پنجشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۸


رستاخیز الاغ!
...
مطالبات جنبش‌مدنی، «پس گرفتن آراء موسوی» نیست، استقرار یک حکومت دمکراتیک و محاکمة موسوی و دیگر مقامات حکومت اسلامی در دادگاه است.

با تکیه بر تحلیل و بررسی «مناظره‌های انتخاباتی» حکومت جمکران است که ما برگزاری انتخابات را کودتا می‌خوانیم، و اعتراض موسوی به تقلب فرضی را تداوم همین کودتا می‌دانیم. پیشتر توضیح دادیم که مناظره‌های چهار نامزد طایفة ‌آب‌منگل و سخنان پامنبری‌های‌شان، نظیر حاج‌فرج‌دباغ‌ها و ... روی به «تخریب همه جانبه» دارد.

امروز هم می‌گوئیم کودتای 22 خردادماه شکست خورده، ‌ چرا که همة آب‌منگل‌های قانون‌شکن در سنگر «قانون» توحش‌پرور خود پناه گرفته‌اند. پس جنبش‌مدنی می‌باید همین سنگر «توجیه توحش» را هدف قرار دهد. در این راستا لازم است از هرگونه خشونت در شعار و رفتار بپرهیزیم.

با صدور بیانیة گروه 8 همة امید حکومت آب‌منگل‌ها برای دستیابی به «تحریم» نقش بر آب شد. صدور اعلامیة گروه 8 در مورد ایران ثابت کرد که گروگان‌گیری حکومت اسلامی از اربابان‌ا‌ش در لندن و پاریس هم دیگر کارساز «اعمال تحریم» نخواهد شد! به عبارت دیگر رهبر فرزانه از «پیشرفت در همة‌ زمینه‌ها» محروم شدند، و حکومت اسلامی یک گام دیگر به مرگ نزدیک شد. چون بیانیة مذکور شامل هیچ تحریم و تهدیدی نیست. در نتیجه حکومت توحش نمی‌تواند با تکیه بر تحریم‌ها به عربده‌جوئی بپردازد. حکومت اسلامی نفس‌های آخر را می‌کشد و در این برهة سرنوشت‌ساز است که جنبش مدنی می‌باید با شناسائی گروه‌های فاشیست از نفوذ آنان به صفوف خود جلوگیری کند. برای محک زدن مخالفان کافی است از آنان بخواهیم آشکارا حمایت خود را از تمامی مفاد «اعلامیة جهانی حقوق بشر» اعلام دارند.

همچنانکه گفتیم اعلامیة جهانی حقوق‌بشر فاقد هرگونه ابهام است، و به همین دلیل بهترین چارچوب حقوقی برای طرح مطالبات مدنی و تأمین حقوق انسانی به شمار می‌رود. از اینرو هیچیک از دستاربندان مدعی مخالفت با حکومت جمکران از این اعلامیه پشتیبانی نمی‌کند. موضع دستاربندان انسان‌ستیز و فریبکار مشخص شده، پس هر گروه و تشکلی که در داخل و خارج از ایران مدعی دفاع از «آزادی» و «حقوق شهروندی» است، بهتر است موضع خود را در برابر اعلامیة‌ جهانی حقوق بشر نیز مشخص ‌کند و اعلام دارد که آیا «کل» مفاد این اعلامیه را می پذیرد یا خیر؟ به این ترتیب فاجعة 22 بهمن تکرار نخواهد شد؛ مسئله مشخص می‌شود که کدام گروه‌ها صرفاً خواهان براندازی‌اند،‌ و کدامیک طرفدار استقرار دمکراسی، آزادی‌های سیاسی، مطبوعات و شکوفائی فرهنگی در ایران.

می‌دانیم که برای آب‌منگل‌ها، جنگ «نعمت الهی» و تحریم، ابزار پیشرفت به شمار می‌رود. این حکومت تاکنون از طریق بحران‌آفرینی و جنگ، «انزوای سیاسی» و «تحریم اقتصادی» را به ابزار سرکوب ما ملت تبدیل کرده. اینبار نیز حکومت جمکران با کودتای22 خردادماه، ادعای تقلب، سرکوب و کشتار مردم تلاش ‌کرد تا تهدید اربابان در لندن و واشنگتن را بهانه قرار داده، از مذاکره پیرامون بحران دست‌ساز هسته‌ای خودداری کند، و با یک تیر در عمل چند نشان بزند. از یک‌سو در داخل ارعاب و سرکوب مردم را گسترش دهد، و از سوی دیگر در خارج دست اربابان‌اش را برای نصب «سپردفاعی» در مرزهای روسیه باز بگذارد. پرزیدنت اوباما در سفر اخیر خود به مسکو اعلام کردند اگر ایران فعالیت هسته‌ای را کنار بگذارد، ما هم از نصب سپردفاعی در مرزهای روسیه خودداری می‌کنیم! در نتیجه کافی است اربابان حکومت اسلامی در لندن و واشنگتن به رهبر فرزانه و پرزیدنت 24 میلیونی‌شان، احمدی‌نژاد استقلال‌‌ جادوئی‌شان را یادآور شوند! همچنانکه جوزف بایدن بر «استقلال» اسرائیل جهت تهاجم نظامی به ایران تأکید کرد.

پیشتر در مورد «توهم استقلال» یا بهتر بگوئیم «توطئة‌ استقلال» توضیح داده‌ایم. امروز می‌پردازیم به پیوند این توطئه با تجمع،‌ تظاهرات و خشونت، تا روشن شود به چه دلیل حکومت اسلامی و مخالف‌نمایان‌اش می‌کوشند با تظاهرات و شعار پوچ «خشونت» را بر جامعه حاکم کنند. برای شناخت ریشة این تحرکات موذیانه لازم است نگاهی داشته باشیم به «بهار عاظادی»، یا انتصاب «غیرقانونی» مهدی بازرگان به نخست وزیری در حالیکه طبق قانون، شاپور بختیار نخست وزیر ایران بود. نخست‌وزیری مهدی بازرگان، قانونی نبوده، مشروعیتی خیابانی داشت و تظاهرات «مردم» در تهران به این عمل غیرقانونی مشروعیت بخشید. البته تظاهرات در تهران بسیار گسترده بود. به عبارت دیگر شوت‌وپرت‌ها با پیوستن به صفوف شیادان و براندازان‌ فرصتی را که در دوران بختیار برای تأمین مطالبات دمکراتیک مردم فراهم آمده بود، با شعار «مرگ بر شاه» به یک فرصت طلائی برای تجدید قوای استعمار تبدیل کردند.

اینگونه بود که سلطنت پهلوی «در خیابان» جای خود را به حکومت به اصطلاح «مستقل» اسلامی داد. و از خاکستر استبداد فرسوده، استبدادی تازه نفس و سرکوبگرتر به پا برخاست. چنین معجزاتی همواره «در خیابان» صورت می‌پذیرد. بهتر بگوئیم، قانون هرگز قادر نیست الاغ مردة‌ لازار را جان دوباره بخشد، چرا که قانون را انسان‌ها برای استقرار نظم و عدالت در جامعة انسانی تدوین می‌کنند، حال آنکه دست مسیحائی الاغ لازار را در ملاء عام زنده می‌کند تا قدرت و برتری پدر مقدس و آسمانی خود را به بندگان‌ حقیراش ثابت کند. مسلماً اگر کسی پس از مشاهدة «رستاخیز الاغ» به خود اجازه می‌داد در وجود پدر آسمانی مسیح تردید کند، جان سالم به در نمی‌برد. این است فواید «معجزات» در معابر عمومی: نفی عامل انسانی!

و اینچنین بود که پس از انتصاب مهدی بازرگان به نخست وزیری، تظاهرات خیابانی به روزمرة مردم تهران تبدیل شد، تا اقلیت ناچیزی که با گله‌داری و گله‌پروری مخالف بود بداند و آگاه باشد، «مردم» اسلام را می‌خواهند؛ «‌مردم» امام را می‌خواهند؛ و حق با همین «مردم» است! روز 12 فروردین‌ماه سال 1358 مشخص شد که این «مردم» طرفدار امام و اسلام، ‌ 99 درصد جمعیت عاقل و بالغ ایران را تشکیل می‌دهند و خلاصه بهتر است یک درصدی‌ها حواس‌شان جمع باشد و «رستاخیز الاغ» را به زیر سئوال نبرند.

ولی در کمال تعجب رفته، رفته همین «مردم» به آتش زدن کتابفروشی‌ها، تهاجم به دفاتر روزنامه‌ها و مخالفت رسمی با آزادی بیان پرداختند،‌ چرا که امام‌شان خواهان «شکستن قلم‌ها» و «اصلاح روزنامه‌ها» شده بود! شیخ مهدی بازرگان و اعضای خودفروختة دولت‌ «موقت» هم خفقان اختیار کرده بودند، می‌دانیم که «دولت مردمی» نمی‌تواند با «خواست مردم» مخالفت کند! خلاصه بگوئیم گروه برژینسکی «حکومت خیابانی» مورد نظر خود را با این ترفندها تشکیل داده بود، تا اینکه به تدریج «مردم» به ماشاالله قصاب‌ها و زهراخانوم‌ها و دیگر اعضای «امت حزب‌الله» محدود شد. اینچنین بود که دست مسیحائی برژینسکی، با هدف استقرار گروه شیخ مهدی در جایگاه اوپوزیسیون و ایجاد بحران، روز فرخندة 4 نوامبر، بار دیگر یک «رستاخیز الاغ» به راه انداخت و سفارت آمریکا به اشغال فعلة ساواک در آمد. پس از این رستاخیز الاغ، ماهیت «ضدامپریاس» امام به اثبات رسید،‌ و یک درصدی‌ها در جایگاه «طرفداران آمریکا» قرار گرفتند.

خلاصه بساط «مرگ بر شاه» جای خود را به «مرگ بر آمریکا» سپرد و «بازار مرگ» رونق دوباره یافت. دارائی‌های ایران در بانک‌های آمریکا مسدود شد، قانون اساسی سنگسار و قصاص ولایت فقیه به تصویب مجلس خبرگان رسید، سپس اکثر همین به اصطلاح «مردم» آنرا در یک رفراندوم تأئید کردند. هنوز افغانستان توسط ارتش اتحاد جماهیر شوروی اشغال نشده بود، ولی آمریکا فرودگاه طبس را برای ارسال سلاح به ضدکمونیست‌های متعهد و مکتبی افغانستان برگزیده بود. درسایة این جنجال و هیاهو، «مردم» بنی‌صدر را به ریاست جمهوری چاه جمکران برگزیدند، سپس بمب‌گزاری در بغداد آغاز شد و جیمی کارتر تحریم اقتصادی ایران را مورد تأئید قرار داد. حدود شش‌ماه پس از تحریم‌ها جنگ بین ایران و عراق هم آغاز شد، و از قضای روزگار به خواست همین «مردم» جنگ مذکور 8 سال ادامه یافت. همة این معجزات با تظاهرات «مردم» و شعارهای زندگی‌بخش «مرگ»، «در خیابان» به وقوع پیوست. این بود فشرده‌ای از تاریخچة‌ فضاحت‌بار حکومت «مردم‌محور» اسلامی و فواید تظاهرات با شعار مرگ و نفرت. اینجاست که به اهمیت پرهیز از خشونت در کردار و شعارهای جنبش مدنی پی می‌بریم.

پیشتر گفتیم عوامل سرکوب نمی‌باید بتوانند ما را در جمع به عنوان «دشمن» شناسائی کنند و به این منظور محو شدن در تل ناشناس توده‌ها را پیشنهاد کردیم. فراموش نکنیم که مهم‌ترین گام برای پرهیز از خشونت، خودداری از «تجمع» است، چرا که تجمع سرکوب نظامی را آسان می‌کند. به عنوان نمونه بجای یک تجمع هزار نفری، سیصد گروه سه نفره و پراکنده تشکیل دهید. قدرت جنبش مدنی در پراکندگی آن است. «حضور در خیابان» کافی است، هیچ نیازی به «صفوف فشرده» وجود ندارد. محاصره و ضرب و شتم یک جمع هزار نفره به مراتب ساده‌تر از تعقیب و دستگیری سیصد گروه سه نفره است. پراکندگی ما به پراکندگی نیروهای سرکوب می‌انجامد. اینان برخلاف ما با پراکنده‌شدن آسیب‌پذیرتر می‌شوند. این یک اصل اساسی است که باید همواره آنرا به یاد داشته باشیم. حال بپردازیم به شعارهای خشونت‌گریز.

آنچه جنبش مدنی می‌تواند انجام دهد، تبدیل همة‌ شعارهای «مرگ» به «زندگی» است. بجای «مرگ بر دیکتاتور»، می‌توان از شعار «درود بر زندگی» یا «درود بر آزادی» استفاده کرد. همچنانکه پیشتر هم گفتیم از توسل به شعارهای مذهبی جداً خودداری کنیم، این شعارها فقط نشان «خشونت» است. جنبش مدنی انسان‌محور است بنابراین نمی‌تواند در شعارهای خود انسان‌ستیز باشد. دشنام و ناسزا و خلاصه هر آنچه «موجودیت انسان» را هدف قرار داده و به «تخریب انسان» می‌پردازد به جنبش مدنی راهی ندارد. پیشتر در مورد موجودیت انسان گفته‌ایم، پس یادآور ‌شویم هر آنچه «انتخاب فرد» نیست، مانند خاستگاه اجتماعی، ملیت، قومی‌ات، نژاد، گرایش جنسی، موجودیت انسانی اوست. به همچنین است شغل و جایگاه اجتماعی افراد. به عنوان نمونه تحقیر مردم به دلیل فقرشان نشان انسان‌ستیزی است، همچنان که ستایش ثروتمندان.

پیشتر گفتیم که مبارزة مسالمت‌آمیز سخت‌ترین نوع مبارزة سیاسی است چرا که چنین مبارزه‌ای حفظ تعادل درونی و پرهیز از احساسات را می‌طلبد در نتیجه هر کس مخالف حکومت اسلامی و غیرمسلح باشد الزاماً قادر به پرهیز از خشونت نخواهد بود. برای چنین مبارزه‌ای شناخت ابعاد مختلف خشونت، شناخت شعارهای پوچ، و ‌اهداف پروپاگاند اهمیت فراوان دارد. ولی آشنائی با «شرایط واقعی» و مشخص کردن «اولویت‌ها» از اهمیت بیشتری برخوردار است. شرایط واقعی ما ایرانیان چیست؟ آگاهی از شرایط درون مرزها و آشنائی با وضعیت کشورهای همسایه.

بهتر است بدانیم ما در یک جزیره و منزوی از دیگر نقاط جهان زندگی نمی‌کنیم. مناطق هم‌مرز ما در کشورهای عراق و افغانستان، تحت اشغال نظامی آنگلوساکسون‌ها به مناطق آشوب تبدیل شده، پاکستان درگیر جنگ داخلی است، و ترکیه به عنوان عضو ناتو، همزمان به کشتار کردهای ترکیه و عراق می‌پردازد. روسیه درگیر مبارزه با اسلامگرایان دست پروردة ناتو است و خلاصه ایران از نظر جغرافیائی در یک منطقة بحران زده قرار گرفته. بحرانی که استعمار به وجود آورده تا بتواند چپاول خود را گسترش دهد. پس مسلم بدانیم که استعمارگران خواهان استقرار دمکراسی در ایران نیستند و دوستی‌های‌شان ریشه در نفت‌پرستی دارد. از اینروست که تأکید می‌کنیم جنبش مدنی نمی‌باید به تشکل‌های مدعی دفاع از حقوق بشر در غرب اطمینان کند، یا به تشکل‌های سازمان ملل میدان دهد. ما باید بدانیم که در این مبارزه تنهائیم و باید به خود متکی باشیم.

حال برای اینکه به بیراهه نرویم باید ببینیم هدف ما چیست؟ هدف ما جایگزینی احمدی نژاد با موسوی نیست، مبارزه با تقلب در انتخابات مضحک جمکران هم نیست. چه در اینصورت می‌باید به رفراندوم قانون اساسی این حکومت بازگردیم که در سایة عوام‌فریبی و جنجالی که به دلیل «اشغال» سفارت آمریکا به راه افتاده بود، با تقلب بر ما ملت تحمیل شد. اگر قرار بر رفع تقلب باشد، باید به ریشة تقلب بازگردیم و بهتانی را فاش کنیم که «تأئید» این قانون توحش‌پرور توسط «اکثریت مردم» خوانده شده، و خواهان جبران این تقلب شویم. در اینصورت می‌توان تدوین قانون اساسی انسان‌محور را آغاز کرد. قانونی که برای استقرار یک حاکمیت دمکراتیک الزامی است. هدف ما هم استقرار یک حکومت دمکراتیک در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر است. برای دستیابی به چنین هدف والائی است که باید از شعارهای انحرافی نظیر باز پس گرفتن «رأی موسوی» فاصله بگیریم، و به دور از احساسات مخرب با برخورد منطقی هر نوع خشونت را از ذهن و زبان خود دور کنیم. «روح» اعلامیة جهانی حقوق بشر ریشه در همین برخورد منطقی دارد.




...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت