شاهسازان!
...
نخستین سخنرانی رسمی احمدینژاد که شب گذشته پخش شد، نشان تغییرات گسترده و غیرقابل اجتنابی است که اربابان حکومت اسلامی ناچاراند در ایران به آن تن در دهند. اینهمه در صورتیکه نیروهای «نظامی ـ امنیتی» حکومت از طریق شکنجه و اعدام بازداشتشدگان در پی ایجاد آشوب در شهرها نباشند. امروز برخلاف تبلیغات رسانههای غرب که علاقه دارند چهرة مقتدری از حکومت اسلامی ارائه دهند، این حکومت در تمامیت خود متزلزل شده. این روزها برای جنبشمدنی سرنوشتساز است. خارج از طرح مطالبات صنفی و تأکید بر رعایت اعلامیة جهانی حقوق بشر، مهمترین گام برای کاهش خشونت در جامعه، خلع سلاح اعضای محافل به اصطلاح سیاسی، به ویژه فالانژهای گروه بهزاد نبوی است. اینان در تظاهرات غیرمجاز موسوی حضور فعال داشتند. در هر حال هیچ دلیلی وجود ندارد که گروههای «سیاسی» مسلح باشند.
همچنانکه در وبلاگ «کدو و کودتا» گفتیم حکومت جمکران و جناح کلینتون، حضور رابرت گیتس در وزارت دفاع را فراموش کرده بودند! اینان میپنداشتند طی نمایشات 22 خردادماه 1388 میتوان کودتای 22 بهمن 1357 را تکرار کرد. ولی از آنجا که تاریخ تکرار نمیشود مگر به صورت مضحکه، «کودتای انتخابات» هم کل این حکومت را از رهبر فرزانه گرفته تا رئیس جمهور مردمی، و از اوپوزیسیون «اصلاحطلب» و سپاه قدرقدرت پاسداران گرفته تا لباس شخصیها همه را مفتضح کرد. چرا که اینان در اجرای برنامة شهیدسازی و برپائی مراسم روضه و زوزه و درگیری ناکام ماندند. ما اطمینان داریم که اگر بر پایة تبلیغات رسانهای 40 میلیون ایرانی در مسابقات مارگیری شرکت کرده بودند، 24 میلیون نفرشان هم حتماً به احمدینژاد رأی میدادند، ولی در واقع چنین نشده! این است نتیجة کودتای ناکام 22 خردادماه 1388.
همچنانکه درابتدای این وبلاگ گفتیم، سخنرانی احمدینژاد نخستین بازتاب شکست کودتای 22 خردادماه به شمار میرود. اکنون زمان آن رسیده که جنبشمدنی مطالبات خود را مطرح کند. در این راستا لازم است از اشغال فضای اجتماعی توسط سازمان ملل، و دیگر گروههای مدعی دفاع از حقوق بشر که در غرب لنگر انداختهاند، ممانعت به عمل آوریم.
پس حضور برندگان خوشبخت نوبل صلح، به ویژه حضور شخص «الی ویزل» بگوئیم، ملت ایران هیچ نیازی ندارد که دبیرکل سازمان ملل جهت آگاهی از موارد نقض حقوق بشر بازرس ویژه به ایران ارسال دارند. آنچه «برنار مدوف» از چنگ بعضیها درآورده با «صدوریدن» بیانیههای مضحک به جیب شما باز نخواهد گشت.
نقض حقوق بشر در ایران به کودتای ناکام 22 خرداد محدود نمیشود. استقرار حکومت اسلامی و تدوین قانون اساسی این حکومت فینفسه نقض آشکار حقوق بشر در ایران بوده. اگر سازمان ملل و گروههای حقوقبشر فروش غرب حسننیت میداشتند، در سکوت کامل به تماشای «رفراندوم» قانون اساسی سنگسار و قصاص نمینشستند. مگر نه این است که اعلامیة جهانی حقوق بشر مدافع «حقوق فردی» است؟ پس دلیل سکوت حقوقدانان سازمانهای مدعی دفاع از حقوق بشر در برابر تحمیل قوانین «توحش جمعی» بر فرد، فرد ایرانیان چه بود؟ تأئید حکومت اسلامی توسط 99 درصد ایرانیان؟!
روز 12 فرودینماه 1358 اکثریت وسیع ایرانیان در رفراندوم شرکت کردند، و از لج شاه به استقرار نظام توحش رأی مثبت هم دادند. ولی حقوقدانان غرب نیک میدانند که تأئید احکام و قوانین انسانستیز، حتی توسط صددرصد افراد یک جامعه به این قوانین مشروعیت انسانی اعطا نخواهد کرد. پس بهتر است کسانی که سیسال پیش سکوت کردند، امروز هم ساکت باشند. ماهیت دولتهای طالبانپرور ناتو و گروههای حقوق بشرفروش غرب همچون نقش سازمان رسوای ملل بر ما کاملاً روشن شده. از محفل نوبل و برگزیدگاناش نیز بهتر است حرفی نزنیم که «مثنوی هفتاد من کاغذ شود!» پس بازگردیم به همان کدوئی که از چشمان تیزبین حکومت جمکران و حزب دمکرات ایالات متحد پنهان ماند، و به ناکامی کودتا انجامید.
کدوئی که پروپاگاندیستهای آبدارخانة سازمان سیا بخش کوچکی از آنرا به عنوان یک کدوی درسته و کامل به معرض نمایش گذاشته و میکوشند از طریق «تکرار»، این دروغ بزرگ را به ما بباورانند که اعتراض عجولانة موسوی به تقلب، آنهم پیش از اعلام نتایج نهائی انتخابات فرضی، اعتراض به کودتا بوده! حال آنکه کل حاکمیت با برگزاری انتخابات و اعلام نتایج دور از ذهن در عمل خواهان اعتراض موسوی و کروبی جهت سازمان دادن به کودتا بود. همچنانکه شاهد بودیم چند روز، دست لباس شخصیها، فالانژها و پاسداران برای ایجاد آشوب و تجمع غیرمجاز باز گذارده شد، البته بدون نتیجه!
«جوزف گوبلز، وزیر پروپاگاند آدولف هیتلر گفته، هیچ بعید نیست که با شناخت روحیة افراد مورد نظر، و از طریق تکرار بتوان به آنان ثابت کرد که یک مربع در واقع یک دایره است. میتوان واژهها را آنقدر ساخت و پرداخت تا پوششی باشند بر اهداف پنهان.»
منبع: در باب پروپاگاند.
شیوة تمرکز بر یک نقطه، پوپولیسم، جمعگرائی و مردم محوری، القاء «توهم» و باوراندن دروغ به افراد با توسل به شعار پوچ و برپائی تجمع و تظاهرات همه و همه ریشه در روانشناسی «جمع» دارد. و ژوزف گوبلز، رضوانالله علیه از فواید جمعگرائی و از نقاط ضعف «جمع» نیک آگاه بود.
«القاء توهم»، پیوندی مستقیم با «تجمع» و «تکرار» دارد. شیفتگی فعلة فاشیسم به تجمع در خیابانها و عربدهجوئی و سردادن شعارهای پوچ بیدلیل نیست! زمانی که به جمع میپیوندید، و شعار پوچ سر میدهید، قدرت «تفکر منطقی» از شما سلب میشود. در نتیجه به سادگی میپذیرید که 40 میلیون ایرانی در مضحکة حکومت جمکران شرکت کردهاند، و سپس برای پس گرفتن رأی کذا با سلاح سرد و گرم به خیابانها ریخته یک پایگاه بسیج را هم به آتش کشیدند. در صورتیکه مردم عادی به هیچ عنوان چنین رفتاری ندارند. صحنههائی که ما شاهد بودیم شباهت فراوانی به نمایشات پائیز 1357 در تهران داشت. لباس شخصیهائی که با شعار «مرگ بر شاه» به ادارات، بانکها و اتومبیلها حمله میبردند. شایعه پراکنی پیرامون خشونت نظامیان، شایعة حضور نظامیان اسرائیل در ایران برای سرکوب تظاهرات، و ... و این تحرکات و شایعات آنقدر تکرار شد و آنقدر «شهید» فرضی و واقعی تولید کرد تا مردم عادی هم با تکرار شعار گوسالهپسند «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در تهران به تظاهرات میلیونی پیوستند و کودتای ژنرال هویزر از «مشروعیت مردمی» برخوردار شده، «انقلاب» نام گرفت! پس فراموش نکنیم که شارلاتانهای سیاسی با توسل به نارضایتی مردم سادهاندیش و مشتی شوتوپرت توانستند اهداف استعمار غرب را در ایران تحقق بخشند.
متأسفانه در مبارزات سیاسی «صداقت» نشان حماقت است. اگر تحرکات سیاسی بر موج احساسات جمعی متمرکز شود «جمع» را به مسلخ میفرستد. به همین دلیل است که ما با تظاهرات خیابانی و به ویژه با تظاهرات به اصطلاح «خودجوش» مخالفایم. چرا که اهداف واقعی چنین تظاهراتی در ابهام کامل قرار خواهد گرفت. به عنوان نمونه ببینیم در پس شعار عوامپسند و معصومانة، «موسوی رأی منو پس بگیر!» چه اهدافی میتوانست وجود داشته باشد. آیا استقرار دمکراسی و تأمین حقوق انسانی مدنظر بود، یا برگزاری دوبارة انتخابات و پیروزی میرحسین موسوی، جهت تحمیل خط امام «روشنضمیراش» آنهم با تکیه بر مشروعیت 85 درصدی؟ هدف حکومت جمکران و اربابان همین بود: استقرار موسوی، همزمان در جایگاه مخالف خامنهای و رئیس جمهور محبوب و مدافع حقوق مردم! البته این عملیات فقط برای مذاکرة «آبرومندانه» با آمریکا برنامه ریزی شده بود. در داخل بساط سرکوب تشدید میشد، چون باز هم تندروهای فرضی با سیاستهای رئیسجمهور «مردمی» مخالفت میکردند و مانع از «اصلاحات» نیست در جهان ایشان میشدند. اینجا بود که فعلة فاشیسم فراموش کرد مردم ایران از کل طایفة آبمنگلها نفرت دارند و برای میرحسین موسوی به خیابانها نخواهند آمد.
در واقع تظاهرات، زمانی معنا و مفهوم دارد که از سوی یک حزب سیاسی با اهداف مشخص «مادی» برگزار شود، نه برای مبارزه با «دروغ» و تقلب فرضی یا واقعی آنهم در حکومتی که قانون توحش اساسیاش را با توسل به تقلب و در سایة جنجال اشغال سفارت آمریکا بر ملت ایران حقنه کرده. انتخابات این حکومت سی سال است که به همین ترتیب برگزار میشود و میرحسین موسوی با چند و چون آن بخوبی آشناست. امروز پای «حماسة» 22 خرداد لنگ میزند، و اوپوزیسیون بینوای حکومت اسلامی همچنان میکوشد برای «تکرار» سناریوی دوران ریاست جمهوری کارتر، یک «شاه» دستوپا کرده، مردم را بر نفرت از او متمرکز کند. بساط «شاهسازی» از ابتدای استقرار حکومت آبمنگلها به راه بود. چنین شایع کرده بودند که اکبر بهرمانی قدرت و ثروت شاه را دارد. این کارگاه «شاهسازی» هنوز تعطیل نشده، پاسدار اکبر ذکر «سلطان» گرفته و عیال الهام، سخنگوی دولت هم به نعلین اکبر بهرمانی چسبیده و مبتذلات میپراکند. داش صفار هم خفقان اختیار کرده، تا مبادا ابتذال در جامعة ایران کمی کاهش یابد.
نشاندن «جزء» بجای «کل» همچنانکه گفتیم از شیوههای پروپاگاندی به شمار میرود که نخبگان عرصة فقر فرهنگی تلاش میکنند آنرا بر جامعة ایران حاکم کنند. به همین دلیل همه میخواهند یک «شاه» داشته باشند، تا همة کمبودها و جنایات را به او نسبت داده، کل حاکمیت را از زیر ضربه نجات دهند. همچنانکه در سال 1357 نیز چنین شد. شاه رفت! ولی سرکوب سیاسی، جنایت و تاراج نه تنها بر جای ماند که افزایش هم یافت. مردم هم از تظاهرات خیابانی هیچ به دست نیاوردند جز سرکوب بیشتر. پس بهتر است پامنبریهای آبمنگلها در داخل و خارج مرزها دست از شاهسازی و سلطانپروری بردارند، چرا که مردم بخوبی میدانند رفتن خامنهای یا اکبر بهرمانی سیاست استعمار را تغییر نخواهد داد، بلکه آنرا در پوششی نوین، «مردمپسندتر» و عوامفریبانهتر قدرت میبخشد.
همچنانکه در وبلاگ «کدو و کودتا» گفتیم حکومت جمکران و جناح کلینتون، حضور رابرت گیتس در وزارت دفاع را فراموش کرده بودند! اینان میپنداشتند طی نمایشات 22 خردادماه 1388 میتوان کودتای 22 بهمن 1357 را تکرار کرد. ولی از آنجا که تاریخ تکرار نمیشود مگر به صورت مضحکه، «کودتای انتخابات» هم کل این حکومت را از رهبر فرزانه گرفته تا رئیس جمهور مردمی، و از اوپوزیسیون «اصلاحطلب» و سپاه قدرقدرت پاسداران گرفته تا لباس شخصیها همه را مفتضح کرد. چرا که اینان در اجرای برنامة شهیدسازی و برپائی مراسم روضه و زوزه و درگیری ناکام ماندند. ما اطمینان داریم که اگر بر پایة تبلیغات رسانهای 40 میلیون ایرانی در مسابقات مارگیری شرکت کرده بودند، 24 میلیون نفرشان هم حتماً به احمدینژاد رأی میدادند، ولی در واقع چنین نشده! این است نتیجة کودتای ناکام 22 خردادماه 1388.
همچنانکه درابتدای این وبلاگ گفتیم، سخنرانی احمدینژاد نخستین بازتاب شکست کودتای 22 خردادماه به شمار میرود. اکنون زمان آن رسیده که جنبشمدنی مطالبات خود را مطرح کند. در این راستا لازم است از اشغال فضای اجتماعی توسط سازمان ملل، و دیگر گروههای مدعی دفاع از حقوق بشر که در غرب لنگر انداختهاند، ممانعت به عمل آوریم.
پس حضور برندگان خوشبخت نوبل صلح، به ویژه حضور شخص «الی ویزل» بگوئیم، ملت ایران هیچ نیازی ندارد که دبیرکل سازمان ملل جهت آگاهی از موارد نقض حقوق بشر بازرس ویژه به ایران ارسال دارند. آنچه «برنار مدوف» از چنگ بعضیها درآورده با «صدوریدن» بیانیههای مضحک به جیب شما باز نخواهد گشت.
نقض حقوق بشر در ایران به کودتای ناکام 22 خرداد محدود نمیشود. استقرار حکومت اسلامی و تدوین قانون اساسی این حکومت فینفسه نقض آشکار حقوق بشر در ایران بوده. اگر سازمان ملل و گروههای حقوقبشر فروش غرب حسننیت میداشتند، در سکوت کامل به تماشای «رفراندوم» قانون اساسی سنگسار و قصاص نمینشستند. مگر نه این است که اعلامیة جهانی حقوق بشر مدافع «حقوق فردی» است؟ پس دلیل سکوت حقوقدانان سازمانهای مدعی دفاع از حقوق بشر در برابر تحمیل قوانین «توحش جمعی» بر فرد، فرد ایرانیان چه بود؟ تأئید حکومت اسلامی توسط 99 درصد ایرانیان؟!
روز 12 فرودینماه 1358 اکثریت وسیع ایرانیان در رفراندوم شرکت کردند، و از لج شاه به استقرار نظام توحش رأی مثبت هم دادند. ولی حقوقدانان غرب نیک میدانند که تأئید احکام و قوانین انسانستیز، حتی توسط صددرصد افراد یک جامعه به این قوانین مشروعیت انسانی اعطا نخواهد کرد. پس بهتر است کسانی که سیسال پیش سکوت کردند، امروز هم ساکت باشند. ماهیت دولتهای طالبانپرور ناتو و گروههای حقوق بشرفروش غرب همچون نقش سازمان رسوای ملل بر ما کاملاً روشن شده. از محفل نوبل و برگزیدگاناش نیز بهتر است حرفی نزنیم که «مثنوی هفتاد من کاغذ شود!» پس بازگردیم به همان کدوئی که از چشمان تیزبین حکومت جمکران و حزب دمکرات ایالات متحد پنهان ماند، و به ناکامی کودتا انجامید.
