کارتل ابراهیمی و کلاغه!
چند روز پس از
تقدیم استوارنامۀ سفیر جدید بریتانیا به پرزیدنت زرشکیان، ایشان راهی مسکو شدند تا یک توافقنامۀ به
اصطلاح «راهبردی» با روسیه به امضاء برسانند! آنچه در
این توافقنامه اهمیت دارد بندی است که از ایران و روسیه میخواهد خاک خود را در
اختیار دشمنان یکدیگر قرار ندهند. به عبارت دیگر، به دلیل وابستگی تاریخی و علنی ملایان به بریتانیا، جمکرانیها با امضاء این توافقنامه به روسیه
تعهد سپردهاند که خاک ایران به مرکز تحرکات ضدروس تبدیل نخواهد شد.
برای روشن شدن
ابعاد این «تعهد» میباید یک مینی پرانتز بازکنیم تا نیمنگاهی «نوین» به تاریخ
معاصر کشورمان بیاندازیم، و مواضع
بریتانیا در ایران را در آغاز جنگ دوم جهانی مورد بررسی قرار دهیم! به
دورانی برویم که ارتش آلمان نازی، بدون اولتیماتوم، خاک روسیه را مورد تهاجم قرار داد و علیرغم
اعلام بیطرفی ایران در این جنگ، دستگاه پهلوی اول با حمایت لندن کشور ایران را تبدیل
کرد به پایگاه مستشاران نظامی آلمان! فعالیتهای خصمانه و ضدروسی پهلوی همچنان ادامه
یافت تا اینکه بریتانیا متوجه شد، پیروزی ارتش
آلمان نازی در جبهۀ شرق امکانپذیر نخواهد بود.
به همین دلیل چرخش سریع لندن به سوی شوروی، و
مخالفت با فعالیتهای ضدروس ارتش آلمان در ایران، به اخراج
پهلوی اول از کشور را منجر شد. به این ترتیب روابط جدیدی میان اتحادشوروی و
ایران برقرار شد، و لندن توانست مسئولیت حضور
ارتش نازی در ایران را نتیجۀ سیاستهای «میهنپرستانۀ» پهلوی اول جلوه دهد! حال
مینیپرانتز را میبندیم، و بازمیگردیم
به زمان حال و میپردازیم به واکنش سریع حکومت ملایان به توافق ایران و روسیه. همانطور که شاهد بودیم، فقط یک روز پس از امضای این توافق بود که خبر
ترور مقیسه و رازینی منتشر شد!
به استنباط ما
حکومت ملایان شیعی با این ترور خواسته با یک تیر چند نشان بزند: هم در
سنگر قربانی تروریسم بنشیند و بساط روضه و زوزه و سوگواری پهن کند؛ هم «عوامل سرکوب استعماری» را تحت عنوان «قضات
انقلابی» به ارزش بگذارد، و از همه مهمتر
با ایجاد گسُست در ارتباط انداموار سفارتخانهها با عاملان سرکوب و کشتار
ایرانیان، ردیابی آمران اصلی این جنایات را نیز ناممکن نماید.
نیازی نیست که بگوئیم حکومت ملایان اینک به بهانۀ مبارزه با تروریسم، خواهد توانست سرکوب و کشتار ملت را نیز گسترش دهد.
ولی این ترور فواید دیگری هم برای حکومت
اسلامی دارد. چرا که هیاهوی رسانهای
پیرامون آن افکار عمومی را از توافق «راهبردی» کذا منحرف خواهد کرد! حال نگاهی بیاندازیم به شیوة آمریکائی انحراف
افکار عمومی؛ آتشسوزی در لسآنجلس که از
قضای روزگار با میعاد 7 ژانویه تقارن یافته.
به محض انتشار
تصاویر این آتشسوزیها در شبکههای اجتماعی، حرفهای خالهزنکی هولیوودیها و اعضای دستگاه
بایدن با بساط «کی بود، کی بود»، که مسئولان
ایالتی به راه انداختند در همآمیخت و یک معجون «ابراهیمی» شبکۀ اینترنت را اشباع
کرد:
ـ آخرزمان در لسآنجلس؛
ـ آب نداریم،
چون برق را قطع کردهایم؛
ـ نیروی کافی برای آتشنشانی نداریم؛
ـ تخریب محیط زیست و تغییرات اقلیمی باعث آتش سوزی شده؛
ـ وزش باد مانع کمک رسانی است و ...
نیازی نیستکه
بگوئیم در این میانه، قبائل وحشی شیعی از رسمی و غیررسمی گرفته تا
صیغههای صادراتی در «تحلیل و ریشهیابی« دلائل آتشسوزی و تبلیغ بندگی و بردگی و
عجز و لابه و شیون به درگاه خداوند خونخوار ابراهیم و لیسیدن نعلین و دستار آخوند بیکار
ننشستند. از جمله صبیة شجریان که علاوه بر
پهن کردن بساط روضه و زوزه برای خودش، قطع برق در لسآنجلس را به ابزار ایجاد ترادف
میان ایران و لسآنجلس تبدیل کرد.
در همین هیهات
بود که قرار شد عراقچی نیز برای «کمک به هموطنان آسیبدیده» راهی بلاد ینگهدنیا شود! میدانیم که عراقچی، همچون ممجواد ظریف عضوی از شبکۀ «بسیار محترم و
شریف» بازاری است. در نتیجه، جهت «کمک» به آسیبدیدگان از هیچ کوششی فروگزار
نخواهد کرد! چندی پیش هم گویا در راستای
همین قماش کمکها، یک فروند کشتزار شرعی
20 ساله و سیلیکونی را به حضور در اندرونیاش مفتخر کرده! باری
با توجه به اینکه علت آتشسوزی لسآنجلس هنوز مشخص نشده، و امروز
هم دوباره «آخر زمان» در لسآنجلس ظهور کرده،
و با در نظر گرفتن اینکه المپیک
2028 قرار است در این شهر برگزار شود، «کلاغه» خبر داد که این آتشسوزی ابراهیمی و
زمستانی میتواند مانند جنگ غزه جهت تأمین «زمین رایگان» برای شرکتهای ساختمانی
به راه افتاده باشد!
البته سخنان ناخوشایند
کلاغه در رسانهها منعکس نمیشود! چرا که طبق
اصول «کارتل ابراهیمی»، رسانه «وظیفه»
دارد بجای «اطلاع رسانی» به مسائلی
بپردازد که دامنة نگرانی و نفرت و حماقت و توحش عوام را گسترش میدهد. به
عنوان نمونه بوقهای مذکور در مورد ناکامی رئیسجمهور کرة جنوبی برای اعلام حکومت
نظامی در اینکشور که عملاً پادگان نظامی آمریکا به شمار میآید، هیچ نمیگویند!
هیچکس نمیداند
چه شد که پس از پیروزی « قاطع» کازینونژاد در بساط انتخاباتی پاشنه آهنیها، رئیسجمهور
منتخب پادگان ارتش آمریکا در کره جنوبی،
به ناگاه خوابنما شده، فریاد زد: «کمونیستا!
کمونیستا دارن میان!» همچنین
رسانهها نمیگویند چرا علیرغم تلاشهای بیوقفة نوادگان ژنرال «مکآرتور»، دکان
اعلام حکومت نظامی رونقی نگرفت و به چه دلیل بیش از یکماه طول کشید تا پلیس
اینکشور، رئیس جمهور کودتاچی را بازداشت
کند! از سوی دیگر،
کسی نمیداند چرا بازداشت کذا با تعلیق تحریمهای کوبا توسط آمریکا تقارن
یافت؟!
در نتیجه باز
هم باید به سراغ کلاغه برویم! شاید به ما
بگوید که «رفع تحریم» کوبا و بازداشت ریاست جمهور پادگان آمریکائی، پیامد ضربههای کاری مائوتسهتونگ به کازینونژاد
بوده!
«جونم براتون
بگه!» پس از جنگ جهانی دوم، بلشویکها
برای سرکوب کمونیستهای کره، اینکشور را
دو دستی تقدیم یانکیها کرده بودند! و
مائوتسه تونگ که از این حاتمبخشی نژادپرستانه هیچ خوشش نیامده بود، گروهی از داوطلبان ارتش خلق را به کمک کمونیستهای
کره فرستاد. این ارتش که نه نیروی دریائی داشت و نه نیروی
هوائی، بدون تجهیزات نظامی و خوراک و
پوشاک کافی، چنان پوزة ارتش مجهز و مدرن عموسام را خونین و
مالین کرد، که ارتش آمریکا دم ژنرال مک آرتور
را گرفت و از کره بیرون انداخت! اینچنین
بودکه نهایت امر کشور کرة شمالی «متولد» شد.
و هرچند در روابط چین و آمریکا
هیچکس به این مسائل اشاره نمیکند،
شکست مفتضحانة ارتش مجهز آمریکا از نیروهای داوطلب ارتش خلق در ذهن پاشنه آهنیها
حک شده است! نتیجتاً
کدخدا ترجیح میدهد با چین در نیفتد، به ویژه که اینک ارتش چین دیگر با سالهای پنجاه
قابل مقایسه نیست!
به همین دلیل
است که سناریوئی تماشائی در برابرمان به روی پرده رفته. چرا که اگر مائوتسهتونگ با کازینونژاد کنار
نیامد، در عوض شاهد تعظیم و کرنش و سجدة
دمکراسیهای اروپای غربی و اتحاد جماهیر نوکری «اسلامی» در برابر کازینونژاد
هستیم! خصوصاً قبائل وحشی شیعی در داخل و
خارج مرزها که همگی در مرداب دوقطبی کاذب «دیو و
فرشته» دستوپا میزنند، درست مثل
46 سال پیش، برای «پسروی» حسابی شلپشلوپ به راه انداختهاند.
بله، چهل وشش سال پیش در چنین روزهائی، پهلوی دوم از ایران گریخته بود؛ ژنرال هویزر هم هنوز موفق نشده بود کودتا بر علیه
دولت شاپور بختیار را سازمان دهد. از
انتشار نامة تاریخی مصطفی رحیمی در روزنامۀ آیندگان ـ چرا با جمهوری اسلامی مخالفم ـ هنوز یک هفته هم نمیگذشت. در این روزهای سرنوشتساز بود که ملت ایران میتوانست
میان «زندگی انسانی»، و بردگی در پیشگاه بربریت استعمار و بدویت آخوند
انتخاب کند. ولی از بخت بد، در برابر جنجال رسانهای و زوزة ممتد چماقداران
و چپنمایان سکوت کرد. سکوتی که نزدیک به
نیمقرن ادامه یافته.
حتی پس از
اعلام بیطرفی سران خودفروخته ارتش شاهنشاهی در برابر گلة وحش، و ترور مخالفان کودتا و سرنگونی دولت قانونی
شاپور بختیار، ملت همچنان ساکت ماند و به تماشای اعدامهای
جمعی نشست. اینچنین بود که تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی
به عنوان «مبارزه با امپریالیسم» مورد تأئید امثال «هما ناطق» و هم محفلیهایش
قرار گرفت!
افرادی از
قبیل هما ناطق، باقر پرهام، «غلام»حسین ساعدی، دکتر
پاکدامن، حاج سیدجوادی و ... و پس از ادای احترام به
مترسک استعمار، راهی بلاد ارباب
استعمارگر شدند، و با سکوتشان، ادعای پوچ رسانههای غرب و شاخکهای داخلیشان
را ـ 99 درصد از ایرانیان به جمهوری
اسلامی رأی دادند ـ تأئید کردند! دلیل هم
اینکه اینان «قانون جنگل» را نیک میشناختند
و ستایش میکردند. امروز حکومت ملایان و
اربابان و مخالف نمایاناش نیز همگی در همین سنگر توحش و ابهام لنگر انداختهاند! کافی است
نیمنگاهی بیاندازیم به واکنشهای رسمی و غیررسمی و خصوصاً اظهارات مخالفنمایان
حکومت ملایان به ترور دو همپالکی آخوند رئیسی، یعنی رازینی و مقیسه.
پس از ترور
ایندو تفاله، زوزة «نفوذ، نفوذی و
منافق و ... » در عرصة رسمی به آسمان برخاست! به فرمودهنویسان شیعی هم از قماش عبدی و «زرتآبادی»
و ... که از اعدام نوید افکاری و محسن شکاری و ... استقبال کرده بودند، بلافاصله در سنگر «مخالف ترور» نشستند! دلیل هم روشن است؛ خداوند
اینان، همان خداوند خونخوار ابراهیم است. در
نتیجه کسی به این گوسالههای ننهحسن که خواندن و نوشتن و حرف زدن یادگرفتهاند تفهیم
نکرده که «جان» همکار و طرفدار آخوند، و یا
مخالفاش به آفریدگار تعلق دارد:
بنام خداوند
جان و خرد
حال نگاهی
بیاندازیم به واکنش مخالفنمایان همین حکومت به ترور مقیسه و رازینی. به محض انتشار خبر ترور ایندو جانور درنده، استاد فرج پشتکوهی، گوشتکوب و دیزی را کنار گذاشته، چماق تکفیر برای بیبیسی و شاخکهای فارسی
زبانش بلند کرده، فریاد زد، « اینها قاضی نبودند، جلاد
بودند؛ چرا واقعیت را نمیگوئید!» به عبارت دیگر، قرن
هفتمیها هنوز مانند سال 1357، چشم امیدشان
به بیبیسی دوخته شده، باشد تا «واقعیت»
را برایشان آشکار کند! درست عین همان روزها که یک آخوند پدوفیل را
«رهبر ضداستبداد» میخواند! بله
آنروزها بیبیسی برای امثال سرکوهی و هم محفلیهایش «واقعیت» را میگفت؛ این
روزها است که واقعیت را نمیگوید! حال این
پرسش مطرح میشود که «مگر بیبیسی را برای اطلاعرسانی به راه انداختهاند که
واقعیت را بگوید؟!»
در مورد دو
قاتل حرفهای که در حکومت «مسجد ـ روسپیخانه شیعی»، «قاضی»
خوانده میشوند، بیبیسی چه واقعیتی را
میتواند بگوید؟! بگوید «قضاوت» در دین اسلام همان جنایت و تجاوز است؟! بگوید، قوانین حکومت ملایان فاقد مبنای حقوقی است؟! بگوید
حکومت اسلامی، یک حکومت بدوی است که بربریت استعمار غرب بر ملت ایران تحمیل
کرده؟! بگوید خمینی را ما در فرانسه تخلیه کردیم تا همة
کاسه کوزهها سر فرانسه بشکند؟ بگوید ترور شاپور بختیار در فرانسه، تحت
نظارت عالیۀ آنگلوساکسونها صورت پذیرفت؟! بگوید دارودستة رجوی به ارادة لندن در
فرانسه لنگر انداختهاند؟! بگوید چه وقت میخواهید بفهمید که وظیفة بیبیسی
دفاع از منافع استعماری لندن است؟! بگوید جناب پشتکوهی! تا کی میخواهید خودنمائی کنید و از ما تصویر
دلپذیر ارائه دهید و رد گم کنید؟! بله، این
واقعیات را بیبیسی نیک میداند، ولی
هرگز بر زبان نخواهد آورد! همچنانکه دلیل واقعی ترور رازینی و مقیسه را هم
میداند و نمیگوید!
پس بهتر است استاد
پشتکوهی را در انتظار شنیدن «واقعیت» از بیبیسی و شاخکهایاش رها کنیم و برویم
به سراغ دیگر صادراتیهای حکومت! یعنی غلامبچگان
و کنیزکانی که از «اجرای عدالت» ابراز خرسندی میکنند! به عبارت دیگر «عدالت» مطلوب اینان به هیچ عنوان
ابعاد «حقوقی» ندارد؛ عدالت بیابانی و بدوی، علوی و نبوی و شرعی است که با آن «ادعای مخالفت»
فراوان هم دارند! بله، با
نیمنگاهی به اظهارات این حضرات به صراحت میبینیم که تحقق عدالت از منظر دارودستة
رجوی که ضدیتشان را با «جمهور» از طریق توسل به عبارت «جمهوری دمکراتیک» به اثبات
رساندهاند، و یا همانها که خود را طرفدار سکولاریسم و حقوق
بشر و این حرفها میخوانند، چیزی نیست جز
«تکرار جنایت!»
قبائل وحشی
شیعی آنقدر تشنة خون و عدالتاند که از درک چند نکتة پیشپاافتاده ناتوان ماندهاند. نخست
اینکه امثال مقیسه و رازینی مهرههای استعمارند،
میتوان به سادگی آنان را با انواع
وحشیتر و درندهتر و جوانتر جایگزین کرد!
دیگر آنکه با ترور عوامل
استعمار ارتباط انداموار اینان با
کارفرمایشان دچار گسُست میشود! به این
ترتیب شناسائی حلقههای رابط میان رئیسی و مقیسه و رازینی با سفارتخانهها، دیگر
امکانپذیر نخواهد بود! در نتیجه، این روزها که سناریوی «ادرار بر مزار» به اجماع
دو گروه تروریست مجاهدین خلق و نهضتآزادی منجر شده و مافیای سیسیلی و ایرلندی و
اسرائیلی و انجیلی و عرب و... دست نوازش بر سر مریم رجوی میکشد، محافل سرکوب استعماری خواهند توانست از طریق
همین حلقهها ارتباط سنتیشان را با جانشینان رازینی و مقیسه ادامه دهند! چرا که مقیسه و رازینی در این میانه اهمیتی
ندارند، آنچه از اهمیت برخوردار است تسلط بر قوۀ قضائیه
جهت «پیشبرد سیاست سازمانیافتۀ سرکوب و تاراج استعماری» است که از طریق امثال این
آدمخواران به اجرا در میآید.
<< بازگشت