رایش و روانکاو!
در تاریخ 14 مارس 2014، حکومت زالممد رایش در آخرین وقوقیة سال 1392، دیدار کاترین اشتون با کنیزالاسلام، نرگس محمدی را بهانه قرار داد، تا ضمن حذف اقلیتهای مذهبی و لائیکهای ایران، با توسل
به دروغ، سفر اشتون را به مذاکرات هستهای مرتبط کرده، این مذاکرات
را به زیر سئوال ببرد، و با فاکتور گرفتن از «ساختار دولت»، خواهان نابودی اعضای شورای امنیت شود! از
اینرو در این واپسین وقوقیه مشخص شد که «عین دوازدهم»، در صورت خروج از چاه، با ملتها
هیچ کاری نخواهد داشت:
«[...] آنها دشمن اسلام هستند [...] در جریان اخیر دیدم که دیپلماتها برای
مسائل هستهای از طرف 1+5 میآیند و به کارهای دیگر میپردازند[...] آنها با این
کارها نه تنها در مقابل ملت ایران بلکه در مقابل دنیا هم سبک میشوند[...] البته مقصود از دنیا،
ملتها هستند[...] آن بالاییها همان 10 -
15 نفری هستند که امام زمان گردن آنها را خواهد زد و گرنه ایشان که با ملتها کاری
ندارند[...]»
منبع: فارسنیوز، مورخ 14 مارس 2014
بله سفر کاترین اشتون به ایران همچنانکه میبینیم به «رستاخیز»
موشمردههای فاضلاب احترام به ادیان منجر شده.
و این رستاخیز به وقوقیهپردازان جمکران
محدود نمانده. گذشته از شیپور رایش ـ دویچه وله ـ ، کنیزالاسلام نرگس محمدی، حسن فوتبال و حسن خمینی، یکی از تولههای احمد
خمینی نیز از «دم مسیحائی» کاترین اشتون بهرهمند شدند. و
اینچنین بود که اظهارات مسخره و ابلهانة اشتون در باب حقوق بشر، زمینة مناسبی برای حکومت زالممد و مخالفنمایاناش
فراهم آورد تا اینان بتوانند با نفی حقوق انسانی زن ایرانی و به ارزش گذاشتن
«ارباب و اسلام»، زبان به نفی تاریخ و
فرهنگ ایران بگشایند و ... و همچون تولة احمد خمینی، خود را
برتر از جامعة ایران به شمار آورند:
«[...] حسن خمینی در یازدهمین همایش بانوان قرآن پژوه [...] گفت: متأسفانه
جامعة ما بیادب شده [...] و امروز باید نهضتی برای بازگشت به ادب ترتیب دهیم[...]»
منبع: ایرنا، مورخ 13 مارس سالجاری
پس از دیدار پربار اشتون با مقامات جمکران، و در آستانة سفر وزیرامورخارجه یونان به تهران
که از قضای روزگار با میعاد 24 اسفند ـ روز
تولد پهلوی اول ـ تقارن یافته، سگهای وفادار لندن تهاجم به ایران و ایرانی را
شدت بخشیدهاند. یادآور شویم، کاترین اشتون که از نئونازیهای اوکراین حمایت
میکند، روز جهانی زن با روسری به تهران رفت تا ضمن تأئید
حکومت «مسجد ـ روسپیخانه»، از کنیزالاسلامهای محفل شیرین عبادی، آنهم در سفارت اطریش حمایت به عمل آورد. به یاد
داریم که پیشتر نمایندگان پارلمان اروپا برای تأئید کنیزالاسلام نسرین ستوده
«سفارت یونان» را برگزیده بودند. دلیل هم اینکه دولتهای اطریش و یونان ـ خردهپاهای آلمان فدرال ـ با
نئونازیها هیچ مشکلی ندارند. و اگر
دولت یونان ناچار شد، اعضای «طلوع طلائی»
را از مجلس اخراج کند، به دلیل از دست رفتن جایگاه «سنتی» فاشیستها در
مجلس آلمان بود! باری، سه روز پس از ورود هیئت «فتوی فروش» اتحادیه
اروپا به ایران، حسن فوتبال،
رئیس جمهور «منتخب» ضمن تأئید جنگ زرگری و مخالفت با تشکیل احزاب گفت، حماسههای رستم و سهراب بیپایه و اساس است؛ در صورتی که اسطورههای ما ـ شیعیمسلکان ـ واقعی
است و ... و با وحدت کلمه دنیا در برابر ما هیچ خواهد بود:
«[...] در مقاطعی از تاریخ که ملتها اسطوره بزرگی نداشتند
برای خود اسطوره میآفریدند[...] خلق اسطورههائی نظیر رستم و سهراب و اسفندیار [...]
برای ایجاد روحیه دلاوری [بوده] اما برخی ملتها نیازی به اسطورههای تخیلی
ندارند و آنقدر اسطورههای واقعی دارند که هر یک از آنها میتواند برای تاریخ
امروز و فردای ما مثلآموز باشد[...] نهضت اسلامی زمانی اوج گرفت که با خون شهیدان
رنگین شد [...] پس از فروردین 42 [روحانی افزود] اشکالی
ندارد دو جناح در کشور با یکدیگر رقابت کنند[...] ولی زمانی که بحث منافع ملی و
ارزشهای انقلاب به میان میآید حزب معنی ندارد[...] ما باید وحدت و انسجام خود را
حفظ کنیم و در این صورت تمام دنیا در برابر ما هیچ خواهد بود[...]»
منبع: کیهان، مورخ
11 مارس 2014
از قضای روزگار شکرخوریهای حسن فوتبال با «پیشگوئی» علی
خامنهای در مورد تداوم تحریمها ـ سایت
رادیوفردا، مورخ 11 مارس 2014 ـ تقارن زمانی دارد و خوشبختانه باراک اوباما هم تحریمهای
یکجانبه بر علیه ایران را تمدید کرد، تا «پیشگوئی» علی خامنهای در مورد تداوم تحریمها
توزرد از آب در نیاید، و مقام معظم حکومت
عدالت علوی زالممد «سنگ رو یخ» نشوند. چرا که،
روز 11 مارس چنان لگدی بر پوزة
رایش فرود آمد که بیا و ببین!
در تاریخ 11 مارس 2014، همزمان با اعلام استقلال پارلمان کریمه و پخش
سخنان یانوکوویچ در مورد رخدادهای اوکراین،
وزارت امور خارجه بریتانیا با صدور
یک بیانیه رسمی اتباع انگلستان را به خروج از «کریمه» فراخواند و مانوور نظامی
یانکیها با بلغارستان و رومانی در دریای سیاه نیز به تعویق افتاد! به
گزارش سایت نووستی، مورخ 11 مارس سالجاری، مقامات
نظامی علت تعویق مانوور مذکور را «هوای نامساعد» ذکر کردهاند! ولی اگر به سایت «هواشناسی اروپا» مراجعه کنیم، خواهیم دید که هوا به هیچ عنوان نامساعد نبوده، «پس بوده!»
طی 24 ساعت گذشته، به گزارش «ایریب»، مورخ 20 اسفندماه سالجاری، ارتش ناتو سه هواپیمای بدون سرنشین خود را در
اسرائیل و کریمه از دست داده! و سقوط این هواپیماها نیز با «پسی هوا» ارتباط دارد! به
همچنین است آزاد شدن «بهار کیم یونگور»، روزنامه نگار بلژیکی در تاریخ 11 مارس.
در این خجسته روز، دولت
ایتالیا ناچار شد «بهار کیم یونگور»، روزنامه نگار بلژیکی را آزاد کند. و البته
وغوغ ساهابهای ارتش ناتو که خیلی ارواح شکمشان طرفدار آزادی بیاناند دستگیری، حبس، و
خصوصاً آزادی «بهار» را به سکوت برگزار کردند،
چرا؟ چون بهار کیمیونگور با استقرار حکومت اسلامی در
سوریه مخالف بود، مقالاتی که مینوشت با
مسیر پروپاگاند لجنزار رایش همسوئی نداشت و ... و از همه مهمتر اینکه «بهار»، در پارلمان
اروپا از یک وزیر ترکیه پرسشهای ناخوشایندی کرده بود. از
اینرو دولت «مستقل» ترکیه میخواست او را محاکمه کند! خلاصه،
به گزارش سایت «کمیته والمی»، مورخ 11 مارس سالجاری، ایجاد
مزاحمت برای این روزنامه نگار چندین سال ادامه یافت، تا
اینکه دولت «مستقل» ایتالیا که نخستوزیرش را بانک «گلدمن ساکس» تعیین میکند، «کیم
یونگور» را دستگیر کرد و میخواست او را به ترکیه تحویل دهد. طی این مدت رسانههای اروپای غربی هیچ اعتراضی
به دستگیری «کیم یونگور» نکردند! انگار نه انگار که ایتالیا یک روزنامهنگار بلژیکی
را دستگیر کرده و میخواهد او را برای محاکمه به ترکیه تحویل دهد! کوتاه سخن،
همه خفقان گرفته بودند. در هر حال، روز11 مارس
2014، دادگاه استیناف ایتالیا، درخواست ترکیه برای استرداد «بهار» را رد کرد و
اعلام داشت فعالیتهای وی در چارچوب مقررات روزنامه نگاری بوده!
شگفت اینکه بیانیه رسمی وزارت امورخارجه بریتانیا پیرامون
خروج اتباعاش از کریمه نیز در همین تاریخ انتشار یافت! پیشتر شایع شده بود که اعضای «بلک واتر» برای
عملیات تروریستی راهی کریمه شدهاند، و به
استنباط ما لندن با صدور این بیانیه رسماً پشت آمریکا را خالی کرد. اینجا
بود که نمایندگان مجلس آلمان از خواب غفلت بیدار شده، دریافتند که آنجلا مرکل در اوکراین از دولتی
حمایت میکند که در آن یهودستیزان و بیگانهستیزان عضویت دارند! همچنین
بعضیها در پارلمان اروپا کشف کردند که در این پارلمان فاشیستها حضور دارند! خلاصه، ناگهان
مخالفت با فاشیسم در پارلمان اروپا «مدروز» شد و برای جبران این مصیبت بزرگ چه
جائی بهتر از ایران!
همزمان با عقبنشینی بریتانیا در اوکراین، پروپاگاند
سرکوب «آزادی بیان» در محور لندن ـ برلن آغاز شد.
بیبیسی به «غلطگیری» از فیلم «سیصد»
پرداخت و سایت دویچه وله هم به «روانکاوی نادرشاه» مشغول شد! از بیبیسی
آغاز کنیم که ضمن تأئید حماقت برخی از ایرانیان،
بخش تخیلی فیلم را مورد تهاجم قرار
داده و تلویحاً به مخاطب میگوید، فیلمساز
مرتکب «خطا» شده:
«[...] قسمت اول فیلم
سینمایی ۳۰۰ [...] در سال ۲۰۰۶ اکران شد و
ایرانی ها به خاطر آنچه تحریف وقایع تاریخی و توهین به فرهنگ ایران باستان میدانستند
به شدت از آن فیلم انتقاد کردند. [...] اما قسمت دوم این فیلم [...] تا چه حد به
حقایق تاریخی وفادار است؟ پل کارتلج پروفسور فرهنگ یونانی در دانشگاه کمبریج پنج
اشتباه تاریخی این فیلم را برمی شمارد[...]»
منبع: بیبیسی،
مورخ 1 1مارس 2014
چه خوب! نمیدانستیم
فیلم میباید به حقایق تاریخی «وفادار» باشد!
مگر فیلم کتاب درسی تاریخ است؟
این حضرات اصلاً به تخیلات هنری و آفرینش و این حرفها کاری ندارند؛ از تریبون بیبیسی، مشتی آخوند انگلیسی پشت کتوشلوارهای پوسیدهشان
پناه گرفته، مزخرفات ملایان را به اسم
بررسی آثار هنری به خورد گوسفندالله میدهند.
اگر فیلم به عنوان یک اثر هنری میباید به بازتولید تاریخ بنشیند که دیگر
فیلم نیست؛ میشود فیلم مستند؛ میشود فیلم آموزشی، ولی هنری نیست! بله، بیخود
نبود که آن وحشی بیابانی میگفت: «سینما
هم باید دانشگاه باشد»؛ وظیفة فیلمساز
محدود میشود به نشخوار و بازنشخوار «حقایق»، و بساط «تخیل و نوآوری» و غنای فرهنگی هم برچیده
خواهد شد تا آخوند و اربابان آخوند نگران نباشند.
در اینصورت، فیلم ساختن هم مثل «ورد خواندن» آسان میشود، و همچون حکومت اسلامی هر لات و چاقوکش و قوادی
که «ورد خواندن» بداند، مانند سلحشورها وشرکاء، «هنرمند» و فیلمساز خواهد شد! حال
بخش سینمائی فاضلاب احترام به ادیان را رها کنیم و برویم به سراغ «روانکاوی
نادرشاه» که بسیار جالبتر است!
سایت دویچه وله به فردی به نام «فواد صابران» تریبون داده تا
ایشان با تکیه بر «روایات»، نادرشاه افشار را از جایگاه واقعی اجتماعیاش ـ پادشاهی ـ خارج کرده،
به عنوان پدر مورد قضاوت قرار دهند.
به این ترتیب شیپور رایش، با یک تیر چندین و چند نشان زده. هم آخوند پدرپرست را با «روانکاو» در ترادف قرار
داده، هم روانکاوی را با شیوة لات ـ
قضاوت ارزشی در مورد افراد ـ مترادف مینمایاند، و از
همه مهمتر، با حذف «روابط دوسویه»، روانکاوی را با شیوة لات ـ مرزشکنی، قضاوت ارزشی و تهاجم به حریم خصوصی ـ جایگزین مینماید. فواد
صابران که ادعا دارد روانکاو است، این «جایگزینی» را بر عهده گرفته تا ضمن تخریب
روانکاوی لگدی هم نثار «ایرانیان» و «تاریخ ایران» کرده باشد. جناب
صابران یک کتاب «پژوهشی» منتشر فرموده و نوشتهاند، «نادر
رعیتی بینوا بود که به پادشاهی رسید و خشونتهایاش مایه سرافکندگی ایرانیان است!» به این روانکاو زبده یادآوری کنیم که، ایرانیان مسئول رفتار «اسلاف» و گذشتگانشان نیستند، به عبارت دیگر، در نگرش انسان محور روانکاوی، فرزند مسئول رفتار پدر معرفی نمیشود! خودتان میدانید که حرفهائی که زدهاید بیپایه
و مزخرف است و با اصول روانکاوی در تضاد قرار میگیرد. و فقط در فاضلاب احترام به
ادیان میتوان چنین جفنگیاتی مطرح کرد. در لجنزار «حقیقت» است که گوسفندالله به هر
آنچه خود رأساً انتخاب نکرده ـ پدر، مادر، زادگاه، خصوصیات فیزیکی ـ میتواند مفتخر باشد، و یا از آنها شرمنده گردد. و
اشتباه نکنیم، فواد صابران هم به همین
لجنزار تعلق دارد. در غیر اینصورت خشونتهای فرضی یا واقعی نادرشاه
را به حساب ایرانیان نمینوشت:
«[...]اعتلای حیرتانگیز نادر از رعیتی گمنام و بینوا به
پادشاهی توانا و خودکامه همواره مایه شگفتی و مباهات ایرانیان بوده است. با
وجود این، نادرشاه به خاطر ستیزهجوییها و لشکرکشیهای
گاه بیهوده، افراط در سنگدلی و خونریزی، غارت و چپاول سرزمینهای بیگانه، سختگیری و تندخویی با اطرافیان، مجازات بیرحمانه بستگان و اطرافیان مانند کور
کردن فرزند و غیره، دارای وجهی تیره و تار نیز هست. برخی از ایرانیان فتوحات نادر را که چه بسا با
غارت و کشتار بیگناهان همراه بوده، مایة سرافکندگی دانستهاند[...]»
منبع: دویچه وله، مورخ
11مارس 2014
«مستر» صابران که برای ردیف کردن چنین ترهاتی «پژوهش» فرمودهاند، شاید
بتوانند نام و مشخصات این چند تن از ایرانیان شرمنده و سرافکنده را هم به ما ارائه
دهند تا با هممیهنان ابله خود بیشتر آشنا شویم و اطمینان حاصل کنیم که فواد
صابران به شیوة آخوندهای جمکرانی بالای منبر نرفته! ولی
با توجه به متن مصاحبة صابران با دویچه وله به نظر میرسد ایشان در مرزشکنی و پرت و پلاگوئی بر آخوندهای
جمکران هم پیشی گرفتهاند. صابران ادعا
کرده در سال 1974 ـ پیش از انقلاب جمکران
ـ به ایران رفته بود و چون بهائی
بوده، وزارت بهداشت او را استخدام نکرده! پیش از
ادامة مطلب یک مینی پرانتز در مورد قوانین ایران باز میکنیم. در
قانون اساسی ایران که به زور چماق استعمار به نیاکان ما تحمیل شد، بهائیات
به رسمیت شناخته نشده در نتیجه هیچکس نمیتوانست در برگة استخدام خود بنویسد که
بهائی است! بهائیان که شاخهای از اسلام
به شمار میآیند، ناچار بودند خود را
مسلمان معرفی کنند، ولی مشکل به این مختصر
محدود نبود! تبعیض مسیحیان و یهودیان و زرتشتیان را نیز شامل
میشد! و هنوز هم در بر همین پاشنه توحش
میگردد. در واقع فواد صابران در سال 1974 قصد اصلاح
قانون اساسی را داشته:
«دکتر فؤاد صابران، روانپزشک و پژوهشگر ایرانی مقیم فرانسه[میگوید]
این کتاب در واقع تز پزشکی من است [...] من تز دانشگاهی خود را خیلی دیر نوشتم چون
سعی میکردم دوره تحصیلاتم را هر چه بیشتر طول بدهم تا زمان بیشتری دانشجو بمانم و
مجبور نشوم به ایران برگردم. در سال ۱۹۷۴
که به ایران سفر کرده بودم، تجربه خیلی بدی
از سر گذراندم. وزارت بهداشت تقاضای اشتغال مرا رد کرد، زیرا
مایل نبودم تعلق خود را به دین بهایی پنهان کنم.
به این ترتیب فهمیدم که در ایران
جائی ندارم و تصمیم گرفتم در خارج بمانم. راستش خود را از خلق و خوی جامعه و روحیه
عمومی مردم دور میدیدم [...]»
همچنانکه میبینیم، صابران به بهانة بازگوئی «تجربیات تلخ» خود از
شرایط استخدام در ایران، در واقع کل
ایرانیان را هدف گرفته. البته یکوقت فکر نکنید ما از این حرفها عصبانی
میشویم، به هیچ عنوان! اظهارات توله احمد خمینی در مورد «جامعة بیادب»، یا شکرخوریهای تولة آخوند مطهری که برتری مردم
سوئیس بر مردم ایران را به اثبات رسانده، در راستای وراجیهای امثال صابران قرار میگیرد. با این
تفاوت که توله آخوندهای جمکرانی پزشک روانکاو هم نیستند! همسوئی
مستر صابران با لات و اوباش شیعیمسلک ـ اینان خون بهائی را مباح میدانند ـ در تهاجم به ایرانیان، نه
جدید است، و نه عجیب. آخوند شیعیمسلک همانقدر وحشی و انسانستیز است
که آخوندهای مسیحی و یهودی و بهائی. ولی حتی آخوندها هم به روانکاوی مرده نمینشینند، در
صورتیکه «دکتر» فواد صابران نادرشاه را به حساب خود «روانکاوی» کرده! اگر
فروید زنده میبود مسلماً از شدت خنده میمرد!
صابران فتوی صدوریده که نباید با ستایش از فتوحات نادر، جوانان
را گمراه کرد، چرا که نادر «پدر بدی»
بوده و دوست خوبی هم نداشته و ... و خلاصه ایشان در مقام پزشک روانکاو شروع کردهاند
به بازتولید «نصایح» و مزخرفاتی که فقط یک آدم
«عامی» و کمسواد میتواند بر زبان آورد!
ولی گرفتاری اصلی صابران ریشه در
جای دیگر دارد! مشکل این پزشک روانکاو
مردگان این است که از یکسو نادرشاه افشار،
موجودیت تاریخی دارد، و از سوی دیگر، بر خلاف ناپلئون و یا سزار، در هیچ
جنگی شکست نخورده! گرفتاری این پژوهشگر عظیمالشان همینجاست. منتهی
ایشان نمیتوانند بگویند به دلایل محفلی،
همان دلائلی که به ایشان «حکم» میکند در مسیر ایرانستیزی با آخوند شیعی
همسوئی نشان دهند، چنین ترهاتی سر هم
کردهاند. در نتیجه تبلیغاتشان را در قالب دلسوزی برای
جوانان به مخاطب حقنه میفرمایند:
«[...] تصمیم گرفتم که تز خود را به سرگذشت نادرشاه افشار
اختصاص بدهم [...] مورخان گفتهاند در اواخر زندگی دیوانه شد، اما هیچ
منبعی ندیدم که حالت روانی او را تشریح کند[...] دانش روانپزشکی نشان میدهد که تصرف قدرت
مطلقه یا تام برای حاملان آن همیشه با عوارض یا اجحافاتی همراه است. این را
میتوانیم هم در محدوده یک خانواده یا بنگاه ببینیم و هم در گسترة یک کشور. سادهترین نمونه آن پدری بسیار سختگیر و مستبد
است که از اعضای خانواده خود انتظارات زیادی دارد و آنها را به اطاعت از دستورهای
خود وادار میکند. از موضع یک پزشک میتوانم با نادرشاه به عنوان بیماری
که متاسفانه درمان نشد، همدردی داشته باشم.
اما به عنوان یک شهروند از حاکمی
چنین خونریز و ستمگر پرهیز میکنم. به نظر من نباید به جوانان ایرانی دروغ گفت و
برای آنها از نادر شاه، که حکمرانی را با
جنون و بیرحمی همراه کرده بود، یک قهرمان ساخت[...] او از ویژگیهای پدری خوب
برای خانواده یا دوستی قابلاعتماد محروم بود[...]».
همان منبع
بله، این است
روانکاوی در قاموس محفل رایش! محاکمة شخصیتهای تاریخی و هنری و صدور حکم برای
آنان در مسیر تبلیغ توحش. همانطورکه در
وبلاگ «نفت و خاملو» هم گفتیم، محفل رایش از استدلال منطقی و برخورد غیرجانبدار
و انسانی عاجز است؛ افراد را مورد تهاجم قرار میدهد:
«[...] ویژگی اصلی کار من به عنوان یک ایرانی در این است که میکوشم
نبوغ و جنون نادرشاه را از دیدگاه دانش پزشکی بررسی کنم. اذعان
دارم که تمام آنچه درباره نادرشاه نوشته شده را نخواندهام، اما
تمام آثاری که به سه زبان در کتابخانههای پاریس درباره او یافتم، از او یک
قهرمان ساخته بودند. در این نوشتهها نادرشاه یک قهرمان، یک رستم یا منجی است که گفته میشود خطاهائی هم
مرتکب شده است. اگر با نگاه انسانی بنگریم، بیشتر این کتابها
دروغ میگویند. درست همان گونه که فرانسویها درباره ناپلئون یا
لویی چهاردهم افسانه به هم بافتهاند[...]»
همان منبع
طرح یک پرسش برای فروپاشاندن اظهارات صابران کفایت میکند. و آن
اینکه اگر کتابها در مورد شخصیتهای تاریخی «دروغ» میگویند، چگونه
استکه فواد صابران مطالبی را که در مورد پرسوناژهای موهوم ـ پیامبران،
کتب مقدس، امامان و ... ـ نوشته شده باور دارد؟! این «بهائی» معتقد که میخواست حتی بهائیت
خود را در ورقة استخدامیاش بنویسد، منبع الهاماش از شخصیتهای «مقدس» جز همان کتابهای
سراپا دروغ چیست؟ قصة موثق ننهبزرگ!؟ اگر
پاسخی برای این پرسش ساده دارید ما را هم در جریان قرار دهید تا دریابیم چرا
نادرشاه «بیمار روانی» بوده. ولی به طور مثال، محمد صاد که با خدا گفتگو به راه انداخته
بود، و با قاطر به آسمان رفت دیوانه نبوده است؟! از رهبر بهائیان هم فاکتور میگیریم که حالتان
گرفته نشود، و با تکیه بر ترهات «تذکره نویسان» اسرائیل و
جمکران «بیماری روانی» کوروش هخامنشی را کشف نکنید، و بیش
از این تاریخ نگاری را با بیبیگوزکنویسی در ترادف نگذارید و یقة ما ایرانیان را
رها کنید:
«[...] من به همراه تذکرهنویسان
گام به گام سرگذشت نادرشاه را دنبال کردهام [...] تنها پس از مرگ نادرشاه است که
میرزا مهدیخان جرأت پیدا میکند وضعیت واقعی او را بازگو کند[...] پرسش مهم این
است که چرا این همه تاریخنگار ایرانی نخواسته یا نتوانستهاند منش ضدانسانی
نادرشاه را که تمام تذکرهنویسان بر آن شهادت دادهاند، ببینند[...]»
همان منبع
پرسش مهمتر اینکه، چرا محفل رایش به این توهم دچار شده که میتواند
با تخریب و تحریف تاریخ و فرهنگ ایران، از توحش و حقارت خود بکاهد؟ در انتظار پاسخ هم نمیمانیم چرا که پیروان
قواد خلیلالله جز «تخریب» هیچ نشناخته و نمیشناسند. از اینرو شاه عباس را به عنوان «روشنفکر» به
ارزش میگذارند، ولی نادرشاه را میباید به هر ترتیب که شده
تخریب کنند. چرا که نادر در هیچ جنگی شکست نخورد، و پوزة مهاجمان به این مرز و بوم را به خاک
مالید. در نتیجه،
صابران ضمن ایجاد ترادف میان هیتلر
و استالین تأکید میکند که سلامت روانی هیتلر از نادرشاه بیشتر بوده:
«[...] برای نمونه استالین و هیتلر به اندازه نادرشاه بیمار
نبودند، با اینکه در کشتار و خونریزی از
او دست کم نداشتند. نادرشاه به چپاول و
نابودی شهرهای قلمرو پادشاهی خود (مانند شیراز و شوشتر) دستور داد، درست
مثل استالین که در آستانهی حمله هیتلر بهترین فرماندهان ارتش خود را تیرباران کرد[...] بسیاری از مردان و زنان سیاستمدار، به خودبزرگبینی بیمارگونی دچار هستند. برای من
مسئله بنیادی این است که ببینم حاکمان مستبد بر زیردستان خود و تمام جامعه چه تأثیر
شومی باقی میگذارند، چه در زمان زندگی و چه پس از مرگ.[...]»
همان منبع
در اینجا بگوئیم، قیاس
نادرشاه با استالین و هیتلر خارج از ریشههائی که در روند مرزشکنی لجنزار مطلقگرایان
دارد، فینفسه میتواند نشانی از
روانپریشی «محقق» هم باشد. صابران
نادرشاه، رهبر یک جامعة سنتی را از زمینة واقعیاش در زمان و مکان مشخص خارج کرده
او را به آلمان نازی و اتحاد شوروی در قرن بیستم پرتاب میکند تا بتواند نادر را با
رهبرانی به قیاس کشد که در شرایط و در چارچوب روابط اجتماعی متفاوت قدرت را به دست
گرفتهاند. به این ترتیب، «پژوهشهای» دکتر صابران نشان میدهد که هیتلر به
نسبت استالین و نادرشاه در جایگاه برتری قرار گرفته. دلیل هم اینکه هیتلر از استالین شکست خورد، و برای
گریز از پاسخگوئی دست به خودکشی زد. در واقع اینجا میرسیم به پایه و اساس نکبت و
ادبار مطلقگرائی: عادی سازی خشونت، گریز از مسئولیت، توجیه برتریطلبی و به ارزش گذاشتن مرگ و شکست! تا
آنجا که ما میدانیم نادرشاه هیچ ارتباطی با استالین و هیتلر نمیتواند داشته باشد، ولی
صابران این ارتباط را در لجنزار مطلقگرائی کشف کرده تا به عنوان روانکاو، به
بازنویسی ناشیانه و «کودکستانی» تاریخ بنشیند:
«[...] برای ناراحتی روحی
نادرشاه نمیتوان تاریخ قطعی تعیین کرد، اما میتوان گفت که پیش از زمان تاجگذاری او [...]
نشانههای بیمارگون در رفتارش شروع شد [...] او در آخرین سالهای زندگی از نظر
مذهبی پیروی کامل از خلیفه را در پیش گرفته بود[...] بایستی از تحریف تاریخ دست
برداریم، واقعیت را بگوییم و از یک
جنگاور خونآشام برای جوانان الگوی قهرمانی نسازیم [...] در زمان خاندان پهلوی [...] از نادرشاه چهرهای
مثبت ساختند تا او را در برابر آغامحمدخان، پایهگذار سلسله قاجار قرار دهند، درحالیکه
هردوی آنها حاکمانی ستمگر بودند و برای هممیهنان خود چیزی جز نکبت و بدبختی بجا
نگذاشتند.»
همان منبع
با توجه به اینکه فوادصابران، نوک
حمله را به سوی دو بنیانگزار پیروز ـ نادرشاه و آغامحمدخان ـ گرفته، ما هم در اینجا نیم نگاهی به ویژگیهای شخصیتی
«دکتر» صابران میاندازیم! ایشان شیفتة
پدرشان هستند؛ همزمان از پدر ـ نماد قدرت ـ نفرت دارند، از او میترسند و به پیروزی او نیز رشک میبرند.
همین
رشک و هراس و شیفتگی در ارتباط با نماد قدرت ـ پدر ـ است که سایة «بهائیت» و دین را اینچنین بر
زندگی «روانکاو» کذا سنگین کرده. صابران
میپندارد با «روانکاوی» نادرشاه، نماد
پیروزمند قدرت سنتی در ایران، میتواند برای خروج خویش از بنبست هراس از پدر مفری
بیابد. به ایشان بگوئیم، مشکل شما با تخریب نادرشاه حل نمیشود! نادرشاه هر چه بوده و نبوده چند سدة پیش از این
دنیا رفته. شخصیتسازی با توسل به خشونت در
جامعة ایران نیز هیچ نیازی به بازگشت به دوران نادرشاه ندارد، نیمنگاهی به خمینی، همان دجال ابله و خودفروختهای که آلمان فدرال
و انگلستان و فرانسه برایمان سوغات آوردند کفایت خواهد کرد. با حمله به نادرشاه آنهم در رادیوآلمان، شیفتگی واپسراندهتان را به پدر جبران
نخواهید کرد. همچنین به مسئولان دویچه وله
بگوئیم که، ناکامی کودتای سوم اسفند «اوکراین» را نمیتوان
با تحکیم جایگاه آخوند و پایههای حکومت اسلامی در ایران جبران کرد، شما نیز مثل «روانکاوتان» راه دیگری بیابید.
<< بازگشت