کدوئی که پروپاگاندیستهای آبدارخانة سازمان سیا بخش کوچکی از آنرا به عنوان یک کدوی درسته و کامل به معرض نمایش گذاشته و میکوشند از طریق «تکرار»، این دروغ بزرگ را به ما بباورانند که اعتراض عجولانة موسوی به تقلب، آنهم پیش از اعلام نتایج نهائی انتخابات فرضی، اعتراض به کودتا بوده! حال آنکه کل حاکمیت با برگزاری انتخابات و اعلام نتایج دور از ذهن در عمل خواهان اعتراض موسوی و کروبی جهت سازمان دادن به کودتا بود. همچنانکه شاهد بودیم چند روز، دست لباس شخصیها، فالانژها و پاسداران برای ایجاد آشوب و تجمع غیرمجاز باز گذارده شد، البته بدون نتیجه!
«جوزف گوبلز، وزیر پروپاگاند آدولف هیتلر گفته، هیچ بعید نیست که با شناخت روحیة افراد مورد نظر، و از طریق تکرار بتوان به آنان ثابت کرد که یک مربع در واقع یک دایره است. میتوان واژهها را آنقدر ساخت و پرداخت تا پوششی باشند بر اهداف پنهان.»
منبع: در باب پروپاگاند.
شیوة تمرکز بر یک نقطه، پوپولیسم، جمعگرائی و مردم محوری، القاء «توهم» و باوراندن دروغ به افراد با توسل به شعار پوچ و برپائی تجمع و تظاهرات همه و همه ریشه در روانشناسی «جمع» دارد. و ژوزف گوبلز، رضوانالله علیه از فواید جمعگرائی و از نقاط ضعف «جمع» نیک آگاه بود.
«القاء توهم»، پیوندی مستقیم با «تجمع» و «تکرار» دارد. شیفتگی فعلة فاشیسم به تجمع در خیابانها و عربدهجوئی و سردادن شعارهای پوچ بیدلیل نیست! زمانی که به جمع میپیوندید، و شعار پوچ سر میدهید، قدرت «تفکر منطقی» از شما سلب میشود. در نتیجه به سادگی میپذیرید که 40 میلیون ایرانی در مضحکة حکومت جمکران شرکت کردهاند، و سپس برای پس گرفتن رأی کذا با سلاح سرد و گرم به خیابانها ریخته یک پایگاه بسیج را هم به آتش کشیدند. در صورتیکه مردم عادی به هیچ عنوان چنین رفتاری ندارند. صحنههائی که ما شاهد بودیم شباهت فراوانی به نمایشات پائیز 1357 در تهران داشت. لباس شخصیهائی که با شعار «مرگ بر شاه» به ادارات، بانکها و اتومبیلها حمله میبردند. شایعه پراکنی پیرامون خشونت نظامیان، شایعة حضور نظامیان اسرائیل در ایران برای سرکوب تظاهرات، و ... و این تحرکات و شایعات آنقدر تکرار شد و آنقدر «شهید» فرضی و واقعی تولید کرد تا مردم عادی هم با تکرار شعار گوسالهپسند «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» در تهران به تظاهرات میلیونی پیوستند و کودتای ژنرال هویزر از «مشروعیت مردمی» برخوردار شده، «انقلاب» نام گرفت! پس فراموش نکنیم که شارلاتانهای سیاسی با توسل به نارضایتی مردم سادهاندیش و مشتی شوتوپرت توانستند اهداف استعمار غرب را در ایران تحقق بخشند.
