گوسفندالله!
«[حجتالشریعه گفت] در حدیث معتبر آمده[...] شعر و نقاشی و
موسیقی و مجسمهسازی فعل شیطان است[...]»
صادق هدایت، رمان
«حاجی آقا»
اتفاقاً پرسوناژ رمان «حاجی آقا» درست میگوید؛ از آنجا که «آزادی بیان» انسان خارج از فاضلاب
«تکرار و توهم و تعبد» اسطورهپرستان قرار خواهد گرفت، «فعل شیطان» هم هست!
بله، فراموش نکنیم که مگسهای چاهک پاترنوس، تشکل منظم سیاسی، سلسله مراتب،
نظم اجتماعی، و ... و خلاصه
«انسانمحوری» و آزادی بیان را برنمیتابند.
دلیل هم روشن است؛ انسان
به مسکن و بهداشت و رفاه و آموزش و فرهنگ نیاز دارد، از قدرت تفکر و خلاقیت برخوردار است، حال آنکه گلة بندگان صالح و مومن و متعهد، و همچنین گلة «میهنپرستان» از اینهمه بینیاز
است! اصولاً نیازهای«گله» با نیازهای «انسان» تفاوت دارد! گلة
گوسفند تحت نظارت چوپان و حمایت سگان، در دشت و بیابان بعبعکنان به دنبال «بز سرگله»
میدود. حال آنکه گوسفندالله تحت نظارت
استعمار و با همراهی سگها، یا در خیابانها
اللهاکبرگویان به دنبال آخوند میدود، یا پوزی به «قلم» میزند، و ضمن
انکار نقش چوپان ـ استعمار ـ مطالبات استعماری را به ارزش میگذارد!
تفاوت گوسفند با گوسفندالله این است که گوسفند هرگز خود را
در جایگاه «برتر» نمیبیند، حال آنکه
گوسفندالله همواره در «جایگاه برتر» مینشیند!
مرام گوسفندالله بر پایة موهوم «برتری
شعر بر رمان» تکیه کرده! به همین دلیل بود که سالها پس از مرگ احمد شاملو،
سایت بیبیسی یک «نامه منتشر نشده از شاملو» منتشر کرد تا به مخاطب تفهیم کند که
«شعر از رمان برتر است!» در وبلاگی که به
متن نامةکذا اختصاص یافت ـ فتوی ادبی ـ توضیح دادیم که این تأکیدات
ابلهانه در واقع اعلان جنگ به دمکراسی و انسانمحوری در ایران است. و
دقیقاً به همین دلیل در گیرودار بحرانسازی آتلانتیستها در اوکراین، جمکرانیان «احمد شاملو» را مورد تهاجم قرار میدهند، تا
«گویانیوز» بتواند به بهانة «دفاع از شاملو»، ضمن تخریب وی، یکبار دیگر برتری موهوم «شعر بر رمان» را به صورت
تلویحی به اثبات برساند؛ نقد ادبی را با نقد ایدئولوژیک در ترادف قرار
دهد، و به منتقدان اظهارات شاملو در مورد شاهنامه
برچسب «سلطنتطلب» الصاق کند:
«[...] چشم و چراغِ کانون نويسندگان ايران [...] دمی از
مبارزهاش با استبداد دينی غافل نماند [...] شاملو در پاسخ به برخی از سلطنتطلبانی
که نظر او در بارهی فردوسی و شاهنامه را نادرست دانستهند ديدگاهاش را در باره
سلطنت [... ] رُک و پوست کنده بيان کرده است[...]»
منبع: گویانیوز، مورخ 3 مارس 2014
همچنانکه پیشتر هم به کرات گفتهایم، در قرن بیستم، نقد و بررسی آثار ادبی به معنای «نکوهش» و یا
«ستایش» آفرینندة اثر نیست. تهاجم به نویسنده و شاعر مرام لجنزاری است که در
قرن یازدهم میلادی تحرکاتاش را با «جنگهای صلیبی» آغاز کرد، و با «انکیزیسیون» ادامه داد، تا به بنیانگزاری واتیکان و آغاز فعالیت
موسولینی و حزب نازی رسید. مردهریگ همین
لجنزار چپستیز و ضدلائیسیته است که در کشور ایران برای حمایت از توحش آخوند و «حاجی
آقا»، کانون تبلیغات اسلامی، جبهة ملی، نهضت آزادی، حزب رستاخیز و ... و حزب جمهوری اسلامی به راه
انداخته. باشد که از این راه تعلقات و
تعصبات را بر جامعة ایران حاکم کرده، عرصة علم و تفکر و ورزش و هنر را به توحش و
تعصب «باورهای جمع» بیالاید. و میبینیم
که احمد شاملو که به ادعای مداحاناش گویا «غیرمذهبی» بوده، به اسطورههای همین کلیسا استناد کرده:
«[...] ز تجديد حيات کانون نويسندگان چه خبر؟ و چنين پاسخ گفت [...] در بارة کانونی که حکومت
اسلامی و اهل قلماش کمر به نابودیاش بسته بودند: آنکه تجديد حيات بکند يا نکند بايد مثل لازار
انجيل قبلاً مرده باشد[...]»
همان منبع
شاملوی «غیرمذهبی» به چرندیات انجیل «استناد» میکند، همانطور که جمکرانیان برای توجیه چرندیاتشان
به مزخرفات قرآن تکیه دارند. بله، «غیرمذهبی بودن» آن مرحوم از قضای روزگار شامل
مسیحیت نمیشود، و به همین دلیل است که سرایندة شاهنامه مورد
تهاجم شاملو قرار میگیرد. این تهاجم ریشه در ایرانستیزی و به طورکلی «شرقستیزی»
همان کلیسائی دارد که شاملو تکیه بر آن داده.
همانطور که پیشتر هم
به کرات در مورد تبلیغات انسانستیز کلیسا گفتهایم، در
ایران محفل ضدلائیسیتة «شیخ وشاه»، مرکز
پخش این تبلیغات است. تبلیغاتی که در لندن
و واشنگتن «تولید» میشود و آن را در بیانیههای وزارت امور خارجه آمریکا ـ حمایت آشکار از لشکرکشیهای خیابانی در اوکراین
و جمکران ـ به صراحت میبینیم. بیانیههائی که هر هفته، پاسخ
مطلوب را در وقوقیه های جمعه دریافت میکند.
به عنوان نمونه، 24
ساعت پس از انتشار بیانیة وزارت امور خارجه یانکیها، داش
احمدخاتمی، به بازنشخوار آن مشغول شد و ضمن
جست و خیز کردن در لجنزار «عشق مسیحائی»، «برتری» حکومت دینی بر دمکراسی را هم به اثبات
رساند.
داش احمد ضمن ارائة تعریف «شکمی» از دمکراسی میگوید، در نظام دینی مردم به حاکمان عشق میورزند و
حاکمان نیز به مردم محبت دارند:
«[...] دموکراسی یعنی حاکمیت اکثریت بر اقلیت[...] اما در
نظام اسلامی مردم به حاکمانشان عشق میورزند ضمن اینکه آنها را انتخاب میکنند[...]
نگاه دین این است که باید رابطه حاکمان با مردم رابطه محبت باشد [...]»
منبع: فارسنیوز،
مورخ 28 فوریه 2014
به عبارت دیگر سرکوب، کشتار و تاراج ملت ایران نشانة «محبت آخوند به
مردم است، و از عشق مردم به آخوند» سرچشمه گرفته! میبینیم که آنگلوساکسونها از طریق تشکیل
حکومت با قواد و قاری و قلتبان در کشورمان، نهایت
امر کار را بجائی رساندهاند که بعضیها از تحمل سرکوب و خشونت حاکمیت، آنهم در
سطح جامعه «لذت فراوان» میبرند! تصویری که نامة محمد نوریزاد ارائه میدهد، دقیقاً نمونهای است از همین روابط ناهنجار «سادومازوشیست»:
«[...] سه نفر آمدند [...] خود را کشاندم سمت بزرگراه. همانجا مرا زمین زدند و خوابیدند روی سینهام و
دست و پایم را گرفتند[...] من ماندم و سرتیمِ سربه زیر که روی من افتاده بود[...] دست
به گلویش بردم. فریاد کشید[...]سه نفری
زور زدند [...] صورتم بر آسفالت بزرگراه نشست[...] زانویش را بر پسِ کلهام نهاد[...]
سنگ ریزهها بالای ابرویم را شکافتند و خون بیرون زد[...] داد زد: همین را میخواستی
روانی؟ با دهانی که به آسفالت خیابان چسبیده
بود گفتم: من فردا باز همینجایم[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 26 فوریه 2014
اشتباه نکنیم، پیامی
که سطور فوق در قالب تصویر و کلام به مخاطب میفرستد، «تجاوز
گروهی به یک مرد ـ نوریزاد ـ و ابراز
تمایل نوریزاد برای تکرار همین تجربه است.»
و مخاطب میباید بپذیرد که نوریزاد
به این ترتیب با استبداد «مبارزه» میکند!
حال آنکه در عمل محمد نوریزاد به تبلیغ «خودتخریبی» مشغول شده! به
همین دلیل بیبیسی، بررسی منطقی اظهارات
نوریزاد را «حرام» شمرده.
سایت بیبیسی مطلبی در مورد «محمد نوریزاد» منتشر
کرده، تا به مخاطب تفهیم کند که نه تنها
آفرینش هنری، که «تفکر» و «نگرش منطقی» هم
«فعل شیطان» است! به عبارت دیگر، بیبیسی تلاش دارد به ما بگوید، «نشان
دادن پوچگوئی افراد از طریق بررسی منطقی سخنانشان، نشستن در جایگاه قضاوت ارزشی» خواهد بود! بوق
وزارت امور خارجه بریتانیا مینویسد، از
آنجا که نوریزاد سابقة همکاری با حکومت داشته،
به محض اینکه حرفی میزند، به او
میگویند «خفه شو!»
در نتیجه، میباید بپذیریم آن روز که ابعاد خشونت را در
یکی از نامههای نوریزاد بررسی کردیم و نشان دادیم که این نامه همچون دیگر نامههای
این فرد در واقع تبلیغ برای «اسلام خوب» است،
«قضاوت ارزشی» کرده بودیم و ... و بررسی منطقی در قاموس بوق وزارت
امورخارجه بریتانیا، یعنی سرکوب «آزادی بیان!» خلاصه
اینکه، اگر نوریزاد و همپالکیهایاش
«حق» دارند هر آنچه میخواهند بگویند و بنویسند،
هیچکس حق ندارد اظهاراتشان را به محک بررسی بکشاند، چرا؟ چون تمام مطالبی که محمد نوریزاد و شرکاء نوشته
و مینویسند، همچون فرمایشات «رهبرکبیر
انقلاب» در دفاع از «روابط یکسویه» و ارزشهای فاضلاب مطلقگرائی است! و این
فاضلاب را هیچکس حق ندارد به زیر سئوال برد،
چرا که آتلانتیستها نیز همچون هیتلر و موسولینی از این لجنزار «ساده
زیستی، چپستیزی و مسئولیت گریزی» تغذیه
میکنند. لجنزاری که با «توهم، تکرار و تخریب» محفل «شیخ و شاه» پیوندی
ناگسستنی دارد.
از اینرو علیرضا نوریزاده همزمان مشغول «لیفتینگ» محفل «شیخ
وشاه» شده. نوریزاده ـ با نوریزاد اشتباه نشود ـ پس از مطالبة ارث پدری هیتلر ـ قفقاز ـ به تمجید از پهلوی اول و لیفتینگ بیبیگوزکهای
شیعیمسلکان نشسته، «حزب» را به سخره
گرفته و برای رستگاری «انقلاب» ـ
کودتای ارتش ناتو در ایران ـ نسخه مینویسد:
«[...] اين رضاشاه بود که با ياری روحانی برجسته وآزاد انديش
[...] حائری يزدی مؤسس حوزه علميه قم [...] برای عمامه و لقب رجل دين داشتن، امتحانی برقرار کرد[...] حسينیکه مظهر عدالت
خواهی و شجاعت و تقوا بود برای جرعه آبی التماس نميکرد [...] دخترش سکينه بانو از
موسيقيدانان بزرگ عصر خويش بود و دهها شاگرد داشت [...]کار بسياری از ما [ درپی
رسوائی حزب خزینه] بايد آن باشد که دانستهها و برداشتهای خويش را از روزگار پدر
و پسر بازگوئيم [...] اگر سکوت کنيم و حقايق را [...] بپوشانيم. هيچ انقلابی به رستگاری نميرسد. انقلاب فرانسه [...] نبايد الگوی ما باشد[...]»
همه بدانندکه پرسوناژ موهوم سکینه، دختر
عین سوم، یکی دیگر از پرسوناژهای موهوم بیبیگوزکهای
شیعیمسلکان، موسیقیدان هم بوده و پدر این
موسیقیدان بزرگ از چهگوارا هیچ کم نداشته و ... و از همه مهمتر اینکه کودتای
ارتش ناتو در ایران از انقلاب فرانسه «برتر» است! پرسوناژ رمان «حاجی آقا» درست میگوید! خارج
از فاضلاب «تکرار و توهم و تعبد»، همه چیز
«فعل شیطان» خواهد بود؛ از جمله بررسی
منطقی رخدادهای ایران و دگردیسی مسیحائی
نوریزاد!
سایت بیبیسی همه را به پیروی از نوریزاد فرامیخواند و میگوید، رخدادهای سال 1388 همچون دم مسیحائی محمد نوریزاد
را «تغییر» داد:
«[...] محمد نوریزاد در اين چهار سال اخير ايستاده است؛ حتى افتاده بر كف آسفالت [...] نورى زاد [...] درباره
بهائىها، خانواده اعدامىها [...] و غيره
و غيره مىنويسد و سفر میرود و حرف میزند. اما او هرچه راديكالتر میشود، نداى
تأسفآورترى میشنود: خفهشو! اين صدا نه فقط از جانب مأموران كه از جانب
همان جامعهاى به گوش میرسد كه او در دفاع از آنها مینویسد [...] نوریزاد، يكى از
بارزترين محصولات تضادهاى اجتماعى درون جامعه ماست. ذهنيتى كه با اتصال به امر مشترك، از خاكستر خويش، دوباره برخاست[...] پديدهاى كه جامعه به گونهاى
متفاوت بازسازى كرد. چه نيرو و توانى او را تا اين ميزان تغيير داده
است؟ آن دم مسيحايى بر حيات ذهنى او چه بود؟ [...] چيزى جز رخدادهای سال ٨٨؟[...]»
همان منبع
بله، تداوم جنگ استعماری همچون دم مسیحائی آخوند
منتظری را زنده کرده بود، کودتای ناکام هیزاکسلنسی
هم نوریزاد را چون «لازار» زنده کرده! میبینیم که احمد شاملو و بیبیسی منبع الهام
مشترکی دارند، و جای تعجب نیست؛ گلة
مرگفروش استعماری هرگز از لجنزار یوتوپیا ـ دم مسیحائی، زمان مسیحائی، و ... ـ خلاصه از عرصة «تخریب انسان» فراتر نخواهد رفت:
«[...] براى منتظرى به مثابه نمونه آرمانى بازـ تولد مردمى
سياست، اگر زمان مسيحايى، ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر بود براى نوريزاد
اين زمان، احتمالاً، چهره واپسين ندا بود[...]»
همان منبع
و اتفاقاً ادامة جنگ برای آتلانتیستها هم همان «دم مسیحائی»
است، چرا که تنها دستاورد یوتوپیا «جنگ و تخریب و تجزیه» است. و اگر
این روزها لندن و واشنگتن، همصدا با پادوهایشان در شهر «کییف» در مورد «تجزیة
اوکراین» هشدار میدهند، در واقع برای
«تکرار» سناریوی یوگسلاوی در اینکشور خیز برداشتهاند. و هر دولتی با این سناریو مخالفت کند به نحوی
از انحاء مجازات خواهد شد. به عنوان
نمونه، مخالفت رسمی دولت چین با تجزیة اوکراین به مذاق
لندن و واشنگتن خوش نیامد. ولی نهایت امر حضرات ناچار شدند عقبنشینی کنند. در
نتیجه، حمایت از نئونازیهای اوکراین را به حساب «اسرائیل»
نوشتند تا همه بدانند که اتحادیة اروپا هرگز از «نازیجماعت»، به
ویژه در اوکراین حمایت نکرده و و نخواهد کرد!
خوانندگان گرامی میتوانند برای
آشنائی با جزئیات حضور سربازان اسرائیل در اوکراین به سایت ولترنت، مورخ 3
مارس 2014 مراجعه فرمایند چرا که رخدادهای اوکراین موضوع وبلاگ ما نیست. ولی
انکار حمایت غرب از نئونازیهای اوکراین به ما مربوط میشود!
آنچه در سایت بیبیسی میبینیم نشان میدهد که وزارت امور
خارجه بریتانیا همچنان در سنگر هیتلر لنگر انداخته؛ تاریخ
را با اسطوره در ترادف قرار میدهد، و از «مبارزات» فروهر و نوریزاد اسطوره میبافد، و
ناگهان به ترهات کلیسا در باب «گناه نخستین» نقب میزند و ادعا میکند نوریزاد
طرفدار دمکراسی است و نباید در مورد گذشتة او به «قضاوت» بنشینیم:
«[...] داستان سنگهاى پرتاب شده حضّار به حلاج در روايت
تاريخى بيهقى [...] به همان ميزان كه تاريخى است، پيشگويانه نيز [هست] داريوش فروهر [...] متهم به این بود كه: سوپاپ نظام است [...] نوریزاد
به شهادت اين سالها جزء پيشقراولان نزاع با سيستم بوده است [...] نمادى بوده از
شجاعت و ايستادگى[...] آنچه نوریزاد را همچنان نفى مىكند، گناه نخستين اوست[...]
در الهيات مسيحى [...] انسان ذاتاً گنهكار است [...] پيش كشيدن گذشته فرد
دموكراسىخواه، منتقد و كنشگر [...] واقعيتى
ترسناك خود را بر ما عرضه مىكند؛ دستگاه كليساى درونى ما[...]»
همان منبع
میبینیم که بررسی اظهارات نوریزاد با «قضاوت» در مورد
عملکرد گذشتة او ترادف یافته. در واقع بیبیسی، به
بهانة دفاع از مبارزات «فرضی» نوریزاد با حکومت جمکران، آشکارا
به سنگرسازی برای همة «نوریزادها» مشغول شده،
و انتقاد از آنان را «حرام» میشمرد. شیپور
لجنزار اسطورهفروشان با آنها که قربانی امثال نوریزاد بودهاند، کاری ندارد؛ نوریزاد را در جایگاه «حلاج و مسیح»
نشانده، و انواع
برچسبها را بر پیشانی منتقدان این مسیح «معاصر» الصاق میکند تا سرکوب
«آزادی بیان»، تکرار دورباطل و ترهات کلیسا و مزخرفات کربلا را
در بستهبندیهای نوین به مخاطب بفروشد:
«[...] ما، يعنی
همان كشيشهاى قرون وسطى[...] در حال خوردن و دفع كردن خود، دستاوردها و اميدهاى
خويشيم [...] حاميان و عاشقان معمولى نازيسم و استالينيسم، محصول همين خود ـ منزهبينىها [...] بودند[...]
مسيح [...] با رنج خود، گناهكارى ذاتى بشر
را برعهده میگیردتا ديگران را رها كند. نوریزاد [...] مىخواهد با بر عهده گرفتن گناه
بىايمانى بقيه، با عذاب وجدان خود كنار بيايد[...] هر چند اسلام در مواجهه با
گناه، صورتبندى متفاوتى با مسيحيت دارد
اما اين نوع مواجهه شبهمسيحى را مىتوان در شيعه و حسين [...] و ايستاده مردن
مشاهده كرد[...]»
همان منبع
اگر همة راهها در گذشته به «رم» ختم میشد، پس از انقلاب صنعتی و نگرش انسانمحور مدرنیته، و به ویژه پس از مسابقات المپیک سوچی، همة راهها به کلیسا و کربلا و مرگ و شورش و
خودآزاری منتهی میشود. برای پیمودن این مسیر توحش لازم است مردم همیشه
در صحنه با نوریزاد همصدا شوند:
«[...] بهتر است كه بنگاههاى سياستورزى [...] انتقاداتشان
به مردم را در كنار حاكم، به گونهای
بنيادين و راديكال پيگيری كنند[...] تا [...] بتوانيم به گونهاى جمعى بگوئيم: من فردا باز همین جایم.»
همان منبع
پیگیری «رادیکال انتقادات به مردم» را از دست ندهیم! پیشتر بوقهای فاضلاب مطلقگرائی، همصدا با تل
موهوم مردم، رأس هرم قدرت را مورد تهاجم
قرار میدادند تا سگ را به جای کله پز بنشانند.
اینبار روند تغییر کرده! گویا قرار
شده اینبار گوسفندالله پشت سر نوریزاد بایستد و بع بع کند تا هم نزولخورهای
جنتلمن لندن بتوانند نانی به کف آرند، و هم
نقش سرنوشتساز آتلانتیستها در «انقلاب شکوهمند بهمن» پنهان بماند. جالب اینکه، یک روز
پس از انتشار مطلب چماقدارانة بیبیسی در سلب مسئولیت از «نوریزادها»، گویانیوز
با پرتاب خشونت استعمار غرب در ایران به دوران باستان، توحش و
خشونت آخوند و اربابان غربیاش را به حساب ایرانیان نوشت:
«[...] اين خشونت وحشيانه،
که ما را در افکار عمومی جهان
سرافکنده کرده، از کجا گريبانگير ما
ايرانيان شده است؟ چرا تاکنون هيچ نسلی نتوانسته يا نخواسته به اين
ننگ بزرگ پايان بدهد [...] اين نوع خشونت رسمی [...] انگار با حضور ما در تاريخ
آغاز شده است[...] از ميان چهار تمدن بزرگ کهن، يعنی تمدن يونان، رم، مصر
و ايران خشونت حکومتی و همراهی ملت با اين نوع خشونت، بيش از
همه با ما همزيستی داشته و حتی به امروز رسيده است[...]»
منبع: گویانیوز، مورخ 27 فوریه سالجاری
بله، سایتهای فارسیزبان
با بیبیسی پیوندی جادوئی دارند! بیبیسی از «مردم» ایران انتقاد میکند چون از
نمایشهای مهوع نوریزاد استقبال نکردهاند.
فردای همانروز با مقالهای در باب «ایرانیان
وحشی» در گویانیوز برخورد میکنیم! این است پیامد پوز زدن گوسفندالله به قلم! تلاش
گوسفندالله یک هدف مشخص را دنبال میکند: پنهان داشتن نقش استعمار در جنایات سدة اخیر، خصوصاً
طی دوران حکومت اسلامی. ولی این زبانبازیها
دیگر نتیجة مطلوب به بار نخواهد آورد؛ وزارت امور خارجه آمریکا ناچار شده رسماً برای
حمایت از قانون اساسی طویله اسلامی رایش بیانیه صادر کند! در
نتیجه، جهت تطهیر استعمار دیگر نمیتوان خشونت و توحش آنگلوساکسونها
را به «ایرانیان» و تمدن ایران باستان نسبت داد،
و با جعل تاریخ «ایرانیان» را مسئول وحشیگری حکومتهائی معرفی کرد که با حمایت
غرب در ایران مستقر شدهاند!
<< بازگشت