زیگزاگ و زالممد!
حکومت زالممد یک دکان جدید به نام «شورای عالی مبارزه با
پولشوئی» افتتاح کرده، که شامل اساس
پولشوئی، یعنی توزیع ارز در کشور توسط برخی سفارتخانهها،
حمایت مالی غرب از «او. ان. جیها»، برده فروشی، قاچاق اسلحه و مواد مخدر نخواهد شد، در نتیجه، منافع «سنتی» آنگلوساکسونها را تهدید نمیکند. وظیفة شورای کذا مانند دیگر دکههای حکومت زالممد
ایجاد مزاحمت برای کسانی است که «قمار» میکنند؛ ثروتمندانی که اموالشان را به
بانکهای غرب نمیسپارند و خلاصه شیوة زندگیشان با روال حکومتهای «مسجد ـ روسپیخانه»
همسوئی نشان نمیدهد:
«[...] این شورا [...] به ریاست وزیر اقتصاد و با عضویت وزرای
صنعت، معدن و تجارت، اطلاعات، کشور و رئیس
کل بانک مرکزی [تشکیل شده و موظف است] ثروتهای ناشی از ربا، غصب، رشوه، اختلاس، سرقت، قمار و سوءاستفاده از موقوفات و دایرکردن اماکن
فساد را گرفته و به صاحب حق بازگرداند[...]»
منبع: سایت فارسی
نووستی، مورخ 30 آوریل 2014
همانطور که میبینیم در این گزارش «صاحب حق» فراموش
نشده، چرا که این تصمیمات «انقلابی» به
استنباط ما در پی اعتراض ارباب به تفریحات ایرانیان در داخل مرزها گرفته شده. این اعتراض با انتشار گزارش «تهران، شهر
مهمانیهای پنهانی» ـ سایت صدای آمریکا، مورخ 28 فروردینماه سالجاری ـ آغاز شد و دولت «مستقل» زالممد بلافاصله برای
مبارزه با این تفریحات «شورا» تشکیل داد. هدف شورای کذا روشن است، هدایت ثروتمندان ایران به امارات، نزدیکترین
و مهمترین مرکز پولشوئی آتلانتیسم به تهران.
بله، آوریل
2014 با شگفتی شکوفههای درخت گیلاس فضائی
آغاز شد، توافق تاریخی ژنو در مورد اوکراین را به بار
آورد، و به بوقهای لجنزار امکان داد گابریل گارسیا
مارکز را به ابزار تبلیغ توحش عرفان و احترام به سرکوب آزادی بیان تبدیل کنند، و ... و این
روند همچنان با شگفتی ادامه دارد! به عنوان نمونه در این ماه فرخنده، شاهد ظهور یک «رهبر» جدید انقلاب در جمکران
بودیم!
رهبر جدید از انواع فکلکراواتی است؛ «محمود سریعالقلم» نام دارد، و در توحش و دریدگی و لاتبازی گوی سبقت از حاج
روحالله ربوده. و شاید به همین دلیل برنامة «فرهنگی» رادیوفرانس
انترناسیونال به این جانور وحشی و همه فن حریف اختصاص یافته:
«[...] این پژوهشگر ایرانی [...] میگوید: ظاهر و باطن ما ایرانیها یکی نیست. فرد
ژاپنی یا آلمانی یک منش یا شخصیت بیشتر ندارد. اما ایرانی ظاهری دارد که با آن خود را موجه
جلوه میدهد [...] اما در باطن به شدت خودمحور و مادی است و هدفی جز جمع کردن پول
و حفاظت از حریمهای فردیاش ندارد [...] شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری
بودهایم و هنوز کشور ـ ملت نشدهایم. ژاپنیها [...] کشور ـ ملتاند[...]»
منبع: رادیوفرانس انترناسیونال، مورخ 25 آوریل 2014
گویا «پژوهشگر» کذا تمام ایرانیها، آلمانیها،
و ژاپنیها را مورد «مطالعه» دقیق قرار داده که موفق شده با این مهارت گوز
هر یک را به شقیقة دیگری پیوند بزند، و چنین نتایج واضح و مبرهن و ابلهانهای به دست
آورد! مگر توجه به مادیات و حفاظت از حریم فردی «جرم»
است که حاج محمود سریعالقلم آن را محکوم میکند؟! بله! اگر
ایرانی به مادیات اهمیت دهد، و برای خود حریم فردی قائل شود، بساط «نبرد» در راه معنویات کساد میشود و
منطقاً تجاوز به حریم خصوصی هم با اشکال روبرو خواهد شد. به
عبارت دیگر، مهمترین اهرم سیاستگزاری لجنزار احترام به
ادیان، یعنی «تجاوز» با مقاومت ایرانی روبرو میشود و
میدانیم که در قاموس آتلانتیسم، مقاومت در
برابر تجاوز هیچ کار خوبی نیست!
پیش از ادامة مطلب یک مینی پرانتز باز میکنیم و میپردازیم
به ماجرای «نایجل اوانس»، عضو حزب محافظهکار
و سخنگوی مجلس عوام انگلستان. «مستر» اوانس در سال 2010، همجنسگرائیاش را در بوق و کرنا گذاشت، سپس
مجلس را به محل تجاوز و تهاجم به دیگران تبدیل کرد:
«[...] نایجل اوانس 7 جوان پژوهشگر و دانشجو را که برای مجلس
عوام کار میکردند، در راهروهای پارلمان مورد تهاجم جنسی قرار داده[...]»
منبع: فیگارو، مورخ 10 مارس 2014
یک جنتلمن انگلیسی تمام عیار! البته این روابط در پارلمان بریتانیا به صورت «عادی»
جریان داشته، تا اینکه یک پژوهشگر که مورد
تجاوز جنسی «مستر» اوانس قرار میگیرد شکایت میکند و دادستان برای این نمایندة وظیفهشناس
پرونده تشکیل میدهد و ... و خوشبختانه پروندة پدوفیلی کشیشهای آنگلیکن هنوز باز
نشده، و جنجال «تجاوز» در کاخ باکینگهام هم فروکش کرده! در
نتیجه، دست بیبیسی و شاخکهایاش آنچنانکه «باید و
شاید» در پوست گردو نیفتاده. اینان میتوانند با مخدوش کردن مرز فاشیسم و کمونیسم، اصول پروپاگاند
دستگاه گوبلز یعنی پوچی زندگی، برتری آنگلوساکسونها و ستایش قدرت را به مخاطب
حقنه کنند.
در این راستا دویچه وله دختر هیلاری کلینتون را به میدان
آورده، تا «افتخار کند در کشوری زندگی میکند که زنان قدرتمند دارد!» به یاد
داشته باشیم که «زنان قدرتمند» ینگه دنیا به ویژه در عالم سیاست، جایگاه اجتماعی و به قول دویچه وله «قدرتشان»
را به «مردان» مدیوناند و «قدرت» هیلاری کلینتون در واقع از امکانات همسرش، بیل کلینتون ناشی شده. امکاناتی
که نهایت امر نتیجة وابستگیهای محفلی خانوادة بیل کلینتون، خصوصاً پدر ایشان است، و خلاصه به هیچ عنوان «دستاورد شخصی» نیست! البته
این روند به بیل کلینتن محدود نمیشود؛ جرج
والکر بوش هم نمونه دیگری است از همین اولیگارشی ـ حکومت محفلی ـ ایالاتمتحد که
بوقهای لجنزار آتلانتیسم آن را با «دمکراسی» در ترادف قرار دادهاند! دمکراسیای که فقط شامل حال «محافل حاکم» میشود.
همانطور که در کشور ایران هم فقط زالممد
و نزدیکاناش از «آزادی و استقلال» برخوردار شدهاند. به
عنوان نمونه، سپاه پاسداران که 35 سال است ادعای «مبارزه با
امپریالیسم» شرق و غرب را دارد، از آلمان
«جت شخصی» وارد میکند و میفروشد:
«[...] این هواپیماها ساخت ایتالیا و جمهوری چک هستند، گرانترها
هم ساخت آلمان [...] باید به یک فرودگاه نزدیک محل زندگی خودتان هواپیما را بسپارید
که آنها آشیانه در اختیار شما میگذارند و کار نگهداری هواپیما را هم به عهده میگیرند
[...] مثلا در [...] تهران [...] حدود یک میلیون و دویست هزار تومان ماهانه باید
پرداخت کنید [...] همه فرودگاه های کشور خدمات ارائه میدهند[...] همه قطعات یدکی [موجود
است] اگر قطعه خاصی هم نیاز داشته باشید در آلمان سفارش میدهیم و 5 روزه [...] میفرستند[...]
هواپیما را حتماً بیمه کنید [هزینه سالانه بیمه حدود 4 میلیون تومان است] کلاس
آموزشی هم [...] تحت نظر سازمان هواپیمایی ایران است [...] دوره آموزش خلبانی هم
حدود 11 میلیون خرج دارد[...]تحریمها هم مشکلی [...] ایجاد نکرده[...] هواپیما را
از آلمان سوار کانتینر میکنیم و [...] بدون هیچ مشکلی آن را به ایران وارد میکنیم[...]»
منبع: سایت نووستی، مورخ 9 اردیبهشتماه سالجاری
نووستی در ادامه میافزاید، فروش هواپیمای شخصی و آموزش خلبانی و صدور مجوز
پرواز در انحصار ارتش و سپاه است:
«[...] آسمان ایران در کنترل و تحت حراست نیروهای نظامی و
مشخصاً سپاه پاسداران قرار دارد[...] هیچ نهادی به غیر از سپاه و ارتش ایران قادر
به فروش هواپیمای شخصی، آموزش خلبانی و
صدور مجوز پرواز و ... نیست.[...]»
همان منبع
میبینیم که دلالی برای غرب و سرازیر کردن ارز کشور به بانکهای
ارباب از طریق واردات هواپیمای شخصی و کالاهای
لوکس، و ارسال گلة «زائران» به عربستان
هیچ اشکالی ندارد؛ اشکال از «اعلامیه جهانی حقوق بشر» و رعایت حقوق
انسانی ایرانیان است! این اعلامیه برای همة مقامات حکومت زالممد، از علی خامنهای و شیخ صادق لاریجانی گرفته تا
مشاور فکلکراواتی حسن فوتبال، محمود
سریعالقلم دردسرساز شده. چرا که مفاد این اعلامیه حکومت زالممد را از رایحة دلانگیز
فاضلاب «تجاوز، تکرار و تعبد» محروم میکند
و به اوباشی از قماش سریعالقلم امکان نمیدهد که خود را در جایگاه برتر رویت کنند
و در بارة ملت ایران به قضاوت ارزشی بنشینند،
و دیگران را نصیحت و ارشاد فرمایند:
«[...]دلیل افراطیگری این است که این
اشخاص فقط در مدار خودشان زندگی میکنند. وارد مدارهای تازه شدن، نیازمند
مطالعه است. من یکبار به یکی از دوستانم
4 رمان از چارلز دیکنر را معرفی کردم و گفتم اینها را بخوان تا مدار متفاوتی در
ذهنت شکل بگیرد و ذهنت با جهانی غیر از خودت هم آشنا شود[...]»
منبع: وبسایت محمود سریع القلم، مورخ 29 مارس 2014
بله،
برای مبارزه با افراطگرائی کافی
است قصههای چارلز دیکنز بخوانید! چرا که قصههای چارلز دیکنز در صدر استعمار
بریتانیا ـ دوران سلطنت ویکتوریا ـ نوشته شده.
در همان دوران رویائیای که دکان حماقت فروشی جمالالدین اسدآبادی را هم
افتتاح کرده بودند و از قضای روزگار و به نقل از ویکیپدیا، چارلز
دیکنز هم برای «وحدت مسیحیان» سینه میزد!
خلاصه ابراز ارادت سریعالقلم به
«چارلز دیکنز» و نهاد «پاک» آلمانی و ژاپنی بیحکمت نیست! مشاور حسن فوتبال که در طویلة مککارتیسم پروار
و نعلشده، مأموریت دارد «جامعة باز و بدون دولت» را به
ارزش بگذارد. همان الگوی
توحشی که در روسیه امثال کودورکووسکی به اجرا گذاردند تا قفقاز را به امارات
اسلامی تبدیل کنند. مشابه همین سیاست در اوکراین هم اعمال شد و حزب
«التحریرالاسلامی» در اینکشور آغاز به فعالیت کرد.
به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، حزب
مذکور در سال 1953 در بیتالمقدس شرقی پایهگذاری شده، و میخواهد
حکومت عدالت اسلامی را در قالب خلافت برقرار کند. بد نیست بدانیم این تشکل یهودستیز در اروپا
اجازة فعالیت دارد:
«[...] فعالیت این حزب فقط در
بریتانیا، آلمان و دانمارک ممنوع شده [...]»
منبع: نووستی،
مورخ 28 آوریل 2014
نیازی نیست که بگوئیم منبع مالی این حزب توحشپرور را شیخکهای
حاشیه خلیج فارس تأمین میکنند و بوقهایآتلانتیسم که همصدا با نئونازیها به نفرتپراکنی علیه «خارجیها»
مشغولاند، هیچ اشارهای به فعالیت این سازمانها
ندارند. دلیل هم روشن است؛ حزب التحریر اسلامی مانند دیگر تشکلهای فاشیست نورچشم
یانکیهاست. از اینرو بوقهای آتلانتیسم
برای عادیسازی آن از هیچ کوششی فروگزار نکرده و نمیکنند. ولی
تلاش وغوغساهابها به این مختصر محدود نمیشود.
اینان که وظیفه دارند از طریق
ایجاد ترادف میان فاشیسم و کمونیسم، هنرمندان مخالف فاشیسم را طرفدار دیکتاتوری
معرفی کنند، از مرگ گابریل مارسیا مارکز به
عنوان ابزار محاکمة فیدل کاسترو استفاده کردهاند. و نیازی
نیست که بگوئیم شیپور وزارت امورخارجه بریتانیا این وظیفه را به نحو احسن انجام داده.
بیبیسی که پیشتر مرگ گابریل گارسیا مارکز را به ابزار فروش
توحش و خشونت عرفان تبدیل کرده، مارکز را
با شهرزاد قصهگو و «مادربزرگ» در ترادف قرار داده بود، تا به
مخاطب تفهیم کند آفرینش رمان با «تکرار» حکایات گذشتگان تفاوتی ندارد، اینبار گام بلندتری در عرصة توحش برداشته و در
مطلبی تحت عنوان «نویسنده و دیکتاتور: ادبیات
مارکز و سیاست کاسترو»، ضمن محاکمة نظام
کوبا، رسماً مارکز را طرفدار «دیکتاتوری» معرفی میکند.
البته از زبان فردی گمنام که حتی در شبکة
مجازی هم وجود خارجی ندارد. این فرد گمنام که به ادعای بیبیسی «شاعر» هم
هست پس از مرگ مارکز مطلبی تحت عنوان «گارسیا مارکز، خبرچین و شریک جرم فیدل
کاسترو» قلمی کرده که به مذاق بوق وزارت امور خارجه بریتانیا بس شیرین و دلنشین
آمده، چرا که در مطلب کذا، هیتلر با
استالین و فیدلکاسترو در ترادف قرار گرفته و گارسیا مارکز تبدیل شده به جانور
کریه و حامی دیکتاتور:
«[...] «مستبدان و جلادان همه حامیان وفادار خود را دارند: استالین، هیتلر، و کاسترو. کریهترین جانوران حامی دیکتاتوریها
چه بسا نویسندگان، شاعران، و هنرمندان اند[...] مارکز از «شکنجه، تیرباران، و کشتار زندانیان سیاسی حمایت میکرد[...]
امیدوارم تا ابد در قعر دوزخ بماند[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 26 آوریل 2014
سطور فوق را بررسی نمیکنیم به چند دلیل. نخست
اینکه شاعر کذا اگر شهامت میداشت، پیش از
دوران بیماری گارسیا مارکز دست به قلم میبرد.
دیگر آنکه با نیم نگاهی به سطور
فوق میتوان دریافت که نویسنده به دوزخ و مزخرفات مشابه اعتقاد دارد و خلاصه از
خودیهاست و شاید چند جایزة حقوق بشر هم از پارلمان اروپا دریافت کرده باشد! ولی متنی که از قلم شاعر «تراوش» کرده آنچنان
مبتذل است که امکان دارد ایشان کارمند بیبیسی هم باشند! حال ببینیم خارج از ابتذالنامة شاعر گمنام، بیبیسی
برای تکرار تبلیغات گوبلز به چه ابزاری متوسل میشود. نخستین ابزار همان چماق «اخلاق»
است که گویا روشنفکران «لیبرال» بر فرق هنرمند فرود میآورند:
«[...] بحث روشنفکران لیبرال [...] نسبت اخلاق و عدالت با
ادبیات و سیاست را مد نظر میگرفت، و مشخصاً ارتباط مارکز با کاسترو را زیر سؤال میبرد[...]»
همان منبع
به عبارت دیگر برای این روشنفکران به اصطلاح «لیبرال»، ادبیات میباید
افلاطونی یعنی «دینی و علوی و اسلامی» باشد و ادیب هم شیفتة فاضلاب سکون یوتوپیا! خلاصه
دوستی گارسیا مارکز با فیدل کاسترو «گناهی» است بزرگ و نابخشودنی! در صورتی که ستایش هیتلر توسط «هنرمندان» متعهد
و مکتبی نه تنها هیچ اشکالی ندارد که مورد استقبال محافل «هنری» لجنزار آتلانتیسم
هم قرار میگیرد. مشتاقان نفرت فروشی، پدرپرستی و زنستیزی میتوانند به مطلب «فیلم
آخر فونتریه»، در بیبیسی،
مورخ 26 مارس 2014 مراجعه کنند، تا ما هم بپردازیم به بهره برداری از مرگ گارسیا
مارکز برای محاکمة فیدل کاسترو، به ویژه محاکمة «نگرش انسانمحور» به جامعه. نگرشی
که با «ستایش سلطه»، یعنی پایه و اساس
روابط ارباب و رعیتی و استعماری در تضاد قرار گرفته و نژادپرستی و فاستفود و
هولیوود را به عنوان «فرهنگ» نمیپذیرد!
این نگرشی است که علیرغم پارس مکرر وزیر امور خارجه آمریکا ـ
جان کری شخص پوتین را مسبب فجایع اوکراین معرفی
کرده ـ و خوشرقصی مداوم پادوهای اروپائی
یانکیها، کودتای 22 فوریه 2014 را مورد تأئید قرار نمیدهد، و از «حق تعیین سرنوشت مردم کریمه» دفاع میکند! مواضع وزارت امور خارجة نیکاراگوئه و مخالفت
رسمی چین با اعمال تحریم به روسیه نمونههائی است از همین نگرش که بوقهای لجنزار
آتلانتیسم به پیروی از شیوة گوبلز، آن را
به سکوت برگزار کرد. ولی در این میانه زیگزاگ حکومت زالممد در مورد
اوکراین بسیار جالب و دیدنی است.
حکومت زالممد که در گزارشات ایریب و دیگر سایتهای «اسلامی»
ابتدا برای «قیام مردمی» اوکراین و سرنگونی یانوکوویچ و شکستن «بت لنین» هورا میکشید
و رئیس فدراسیون روسیه را «کلنل کا. گ. ب»
میخواند، ناگهان تغییر موضع داد و پاسدار علی لاریجانی، غلامبچة
عراقی سفارت کذا، رفراندوم کریمه را با «انقلاب کییف» در ترادف
یافت! چند روز بعد همین علی لاریجانی اعلام داشت: «مسائل اوکراین به ما مربوط نیست!» ولی در
تاریخ 20 فروردین 1393، به دلائل «پنهان»، علاالدین بروجردی، یکی دیگر از غلامبچههای عراقی سفارت بریتانیا
را برای اعلام مواضع نوین به سفارت روسیه «ارسال»کردند:
«[...] بروجردی [...] با بیان اینکه غرب مدتهاست دخالت در حوزه
منافع روسیه را دنبال میکند و سیاستهای دو گانة غرب و دخالت در امور داخلی اوکراین
عامل حوادث اخیر است [...] گفت: همکاری
نزدیک تهران ـ مسکو به تأمین امنیت و ثبات پایدار در منطقه کمک خواهد کرد[...]»
منبع: ایسنا، مورخ
20 فروردینماه سالجاری، کد خبر:
93012006624
زیگزاگ زالممد که
پیامد مستقیم توسری مسکو به اربابان ملایان است، گوشی را به دست خیلیها داد! و اینچنین بود که رویاهای «طلائی» وزارت امور
خارجه انگلستان ـ بازگشت احمدینژاد به
عرصة سیاست و بیطرفی زالممد در مورد اوکراین ـ
جملگی نقش بر آب شد! مهرورزی دوان دوان خود را به مشهد رساند و فریاد
برآورد: قصد ندارم به صحنه سیاست بازگردم، و
همزمان آخوند احمد خاتمی نیز در وقوقیة جمعه به یاد اوکراین و «نبرد» با آمریکا
افتاد!
داش احمد، ضمن تأکید
بر مبارزه با آمریکا اعلام داشت، حکومت همانطور
که پیشتر هم جیمی کارتر را به گریه انداخته، «باید محکم توی دهن رئیسجمهور
آمریکا بزند»، و حماسه بیافریند:
«[...] وقتی رئیسجمهور آمریکا حرفهای نادرست میگوید، رئیسجمهور
ما محکم باید به دهن او بزند. مردم ما
مسئولین شجاع و با حماسه را دوست دارند [...] امام جمعه تهران در ادامه [افزود] کارتر
میگوید که سه بار در دوران ریاستجمهوریاش گریه کرده؛ دفعه اول زمانی بود که مسلمانان دانشجو سفارت
آمریکا را گرفتند. دومین بار زمانی بود که
امام راحل گفتند آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند، و سومین بار زمانی بود که یک هواپیمای سری آمریکائی
در صحرای طبس سقوط کرد و یک هواپیمای دیگر نیز آتش گرفت[...]»
منبع: ایسنا، مورخ 5
اردیبهشتماه سالجاری، کد خبر: 93020503069
بله، اتفاقاً هر سه بار ما در کاخ سفید بودیم و
مشاهده کردیم که جیمیکارتر چنان اشک میریخت
که دل سنگ کباب میشد. خلاصه سه بار دل سنگهای
واشنگتن کباب شد و ساکنان پایتخت دلی از عزا در آوردند! بعد
صاحبان «فاستفودها» شکایت کردند که اشکهای جیمی کارتر کسب و کارشان را کساد کرده
و اینچنین بود که برای حفظ منافع ملی، چشمة
اشک جیمی کارتر خشکید. البته گریه جیمی
کارتر برای ماجرای طبس به ملایان ربطی نداشت!
باری داش احمد خاتمی در ادامه به
یاد آورد که دخالت آمریکا در اوکراین اینکشور را در آستانة جنگ داخلی قرار داده:
«[...] وی با اشاره
به درگیریهای اوکراین، تصریح کرد[...] اصلا شما چه کارهاید که در این
کشور دخالت میکنید. مردم را به خاک و خون کشیدید. ابر
جنگ در آن کشور سایه انداخته است. مناطقی
مثل افغانستان، عراق و ایران هزاران فرسنگ
با آمریکا فاصله دارند اما ببینید که آنان چگونه در اینکشورها دخالت میکنند[...]»
همان منبع
همچنانکه میبینیم در آخرین جمعة ماه آوریل سالجاری، «ساتاس»
از خواب غفلت برخاست و ناچار شد در مورد اوکراین موضعگیری کند. گذشته از تحولات
عربستان، اگر آخرین زیگزاگ زالممد را در کنار اخراج
نمایندة آخوند سیستانی از بحرین، ابراز تأسف اردوغان از کشتار ارامنه، و به ویژه «آشتی ملی فلسطین» که به محکومیت
هولوکوست توسط محمود عباس منجر شد قرار دهیم،
تا حدودی با ابعاد کلان استراتژی
نوین و چرخش بریتانیا آشنا خواهیم شد. در این کلان استراتژی جنگطلبان در انزوا قرار
میگیرند. از اینرو، آشتی ملی فلسطین فقط با عدم استقبال باراک اوباما و بنیامین نتانیاهو روبرو
شده. به عبارت دیگر،
اتحادیه اروپا که تحت ریاست
انگلستان قرار دارد در این مورد خاص حساباش را از کاخ سفید جدا کرد. ولی
بوق وزارت امور خارجه بریتانیا همچنان در
نوستالژی رایحة خوش سرطویله باقی مانده و جسد مارکز را رها نمیکند:
«[...] مارکز[...] با سیاستمداران متعددی[...] آشنائی نزدیک
داشت. رفاقت او با فیدل کاسترو[...] فراتر
از ارتباط و آشناییاش با هر سیاستمدار دیگر بود[...] انقلاب کوبا برای مارکز فقط
الهامبخش آثار ادبی نبود[...] آشنائی او با کاسترو[...] رفاقتی بر اساس ادبیات را
برای نویسنده کلمبیایی به ارمغان آورده، متقابلاً مارکز را به مورد اعتمادترین دوست
کاسترو و یار وفادار او مبدل کرد[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ
26 آوریل 2014
تمام پروپاگاند بیبیسی بر علیه مارکز را با طرح یک پرسش میتوان
ابتر کرد و آن اینکه اگر مارکز اینچنین شیفتة کاسترو و کمونیسم بود، چرا به جای اقامت در کوبا، زیر
سایة سرمایهداری آمریکا در مکزیک زندگی
میکرد؟! بیبیسی هیچ پاسخی برای این پرسش نخواهد داشت!
پروپاگاند گوسالهپسند بیبیسی میخواهد یک پیام مشخص را به مخاطب حقنه کند و آن
اینکه نویسندة «خوب» کسی است که از پویائی انسان و کمونیسم نفرت داشته باشد، چرا؟ چون این نگرش با «تکرار و تعبد» و روابط یکسویه
در تضاد قرار میگیرد:
«[...] برخلاف مارکز، مندوزا [...] از افسون کمونیسم کوبا رها شد[...]
کاسترو را با استالین مقایسه کرد، و دوستی [مارکز] دوست خود با رهبر کوبا را به
باد ملامت گرفت[...]»
همان منبع
بله، بیبیگوزکهائی از قماش عصای موسی و بارداری
الهی مریم و قاطر فضاپیمای محمد به هیچ عنوان «افسانه» نیست؛ کمونیسم «جادو» است! چرا که آینده را در گذشته و نصایح بزرگان جستجو
نمیکند و در کشور فرانسه برای هیتلر جشن تولد نمیگیرد، و به
ویژه با «نومبریلیسم» و پز و افاده و گندهگوزی همسوئی ندارد. به عنوان نمونه آشنائی با موسیقی را به عنوان
«پیش شرط» مطالعه رمان میلان کوندرا مطرح نمیکند! بله، افاضات اسطورهای ـ بازگشت به گذشته ـ را نمیتوان با لفاظی و ابراز فضل به «فلسفه» تبدیل
کرد! زندگی هر فرد یکروز به پایان میرسد؛ «جاودانگی» هم در کار نیست! ولی پاترنوس درد جاودانگی دارد. و این است شیوة بیان «تمایل به سکون» پاترنوس: پدر میلان کوندرا آهنگساز بود، و آخرین رمان کوندرا که «فلسفی» است بر اساس
ساختار «فوگ» تنظیم شده:
«[...] کوندرا که پدرش آهنگساز بوده، فصول تازهترین رمانش را بر اساس ساختارهای موسیقائی
پیش برده[...] میتوان این رمان را همچون یک فوگ در نظر گرفت که شامل واریاسیونهای
مختلف است و[...] حول یک موضوع فلسفی گرد آمده[...] اما برای فهم رمان تازه
کوندرا، آشنائی با موسیقی کافی نیست[...]خواننده [...] اگر کلیاتی از تاریخ
اروپا، تاریخ هنر جهان، فلسفة آلمان و ادبیات
فرانسه نداند، لذت چندانی از این رمان نمیبرد
[...]»
منبع: بیبیسی،
مورخ 19 آوریل 2014
بدانید و آگاه باشید که باید از مطالعة رمان «لذت» هم ببرید! چرا که جهان لات بر محور لذت و نفرت تنظیم شده. به
عنوان نمونه، در قاموس لات «غذا خوردن»
برای لذت بردن است! مطالعه هم به قول بزرگان لاتسالاری «غذای روح»
است، پس میباید از مطالعه هم «لذت» چلوکباب شمشیری
ببرید! خلاصه برداشت لات از زندگی، با درک
نوزاد از جهان تفاوتی ندارد. نوزاد
از پیکر مادر تغذیه میکند، لات هم که
شهامت جدا شدن از مادر را ندارد، زندگی را
در بازگشت به گذشته میجوید:
«[...] ما در این هزاره زیر نشانة ناف زندگی خواهیم کرد. زیر این
نشانه[...] ما بدون استتثنا، سربازان سکس هستیم [...] با نگاهی ثابت و یکسان[...]
به همین حفره کوچک وسط شکم، که نمایانگر
تنها معنی، تنها هدف، و تنها آیندة همه امیال
جنسی است[...] بیمعنائی [...] مایه
هستی است[...] باید بیمعنائی را دوست داشت. باید آموخت که چگونه آن را دوست داشت[...]»
همان منبع
پیام محفل مطلقگرایان در همین چند سطر به مخاطب حقنه میشود، و برای
دریافت این پیام هیچ نیازی به شناخت ساختار دَوَرانی «فوگ» نداریم. در واقع بیبیسی
از رمان میلان کوندرا به عنوان ابزار تکرار پروپاگاند لجنزار سکون بهره گرفته تا انسانها
را بازیچة دست خداوند معرفی کند:
«[...] شخصیتهای داستان، آدمهائی سردرگم به نظر میآیند که خالقشان، یعنی
نویسنده، با آنها همچون عروسکهائی مضحک،
بازی میکند[...]»
همان منبع
بله به این میگویند رمان خوب! در آن
هیچ پرسوناژ آزادی وجود ندارد و حقوق بشر به چهره و پیکر و جنسیات انسانها مرتبط
شده:
«[...] نگاه کن به همه [...] حداقل نیمی از کسانی را که میبینی
زشتند. زشت بودن، آیا این هم بخشی از حقوق
بشر است؟ ... تو جنسیتت را هم انتخاب نمیکنی،
نه رنگ چشمانت، نه دورهات، نه کشورت، و نه مادرت را[...] هویت از دست رفته، و پلیدی
زندگی از مضامین جشن بیمعنائی است[...] درخت تنومند تخیل میلان کوندرا همچنان
زنده و شاداب است و در بهار هشتاد و پنج سالگی هم شکوفه میدهد[...]»
همان منبع
همانطور که میبینیم زالممد به زیگزاگ افتاده وگرفتار
شده؛ دولت فرانسه هم که برای اهداء بخشی از «آلستوم»
به عنوان «حق امام» به جنرال الکتریک آمریکا از هیچ تلاشی روی گردان نیست و فرصت
سرخاراندن هم ندارد. جای هیتلر و نایجل اوانس در جشن «سکون » خیلی
خیلی خالی است! هیتلر برای «ناف» آنگلوساکسونها جشن مفصلی بر پا
کرده بود که روز 30 آوریل 1945، با برافراشته شدن پرچم سرخ بر فراز
«رایشتاگ» پایان گرفت. ما هم امروز69
امین سالگرد اهتزاز پرچم پیروزی ارتش سرخ بر فراز «رایشتاگ» را جشن میگیریم.
<< بازگشت