متأسفانه در مبارزات سیاسی «صداقت» نشان حماقت است. اگر تحرکات سیاسی بر موج احساسات جمعی متمرکز شود «جمع» را به مسلخ میفرستد. به همین دلیل است که ما با تظاهرات خیابانی و به ویژه با تظاهرات به اصطلاح «خودجوش» مخالفایم. چرا که اهداف واقعی چنین تظاهراتی در ابهام کامل قرار خواهد گرفت. به عنوان نمونه ببینیم در پس شعار عوامپسند و معصومانة، «موسوی رأی منو پس بگیر!» چه اهدافی میتوانست وجود داشته باشد. آیا استقرار دمکراسی و تأمین حقوق انسانی مدنظر بود، یا برگزاری دوبارة انتخابات و پیروزی میرحسین موسوی، جهت تحمیل خط امام «روشنضمیراش» آنهم با تکیه بر مشروعیت 85 درصدی؟ هدف حکومت جمکران و اربابان همین بود: استقرار موسوی، همزمان در جایگاه مخالف خامنهای و رئیس جمهور محبوب و مدافع حقوق مردم! البته این عملیات فقط برای مذاکرة «آبرومندانه» با آمریکا برنامه ریزی شده بود. در داخل بساط سرکوب تشدید میشد، چون باز هم تندروهای فرضی با سیاستهای رئیسجمهور «مردمی» مخالفت میکردند و مانع از «اصلاحات» نیست در جهان ایشان میشدند. اینجا بود که فعلة فاشیسم فراموش کرد مردم ایران از کل طایفة آبمنگلها نفرت دارند و برای میرحسین موسوی به خیابانها نخواهند آمد.
در واقع تظاهرات، زمانی معنا و مفهوم دارد که از سوی یک حزب سیاسی با اهداف مشخص «مادی» برگزار شود، نه برای مبارزه با «دروغ» و تقلب فرضی یا واقعی آنهم در حکومتی که قانون توحش اساسیاش را با توسل به تقلب و در سایة جنجال اشغال سفارت آمریکا بر ملت ایران حقنه کرده. انتخابات این حکومت سی سال است که به همین ترتیب برگزار میشود و میرحسین موسوی با چند و چون آن بخوبی آشناست. امروز پای «حماسة» 22 خرداد لنگ میزند، و اوپوزیسیون بینوای حکومت اسلامی همچنان میکوشد برای «تکرار» سناریوی دوران ریاست جمهوری کارتر، یک «شاه» دستوپا کرده، مردم را بر نفرت از او متمرکز کند. بساط «شاهسازی» از ابتدای استقرار حکومت آبمنگلها به راه بود. چنین شایع کرده بودند که اکبر بهرمانی قدرت و ثروت شاه را دارد. این کارگاه «شاهسازی» هنوز تعطیل نشده، پاسدار اکبر ذکر «سلطان» گرفته و عیال الهام، سخنگوی دولت هم به نعلین اکبر بهرمانی چسبیده و مبتذلات میپراکند. داش صفار هم خفقان اختیار کرده، تا مبادا ابتذال در جامعة ایران کمی کاهش یابد.
نشاندن «جزء» بجای «کل» همچنانکه گفتیم از شیوههای پروپاگاندی به شمار میرود که نخبگان عرصة فقر فرهنگی تلاش میکنند آنرا بر جامعة ایران حاکم کنند. به همین دلیل همه میخواهند یک «شاه» داشته باشند، تا همة کمبودها و جنایات را به او نسبت داده، کل حاکمیت را از زیر ضربه نجات دهند. همچنانکه در سال 1357 نیز چنین شد. شاه رفت! ولی سرکوب سیاسی، جنایت و تاراج نه تنها بر جای ماند که افزایش هم یافت. مردم هم از تظاهرات خیابانی هیچ به دست نیاوردند جز سرکوب بیشتر. پس بهتر است پامنبریهای آبمنگلها در داخل و خارج مرزها دست از شاهسازی و سلطانپروری بردارند، چرا که مردم بخوبی میدانند رفتن خامنهای یا اکبر بهرمانی سیاست استعمار را تغییر نخواهد داد، بلکه آنرا در پوششی نوین، «مردمپسندتر» و عوامفریبانهتر قدرت میبخشد.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت