چارلزچراغ جادو!
[...]
او گمان دارد که ایران بردنی است
همچو شیره، سرزمینی خوردنی است
پای جمهوری و
دست انگلیس!
دزد آمد، دزد آمد، ای پلیس!
این چه بیرقهای
سرخ و آبی است؟
مردم، این
جمهوری قلابی است!
[...]
(میرزاده عشقی)
سرانجام شعارهای
مبهم و آخوندی در خردجال استعماری برلن، «پیام ارباب» را به حکومت آخوند ارسال کرد و
اینچنین بودکه «شاهچراغ» به صحنة کشتار تبدیل شد و فرصتی طلائی جهت گسترش بحران، همزمان
با تطهیر حکومت ملایان و اربابان آنگلوساکسوناش فراهم آمد. اعلیحضرت رضا پهلوی از جایگاه «تاریخشناس»، مترسک
آنگلوساکسونها ـ علیخامنهای ـ را
با پرسوناژ اسطورهای «ضحاک» در ترادف قرار دادند، و ضمن
سلب مسئولیت از آنگلوساکسونها و روحانیت
شیعه و حزب توده، نفی سازمانیافتۀ فرهنگ ایران را به حساب تهاجم
تازیان نوشتند!
حکومت ملایان
که در پی انتشار خبر قتل مهسا امینی وکشتار غیرنظامیان در کردستان و بلوچستان در
موضع تدافعی قرار گرفته بود و با تکیه بر آموزههای «نهجالالاغه»، زندانیان را در اوین آتش زده بود، پس از
راهپیمائی خردجال برلن که با شعار مبهم و آخوندی «مرگ برستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر» به راه افتاد، برای تبدیل شاهچراغ به «چارلزچراغ» وارد میدان
شد و با کشتار ـ یا نمایش کشتار ـ در شاهچراغ،
توانست ضمن تأمین علوفۀ کافی برای وقوقیه سرایان جماعت و ملاممد خاتمی و حسن
روحانی و رامین جهانبگلو، با راه انداختن چندین خردجال «مرگ بر این و آن» شرایط
را واژگونه جلوه دهد. یعنی در جایگاه
«قربانی تروریسم» لنگر اندازد و ضمن اعلام «عزای عمومی» و تطهیر خود و پهن کردن
بساط «ننه من غریبم»، انگشت اتهام را به سوی ایرانیانی بگیرد که هفتههاست
با دست خالی در برابر سرکوبگران مسلح حکومت ایستادهاند!
بلافاصله پس
از انتشار خبر جنایت شاهچراغ، ملاممد خاتمی با صدور یک بیانیة «دشمن شکن»، جفتکی
نثار شعار «زن، زندگی، آزادی» کرد؛ خیزش ایرانیان را با «خشونت» در ترادف قرار
داد، کشتار «شاهچراغ» را نیز به حساب مخالفان گذاشت و «با همه»، در
شیراز و سراسر ایران ابراز همدردی کرد:
«[...] ضمن
عرض تسلیت و ابراز همدردی با همه کسانی که عزیزان خود را در حادثة تروریستی اخیر شیراز
[...] و پیش از آن از تهران تا زاهدان و مازندران و کردستان و جایجای میهن از دست
دادهاند، تأکید میکنم که خشونت را با
خشونت نمیتوان پاسخ داد، هر چند باید با
خشونتگران مقابله کرد.»
بله نمایش هولناک شاهچراغ به ملاممد گوبلز امکان داد،
ضمن لنگر انداختن در جایگاه دلپذیر
«مخالف خشونت»، بر مقابله با خشونتگران نیز تأکید نماید! حال باید ببینیم خشونتگران کیستند؟! مردمی
که با دستخالی به خیابان آمدهاند تا بگویند زندگی انسانی میخواهند و حکومت
آخوند را نمیخواهند، یا حکومت خودبراندازی که اوباش مسلح را برای
شلیک به نیروهای پلیس به صحنة تظاهرات میفرستد تا پلیس نیز به تظاهرکنندگان شلیک
کند؟ پیش از ادامة مطلب یادآور شویم این
روند شناختهشده است؛ در میدان ژاله نیز مورد
استفاده قرار گرفت و «نتیجة مطلوب» را هم برای آمریکا و رعایا به بار آورد!
یک ماه پس از ماجرای میدان ژاله بود که دستگاه کارتر، با
تکیه بر جنجال شیپورهای غرب و خفقان دربار پهلوی،
روحالله خمینی را در پاریس تخلیه کرد!
بعد هم اعلیحضرت «صدای انقلاب»
شنیدند و ... و در برابر مشتی اوباش جیرهخوار سازمان سیا جاخالی دادند! سپس «ارتش در کنار مردم» قرار گرفت، و
برعلیه دولت قانونی شاپور بختیار، و به
نفع آخوند پدوفیل و برده فروش کودتا کرد! حال باید ببینیم اینبار چه پیش آمده که علیرغم
نارضایتی گستردة مردم و تداوم و گسترش وحشیگری های حکومت، «ارتش در کنار مردم» قرار نمیگیرد؟!
اینبار، برخلاف سال 1357، لندن و
واشنگتن هنوز در داخل ایران موفق به ایجاد «اجماع پیرامون مرگ» نشدهاند! خیزش
ایرانیان که در پی قتل مهسا امینی با شعار «زن،
زندگی، آزادی» آغاز شد، برخلاف
دوران آریامهر، نه آخوندی و مبهم است و نه ایدئولوژیک! به
همین دلیل نه تنها «ارتش جان برکف» اجازه ندارد «در کنار مردم» قرار گیرد، که «آیات عظام» و روحانیت شیعی نیز چنین اجازهای
ندارند؛ حتی در نجف وکربلا هم آخوند سیستانی
و شرکاء خفقان مرگ گرفتهاند! و از همه جالبتر اینکه روشنفکرنمایان شیعی هم
در داخل و خارج مرزها تلاش میکنند، ضمن
جدا کردن حساب توحش اسلام از خشونت، به آنها که در برابر حکومت خودفروختۀ شیعی
سینه سپر کردهاند، مهاتما گاندی و
لوترکینگ و ... و نلسون ماندلا بفروشند و درس اخلاق بدهند:
«[...]آنها [...]میخواهند در برابر توحش، سرکوب و
قلدری ایستادگی کنند [...] این جنبش [...[ در شعارها و حرکتهایش، موارد اندکی از خطاها هم [...]وجود دارد [...] از
این رو به یک دیسیپلین اجتماعی احتیاج دارد که جنبشهای خشونتپرهیز مثل جنبش گاندی
[...]یا لوترکینگ در آمریکا یا حتی [...] ماندلا و دزموند توتو به نمایش گذاشتهاند.
این جنبشها از شجاعت اخلاقی نه گفتن به
خشونت، و از صراحتی اخلاقی و پایداری برای حقیقت
برخوردار بودند.»
منبع: رادیوفردا، مورخ 31 اکتبر سالجاری
سطور فوق بخشی است از وعظ و خطابۀ آخوند مستفرنگ و بی
دستار، «پروفسور» رامین جهانبگلو، ویراست تیتیش مامانی امثال زیدآبادی!
بله قتل مهسا امینی،
نه تنها دست «ارتش جان برکف» را رو
کرده، که آسمانخراشی را که آنگلوساکسونها
از دوران قاجار با مبهماتی از قماش استقلالطلبی و آزادیخواهی و مردمدوستی و
عدالت و ... و هزار مهمل شاخدار دیگر برای «روحانیت شیعه» بر پا کرده بودند نیز
فروپاشانده، و یکبار دیگر همصدائی امثال رامین جهانبگلو با
روحانیت خود فروخته شیعه و اصلاحطلبان
داخلی را به نمایش گذارده. یکماه و نیم است
که روحانیت شیعی درکمال خونسردی به تماشای سرکوب و کشتار مردمی نشسته که میخواهند
«زندگی انسانی» داشته باشند! امروز همین روحانیت وحشی کشتار شاهچراغ را به
مردمی منسوب میکند که با شعار «زن، زندگی، آزادی» به خیابانها آمدهاند!
باید پرسید اگر کشتار شاهچراغ کار اینان بوده، پس چرا
همین مردم با دست خالی به خیابان میآیند؟!
این پرسش ساده به ذهن علیل گوبلزالله
خطور نمیکند! به استنباط ما، اگر ایرانیان خواهان سرنگونی حکومت
ـ با اوباش خودبرانداز داخلی و خردجال
ساکن فرنگ اشتباه نشود ـ به اسلحه دسترسی
داشته باشند، به سراغ غیرنظامیان، آن هم در مکان عبادت نمیروند؛ عملة مفتخور سرکوب را هدف میگیرند! و برخلاف وراجیهای ملاممد خاتمی و وعظ و خطابه
امثال جهانبگلو، واکنش به سرکوب، «خشونت» به شمار نمیرود؛ دفاع
از خود، و مقابله با خشونت است! به
عبارت دیگر، کسی که با کلاشنیکف به سراغ
غیرنظامیان در شاهچراغ رفته، هیچ ارتباطی با مخالفان حکومت آخوند نمیتواند
داشته باشد؛ از اوباش «حکومت خودبرانداز»
است! دقیقا همانطور که عوامل آتش زدن سینما رکس، تحت
نظارت آنگلوساکسونها، در مسیر
«خودبراندازی» محفل نفرت فروش شیخوشاه گام برداشتند!
در هرحال هدف
ملاممد خاتمی از صدور بیانیة کذا به هیچ عنوان مقابله با خشونت و این حرفها نیست؛ ملاممد
بیانیه صدوریده تا مطالبات اربابانش را در لندن و واشنگتن بازنشخوار کند و میدانیم
که سرکوب سازمان یافتة زن ایرانی، پایه و اساس این مطالبات است!
بیدلیل نیست که پس از قتل مهسا امینی، به نایاکیها
و ماچه نئاندرتالهای شیعی در فرنگ مرتباً تریبون میدهند تا این جانوران
وحشی، ضمن به حاشیه راندن شعار محوری این
جنبش، مطالبات ایرانیان را به مشکلات
اقتصادی تقلیل داده، با تأکید بر موارد
خشونت بر علیه زنان در دمکراسیهای غرب، در
ارتباط انداموار احکام توحش اسلام با سرکوب سازمان یافتة زن گسست ایجاد کنند. از همه مهمتر، حضرات با تکیه بر ترهاتی که در حکومت ملایان
«آمار» خوانده میشود، به مخاطبان غربی
چنین القاء میکنندکه، «ایرانیان خواهان تغییر حکومت نیستند!» مشتاقان میتوانند به اعتراض «شهدخت جوان» به تأکیدات
الهی مریم پیرزاده مراجعه کنند و شاهد پشتیبانی خیلی «حرفهای» مجری برنامه از
مریم پیرزاده نیز باشند!
مجری محترم به شهدخت جوان فرمودند که اشارة خانم
پیرزاده به «حمایت 30 درصد مردم از حکومت آخوند»،
بر مبنای آمار حکومت اسلامی بوده، جنبة
«اطلاع رسانی» نداشته! به عبارت دیگر
حکومت بیابانی ملایان، میتواند «آمار معتبر» هم داشته باشد و همه میباید
بپذیریم که مریم پیرزاده با تکرار همین «آمار معتبر»، هیچ منظور ویژهای نداشته! «جونم براتون بگه»، این
شرایط مضحک و مهوع زمانی پیش میآید که سرنگونی حکومت ملایان به نفع گروه 7 نباشد!
دلیل
هم از روز روشنتر است؛ جایگزین کردن شیخ
فرسوده با یک چماقدار تازه نفس از قماش حامد اسمعیلیون که خواهان «عدالت و آزادی» است، برای اینان
امکانپذیر نمینماید!
علیرغم تأمین بودجه گلوبالیستها برای سازمان دادن به
تجمع 80 هزار نفرة برلن، اینان نتوانستند
مخالفان حضور تجزیهطلبان، چپ نمایان، و گروههای ضداجتماعی ـ هواداران جامعه تک جنسیتی و فاقد جنسیت ـ را با
«هیس، هیس» و به بهانة «حفظ اتحاد» به سکوت بکشانند! به عبارت دیگر، کفتارهای گلوبالیست نمیتوانند
با راه انداختن «خردجال هزار پرچم»، تحولات
داخلی ایران را به بیراهه بکشانند و دامنۀ فقر و سرکوب را در کشورمان گسترش
دهند!
حال تصور کنید در
چنین شرایطی حکومت ملایان در ایران سرنگون شود؛
حکومت غارنشنیان افغانستان نیز
سرنگون خواهد شد؛ حکومت فاکستان متزلزل میشود،
و از همه مهمتر دکان اخوانالمسلمین
ترک هم کساد خواهد شد، بدون اینکه حضرات
بتوانند به شیوة سنتی، به قول صادق هدایت «کلهخری از خارج» به عنوان «رهبر»
به ایران صادر کنند! در نتیجه، فعلاً لازم آمده تا «همه با هم» در داخل و خارج،
شعار «زن، زندگی، آزادی» را مطلوب علی خامنهای جلوه دهند؛ یا آن را با شعار «مرد، میهن، آبادی» تکمیل کنند، یا با شعارهای «مرگ بر...» ابترش نمایند، و یا
اینکه همصدا با گوسفندالله آن را مانند موریانه بجوند:
«زن، زندگی، ولایت؛ زن، زندگی، شهادت؛ خواهرم
خط قرمز من است؛ و...» نیازی نیست که بگوئیم در زمینة تخریب و «حذف
زن»، بیانیة ملاممد خاتمی از شعارهای اوباش جماعت، و به ویژه از توئیتر اعلیحضرت در عرصة «سلب مسئولیت»
از لندن و واشنگتن در شرایط ایران بسیار بسیار «پیشرفتهتر» بود.
در این بیانیه ملاممد خاتمی به مخاطب تفهیم میکند که خیزش
عمومی ایرانیان هیچ ربطی به شرایط کنونی جامعه و سرکوب سازمان یافته زن ندارد؛ ریشههایاش
«در دیرباز»، یعنی در گذشتههای دور هم
وجود داشته:
«[...]آنچه در جامعة ما جاریست و میتوان ریشههای آن
را از دیرباز جستجو کرد و رو
به سوی آزادی و زندگی دارد، درخور توجه
است [...]»
بله ادعاهای جدید گوبلز اردکان را فراموش نکنیم، چرا که میباید بپذیریم از «دیرباز»، تحمیل نمادبردگی آخوند به زن ایرانی الزامی بوده؛ از
«دیرباز» در ایران گشتاپوی شیعی وجود
داشته؛ از دیرباز گشتاپوی شیعی «زنان
بدحجاب» را دستگیر میکرده یا به قتل میرسانده؛ و از دیرباز،
ایرانیان با شعار «زن، زندگی،
آزادی» بر علیه حکومت آخوند تظاهرات میکردهاند، و از «دیرباز» شعار «زن، زندگی، آزادی» به ابزار تبلیغ آشفروشها ـ شیعیهای مدعی فمینیسم ـ و جامعۀ تک جنسیتی تبدیل میشده است! باری در
ادامۀ بیانیه ملاممد، «زن و آزادی» حذف میشود؛ واژة زندگی
هم در ابتدا جایش را به زیستن و «به زیستن» میسپارد و در گام بعد با «زندگی
نسبی» ـ زندگی خوب و امن و سالم و عادلانه
ـ جایگزین میشود:
«زیستن اولین حق هر انسانی است و بهزیستن انسانها باید
هدف و رسالت نظامها و حکومتها باشد [...] تقاضای زندگی خوب، امن و عادلانه از سوی مردم، تقاضای طبیعی است [...] ضمن عرض تسلیت و ابراز
همدردی با همه ...»
بله گوبلز شیعی «زیستن» را به عنوان «حق هر انسان» به
رسمیت شناخته، ولی این زیستن نمیتواند به دلخواه انسان باشد، حکومتها
وظیفه دارند همچون ولیفقیه «بهزیستن» را برای انسان تأمین کنند! یعنی
زیستن در چارچوب احکام توحش شرع! مردم هم
میباید تقاضای «زندگی خوب و امن و عادلانه» داشته باشند! زندگی
خوب و امن و عادلانه چیست؟ زندگی
نسبی! یعنی منطبق با احکام توحش شرع، زندگی
تهی از «زن و زندگی و آزادی!» حال نگاهی
بیاندازیم به توئیت اعلیحضرت که مورد تأئید کارفرمایان رادیوفردا هم قرار گرفته
است.
اعلیحضرت به مناسبت میعاد 29 اکتبر، که آلمان نازی را
به فاشیستهای اوکراین، جمهوریخواهان ترکیه و بنیانگزار امپراتوری هخامنشی پیوند
میدهد، چنین تفهیم میفرمایند که تحمیل اسلام سیاسی به ملت ایران و تقلیل ملت
ایران به مشتی شیعی، هیچ ربطی به
آنگلوساکسونها ندارد؛ تحمیل حکومت آخوند شیعی بر ملت ایران هم هیچ ربطی به
آخوندنوازی دربار پهلوی به ویژه در دوران شهبانوی محبوب و مردمی، و
همراهیشان با آدمخواران محفل کارتر ـ
برژینسکی ندارد؛ به تهاجم تازیان بازمیگردد:
«نگوئیم 44 سال؛ 1400 سال تلاش کردند تا ما را از وتاریخ
و هویتمان دور کنند. ملتی که گذشتة خود
را نشناسد معنای آینده را نیز نمیفهمد. امروز
اما درفش کاویانی نیاکان ما در دستان میدانداران ایران است. ضحاک
زمان را به زیر میکشیم و ایران را دوباره میسازیم.»
همانطور که ملاممد خاتمی «زندگی خوب و امن و سالم» کشف
کرده، رضا پهلوی هم نوعی تاریخ ایران «خوب
و امن و سالم» از آستین استعمار بیرون کشیده! در این تاریخ «خوب و امن و سالم»، هم استعمار
300 سالة انگلستان محو شده، هم جنایات آمریکا، و از همه
مهمتر حذف طاعون «دین دولتی» در دوران ساسانیان است که علاوه بر کشتار در دربار
ساسانی، به کشتار مزدکیان و مانویان نیز منجر شد! بد نیست فرزند خلف باقر پرهام که بیانیهها و توئیتهای
اعلیحضرت را تنظیم میکند، نیم نگاهی به
ویژگیهای امپراتوری ساسانی بیاندازد شاید تضاد هخامنشی و ساسانی را درک کند؛ امپراتوری هخامنشی، زرتشتی نبود، دین دولتی هم نداشت؛ کوروش
بساط «به نام خدا و پدر» و این حرفها پهن نکرده بود:
منم کوروش شاه شاهان ...
<< بازگشت