مهسا، فیفا، کربلا!
«[...] اورنگ آتش از آن کیست؟ آنکه خرد
آتش از آن اوست. و دیگران هرگز نخواهند دید
آنچه او خواهد دید. آرزوهایاش را آتش بر آورده میکند، و با دستهایاش دروازۀ خروج از شعلهها را بر
او خواهد گشود[...]»
منبع: سعید سامان، رمان «گاسوژ»
کیروش را پرسیدند، چرا تیم
ملی فوتبال ایران چنین شکست سنگینی متحمل شد؟ پاسخ داد، «تقصیر دشمنان بودکه تمرکز ما را بهم زدند!» بله، از آنجا که یک عده لات و اوباش در استادیوم به
فوتبالیستهای ایرانی فحاشی میکردند؛ تیم ایران چنین شکست سنگینی متحمل شد؛ کار
کیروش هیچ عیب و نقصی نداشت! به عبارت دیگر «تقصیر مردم» بود! آنها که در
زمینة فوتبال صاحبنظراند میگویند، ترکیب تدافعی تیم ایران در برابر بریتانیا عامل
اصلی شکست بود. منهم، به عنوان کسی که در این زمینه صاحبنظر نیست، فکر میکنم ترکیب منطقی، ترکیب تهاجمی بوده! چرا که تیم ایران در هر حال امکان پیروزی بر
حریف را نداشت و در بهترین حالت میتوانست به نتیجة مساوی دست یابد. پس
بهتر بود بجای شیوة جبونانه و محتاطانة پیشنهادی کیروش، از آغاز با تمام قوا تهاجمی بازی میکرد و حداکثر
تلاشش را به خرج میداد. همانطور که در نیمة دوم این شیوة تهاجمی بود که
نتیجة مسابقه را از 6 برصفر، به 6 بر 2
تغییر داد. و همین امر شاهدی است بر چرندگوئی کارلوس کیروش!
در دقیقة 65، نخستین
گل ایران را مهدی طارمی به ثمر رساند و باز هم معلوم شد که کیروش مزخرف میگوید؛ کسی که
از فحاشی لات و اوباش دچار عدم تمرکز شده، چگونه پس از دریافت 6 گل، میتواند در شرایطی باشد که در دقیقة 65 به
حریف گل بزند، بعد هم یک پنالتی به ثمر
برساند! خلاصه از هر زاویهای که بیانات کیروش را
بنگریم، مزخرف گفته! حال نگاهی بیاندازیم به تیم فوتبال ایران که در
یک مسابقه، متحمل چند باخت سنگین شد، به
دلیل اینکه میخواست دل همه را ـ دولت و مردم و قربانیان سرکوب ـ به دست آورد!
اینان در بخش دلجوئی از دولت، پیراهن
تیم ملی را به داماد علمالهدی تقدیم کردند و مورد لعن و نفرین «مردم» قرار
گرفتند. در بخش دلجوئی از «مردم»، با
دستبندهای سیاهرنگ به زمین مسابقه رفتند و از خواندن سرود حکومت آخوند خودداری
کردند، ولی خوب از آنجا که هنگام پخش سرود، خبردار
و دست به سینه ایستاده بودند، بازهم مورد
لعن و نفرین «مردم» قرار گرفتند! در بخش دلجوئی از قربانیان سرکوب هم دکان «به
نام خدای هفت رنگ» افتتاح کردند و خلاصه بگوئیم خواستند همزمان روی چند صندلی
بنشینند! در نتیجه عدهای از مردم هم به مصداق مثل معروف
«از لج کونش رید تو تنبونش»، از گل خوردن اینان خوشحالی میکردند!
در شبکه های اجتماعی و سایتهای فارسینویس، اوضاع
از اینهم شگفتانگیزتر بود! مهدی طارمی تبدیل شد به «مسئول قتل معترضان!» دلیل هم اینکه حاضر نشد به نفع یکی از دو قطب
جهتگیری کند! میدانیم که این روزها دکان توحش «هر که با ما
نیست، بر ماست» رونق فراوان پیدا کرده! در
نتیجه وقتی طارمی در پاسخ خبرنگار وایکینگها میگوید: «من سیاسی نیستم»، مجوز قتلش صادر میشود! خصوصاً
که طارمی تنها فوتبالیست ایرانی است که در جام جهانی موفق شده 2 گل به ثمر برساند، که این گلها هم برای آخوندها منفعتی ندارد!
و همین جنایت بزرگی به شمار میرود. نمیدانیم چرا ایرانیان همیشه میخواهند در
جبهة بیابانی «حق و باطل» لنگر بیاندازند و از «شکست» استقبال کنند! اینکه
یک ایرانی به آستان مقدس لندن و واشنگتن جسارت کند و از ورود به این جبهة حماقت
خودداری نماید، جنایتی میشود غیرقابل بخشش!
از اینرو گورستانپرستان که 44 سال
پیش هم پشت سرآخوند پدوفیل و برده فروش ایستاده بودند، به تیم
فوتبال «توصیه» کردند، «چمدانها را ببندید
و به تهران بازگردید!»
در صورتی که هنوز دو مسابقة دیگر در
پیش است و نتیجة مسابقهها از پیش معلوم نیست. در نتیجه هیچ دلیلی نداردکه تیم فوتبال ایران به
دلیل شکست در مسابقة اول، شکست در دو
مسابقة برگزار نشده را هم بپذیرد! در ضمن بد نیست به این جماعتی که این روزها به
بهانة سرکوب معترضان ایرانی، دشمن تیم فوتبال
شدهاند یادآور شویم، 44 سال است حکومت آخوند به کشتار و سرکوب
ایرانیان «اشتغال» دارد، مگر سرکوبهای
پس از قتل مهسا امینی با سرکوبهای پیشین این حکومت تفاوتی دارد که چنین هیاهوئی
به راه انداختهاید؟! حال که به قتل مهسا
امینی رسیدیم یادآور شویم، درخواست رسمی
وکلای خانوادة امینی برای تحقیق از مأموران بازداشت وی و شاهدان عینی ـ زنانی که با مهسا در ون گشت ارشاد حاضر بودند ـ به وزارت دادگستری حکومت ملایان تسلیم شده:
«[...] وکلای خانواده مهسا امینی [...] با صدور بیانیهای
[...]ضمن تأکید بر اینکه «همچنان راه قانونی و مسیر دادخواهی قضایی را ادامه میدهیم»
[...] بار دیگر بر لزوم تحقیق از چهار نفر از پرسنل نیروی انتظامی خودرو ون حامل
مهسا و نیز تحقیق از همه زنانی که در همان ساعت دستگیر و با آن خودرو به محل پلیس
امنیت اخلاقی منتقل شده بودند، پافشاری
کرده [خواهان دسترسی به] فیلمهای ضبط شده از زمان دستگیری تا زمان به زمین
افتادن مهسا [شدهاند.]»
منبع: رادیوفردا،
مورخ 18 آبانماه سالجاری
و کافی است این تحقیقات صورت گیرد تا
دلیل مرگ مهسا امینی مشخص شود. ولی به
استنباط ما حکومت ملایان اجازة برگزاری این تحقیقات را نخواهد داد، چرا که خواهان «تداوم وگسترش بحران» است. نیازی
نیست که بگوئیم این امکان وجود داشت که به محض انتشار خبر قتل مهسا امینی، دادستانی
برای تحقیق از مأموران انتظامی و زنانی که با وی در ون گشت ارشاد حضور داشتند، حکم
صادر کند، ولی شاهدیم که چنین حکمی صادر نشد! تعجبی
هم ندارد؛ آنچه در حکومت اسلامی، «قوة
قضائیه» خوانده میشود، تنها وظیفهاش دفاع سازمان یافته از «حق مسلم»، یعنی دفاع از «مجرم و جنایتکار» است. در نتیجه نمیتوان انتظار داشت که این قوة
بیابانی در مورد قتل مهسا امینی، استثناء
قائل شود. به خصوص که این قتل با قتل
معترضین چند تفاوت عمده دارد.
نخست اینکه مهسا امینی، نه
«معترض» بود، نه شعار سیاسی میداد نه در تظاهرات شرکت کرده
بود؛ رهگذر بود و توسط نیروی «انتظامی» به قتل رسید! دیگر
آنکه برخلاف جنازة معترضین، جنازة وی توسط
نیروهای سرکوب دزدیده نشد و ... و از همه مهمتر کفتارهای برون مرزی هم نتوانستند
با بهرهبرداری از جنازهاش، روابط «ضد اجتماعی» و نفرت از جامعة مختلط را
به ارزش بگذارند.
پیش از ادامة مطلب یادآور شویم روابط «ضد
اجتماعی» به روابطی اطلاق میشود که «خانواده» را به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی
به زیر سئوال میبرد. البته خانواده در مفهوم معاصر آن، یعنی
یک زن + یک مرد + فرزندانشان، منطبق بر الگوی سازمان ملل. در نتیجه حرمسراداران «محترم» و زوجهای تکجنسیتی
که از جنس مخالف نفرت دارند، خارج از این چارچوب قرار میگیرند. این
مختصر را گفتیم تا بپردازیم به جشن آذرگان.
پیشترهم گفتهایم جشن اجرای یک مجموعه مراسم است که در
عرصة غیررسمی، در خانواده و یا در جامعه، و در عرصۀ رسمی، توسط دولت و نهادهای دولتی اجرا میشود. ولی به
دلیل استقرار حکومت توحش ملایان در کشورمان، جشنهای ایرانی در ردة منهیات چماقداران و چپنمایان
قرار گرفته. این جشنها برای چماقدار «باطل»، و برای
چپنما «بورژوائی» و پوسیده و باستانی است!
چرا که این نوع مراسم، نه با دین و مقدسات و خرافات و تعلقات و تعصبات
و سکسایسم چماقدار همسوئی نشان میدهد،
نه میتواند «سنگر متعفن» چپنمائی
و حزبپرستی و هواداری از استبداد به اصطلاح «کارگری» را رونق بخشد. در نتیجه
هواداران «سنگ قبر شاملو»، و فدائیان پدوفیلی و تفکیک جنسیتی و تعدد زوجات، همگی
دستدردست هم سر در آخور گلهپروری و جمعپرستی و شیطانسازی گذاردهاند، به این
امید که سلطۀ استعمار بر ملت ایران تداوم یابد،
و سفرة اربابانشان رنگینتر شود.
بله، جشن آذرگان، همچون
دیگر جشنهای اقوام ایرانی، با سیاستهای بینالملل گورستانپرستان در تضاد
قرار میگیرد؛ سدی است نفوذناپذیر در
برابر اجرائی شدن طرح استعماری «جهان اسلام»،
یا بهتر بگوئیم «اتحاد جماهیر نوکری!»
به همین دلیل در آستانة آذرگان، شیپورهای
فارسیزبان آنگلوساکسون، ضمن روضه و زوزه
برای قربانیان جنایات حکومت آخوند، بساط تحریم تیم فوتبال و لغو کنسرت و قهر با
مسابقه پهن کردهاند؛ پامنبریهایشان هم
به مصداق «نگا به دست ننه کن …» به عناوین مختلف و به ویژه «به احترام خانوادههای
سوگوار»، در مورد برگزاری این جشن «هشدار»
میدهند.
بله از آنجا که تحول اجتماعی شیعیجماعت در قرن هفتم میلادی،
و در رسم و رسوم بادیهنشینان متجاوز مسلمان متوقف شده، هرگز به ذهن منجمداش خطور نخواهد کرد که برای
گرامیداشت یاد عزیزان از دست رفته میتوان جشن هم بر پا کرد، و «آخوندبازی»
را به زبالهدان تاریخ سپرد! به گواهی تاریخ معاصر کشورمان، به ویژه پس از قلعوقمع سرداران مشروطه، همین
بساط آخوندبازی است که ملت ایران را به افلاس انداخته و دکان استعمار را رونق بخشیده.
این روزها همه قرن هفتمیها ـ از چپنمایان تا راستگرایان افراطی و گویا «آریائیتبار»
ـ دست در دست حکومت مرگپرست ملایان، زوزه و عرعر موهومات شیعی به راه انداخته، بر
علیه «ظلم و ستم و بیعدالتی» به اجماع رسیدهاند، به این
امید که جشن آذرگان را به حاشیه برانند. سگهای هار و وفادار عموسام که در زمینة روضه و
زوزه و سوگواری دکترا گرفتهاند، در دو گام سرنوشتساز این جشن را تحریم کردهاند. در گام
نخست، «جشن» را با شادی و خوشحالی و «رضایت از وضع موجود» در ترادف قرار میدهند!
در گام بعد با تکیه بر پیامد وحشیگریهای صاحب قلادة آمریکائیشان در ایران،
به این نتیجۀ «شکمی» میرسند که، «با این
اوضاع اسفبار چه جائی برای جشن و شادی باقی مانده؟!» ولی محض اطلاع همه نئاندرتالهای شیعی در داخل و
خارج مرزها بگوئیم، آذرگان، هم در قلب ما،
و هم در تاریخ کشورمان پابرجاست.
<< بازگشت