جمعه، تیر ۱۲، ۱۳۸۸

«چیزی» که گذشت!
...
«ابوالهول» رفت! با پایان دوران «خدمت» البرادعی که از سال 1997 آغاز شده بود، دوران اعمال سیاست «آشوب» بر ایران تحت عنوان «فضای باز سیاسی» به پایان رسید. اینبار تغییر واقعی در راه است. اما پیش از پرداختن به وبلاگ امروز لازم است توضیح مفصلی در مورد تضاد «مردم محوری» با «دمکراسی» ارائه کنیم.

ویژگی دمکراسی، «انسان محوری»، «صراحت» یا «عدم ابهام» آن است. به همین دلیل جنبش ‌مدنی با «مردم محوری» در تضاد قرار می‌گیرد. محور فلسفة مارکس و نظریة فروید «انسان» است. ویژگی فلسفة مارکس گسست از «ایده‌آلیسم» هگل و به طور کلی گسست از هرگونه «ابهام» فلسفی است. پیشتر گفتیم فلسفة ‌مارکس ملهم از فلاسفة عصر روشنگری است. مارکس با چرخش به سوی این فلاسفه توانست از ایده‌آلیسم و تاریخ‌سالاری هگل بگسلد و «انسان» را «تاریخ‌ساز» تعریف کند.

نظریة فروید نیز از ضمیر انسان ابهام و تقدس «پدر» را می‌زداید. فروید می‌گوید، شناخت ضمیرناخودآگاه به ضمیرخودآگاه کمک می‌کند تا بر «ترس غریزی» از آینده فائق شده و بجای «فرار» و پناه گرفتن در گذشته‌ها، یا مرگ و تاریکی، به سوی روشنائی، زندگی و آینده گام بردارد.

دلیل تهاجم فاشیست‌ها به مارکس و فروید ابهام‌زدائی اینان از «فلسفه» و «الهی‌ات» است. چرا که «ابهام فلسفی» آبشخور مشترک سرمایه‌سالاری و فرزند خلف‌اش، فاشیسم به شمار می‌رود. در این «ابهام مفید» همة عوامل سلطه: خداوند، پدر و رهبر، به عنوان «پدر معنوی» یا خداوند زمینی مأوا گزیده‌اند تا به بهانة مقابله با «سلطة شر» یا سلطة «شیطان» بر «بندگان خدا»، نوعی «سلطة نیک» بر انسان‌ها اعمال کنند! «سلطة نیک» در چارچوب نگرش پدرسالار، عبارت است از اعطای «حق مالکیت» بر جسم و جان فرزند به پدر، اعطای حق مالکیت بر جسم و جان زن به مرد، و بالاخره اعطای حق مالکیت بر جان و مال مردم به «رهبر مقدس!»

آرمانشهر، «قوم برگزیده» و «عصرطلائی» در همین «ابهام» یا «ناشناخته» ریشه دارد. آنچه این «ناشناخته» را از ناشناخته‌های متعارف متمایز می‌کند، قرار گرفتن ریشة آن در یک زمان و مکان «ناشناخته» است. این ناشناختة بخصوص به دلیل بیگانگی‌اش با واقعیات «زمان» و «مکان» در انسان ایجاد تشویش و دلهره می‌کند. برای «فرار» از چنین تشویشی است که انسان تمایل دارد بجای حرکت به سوی ناشناخته و گام نهادن در مسیر «زندگی آینده»، در ذهن خود مأمنی«شناخته‌شده» در گذشتة موهوم یافته و در آن «پناه» گیرد. این است هدف واقعی اعضای سازمان ناتو از تحمیل تئوکراسی بر کشورهای منطقه: ایجاد سکون در جامعه از طریق تقلیل «روابط انسانی» به روابط غریزی در بطن «خانواده.» یا به عبارت دیگر، بازگشت به توحش اسطوره‌های مقدس ادیان ابراهیمی، به عنوان بهترین ابزار سرکوب انسان و انسانی‌ات. سی سال است که وقوقیه‌های «ساتاس» بدون استثناء در مسیر چنین هدف مقدسی تنظیم می‌شود.

در سال 1966 آدورنو، با ارائة «دیالکتیک منفی» و تعریف «تاریخ»، به عنوان یک «تشویش» و «نگرانی»، در واقع حرکت جامعة بشری را بر پایة «ترس» و «توهم» و «ابهام» تحلیل می‌کند. «نگرانی» طالبان‌پروران ناتو برای ما ملت بی‌دلیل نیست! اینان در واقع نگران منافع خود در منطقه‌اند. در نتیجه تلاش می‌کنند با توسل به آشوب‌های دست‌ساز، ضمن تحمیل بایکوت خبری، ایران را در انزوای سیاسی قرار دهند، چرا؟ چون هرگونه حرکتی در جهت رشد و تعالی ملت‌ها تهدیدی است برای منافع اینان.

آدورنو در «دیالکتیک منفی» که در سال 1966، ‌سه سال پیش از مرگش انتشار یافت، «تاریخ» را یک «نگرانی» و «تشویش» تحلیل کرده. این نگرش، هرگونه تحلیل و بررسی علمی رخدادهای تاریخی را در واقع به بیراهه و ابهام می‌کشاند! نظریة آدورنو «تاریخ» را در تاریکی و «ابهام» فرو می‌افکند و در واقع «علمی‌‌‌ات» آن‌ را به زیر سئوال می‌برد. در این چارچوب تحرک انسان‌ها در زمان و مکان مشخص یا «تاریخ» هدف روشن و صریحی ندارد، بلکه واکنشی است کورکورانه به شرایطی ناشناخته!

روشن است که اگر حرکت جامعة بشری را یک حرکت غریزی بدانیم، چنین حرکتی بجز نگرانی و تشویش پیامدی نخواهد داشت. مسئله این است که «دیالکتیک منفی»، دلائل منطقی و اقتصادی رخدادهای تاریخی را نادیده انگاشته و فقط با نگریستن به توحش و خشونت این رخدادها «تاریخ» را «نگرانی» و «تشویش» تحلیل می‌کند. با این وجود دلیل وقوع انقلاب اکتبر، جنگ‌های جهانی، سرکوب جمهوری‌خواهان اسپانیا، و ... نگرانی و تشویش نبود! «واکنش مردم» به این خشونت‌ها نگرانی و تشویش بوده، چرا که مردم مورخ نیستند!

اگر در تحلیل «تاریخ» اولویت به نگرش «عوام» داده شود، در چارچوب چنین نگرشی است که «دلائل صریح» و اقتصادی جنگ دوم جهانی در ابهام «نگرانی» و «تشویش» مردم آلمان فرو می‌افتد، یا ظهور پدیدة‌ طالبان در ایران و سپس در افغانستان، ‌ و همچنین تهاجم نظامی ارتش ناتو به عراق و افغانستان در «ابهام» قرار می‌گیرد. چرا که «ایجاد ابهام» یکی از اهداف اصلی پروپاگاند است، ابهامی که منطق متعارف و عقل سلیم را به چالش می‌طلبد. ساده‌تر بگوئیم، «نگرانی» و «ابهام» همزمان خشونت، شورش و ابتذال یا همان عناصر اصلی «عوامگرائی» را تقویت می‌کند.

در سایة چنین ابهام خجسته‌ای است که رسانه‌ها برای «توجیه» تهاجم نظامی به عراق ـ که صرفاً با هدف سلطه بر منابع نفتی و کنترل راه‌های عبور انرژی «می‌بایست» انجام می‌پذیرفت ـ ادعا می‌کنند صدام حسین سلاح کشتار جمعی در اختیار دارد و یک تهدید جهانی است! همین خبرهای سراپا دروغ تهاجم نظامی به عراق را «توجیه» کرد، و ارتش آمریکا و انگلستان به بهانة استقرار دمکراسی در این کشور به کشتار و چپاول پرداختند.

«هربرت مارکوزه» یکی از شیپورچی‌های «مکتب فرانکفورت» در «انسان تک بعدی» چنین فرموده:

«آزادی‌های فردی و حق انتخاب یک دروغ بزرگ است که بر نیازهای واقعی بشر پرده می‌افکند.»

منبع: هربرت مارکوزه، «انسان تک بعدی»، انتشارات می‌نویی، پاریس، 1968.

به ادعای اهالی مکتب کذا این آزادی‌ها «بعد درونی روح» را سرکوب کرده، مانع ایجاد «تغییر» می‌شود! «تغییر» برای این حضرات همان «شورش» و «ایجاد گسست» در نظم حاکم است. یادآور شویم که اینان در دهة 1960 در یک نظام دمکراتیک چنین ترهاتی را به هم می‌بافتند، تا از این طریق جنبش‌های چپ را در اروپا و آمریکا به «بیراهة شورش» هدایت کنند. و در این مهم موفق هم شدند. ولی اینروزها بازار «نگرانی» و «شورش‌پروری» سازمان سیا در سراسر جهان کساد شده. از آن جمله‌ است: شکست کودتای آب‌منگل‌ها، و پایان خدمت ابوالهول در آژانس بین‌المللی انرژی اتمی!

گویا سر خوردن روی پوست خربزة جادوئی به حکومت آب‌منگل‌ها محدود نمی‌شود. ‌ دوران خوش جنگ افروزی و تنش با توسل به «نگرانی» از «سلاح‌های کشتار جمعی»، با رفتن البرادعی پس از 12 سال به پایان رسید. البرادعی را اعضای سازمان ناتو از اول ماه دسامبر سال 1997 در رأس سازمان بین‌المللی انرژی اتمی قرار دادند تا علاوه بر تجهیز پاکستان به سلاح اتمی، تهاجم نظامی به عراق و سپس به ایران نیز «توجیه» شود.

همچنانکه پیشتر گفتیم کشور ایران، علیرغم تلاش حکومت اسلامی و اربابان‌اش در غرب، به دلیل همجواری با روسیه از تهاجم نظامی در امان مانده. در واقع 4 سال پیش اهالی محفل لولوسازی پرزیدنت مهرورزی را به منظور توجیه تهاجم نظامی از صندوق‌های مارگیری استخراج کردند. به همین دلیل بود که میرحسین موسوی از شرکت در «انتخابات» خودداری کرد؛ خیال‌اش از موفقیت اربابان آسوده بود. اصولاً نوکران خوب و وفادار هرگز قدرت «الهی» ارباب را مورد تردید قرار نمی‌دهند. بگذریم و بازگردیم به البرادعی، «معمار» تهاجم نظامی به عراق.

در سال 2003، البرادعی شخصاً پروندة عراق را به شورای امنیت ارائه داد. و در ماه مارس همان سال به بهانه‌های واهی، تهاجم وحشیانة آنگلوساکسون‌ها به عراق آغاز شد. در سال 2005، البرادعی و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی به پاس «خدمات» ارزندة خود به تفنگ‌فروش‌های پنتاگون یک «نوبل صلح» هم دریافت نمودند. و خلاصه از آنجا که البرادعی در مزدوری «بی‌نظیر» بود، در سمت خود ابقاء شد. ولی همزمان با شکست قطعی کودتای آب‌منگل‌ها، یعنی روز دوم ژوئیة سال 2009 که محمد خاتمی هم به دفاع از «قانون» پرداخت، ایالات متحد ناچار شد با «البرادعی» نیز وداع کند. در واقع روز گذشته اصلاح‌طلبی آب‌منگل‌ها، محفل خاتمی، البرادعی و جناح کلینتون به زباله‌دان تاریخ پیوستند. در وبلاگ «قانون آب‌منگل»‌ گفتیم که هیلاری کلینتون پرزیدنت اوباما را به مسکو همراهی نخواهد کرد. علیرغم پارسیدن نوکران آمریکا در جمکران تغییر و تحولات اخیر پایان تئوکراسی و ریش و پشم‌سالاری در منطقه خواهد بود. هر چند حاکمیت انگلستان دل از نعلین و دستار برنمی‌گیرد! چرا که حکومت آخوند جماعت یا «تئوکراسی» انسان‌ستیزترین نوع استبداد است.

در تئوکراسی «ضمیرخودآگاه» از دو سو سرکوب می‌شود. از یکسو، ذهن و زبان فرد در خدمت ابهامات «ضمیربرتر» قرار می‌گیرد، ‌و از سوی دیگر، پیکر فرد به عنوان پدیده‌ای ‌«مادی» نفی و سرکوب خواهد شد. چرا که در یک نظام تئوکراتیک، خارج از تقدس خداوند، پدر و مادر نیز تقدس می‌یابند! همین تقدس دوگانه خشونت‌ را در بطن خانواده از نظر «اخلاقی»، و در جامعه از طریق «قانونی» توجیه خواهد کرد. زمینة «توجیه خشونت» ابتدا در خانواده فراهم آمده، و سپس در سطح جامعه گسترش می‌یابد تا به یک «هنجار» اجتماعی تبدیل ‌شود. پیشتر گفتیم که هدف استعمار تبدیل خشونت و ابتذال به هنجار اجتماعی است. پس نگاهی داشته باشیم به وقوقیة بیشرمانة امروز یا مطالبات استعمار غرب از ملت ایران که توسط آخوند جنتی در دانشگاه سابق تهران روخوانی شد.

آخوند جنتی مانند میرحسین موسوی در «خط امام» نشسته و ضمن نشخوار همان چرندیات خمینی می‌گوید:

«انتخابات واقعا سالم بود و هیچ اشکالی نداشت [...] باید ببینیم اکنون می‌خواهیم چه کنیم؟ یک اینکه ما مسلمانیم، دو اینکه ما شیعة امیرالمومنینی هستیم که به خاطر قانون شهید شد، دیگر اینکه ما با هم برادریم [...] وحدت کلمه و برادری‌ها را به هم نزنید [...] حالا چیزی بوده، گذشته [...] الان باید [...] در نمازجمعه و انتخابات‌های آینده شرکت کنیم [...] ببینید چه گناه‌هائی در این ایام شد که اگر هر کدام در پرونده کسی باشد در آن دنیا وای به حال اوست؛ کسانی که مرتکب این گناه‌ها شده‌اند بروند در این ایام توبه کنند.»
منبع: مهرنیوز، ‌ مورخ 12 تیرماه سالجاری

این است «برنامة» اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن برای ملت ایران! یک سرکوب همه جانبه با هدف حذف. حذف همة مخالفان، حذف همه بجز شیعی‌مسلکان حکومتی و جیره خواران‌شان در داخل و خارج. بهتر بگوئیم حذف همه بجز «برادران» آب‌منگل که بجای «مردم» می‌نشینند و قانون «مردم محورشان» را هم به مورد «اجرا» می‌گذارند. در حکومت آب‌منگل‌ها همچنانکه شاهدیم جائی برای «اقتصاد» و «مادیات» وجود ندارد، معنویت است و دیگر هیچ! از آنجمله است شرکت در مراسم حماقت‌گستر وقوقیه‌سرائی، و به ویژه شرکت در انتخابات«ها»! بیانیه نویس مفلوک «ساتاس» هنوز نمی‌داند «انتخابات» اسم جمع است، و اسم جمع را فقط الاغ جمع می‌بندد. بگذریم. انتخابات گورکن‌ها همچنانکه شاهد بودیم «معنوی» است. به عبارت دیگر بجز «تقلب» هیچ نیست.

گورکن‌ها که به دلیل شکست کودتای 22 خرداد همگی «قانون‌گرا» و اهل یک «خانواده» شده‌اند، امروز برای تکذیب «شایعات» زبان‌شان باز شده! بله، این مدت که برنامة کودتا ادامه داشت، دولت احمدی‌نژاد حضور خبرنگاران خارجی را در تجمع‌‌های خیابانی ممنوع کرده بود تا دارودستة‌ خاتمی بتوانند با فراغ بال به شایعه‌پراکنی و تشویش ‌اذهان عمومی مشغول شوند؛ به همین دلیل همه «لال‌مونی» گرفته بودند. اما پس از اینکه شکست کودتا حتمی شد،‌ یعنی پس از گذشت سه هفته، ‌ رئیس دانشگاه تهران به «مهرنیوز» فرموده‌اند، قتل 5 دانشجو شایعه بوده، ‌ و پخش این شایعه باعث نگرانی و تشویش ده‌هزار تن از افراد خانوادة دانشجویان ساکن خوابگاه دانشگاه شده، چرا شایعه پراکنی می‌کنند؟! عجیب است که ایشان تاکنون سکوت اختیار کرده بودند، در حالیکه رهبرشان رسماً به قتل «5 دانشجوی حزب‌اللهی» توسط آشوب‌طلبان اشاره داشتند، ‌ و در واقع به زبان بی‌زبانی «حزب‌الله» را برای ایجاد درگیری خیابانی به حضور در صحنة آشوب و تظاهرات غیرمجاز فرامی‌خواندند!

البته ما تعجب نمی‌کنیم، چون پیشتر هم گفتیم دو جناح طایفة آب‌منگل دست در دست یکدیگر برای «ایجاد آشوب» و «تولید شهید» وارد میدان شده بودند. تعجب ما از حماقت حکومت آب‌منگل‌ها نیست، تعجب ما از حماقت اربابا‌ن‌شان در لندن و واشنگتن است که ناچار شده‌اند هم با البرادعی، زمینه‌ساز تهاجم نظامی‌ به عراق وداع کنند، ‌ هم با کودتا در هندوراس و جنگ و بحران در آمریکای جنوبی!

بله، کودتا نه تنها در ایران که در هندوراس هم شکست خورد! امروز «میچله‌تی»، جانشین «زلایا»، رئیس جمهور برکنار شدة هندوراس اعلام داشت آمادة برگزاری انتخابات ریاست جمهوری است. یادآور شویم که برخلاف کودتاهای دوران جنگ سرد، اینبار ارتش برای دفاع از قانون و ممانعت از قانون‌شکنی رئیس جمهور وی را برکنار کرد. ولی همین دخالت ارتش فرصتی برای ابراز وجود کلنل چاوز فراهم آورد تا برای دفاع از مردم هندوراس، ارتش ونزوئلا را در مرزهای این کشور به حال آماده ‌باش در آورد! اهالی سازمان ناتو شکم‌شان را برای یک حکومت نظامی در هندوراس و جنگ در آمریکای جنوبی حسابی صابون زده بودند.

گلة روشنفکران فرهیختة پنتاگون، یا بهتر بگوئیم سگ‌های سیرک عموسام چنین تفسیر می‌کردند که،‌ «در سال 1972 ارتش هندوراس کودتا کرد و به مدت 10 سال در این کشور حکومت نظامی را ادامه داد، در نتیجه اینبار هم حکومت نظامی سال‌ها دوام خواهد داشت.» البته اینان آرزوها و امیال اربابان‌شان را به عنوان «تفسیر سیاسی» تحویل مردم می‌دهند. در مورد ایران هم ذکر «انقلاب مخملی» گرفته بودند و موسوی فاشیست را مدافع دمکراسی جلوه می‌دادند. سیرک‌ پنتاگون در اروپا به ویژه در فرانسه سروصدای فراوان به راه انداخت ولی فروش چندانی نکرد! چرا که مردم ایران «فراموشی» نگرفته‌اند، «چه توان کرد که تقدیر چنین بود.»

البته اهالی «لوموند» هنوز به زوج «موسوی ـ کروبی» امید بسته و فرمان ایجاد یک تشکل دمکراتیک را برای ایندو پیرو وفادار گاو حاج میرزاآغاسی صادر کرده‌اند. سایت لوموند، مورخ 2 ژوئیه 2009 می‌نویسد، موسوی و کروبی یک «تشکل دمکراتیک» ایجاد می‌کنند! اینکه میرحسین موسوی با «خط امام روشن ضمیر» خود یک تشکل دمکراتیک هم به راه بیاندازد بیشتر یک لودگی سیاسی است! در هر حال به گفتة لوموند، موسوی در مورد جزئیات این تشکل هنوز حرفی نزده، ولی تشکل کذا را ایجاد خواهد کرد! ما هم تردیدی نداریم که موسوی یک تشکل سیاسی به راه خواهد انداخت، ولی اطمینان داریم که تشکل کذا هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. موسوی یک فاشیست جنایتکار بیش نیست، کارفرمایان لوموند در صنایع نظامی «لاگاردر» نمی‌توانند او را به رهبر جنبش مدنی در ایران تبدیل کنند. جنبش‌مدنی فاشیست و «مرگ‌پرست» نیست، «انسان‌محور» است.

انتخابات واقعا سالم بود! و طبق معمول هیچ اشکالی نداشت، اشکال از مردم بود! باید ببینیم اکنون می‌خواهیم چه کنیم؟ [...] [...] الان باید [...] در نماز جمعه و انتخابات‌های آینده شرکت کنیم.






...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت