدف از «نفی دیگری» اشغال مکانی است که قانوناً به او تعلق دارد؛‌   امکانات مادی،  جایگاه اجتماعی،  و ... و حتی سرزمین!  بله،  «لات» ‌فواید بسیار دارد.   وقتی «لات» در مورد هنر به «قضاوت» می‌نشیند و اثری را مورد تأئید قرار می‌دهد در واقع هنرمند را به عنوان «انسان» غیرجانبدار نفی می‌کند!   اظهار نظر جیمی کارتر نیز در مورد فیلم آرگو در همین مسیر نفی قرار گرفته.

 

به عبارت دیگر «آفرینش هنری» و «غیرجانبدار» برای محفل «کارترـ برژینسکی» همان مفهومی را داردکه برای نازی‌ها داشت.   هنرمند می‌باید «جانبدار» باشد و در آثارش «حقیقت»‌ را بازتاب دهد!   «حقیقت» چیست؟  آنچه بر توهمات گله‌ها منطبق است؛‌  گلة موافق یا گلة مخالف هیچ تفاوتی نمی‌کند.   اهمیت گله در ماهیت «طبیعی» آن است.  گله ناقض مفاد اعلامیه جهانی حقوق‌بشر است چرا که «حق طبیعی»،  «فراقانونی» و «غیر قراردادی»‌ می‌طلبد.   عربده و زوزة صادق لاریجانی در  فارس‌نیوز،  مورخ 28 فوریه 2013،‌  شاهدی است بر این مدعا:

 

«[...] پشت تقنینی که حق برای انسان‌ها وجود آورد حق دینی نهفته [...]»

 

رئیس قوه قضائیه قلعة حیوانات روابط یکسویه را بجای حقوق انسانی نشانده،  خواهان برقراری حقوق بشر «دینی» می‌شود.  چرا که این قماش «حقوق» مرزشکنی و لات‌سالاری را از طریق گله‌پروری و حق‌پرستی گسترش می‌دهد.  اظهارات ابلهانة ‌صادق لاریجانی «دلیل موجه» دارد.  از آنجا که واکنش توده‌ها به «قدرت»،  هرگز منطقی نبوده و نخواهد بود؛  جمکرانیان سعی دارند بجای حقوق‌قانونی،  «واکنش طبیعی» را به ارزش بگذارند.  واکنشی که دقیقاً مانند واکنش گلة ماده شیرهاست.   اینان زمانیکه ضعف شیر نر را احساس می‌کنند،  دیگر در برابر تهاجم شیرهای نر مهاجم از خود مقاومتی نشان نخواهند داد،   باشد که مهاجمان «شیرپیر» را برانند.  از مطلب دور افتادیم،  بازگردیم به جیمی‌کارتر و «نقد فیلم!»   دیدیم که به زعم جیمی‌کارتر،  در فیلم آرگو «حقیقت» منعکس نشده!  ولی «اثر هنری» بازتولید رخدادها نیست!   فیلم،  رمان،  نمایشنامه و ... با کتاب تاریخ مدرسه ترادفی ندارد! باری در این روند «حق‌دوستی» و حقیقت‌پرستی که در آمریکا «مدروز» شده،   بخش اقتصادی بحران سوریه ارزش بررسی پیدا نمی‌کند!   دولت اسرائیل در کنار محفل «شیخ‌وشاه» به پاسداری از «بهار عرب» و «انقلاب» سوریه نشسته!

 

این دولت نه تنها برخلاف مقررات بین‌المللی بخشی از خاک سوریه ـ  بلندی‌های جولان،  را اشغال کرده که با نقض آشکار مقررات بین‌المللی برای بهره‌برداری از منابع زیرزمینی سرزمین اشغال شده نیز دست‌ به کار شده است!   خلاصه،   ارسال مزدور مسلح به سوریه و انفجار بمب در این کشور بی‌حکمت نیست!   

 

به گزارش «ولترنت»،  ‌ مورخ 23 فوریه 2013،   وزیر انرژی اسرائیل،  «اوزی لاندو» امتیاز استخراج نفت و گاز در بلندی‌های جولان را به شرکت  «ژنی ـ انرژی» واگذار کرده.   شرکتی که متعلق به «روپرت مرداک» و «ژاکوب روتچیلد» است و مشاور استراتژیک آنهم  «دیک چنی»،  معاون جرج بوش دوم ‌هستند.  می‌بینیم که در سوریه نیز،  پشت پردة «الله‌اکبر»‌ و معنویات و «ارتش آزادیبخش»،   در واقع «منافع مادی»‌ بین‌الملل «لات‌سالاری» و «اخلاق محوری» پنهان شده.   محفلی که برای تأمین منافع نامشروع‌اش،  صراحت و مادی‌ات «سیاست» را به ابهام «ادبیات جانبدار»، ‌ یا بهتر بگوئیم به «ادبیات لات» می‌آلاید تا در افکار عمومی بی‌مسولیتی را به «روند رایج» تبدیل کند و «لات» و «ادبیات‌ لات» را به ارزش بگذارد و از این مفر خشونت و حماقت را گسترش دهد.   دلیل هم اینکه در «ادبیات لات»،  مرزشکنی،‌  فقر و ساده زیستی همواره «ارزش» به شمار می‌آید:

 

«[...] ثروت دام ابلیس است [...] اگر همه [...] از مال دنیا نصیبی داشته باشند برای مدافعه از اموالشان نیازمند به اسلحه خواهند بود [...] دارا بودن سبب حرص و آز می‌شود [...] مال و مکنت سبب کینه ورزی نسبت به همنوع می‌شود [...]»

 

منبع سطور فوق مطلب ویکی‌پدیاست در مورد « فرانسیسکن‌ها.»  ویکی‌پدیا در ادامة‌ این مطلب به ما می‌گوید،   این «نظریه» به سوسیالیسم نزدیک است!  به عبارت دیگر می‌باید بپذیریم که توهمی به نام «مسیح» بنیانگزار سوسیالیسم هم بوده!   وارد بحث منطقی پیرامون این ترهات نمی‌شویم،   چرا که پایه و اساس نظریة سوسیالیسم «انسان» است نه نفرت از «ثروت»!    از سوی دیگر،   سوسیالیسم در «جامعة‌ صنعتی» اروپای قرن نوزدهم مطرح شده نه در برهوت اقوام سامی!    تا آنجا که ما می‌دانیم،‌  در دوران زندگی «فرضی» عیسی مسیح،   «انقلاب صنعتی» هنوز به وقوع نپیوسته بود!    قبایل سامی زندگی را به «گله‌داری» و «سوداگری» می‌گذراندند،‌  و خلاصه «جامعة‌ بی‌طبقة توحیدی» داشتند و در «تولید» معنویات و توهمات به پیشرفت‌های چشمگیری دست یافته بودند و خلاصه «لات پروری» می‌کردند.         

 

«لات» از منظر حقوقی به «نظم‌شکن» اتلاق می‌شود،   و «نظم‌شکن» به طریق اولی ناقض قوانین و مقررات بین‌المللی و مفاد اعلامیة ‌جهانی حقوق بشر خواهد بود.   دلیل هم اینکه قوانین بین‌المللی خارج از عرصة‌ مبهم و انسان‌ستیز «باورها» ـ  تعلقات دینی،  بومی، ‌ نژادی و سیاسی تنظیم شده.   به عبارت دیگر،   نقض این قوانین «جرم» به شمار می‌رود و «مجرم» می‌باید در برابر نهادهای صاحب صلاحیت «پاسخگو» ‌باشد.   یادآور شویم،   در چارچوب قوانین و مقررات بین‌المللی،   «خطاکار» وجود ندارد؛   افراد و دولت‌ها «مسئول» شناخته می‌شوند،   در نتیجه نمی‌توانند با توسل به ژست‌های موذیانه و درویش‌نمائی،  و ارائة ادبیات «اخلاق‌محور» از زیر بار «پاسخگوئی» شانه‌خالی کنند.   برای مشاهدة یک نمونه از ژست‌های‌ «اخلاق‌محور» کافی است به تصاویر «اسکار پیستووریوس» بنگریم،   که به صورت مکرر از «یورونیوز» پخش می‌شود.   تصویر بندة «خطاکار» و «سرافکنده!»

 

اهمیتی ندارد که واقعیت امر چیست؛   برای یورونیوز مهم آن است که از یک «متهم» به قتل که جرم‌اش به اثبات هم نرسیده،   تصویر «بندة‌ سرافکنده» و «خطاکار»‌ ارائه کند.   و با توجه به این امر که متهم کذا یک «قهرمان افسانه‌ای» المپیک نیز هست،   ارائة تصویر «بندة سرافکنده»‌ از او به ترمیم جایگاه «ویران» واتیکان کمک شایانی خواهد کرد.   حداقل محفل روپرت مرداک چنین پنداشته.  از اینرو در تاریخ 24 فوریه 2013،   ژوزف راتزینگر موفق شد «مسئولیت» استعفای‌اش را به گردن خداوند بیاندازد:‌

 

«خداوند از من خواست از کوه بالا بروم و...»

 

به این ترتیب مسئولیت تجاوز سازمان یافتة‌ کشیش‌های کاتولیک به ویژه به کودکان نیز با «خداوند» خواهد بود!   اگر به یاد داشته باشیم،  در تاریخ 11 فوریه 2013،‌  ژوزف راتزینگر «کهولت» و «ضعف جسمانی» را به عنوان دلائل استعفای‌اش ارائه کرده بود.   به عبارت دیگر،   پاپ برای این استعفا جنبة «مادی» قائل شده بود.   حال باید ببینیم چه پیش آمد که «رهبرکاتولیک‌های رم» تغییر موضع داد،   و برای استعفای‌اش دلائل پوچ و «معنوی» ارائه کرد!  به استنباط ما ایشان از انفجار بمب در دمشق «قدرت» گرفته بودند،   ولی قدرت‌شان مستعجل از آب درآمد!   چرا که،   روز چهارشنبه 27 فوریه سالجاری همین حضرت پاپ حرف‌شان را پس گرفتند و گفتند،   «از خدا خواستم ذهن مرا روشن کند که بتوانم تصمیم بگیرم!»  بله،   اینبار به احتمال زیاد «نتایج انتخابات ایتالیا» بود که پایه و اساس بساطی را که محافل سرمایه‌داری با توسل به موسولینی گسترده بودند به لرزه درآورد و حضرت پاپ مجبور شدند دوباره «مادی» شوند!   بن‌بستی که پوپولیست‌های برلوسکنی و چپ اخلاق‌گرا یعنی گروه «برسانی» در آن پای گذاشته‌اند،  بازتابی است از شکست مفتضحانة ماریو مونتی که هم مورد حمایت یهودستیزهای گلدمن‌ساکس قرار داشت و هم نظر کردة واتیکان بود. 

 

این بن‌بست در سیاست جاری اروپا در واقع «پیروزی»‌ دمکراسی را نوید می‌دهد.   مسلماً نسیم  «بهار اروپا» که در ایتالیا وزیدن گرفته پایانی است بر ساختارهای «مافیائی ـ کلیسائی» بازمانده از دوران موسولینی و بزودی زنگار فرانکیسم و سالازاریسم را نیز از چهرة اسپانیا و پرتقال خواهد زدود.
        

 

 



 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
...
 
 
 
 
 
 
 
 
 


Share