
پدرپرستان!
...
اهالی مرزپرگهر! همانطور که از «لج خامنهای» حماسة دوم خرداد آفریدید و 8 سال فرصت برای استعمار فراهم آوردید، همانطور که از لج احمدینژاد به جنایتکاری به نام موسوی «رأی» داده، «حماسة 22 خرداد» آفریدید، باز هم از لج خامنهای در مراسم مبتذل و حماقتگستر نماز حکومتی شرکت کنید و با تکرار طوطیوار شعارهای گوسالهپسند «اصلاحطلبان» و «طاعونسبز» خود را در جایگاه گوسفندان قرار داده به جهانیان ثابت کنید که «مردم ایران، همه مسلمان شیعه و طرفدار نظام توحش اسلاماند.»
به گورکنها یادآور شویم که با ارسال اتوبوسهای مملو از نمازگزاران فرضی از روستاها و قصبات اطراف به تهران، جنبش مدنی مرعوب نخواهد شد. مطالبات اکثر ایرانیان دمکراتیک است و اینبار حکومت اسلامی است که در اقلیت قرار گرفته. با اشغال خیابانهای شهر و تجمع «مادران سوگوار» و به ویژه بینام و نشان در پارکها نمیتوانید مرگ و سوگواری بر جامعه حاکم کنید.
به روشنی میبینیم که گورکنها و جیره خوارانشان در خارج از مرزها، به دلیل تضعیف مواضع ایالات متحد صفوف خود را فشردهتر کردهاند. آغاز برنامة سیرک تابستانی عموسام با شرکت پاسداراکبر و شرکاء در واقع مکمل برنامة نماز جمعة آینده در تهران است. دو گروه «هزارچهرة» اصلاحطلب و اصولگرا روز جمعه با توسل به شعارهای ماشاالله قصاب در «بهار عاظادی» ضمن حمایت از «رهبر»، پشت سر «اکبر» ردیف خواهند شد. به این ترتیب باز میگردیم به روزهای شیرین سی سال پیش. با این تفاوت که اینبار جائی برای ناز و کرشمة گروه شیخ مهدی بازرگان وجود نخواهد داشت. به عبارت دیگر روز جمعه کل حاکمیت در برابر جنبشمدنی صفآرائی میکند. همچنانکه گفتیم این حکومت نامشروع و غیرقانونی بجای توسل به قانون، همة مسائل خود را در خیابان و سرگذر حل کرده. پس طبیعی است که آبمنگلها راهکارهای قانونی را اینبار نیز نادیده انگارند.
گفتیم که هدف از برگزاری نمایشات 22 خردادماه کسب مشروعیت مجدد برای حکومت برخاسته از کودتای 22 بهمن بود. و این «مهم» از طریق پروپاگاند رسانههای غرب تأمین شد. ولی از آنجا که انبوه «جمعیت میلیونی» برای طرفداری از میرحسین موسوی به خیابان نیامد و کودتای سبز ناکام ماند، مشروعیت کذا هم خدشهدار شده! البته هیچ اشکالی ندارد، چرا که در این گیرودار چند نفر به قتل رسیدند و بازار ارعاب و سرکوب به اندازة کافی رونق یافته. مهم همین بود. باری، آبمنگلها به دلیل عدم برخورداری از پشتوانة مردمی ناچار شدند صفوف خود را در داخل و خارج از مرزها فشردهتر کنند. مراسم آشتیکنان و بازگشت به دوران «امام روشنضمیر» را روز جمعه مشاهده خواهیم کرد.
«روح پوپر»، که به گفتة «بیبیسی» برفراز تهران به حرکت در آمده چنین گزارش میدهد که برای رسیدن به «دمکراسی» مطلوب حاج فرج دباغ، خواهران لازم است با چادر و سجاده و مهر و تسبیح و شورتوزیرپوش «سبز» در این نماز دشمنشکن حضور یافته، جهت اثبات همبستگی خود با میرحسین و امام روشنضمیرشان لاک سبز هم به ناخن زده، پرة بینی خود را با حلقة سبز بیارایند. روح پوپر همچنین توصیه میکند گروه موسوی با توسل به اجساد قربانیان «فعالیت» خود را ادامه دهد. به این منظور لازم است فعلة فاشیسم هر چهل روز یک بار، جسد نوینی از سردخانه بیرون کشیده و به همین مناسبت موسوی و کروبی که مسئولان واقعی قتل به شمار میروند برای دلجوئی از خانوادة مقتول خود را در جایگاه «مدافع قربانیان» قرار دهند. حال آنکه طی سه دهة اخیر 120 هزار مخالف حکومت اسلامی نابود شدهاند و 30 هزار تنشان در دوران نخست وزیری موسوی «انساندوست» به قتل رسیدند! رهبر طاعون سبز و آخوند کروبی مزور حتی امروز هم از این جنایات ابراز تأسف نمیکنند!
دیدار موسوی و زهره رهنورد و شیخ کروبی از خانوادة سهراب اعرابی در واقع اجرای رقیق همان برنامة روضه و زوزه و سوگواری است که اینان رویای برگزاری گسترده و جنجالیاش را در سر میپروراندند. ولی از آنجا که تعداد اجساد برای اجرای این برنامه کفایت نمیکند، ناچاراند ضمن شایعه پراکنی در مورد وجود «هزاران جسد» در سردخانهها، به سیستم «سوگواری قطرهای» اکتفا نمایند. یادآور شویم وجود جسد در سردخانه طبیعی است. ولی دلیل نمیشود که همة اجساد موجود در سردخانه توسط نیروهای انتظامی و بسیج به قتل رسیده باشند! جسد کسانی که به مرگ طبیعی هم میمیرند در سردخانه حفظ میشود. پس بهتر است سایتهای گوسالهپرست به ویژه سایت مشارکتچیها ضمن ارائة «آمار» هزاران کشته به این مهم توجه داشته باشند که در سردخانه جسد همه نگهداری میشود، نه فقط جسد قربانیان تظاهرات کودتای ناکام.
به گفتة «روح» پوپر، لازم است اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن به افکار عمومی در غرب این دروغ بزرگ را بباورانند که، اکثریت مردم ایران همان گوسفندان حاضر در نماز جماعت دانشگاه سابق تهراناند که با تکرار شعارهای 30 سال پیش به حمایت از «رهبر» مشغول شدهاند. برای دستیابی به چنین هدفی لازم است جنگ زرگری بین دو گروه کاذب حکومتی یعنی طرفداران احمدی نژاد و میرحسین موسوی ادامه یابد، شاید «لطف الهی بکند کار خویش»، و چند جسد دیگر نیز نصیب طاعون سبز شود.
شاهدیم که به دلیل ممنوعیت برگزاری مراسم سوگواری و روضه و زوزه توسط آخوند کروبی و شرکاء، فعلة فاشیسم در داخل و خارج از مرزها حدود 40 روز خفقان نسبی گرفتند تا اینکه حکومت گورکنها برای تداوم نوحه خوانی و مردهپرستی به خواهر ملیحه محمدی چراغ «سبز» داد و در پی «زوزهنامة سبز» بود که «کاروان» زوزه و روضة موسوی و کروبی جنایتکار برای «دفاع از خون قربانیان» به راه افتاد. خلاصه بگوئیم آب در لانة متعفن گورکنها افتاده.
دادستان حکومت اسلامی فرمودهاند، مادر «ندا» هیچ شکایتی ندارد! شاید به همین دلیل باشد که مادر مقتول «رسانهای» از افتخار دیدار رهبر طاعون سبز محروم شده! البته ما هم ترجیح میدهیم قتل «ندا» یک صحنه سازی بوده باشد. شاید به همین دلیل خواهر ملیحه محمدی مراسم روضه و زوزه مزورانه را برای پیوند «سهراب» به «سجاده» به راه انداخت. شاید هم امکان جور کردن قافیة «ندا» با «سجاده» نبود، در حالیکه سهراب به دلیل «اعرابی» بودن به راحتی با سجاده و خفت و ذلت صحرای کربلا جفت و جور میشد. فراموش نکنیم که براساس پیام یکی از کاربران سایت آخوندپرست زمانه، «حسین هم برای به دست آوردن حق رأی در کربلا شهید شد.» بله آنحضرت از تشنگی در کربلا به زندان اوین آمده تیر خورده و ناپدید شدند.
در توضیح پیرامون وبلاگ «روح پوپر» یادآور شویم «پوزیتیویسم» در تقابل با دین، مذهب و «باورها» قرار میگیرد و چماقداران اسلام ناب و «توحید» و ... امثال حاج فرجدباغ نمیتوانند کوچکترین ارتباطی با نظریة «کارل پوپر» داشته باشند. برخلاف بیبیگوزکهای متناقض شیعیمسلکان و اسطورههای مقدس ادیان ابراهیمی، نظریة فلسفی نهایت امر میباید از «انسجام منطقی» برخوردار باشد. چرا که فلسفه حاصل «تفکر» انسانی است، نه محصول باورها و ترسها و توهمات گذشتگان. در واقع سروش همانقدر «فیلسوف» است که مخملباف میتواند «هنرمند» باشد.
بارها در این وبلاگ گفتهایم، حکومت اسلامی، از «رهبرکبیر» تا فیلسوف و هنرمنداش بازتاب ابتذال و توحش و سفله پروری استعماراند. پس بهتر است حنازرچوبه، رسانة رسمی حکومت اسلامی با استفادة سوء از مطالب این وبلاگ گوگوش را به عنوان خواننده، به سروش پیوند نزند. حنازرچوبه، مورخ 25 تیرماه سالجاری در مطلبی تحت عنوان «از گوگوش تا سروش»، ضمن گزافه گوئی و مهملبافی نعلینی، گوگوش را «مبتذل خوان» شمرده! مگر خوانندة پاپ مبتذل است؟ به هیچ عنوان! خواننده، هنرمند است، و «هنر» هم والا است.
ابتذال در واقع همان «حجاب» و پوششی است که انسانیات را در ابعاد فردی و اجتماعی لگدمال میکند. ابتذال همان حجابی است که در حکومت اسلامی زن را به برده و «ابزار لذت» تبدیل کرده. ابتذال همان پردهای است که سروش، چماقدار جنایتکار حکومت در پس آن پنهان شده، تا خود را فیلسوف خوانده، شرکت در نمایش انتخاباتی تئوکراسی جمکران را از زبان یک فیلسوف پوزیتیویست غرب «دمکراسی» بخواند! بی پرده بگوئیم ابتذال همان «دروغ» است. دروغی که از یک دستاربند روانپریش و خونآشام «رهبر روشن ضمیر» میسازد. دروغی که مشتی ساواکی، پاسدار و دانشجونما را به عنوان مخالفان حکومت اسلامی در غرب معرفی میکند. مبتذل سراپای این حکومت و پامنبریهای هزارچهرهاش در داخل و خارج است. خواننده، مبتذل نیست. آنچه او را به ابتذال کشانده همصدائی با امثال پاسداراکبر است نه حرفة خوانندگی.
ما از همة فعالان جنبش مدنی میخواهیم از شرکت در هر گونه تجمع، چه در مراسم حماقتگستر نماز جماعت، چه در تجمع مادران سوگوار، و ... خودداری کنند. مسئولیت مستقیم قتلهائی که از 25 خردادماه به وقوع پیوسته در درجة نخست متوجة میرحسین موسوی و همة کسانی است که بجای طرح اعتراضات خود از مجاری قانونی، علیرغم مخالفت وزارت کشور برای تجمع ظاهراً «مسالمت آمیز» فراخوان دادند. در درجة بعد مسئولیت این قتلها متوجه نهادهائی است که وظیفة تأمین نظم قانونی را بر عهده دارند. و نهایت امر هر فرد عاقل و بالغی که علیرغم مخالفت رسمی وزارت کشور و مقامات مسئول امنیت شهری با تظاهرات، به «پیروی» از آشوبطلبان در تظاهرات غیرمجاز شرکت کرده میباید شخصاً پاسخگوی اعمال خود باشد.
به شیخ کروبی و میرحسین موسوی که فعالیت سیاسی خود را بر الگوی گاوحاج میرزآغاسی منطبق کردهاند یادآور شویم، فضای شهر متعلق به گروههای سیاسی نیست! متعلق است به ساکنین شهر. در نتیجه برای هرگونه تجمع مسالمتآمیز حتی برگزاری جشن و کنسرت در پارکها «کسب مجوز» الزامی است. اصل 27 قانون اساسی جمکران نمیگوید برپائی تجمع مسالمت آمیز بدون کسب مجوز آزاد است، میگوید:
«تشکیل اجتماعات و راهپیمائیها بدون حمل سلاح، به شرط اینکه مخل به مبانی اسلام نباشد آزاد است.»
«بدون حمل سلاح» چه مفهومی دارد؟ حضور شبه نظامیان مسلح گروه بهزاد نبوی در تظاهرات مسالمتآمیز؟ یا حمل سلاح سرد از قبیل چاقو و پنجه بکس و آچار با دستة سبز؟ از این گذشته «مخل به مبانی اسلام» را چه کسی میباید تفسیر کند؟ میرحسین موسوی و شرکاء یا رضوی فقیه و ابوالفضل فاتح، همانها که از لندن و پاریس به تهران ارسال شدهاند؟ هیچکدام! و نهایتاً، «آزادی تجمع» چه مفهومی دارد؟ مفهوم «قانونی». به عبارت دیگر «قانون» است که در مورد «آزادی» و «ممنوعیت» تصمیم میگیرد نه افراد و گروهها. و از همه مهمتر آنچه در اصل 27 قانون اساسی تصریح نشده، این است که تظاهرکنندگان موظفاند در هر حال «فاصلة امنیتی» با پادگان نظامی، و مراکز «نظامی ـ امنیتی» را رعایت کنند. در غیراینصورت نیروهای نظامی حق شلیک به سوی جمعیت را دارند. میدانیم که در تظاهرات مسالمت آمیز طاعون سبز این فاصلة امنیتی رعایت نشد. حال باید ببینیم به چه دلیل نه تنها هیچ برخورد قانونی با میرحسین موسوی و کروبی صورت نگرفته که اینان با تکیه بر آزادیهای فراقانونی خود به سربازگیری و عقیدهسازی نیز مشغولاند؟
در واقع حکومت آبمنگلها میکوشد با گسترش التهاب و تحریک احساسات مردم همة شوت وپرتها را در کنار اوباشالله در دانشگاه سابق تهران جمع کند تا همه به طرفداری از این یا آن جنایتکار حکومتی به عربدهجوئی در راه مستحکمتر کردن حکومت بپردازند. قرار است از سراسر کشور «مردم» را برای شرکت در مراسم مهوع به تهران بیاورند. بیدلیل نیست که همزمان با تهدید دروغین موسوی و خاتمی توسط لاتالله، پیروان حزب انگلیسی توده هم مردم را به شرکت در مراسم گوسالهپسند فرا میخوانند تا تعداد انبوه نمازگزاران در تهران به ما مخالفان حکومت توحش ثابت کند که «مردم» طرفدار اسلاماند، و «اسلام» را میخواهند! هدف اربابان حکومت اسلامی «ابراز وجود» در پایتخت است. پای به تلة بلاهتپروران استعمارگر نگذاریم.
جنجال پیرامون نماز «پرهیجان» جماعت در راستای همان سیاست پلیدی به راه افتاده که به منظور سازمان دادن به کودتا، خواهان «حضور مردم» در برابر حوزههای «شبه انتخابات» جمکران شده بود. همان جریانی که با نقض صریح قانون برای تجمع غیرمجاز نیز فراخوان داد. تجمعی که به قتل چندتن از هم میهنانمان منجر شد. میرحسین موسوی، شیخ مهدی کروبی و همکاران صادراتیشان از لندن و پاریس مسئول کشتار و سرکوبهای اخیراند و میباید دید به چه دلیل قوة قضائیة حکومت اسلامی خفقان گرفته و آشکارا نمیگوید که «قانون» در این حکومت منفور شامل موسوی، کروبی و همپالکیهایشان نمیشود؟ چون، محفل کودتا تلاش میکند با ایجاد ازدحام در مراسم حماقتگستر نماز جماعت برای این مراسم مضحک نیز مشروعیت دوباره کسب کند.
البته ما نمیخواهیم باعث یأس و ناامیدی آبمنگلها شویم، ولی برنامة تجهیز حکومت اسلامی به سلاح اتمی برای تهدید روسیه و سرکوب ملت ایران درهم ریخت. به گزارش رادیو فردا، «غلامرضا آقازاده» که از دوران محمدخاتمی، از سال 1376 در رأس سازمان انرژی اتمی لنگر انداخته بود، استعفا «شد» و خلاصة مطلب خانهتکانی ایالات متحد در سازمان ناتو به نوکرانشان در جمکران هم رسید. پس حضور رهبر طاعونسبز عرض کنیم آرزوی بازگشت به گذشتة «نورانی» امامشان را باید فراموش کنند. حال نگاهی خواهیم داشت به پیامدهای فجیع «بازگشت به گذشته!»
نماد بارز این بازگشت شوم، «بازگشت به سوی پدر» است. پدر، به عنوان نماد زمینی قدرت الهی؛ پدر، به عنوان نماد «قدرت سیاسی» یا رهبر و پیشوا و قهرمان؛ و از همه مهمتر پدر به عنوان «پیام گذشته». پدرجوئی، پدرپرستی، افتخار به نیاکان، «پیروی» از «پیام گذشته» و «تکرار» سخن گذشتگان همه در چارچوب «بازگشت به سوی پدر» قرار میگیرد.
بازگشت به سوی پدر، یا «بازگشت به گذشته» راهی است به سوی مرگ. این بازگشت ابعاد مختلفی دارد که وجه مشترکشان جلوگیری از پویائی تفکر منطقی فرد، و ایجاد انسداد و سکون در برابر حرکت او به سوی آینده است. به این منظور لازم است یک تعریف کلی از «بازگشت به گذشته» ارائه دهیم. پس ابتدا ببینیم «حرکت منطقی» انسان به سوی آینده چیست و چگونه تعریف میشود؟
حرکت منطقی به سوی آینده چند مرحله دارد. در هر مرحله، فاصلة کودک با مادر، و سپس با خانواده بیشتر و بیشتر خواهد شد تا سرانجام فرد به استقلال عاطفی و مادی دست یافته به نوبة خود «پدر» یا «مادر» شود. مرحلة نخست، جدائی کودک از دامان مادر و تمایل او به «بازی» با ابزار و اشیاء و حیوانات است. این بازی در گام دوم «اجتماعیات» یافته و کودک به بازی با کودکان دیگر میپردازد. سپس مرحلة «بازی و فراگیری» در خارج از محیط خانه، کودکستان، مهد کودک و مدرسه آغاز میشود و کودک اوقات بیشتری را در خارج از محیط خانواده میگذراند. نیازی به توضیح نیست که همزمان با چنین تحولاتی «گویش کودک» از زبان پدر فاصله گرفته و به زبان همسالاناش نزدیکتر میشود. به عبارت دیگر تحول اجتماعی فرد در گویش او بازتاب مستقیم خواهد یافت. مرحلة دبیرستان، دانشگاه، آغاز به کار جهت تأمین استقلال مالی و ... میباید فاصلة فرزند را از پدر و خانواده به حداکثر برساند و مشخص است که در این مرحله انسان همزمان با حفظ «فردیات» خود «جایگاه» مشخصی در اجتماع نیز خواهد یافت.
روشن است که چنین فردی به «تکرار» سخنان پدر و «تقلید» حرکات او نخواهد پرداخت، چرا که در این مرحله «پدر»، نه از نظر عاطفی که از نظر اجتماعی برای او «مرده». به عبارت دیگر پدر هیچ آیندهای ندارد، «دوران پدر» به سر رسیده و فرد باید به سوی آیندة خویش گام بردارد. زمانیکه انسان در «مسیر منطقی» تحول قرار نمیگیرد، از نظر ذهنی همچون «سنگ» ایستا و ساکن میشود، در نتیجه قادر به «تفکر منطقی» نیست. چنین فردی با «ذهن خود» نمیاندیشد، به «زبان خود» سخن نمیگوید، به پیامد اعمال خود نیز نمیاندیشد. در نتیجه به «توجیه» رفتار غیرمنطقی خود متوسل خواهد شد. افرادی که به تکرار «سخن جمع» و تقلید کورکورانه از جمع میپردازند، بهترین ابزار برای «عقیده سازی» و «سربازگیری» به شمار میروند. نمونة بارز بازگشت به سوی پدر، تراژدی سهراب در شاهنامة فردوسی است.
پیشتر مصطفی رحیمی در اثر خود «تراژدی قدرت در شاهنامه»، به بررسی داستان «رستم و سهراب» از جنبة انسانستیز قدرت سیاسی پرداخته. امروز ما همین حکایت را از دیدگاه منطقی و «انسانمحور» بررسی خواهیم کرد. در این راستا ضمن ارائة خلاصهای از این حکایت، بر اساس نظریة «ولادیمیرپروپ»، عملکرد سهراب را در ارتباط با اهدافاش بررسی خواهیم کرد تا نشان دهیم آنچه باعث مرگ سهراب شد، بازگشت او به سوی پدر بوده.
در شاهنامه چنین آمده است که رستم هنگام شکار وارد سرزمین توران شده، گوری شکار کرده و پس از خوردن گور بریان به خواب فرو میرود. پس سواران تورانی رخش، اسب رستم را در دشت به بند میکشند. چون رستم بیدار شد به جستجوی رخش پای به سمنگان گذاشت و شاه سمنگان که آوازة دلاوریهای رستم را شنیده بود به او قول داد رخش را بیابد و از او خواست که تا یافتن اسب خود شب را در دربار او سپری کند.
نیمه شب، تهمینه، دخت پادشاه سمنگان به بالین جهان پهلوان رفته، پس از ابراز عشق به رستم میگوید آرزو دارد فرزندی از او داشته باشد. هنگامیکه رستم سمنگان را ترک میکند مهرهای به تهمینه میدهد که به عنوان «نشان شناسائی» به بازو یا به گیسوی فرزندش بیاویزد. نه ماه بعد، سهراب، فرزند تهمینه و رستم چشم به جهان میگشاید.
سهراب همة فنون رزم را میآموزد و در ده سالگی پهلوانی است که هماوردی ندارد. هنگامیکه تهمینه سهراب را از هویت پدر آگاه میکند، سهراب تصمیم میگیرد پدر را در ایران بر تخت شاهی بنشاند و خود بجای افراسیاب پادشاه توران بنشیند: «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی کسی تاجور.» به عبارت دیگر سهراب به آیندة خود نمیاندیشد، آیندة خود را در گرو آیندة پدر میبیند:
برانگیزم از گاه کاووس را
به رستم دهم تخت و گرز و کلاه
از ایران به توران شوم جنگجوی
بگیرم سر تخت افراسیاب
در واقع تراژدی از همین لحظه آغاز میشود. از زمانیکه پسر بجای اندیشیدن به جایگاه خود در آینده، خواهان ارتقاء مرتبة پدر میشود. پدری که همه از او به عنوان جهان پهلوان یاد میکنند. پدری که جایگاه اجتماعی «مشخص» و تثبیت شدهای نیز دارد و سهراب منطقاً میباید به فکر تثبیت و ارتقاء جایگاه خود باشد. میبینیم که چنین نیست. همین تمایل غیرمنطقی باعث میشود که سهراب واقعیتهای دیگری را نیز نادیده گیرد.
چون افراسیاب از قصد سهراب برای سرنگونی کیکاووس آگاه شد، سپاه بزرگی در اختیارش گذاشت. و از آنجا که میدانست رستم دشمنی با تاج و تخت ایران زمین را بیجواب نخواهد گذاشت، از سرداران خود خواست پس از اینکه سهراب در راه نابودی کیکاووس پدر را از پای درآورد، او را نیز در خواب به قتل برسانند. سهراب با سپاهیان افراسیاب به ایران حمله میبرد. هژیر، نگهبان دژسپید را در مرز به اسارت میگیرد. پس از نبرد با گردآفرید، دلباختة او میشود و از او فریب میخورد. گردآفرید با نیرنگ وارد دژ شده به همراه ساکنان دژ میگریزد و پیکی برای کیکاووس فرستاده او را از هجوم سپاه دشمن آگاه میکند. پس کیکاووس گیو را به زابل میفرستد تا رستم را برای نبرد با دشمن فرا خواند. رستم و گیو پس از سهروز شادخواری در زابل به دربار شاه میروند. شاه بر آنان خشم میگیرد، رستم دربار را ترک میگوید و سرانجام کیکاووس با تدبیر گودرز رستم را باز میگرداند. باری همة عوامل دست به دست یکدیگر میدهند تا رستم و سهراب نتوانند یکدیگر را بازشناسند.
نبرد آغاز میشود و روز نخست هیچیک از دو حریف بر دیگری پیروز نمیشود. روز دوم سهراب با رستم کشتی میگیرد و او را بر زمین میزند و چون میخواهد سر از تن او جدا کند، رستم به دروغ متوسل شده میگوید کشتن در نخستین نبرد رسم ما نیست! و سهراب که یکبار نیز فریب گردآفرید را خورده، باز هم فریب خورده رستم را رها میکند. چون رستم و سهراب بار دیگر کشتی بگرفتند، رستم سهراب را بر زمین زده با خنجر پهلوی او را میدرد. و در این هنگام است که سهراب، همان کسی که میخواست پدر را بر تخت شاهی بنشاند، در واپسین دم نیز زبان به ستایش پدر میگشاید و میگوید اگر رستم بداند که تو فرزند او را کشتهای، هر جا که باشی تو را خواهد یافت و به کین پسر ترا خواهد کشت.
چو بشنید رستم سرش خیره گشت
همه ریخت خون و همه کند موی
سهراب، پسری که آرزوی پادشاهی پدر را در سر میپروراند، تا خود نیز بر تخت بنشیند، با خنجر پدر بر خاک میافتد و در واپسین دم زندگی شاهد بهت و سردرگمی و زاری همان پدر افسانهای است.
نسلی که از پدر
نامی شنیده بود و نشانی نمیشناخت
در روز جنگ، دشمن او جز پدر نبود
هنگام مرگ نوحه بر او جز پدر نخواند
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت