چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۹۳

هوچی و هایدگر!




«[...] مرگ بر عمال ارتجاع که [...] حضرت پاپ را به رسمیت نمی‌شناسند [...]»
منبع:  صادق هدایت،  «توپ مرواری.»         

جنگ زرگری پیرامون جسد «ریچارد فرای»،   سناریوی ابلهانة آنگلوساکسون‌هاست که با هدف رهبرسازی،   سربازگیری و سنگرسازی و تهاجم از طریق «ایجاد تقدس» برای ایران‌شناسان غرب به راه افتاده.   از اینرو،   کارگزاران زال‌ممد به دو گروه کاذب مخالف و موافق «فرای» تقسیم شده‌اند،   تا گوسفندالله را برای «زیارت» به سوی مقبرة‌ «آرتور پوپ»‌ هی کنند!   بله،   پایه و اساس پروپاگاند گوبلز ـ  تمرکز بر پیشینه ـ   را که فراموش نکرده‌ایم! اینک که پیشینة اسلامی و بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا فرسوده شده، ‌ می‌باید به بهره‌برداری از «پیشینة ایرانی» مشغول شد.   ویژگی «تمرکز بر پیشینه» چیست؟  بازگشت به گذشته.   و تفاوت نمی‌کند این «گذشته» دینی باشد،  یا بومی!   مهم این است که مخالفان توحش زال‌ممد،  ‌ از شرایط واقعی فاصله بگیرند و به «پشت‌سر» بنگرند.

برای هدایت گوسفندالله در این کژراهه،   بی‌بی‌سی و شاخک‌های‌اش پس از انتشار خبر مرگ ریچارد فرای ـ ‌ 27 مارس 2014 ـ  سراسیمه به کمک زال‌ممد آمدند تا آرامگاه آتور پوپ را به امزاده تبدیل کنند.  وبلاگ امروز را به بررسی ارتباط مطلب عوام‌پسند بی‌بی‌سی،   «معمای هدایت [...]» با دور جدید پروپاگاند ایران‌ستیز «جمکران ـ  واتیکان» اختصاص می‌دهیم.  پروپاگاندی که در فلسفه‌بافی دو زبانة ‌رادیوفرانس انترناسیونال،   و همچنین در وقوقیة جمکران تداوم و گسترش یافت.  

وقوقیة جمکران که توسط آخوند امامی کاشانی روخوانی می‌شد،   طبق معمول از کوفتن بر طبل «برتری شیعه»‌ و وراجی در مورد «همة امور»‌ فراتر نمی‌رفت.   شیعه و «برتری» آن که در پیشگاه آنگلوساکسون‌ها به اثبات رسیده و اگر کسی آن را به زیر سئوال ببرد،‌   ممکن است به سرنوشت صادق هدایت دچار شود.   و از آنجا که «همة امور» از تمدن و فرهنگ و اقتصاد و بهداشت و رفاه اجتماعی و غیره به «وحی الهی» و احکام توحش اسلام دوازده امامی و هفت‌امامی و غیره مرتبط می‌شود،  بدیهی است که جز آخوند کسی حق نخواهد داشت در مورد آن سخن بگوید.   دلیل هم روشن است؛   هیچ انسانی نمی‌تواند در همة امور صاحب‌نظر باشد،   ولی لات و آخوند از این تخصص «الهی» برخوردارند،  ‌چرا که همچون استعمارگر،   با انسان و انسانی‌ات سر ستیز دارند.  به همین دلیل نیز فرهنگ را با عرصة تعلقات و تعصبات در ترادف قرار می‌دهند و ادبیات الکن‌شان از عرصة‌ «تکرار» ادعاهای پوچ «پدرپرستانه» ـ  یهودیت،  ‌مسیحیت و اسلام ـ  فراتر نمی‌رود.   

پس ابتدا بپردازیم به وقوقیة جمکران که ارتباط «فرهنگ» را با جامعة انسانی و زمان و مکان گسسته و آن را به آسمان فرستاده و به «وحی» وصله‌اش کرده،  تا فرهنگ را در مرداب متعفن تکرار و سکون بیاندازد.  به این ترتیب ‌«فرهنگ» که در ذهن علیل آخوند به  «رونویسی و تکرار» محدود می‌شود با «وحی» در ترادف قرار می‌گیرد!   «ساتاس» مفلوک پس از ارائة  «تعریف شکمی» و بیخ‌دیواری از فرهنگ،   سری هم به «تمدن» می‌زند!   و از آنجا که پانزده قرن پیش در صحرای حجاز تمدنی وجود نداشته،  به ناچار گریبان ایرانیان را می‌گیرد و «تمدن» را به عنوان هوش و استعداد ذاتی ایرانیان تعریف می‌کند که شیعه شده‌اند!   به ‌این ترتیب،   «فرهنگ و تمدن» ایران حذف می‌شود و ساتاس به جای آن بادشکم آنگلوساکسون‌ها  ـ  وحی الهی،  دین اسلام و تشیع و غیره را می‌نشاند.   و همین «بادمقدس» است که  از قضای روزگار شامل «اقتصاد» هم می‌شود:

«[...] فرهنگ به معنای نوشتن و دانستن [...] اساس همه امور است که شامل اقتصاد نیز می‌شود[...] در نظام اسلامی،  فرهنگ وحی به امت اسلام داده شده [...]  ایرانی‌ها فرهنگی از قدیم بر اساس هوش و استعداد ایرانی داشته‌اند[...] زمانی که وحی و نبوت آمد،  ملت ایران به اسلام توجه کرد و بعد مسأله تشیع در ایران ریشه‌دار شد[...]»
منبع:  فارس‌نیوز،  مورخ 11 آوریل 2014 

از اینجا نتیجه می‌گیریم که تکرار مراسم روضه و زوزه برای بریدن سر امام حسین در صحرای کربلا ریشه در «هوش و استعداد ایرانیان» دارد!  ولی گذشته از مرتبط کردن فرهنگ به لجنزار سکون و تکرار بی‌بی‌‌گوزک و توهمات اقوام سامی،‌   پیام دیگر این پروپاگاند ایران‌ستیز این است‌که تاراجگران تازی،  دین اسلام را به زور سرنیزه تحمیل نکرده‌اند!    ایرانیان با آغوش باز از این نگرش مترقی و «رهائی‌بخش» که با تولید ـ  کشاورزی،  صنعت،  و هنر ـ   بیگانه بوده استقبال کرده‌اند!  این ویراست رسمی از قماش ادعاهای مضحک و ابلهانه‌ای است که از سال‌ها پیش در حوزة فرهنگی ناتو تولید و بازتولید می‌شود،   و نه تنها در آثار عوام‌زدة امثال «جلال  آل‌احمد» که در وقوقیه‌های حکومت «مستقل» زال‌ممد نیز انعکاس چشمگیر آن را می‌بینیم.

پرداختن به وقوقیه جمکران تا همینجا کافی است!   فقط یادآور شویم پوچ‌بافی‌های جمعة‌ اخیر با مطلب خیابانی،   بندتنبانی و به ویژه خاله‌زنکی بی‌‌بی‌سی پیرامون صادق هدایت ـ ‌9 آوریل 2014 ـ   فقط دو روز فاصلة زمانی داشت!  و به همچنین است در مورد مطلب رادیو فرانس انترناسیونال که برای تقویت پشت‌جبهة توحش و حماقت،  طبق معمول به 2 زبان ارائه شد و تحت عنوان عجیب «نقش هایدگر در انقلاب اسلامی» انتشار یافت.

عنوان مطلب به تنهائی یک پروپاگاند است که چند پیام مردم‌فریب به مخاطب ارسال می‌کند.   نخست اینکه در کشور ایران «انقلاب» شده و «هایدگر»،  ‌ فیلسوف سرشناس آلمان و منبع الهام نگرش اگزیستانسیالیسم هم در این به اصطلاح «انقلاب» نقشی  داشته!   خلاصه،  همانطور که می‌بینیم با یک جملة کوتاه و سراپا ابهام،   می‌توان کودتای ارتش ناتو برای به قدرت رساندن فدائیان اسلام را از زمینة واقعی‌اش جدا کرد و آن را آشکارا به فلسفة هایدگر، و به صورت زیرجلکی به اگزیستانسیالیسم ژان پل‌سارتر که هیچ ارتباطی با «پیشینه» در قالب پدر و اسطوره ندارد،  پیوند شکمی زد.  البته در «ویکی‌پدیا» این ارتباط جادوئی از طریق نشخوار گذشته و بی‌بی‌گوزک‌سازی‌های هانری کربن برقرار شده!  به ادعای ویکی‌پدیا،   «کربن» ادعا کرده دست‌نویس هایدگر را که در آن از «هستی» به زمان پرداخته دیده و لمس کرده،  هر چند این دست‌نویس ناپدید شده!

«[...] كتاب هستي و زمان هايدگر داراي دو بخش بوده[...] در بخش نخست از زمان به هستي پرداخته شده و در بخش دوم قرار بر اين بوده كه هايدگر از بحث زمان به بحث هستي بازگردد.   بخش دوم [...]‌ هرگز نگاشته نشد و [...] به چاپ نرسيد.  [...] در صورتي كه كربن مي گويد پاسخ اين پرسش معماگونه را به چشم خود ديده [...] كربن در مصاحبه خود با فليپ نمو [...] می‌گوید [...] در ژوئيه 1936 در شهر فرايبورگ،  به چشم خود دست نوشته اين قسمت دوم را روي ميز هايدگر ديدم كه در پوشه‌اي بزرگ قرار داشت و خود هايدگر با خنده آن را در دستان من گذاشت تا سبك و سنگينش كنم؛  و بايد اعتراف كنم كه پوشه سنگين بود.  اكنون اين دست خط كجاست؟ جواب هاي متضادي شنيده‌ايم [...] گذشته از اظهارات كربن،  قراين حكايت از آن دارد كه هايدگر در اواخر عمر خود،  به امر قدسي توجهي ويژه دارد.  او در واپسين سال هاي زندگي‌اش بارها گفت كه فقط يك خداي ديگر مي تواند ما را نجات دهد.»
منبع:  ویکی پدیا

از اینجا نتیجه می‌گیریم،  هایدگر در انتظار ظهور «مهدی موعود» بوده و هانری کربن که فلسفه هایدگر را با معیار کیلوئی سنجیده و با «بار هندوانه»‌ اشتباه گرفته،   به وکالت از جانب وی به قم آمده بود تا پدرسوختگی و بی‌شعوری و توحش ملایان را بستاید:

«[...] مذهب تشیع تنها مذهبی است که رابطه هدایت الهی را میان خدا و خلق برای همیشه نگه داشته،  پیوسته ولایت را زنده و پا برجا می‌دارد[...] تمامی ادیان حقیقتی را دنبال می‌نمایند؛  اما تنها مذهب تشیع است که به این حقیقت لباس دوام و استمرار پوشانیده[...] من به خاطر بحث درباره شیعه و رسیدن به حقایق این مذهب،  نزدیک بود پست تحقیقاتی خود را در دانشگاه سوربن از دست بدهم[...]»
منبع: ویکی‌پدیا

البته بساط دین‌پروری و انسان‌ستیزی و چرندبافی در بخش فارسی ویکی‌پدیا امر رایجی است و به این مختصر ختم نمی‌شود.  ولی در بخش فرانسه و انگلیسی این «دائره‌المعارف» بساط حذف ایران رواج یافته.   به عنوان نمونه،‌   تراژدی «سورنا» از مجموعه آثار کُرنی حذف شده،  چرا که مکان این تراژدی در ایران و ارمنستان است!   بگذریم و بازگردیم به تلاش لجنزار ناتو برای تخریب هایدگر و تحریف فلسفه‌اش جهت ارائه تصویر مخدوش از اگزیستانسیالیسم.   در اینجا،   بدون وارد شدن به بحث‌های فلسفی که برای مخاطب کسالت‌آور خواهد بود سعی می‌کنیم به صورت خلاصه ارتباط اگزیستانسیالیسم و مدرنیته را در چارچوب فلسفی توضیح دهیم.   

نیچه،   فیلسوف مدرنیته،   با استفاده از فلسفة «هراکلیت»،   از فلاسفه «پیش‌سقراطی»،   خداوند را «متکثر»،‌ «پویا» و «زنده» تعریف کرد.   خداوند مدرنیته متشکل از «چهار عنصر» آب،  باد،  خاک و آتش است.   اگزیستانسیالیسم نیز در تداوم مدرنیته،   و با تکیه بر فلسفة هراکلیت،   تعریف متفاوتی از انسان ارائه داد،   و انسان را موجودی در «حال شدن» تعریف کرد.   ژان پل‌سارتر که از طریق «هایدگر» با اگزیستانسیالیسم آشنا شده بود،   می‌گوید تا زمانی که انسان زنده ‌است،‌   روند «شدن» یا «تغییر» ادامه خواهد داشت.   انسان تنها زمانی از «شدن» باز می‌ایستد و «هست» می‌شود و به «بودن» می‌رسد که بمیرد.   به عبارت دیگر،  برای هیچ موجود زنده‌ای نمی‌توان از فعل «بودن» استفاده کرد،   چرا که «بودن» مستلزم «سکون» و «تغییرناپذیری» است.

ولی فلاسفة پسامدرن با توسل به سفسطه،  به نفی «پویائی» و «تغییر» نشسته‌ا‌ند تا «سکون» و «مرگ» یا همان نظریة فاشیسم را توجیه کنند.    به عنوان نمونه،  «ژان فرانسوا لیوتار»، ازسردمداران پسا‌مدرن‌ها تعریف مضحک و ابلهانه‌ای از مدرنیته ارائه می‌دهد،   تا با تکیه بر آن بتواند «پسامدرنیته» را به مخاطب بفروشد.   او می‌گوید،   «مدرنیته»،   یک «شرایط فرهنگی» پیوسته در حال تغییر است،   و پسامدرنیته،   به عنوان «اوج تغییر» یک «وضعیت ثابت» خواهد بود!   ولی می‌دانیم که «وضعیت ثابت» یا «سکون» همان است که در اگزیستانسیالیسم،   از طریق مرگ به آن دست می‌یابیم!   و پیشتر هم فلاسفة کلاسیک،   «خداوند» جاودان و غیرقابل تغییر را به زیور همین «سکون» ابدی آراسته بودند،   و این فلسفة مدرنیته بود که مرگ خداوند «غیرقابل تغییر» را اعلام داشت.    

از آنجا که پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم به تکرار مکررات نمی‌پردازیم.   ولی به اصطلاح فلاسفة پسامدرن،   چون رورتی،   یورگن‌هابرماس،  میشل فوکو،  ژان بودریار و شرکاء،   که «سوزان سونتاگ» به صراحت آنان را «ابله» خوانده،   از نظریه‌پردازان رسمی سازمان ناتو به شمار می‌روند.   وظیفة اصلی فلاسفة ناتو در این خلاصه می‌شود که به هر ترتیب نگرش دینی و مذهبی ـ  متافیزیک ـ  را بر جامعه حاکم کنند،   تا سازماندهی جنایات حاکمیت‌های غرب در کنار آن بتواند از لایة «برحق» برخوردار شود.  و هر کس که «برحق» باشد،  مسلماً در جایگاه «برتر» هم قرار می‌گیرد.   از اینرو،  در گیرودار روند ایجاد تقدس برای مستشرقان غرب از قماش فرای در ایران،   همزمان با اجرای مراسم وقوقیه جمکران،   برتری توحش و سلطه و استعمار نیز به «دو زبان» به اثبات رسید:

«[...] رمز چیرگی و سروری تمدن غربی را بر جهان در ویژگی‌های گوناگون آن جسته‌اند. بسیاری از فیلسوفان،   اختراع فلسفه را در یونان قرن پنجم پیش از میلاد که غربیان وارث آن بودند سرآغاز این چیرگی می‌دانند[...]»        
منبع:  رادیوفرانس انترناسیونال،   مورخ 11 آوریل 2014

بله،  فراموش نکنیم که «اختراع فلسفه»‌ آنهم در یونان،   رمز «چیرگی» تمدن غرب شمرده می‌شود!   این ادعای پوچ و مضحک بر چند ادعای پوچ کلیسای غرب تکیه کرده که به نوبة خود در کمال حماقت مسیحیت را وارث فلسفة یونان باستان جا زده!   حال آنکه کلیساهای متفاوت مسیحی هیچ ارتباطی با یونان باستان ندارند!  سکولاستیک‌های مرداب متعفن احترام به ادیان با حذف «پیش‌سقراطی‌ها»،  بخشی از فلسفة ارسطو را به عاریت گرفتند،   تا برای اسطوره‌های مبتذل ادیان ابراهیمی چارچوب شبه‌فلسفی بسازند و نفرت‌فروشی را توجیه کنند.   نفرت از زرتشتی،  بیزاری از یهودی،  و ... و به طور کلی نفرت از غیر خودی.   همان کاری که آخوندهای شیعه از سده‌ها پیش در فلات ایران آغاز کرده‌اند!  

خلاصه ادعای برتری،  آنهم با تکیه بر نگرش فلاسفة‌ یونان باستان به کلیسا محدود نمی‌شود. باری در ادامة خطبه‌های «دوزبانه»،   چنین آمده که فلسفه «ارث پدر» جهان غرب است و «قدرت» از آن برمی‌خیزد!   در نتیجه،   از سدة گذشته توجه نخبگان جهان «غیرغربی» به این «دانش غربی» جلب شد،   ولی انتقال «دانش‌غربی» به غیرغربی‌ها،   و به ویژه به  مسلمانان ساده نبود و ... و خلاصة مطلب اینکه از جوامع «غیرغربی» فیلسوفی برنخاست:         

 «[...] این گمان که قدرت غرب از فلسفه برمی‌خیزد،   سبب شد که از یک قرن پیش،  برخی از سرآمدان جامعه‌های غیرغربی [...] به این دانش غربی روی بیاورند.  اما تجربه نشان داد که آموختن این دانش و انتقال آن به این جامعه‌ها کار ساده‌ای نیست.   هنوز از جامعه‌های غیرغربی،   فیلسوفی برنخاسته [...]»
همان منبع

اگر در مجموعه آثار کشکی و شکمی جناب «پروفسور نصر»،  عبارت جامعة اسلامی را با «جامعة غرب» جایگزین کنیم دقیقاً به همین مزخرفات دست می‌یابیم.   خلاصه برای تنظیم این قماش مطالب به تفکر نیازی نیست.   نشخوار گذشته و نادیده گرفتن زمینة تاریخی برای تکرار شعارهای استعمارگران،   و پیوند زدن هایدگر به کودتای ارتش ناتو کفایت می‌کند.  برای چسباندن هایدگر به کودتای استعماری کافی است ادعا کنیم،   ایرانیان از مارتین هایدگر تأثیر پذیرفته‌اند،  چرا که احمد فردید ـ  همان به اصطلاح فیلسوفی که هیچ اثر مکتوبی هم از خود برجای نگذاشته ـ   در سال 1959،   یعنی 6 سال پس از کودتای 28 مرداد،   که بخش نخست شعار اساسی دستگاه هیتلر:  «نه شرقی،  نه غربی» را به اجرا در آورد،   به فرموده،   خواهان اجرای «نه غربی»،  بخش دوم شعار کذا شد و «غرب زدگی» را مطرح کرد!   سپس جلال آل‌احمد به بازنشخوار پروپاگاند فاشیسم پرداخت و ... و خلاصه «انقلاب» شد:

«[...] گویا در ایران از میان همۀ فیلسوفان،   مارتین هایدگر،   فیلسوف آلمانی،  بیش از دیگران اثرگذار بوده[...] مطرح شدن هایدگر را در ایران به احمد فردید نسبت می‌دهند.  او [...] در سال 1959 [...]‌ نظریه‌ای زیر عنوان «غرب‌زدگی» مطرح کرد [...] جلال آل‌احمد [...] رساله‌ای زیر این عنوان به چاپ رساند[...] بعضی‌ها معتقدند که این رساله در فراهم آوردن زمینۀ ذهنی انقلاب بسیار اثرگذار بود[...]»
همان منبع

اگر این مجموعه مبهمات را به مطلب بی‌بی‌سی در نکوهش طنز صادق هدایت بیفزائیم به  محور اصلی پروپاگاند لجنزار احترام به ادیان یعنی «ستایش تراژدی»،  و پرداختن به «متافیزیک» دست خواهیم یافت:      

«[...] هایدگر [...] با تیزبینی تمام متوجه رشته‌ای ناگسستنی شد که غربیان را به تاریخی بی‌نظیر پیوسته [...] که با پرسش فلسفی یونانیان باستان آغاز شده [...] این پرسش او را که متافیزیک چیست،   اندیشه‌گران اروپائی همچنان باید مطرح کنند.   با این پرسش،  هایدگر ناکامی تمدن غربی را نیز می‌پذیرفت.   به این معنا می‌توان گفت که اندیشۀ او اندیشه‌ای تراژیک است[...]»
همان منبع

جالب اینجاست که پرسش به اصطلاح فلسفی یونانیان باستان را اقوام سامی هم،   البته در قالب معمول و مبتذل خودشان پیشتر مطرح کرده‌ بودند.   این پرسش ریشه در هراس بشر «طبیعی» از پایان زندگی دارد!   به عبارت دیگر بشر طبیعی از مرگ می‌هراسد و به همین دلیل برای خود یک «پدر جاودان» آفریده تا با توسل به او دوام خود را به نوعی تضمین کرده باشد!   روشن‌تر بگوئیم پذیرش اینکه پس از مرگ «هیچ» در انتظار ما نشسته،   آسان نیست!  به همین دلیل است که «گلة هراسان» چه در غرب،  و چه در جمکران به تراژدی و روضه و زوزه اهمیت فراوان می‌دهد، ‌ و به صورت مستقیم و غیرمستقیم «طنز» را نکوهش می‌کند.   چرا که،   طنز دیواره‌های ترس را در هم می‌شکند،   و نمادهای سلطه را از اریکة قدرت به زیر می‌کشد و سنگر ارزش‌های حماسی ـ   افتخار،  غرور و برتری ـ   را فرو می‌پاشاند.  

در حالیکه تراژدی در عرصة ارزشی حماسی جریان دارد،   و ارزش‌های والای گذشتگان را «می‌ستاید.»   تمام پروپاگاند بی‌بی‌سی و شاخک‌های‌اش با هدف دور کردن مخاطب از عرصة طنز ساخته و پرداخته می‌شود.   چرا که با طنز نمی‌توان گوسفندالله را برای لات‌بازی و نفس‌کش‌طلبی در خیابان بسیج کرد!   در نتیجه،   رمان‌های طنز صادق هدایت در شیپور وزارت امور خارجه بریتانیا نشان «تیره اندیشی و افول» نویسنده معرفی می‌شود:

«[...]  هدایت،   در گذر از سال‌های جوانی و در نتیجه‌ تیره‌اندیشی، سرخوردگی‌های شخصی، و میل به خودویرانگری،   انگیزه‌ای برای نوشتن و البته توان خلق آثاری به بزرگی بوف کور [...] را نداشت.[...]»
بی‌بی‌سی،  مورخ 9 آوریل 2014  

اگر به مرورگر «گوگل» در مورد صادق هدایت مراجعه کنیم،  ‌خواهیم دید که اکثر قریب به اتفاق شیپورهای زال‌ممد،   به ویژه «رجانیوز» به «روانشناسی» هدایت پرداخته و به این نتیجه رسیده‌اند که صادق هدایت به «افسردگی» مبتلا بوده!   به این ترتیب جماعت گورکن‌ها از طریق نبش قبر نه تنها به بازنویسی تاریخ نشسته‌اند و «تاریخ مردمی» می‌سازند،  که در «روانکاوی» مردگان هم تخصص یافته‌اند.   بی‌بی‌سی هم که از رجانیوز کمتر نیست،   معلومات‌اش هم از شیپورهای زال‌ممد بیشتر است،   از اینرو می‌پرسد،   به چه دلیل صادق هدایت اصرار داشت بنویسد و به این پرسش احمقانه هم یک پاسخ احمق‌پسندتر می‌دهد،   و او را با آلبرکامو به قیاس می‌کشد تا بتواند از هدایت یک «بیگانه» بسازد:   

«[...] هدایت،  همچون کامو، آگاهی اجتماعی آزارنده‌ای داشت [...] ‌و برخلاف او، آگاهی‌اش انتقادی‌تر از آن بود که به اصلاح‌جوئی استحاله یابد[...]»
همان منبع

مقایسه صادق هدایت با آلبرکامو فقط از عهده بوق لجنزار برمی‌آید که از گذشتة هدایت  فاکتور گرفته،   در نتیجه این صادق هدایت که از گذشته‌اش جدا شده،   هر کسی می‌تواند باشد،   جز صادق هدایت که ریشة استعماری حاکمیت کشورش را می‌شناسد و آن را به سخره می‌گیرد:         

 «[...] به سبک انحصاری خود،   با طنز و تسخری مثال‌زدنی،   از ایران و ایرانیان انتقاد می‌کرد: از اوضاع سیاست خواسته بودید.   بی‌شوخی می‌گویم که هیچ اطلاعی ندارم.   فقط شنیدم که کابینه تغییر کرده.   کی آمد و کدام خر رفت،   هیچ نمی‌دانم و اصلاً نمی‌خواهم بدانم.  نه تنها خودم را تبعه‌ مملکت پرافتخار گل و بلبل نمی‌دانم بلکه احساس یک جور محکومیت می‌کنم[...] جایی که منجلاب گه است دم از اصلاح زدن خیانت است.   اگر به یک تکه‌ آن انتقاد بشود قسمت‌های دیگرش تبرئه خواهد شد.   تبرئه‌شدنی نیست.   باید همه‌اش را دربست محکوم کرد[...]‌»
همان منبع

می‌بینیم که شرایط حکومت ایران در دوران هدایت با شرایط کنونی آنقدرها تفاوتی نداشته! آن روزها هم مثل امروز کل حاکمیت مردود بوده!   امروز فقط مشتی فرصت‌طلب که در  دکان حقوق‌بشر عبادی لنگر انداخته،  و پول توجیبی‌شان را از سفارت کذا دریافت می‌کنند،  ‌ دم از اصلاحات می‌زنند.  و همین گلة اصلاح‌طلب است که شمشیر زنگ زدة‌ انگلیسی بر علیه طنز بیرون کشیده،   چرا که به دنبال تزکیه و تطهیر است؛   به مرگ و خشونت و قهرمان و قربانی و مادرشهید و پدرزندانی نیاز دارد.    

نیم نگاهی به محور اصلی تراژدی کافی است تا هم‌سوئی اسطوره‌های ادیان ابراهیمی را با نگرش افلاطونی نشان دهد و دلایل ستیز شیپورهای استعمار را با طنز آشکار کند.   بله،  در جامعة موهوم ادیان ابراهیمی،  در واقع همان نظم تراژیک حاکم است:         

«در تراژدی،   معمولاً قهرمان می‌میرد و این مرگ دلخراش باعث کاتارسیس می‌شود.  ارسطو می‌گوید قهرمان تراژدی در ما،   هم حس شفقت را بیدار می‌کند و هم حس وحشت و هراس را[...] قهرمان تراژدی قربانی «تغییر سرنوشت» می‌شود.   این تغییر نتیجة فعل خطائی است که از قهرمان سرزده [...]  محققان غربی می‌گویند خطا از نقطه ضعف قهرمان ناشی می‌شود[...] یکی از رایج‌ترین انواع نقطه ضعف در تراژدی‌های یونانی [...]  از خود راضی بودن و اعتماد به نفس بیش از حد [است] که باعث می‌شود قهرمان تراژدی به نداها،  اخطارها،  علائم درونی و قلبی و آسمانی توجه نکند و از قوانین اخلاقی منحرف شود[...]»‌
منبع: ویکی پدیا

تفاوت نگرش ما با بینش یوتوپیائی اینجاست که ما در توهم جاودانگی دست و پا نمی‌زنیم،   در به در به دنبال «پدر» نمی‌دویم و از تماشای تراژدی خیابانی زال‌ممد ـ اعدام و سنگسار و  شلاق زدن در ملاء عام ـ  «عبرت» نمی‌گیریم!

«[...]  فراموش نشود که کشیش‌ها و آخوندها در آنزمان هم ستون پنجم اشغالگران فاشیست بودند و به محض اینکه سروکله‌شان از دور پیدا می‌شد، ‌ مردم[...] پیه همه جور پیش‌آمدهای شوم را به تنشان می‌مالیدند[...]»
منبع:   صادق هدایت،  ‌«توپ مرواری»