منقل و گلشتان!
...
علیرغم ناکامی کودتای انتخابات، دارودستة میرحسین موسوی از طریق گروه دانشجونمایان «پیرو خط امام» همچنان به تحرکات قانونشکنانة خود، یعنی دخالت در سیاستهای دولت و امور کشورهای دیگر ادامه میدهد، بدون اینکه نیروهای انتظامی جمکران کوچکترین مزاحمتی برایاش فراهم آورند. با توجه به سوابق این به اصطلاح دانشجویان، ازجمله «تحصن» در فرودگاه مهرآباد برای عزیمت به فلسطین و «نبرد» با اسرائیل که با دخالت رئیسشان، احمد توکلی به پایان رسید، و با توجه به تقارن لاتبازی اینان و تجمع گروه عبادی در برابر دفتر نمایندگی فلسطین، به صراحت میتوان ارتباط مستقیم بین ایندو گروه قانونشکن را که هر دو سر در آخور آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک دارند مشاهده کرد.
همزمان با درگیریهای یمن در داخل و خارج مرزها، گروهی از اوباش ساواک تحت عنوان «طلاب» و «دانشجو» پس از چند روز عربدهجوئی در خیابانهای تهران امروز یک بیانیة ابلهانه هم صادر کرده، ضمن تکرار مطالبات محفل برژینسکی که طی دوران شیرین جنگ 8 ساله از زبان رهبرکبیرشان شنیده میشد، خواهان آزادی مکه و مدینه شدهاند! عجیب است که تجمع غیرقانونی این گروه که تحت نظارت قبیلة لاریجانی یا بهتر بگوئیم تحت «زعامت» کارخانة رجاله پروری فعالیت میکند، برای سرداران جمکران هیچ اشکالی ایجاد نکرده! بالاخره تجمع غیرمجاز که با تجمع غیرمجاز تفاوتی نباید داشته باشد، پس چگونه است که گروهی «حق» دارند برای قانونشکنی تجمع کنند، ولی اصناف مختلف برای طرح «مطالبات قانونی» خود حق تجمع و تظاهرات ندارند؟ باید مشخص شود «دانشجویان خط امام» از سوی کدام سفارتخانه حمایت میشوند که نیروی انتظامی کشور حق برخورد قانونی با آنان را ندارد؟ این گروه در کمال «آزادی» و «استقلال» هرجومرج و آشوب را بر جامعه حاکم کرده و در «خیابان» برای سیاست خارجی دولت تعیین تکلیف میکند بدون آنکه در برابر اعمال خود پاسخگو باشد. جالب است که «ایسنا»، مورخ 4 آذرماه سالجاری بیانیة ابلهانة این گروه را نیز با کد: 8809 ـ 00776 منتشر میکند!
دارودستة لاریجانی که در ظاهر در رکاب دولت احمدی نژاد خدمت میکنند و سخن از قانونگرائی سر دادهاند، در واقع دست در دست گروه خامنهای به ایجاد بحران در داخل و خارج مرزها مشغولاند. اینان که پیشتر قصد «نبرد با اسرائیل» داشتند، اکنون برای رویاروئی با مصر و اردن و عربستان اعلام آمادگی کردهاند. همین روزهاست که گروه عبادی و مرضیه مرتاضی و اعضای مؤنث نهضت عاظادی هم برای همدردی با «مادران یمنی» در برابر سفارتخانههای سه کشور کذا تجمع کنند. بله، بازار توطئة استعمار بر ضد ملت ایران داغ و گرم است و برای اعمال سیاستهای استعماری سیاهیلشکر طلاب، دانشجویان، مادران و خواهران و ... بسیج شدهاند تا از طریق قانونشکنی و جنجال و هیاهو دور جهنمی تقدس و خشونت را هر چه بیشتر گسترش دهند.
امروز میپردازیم به «قانونشکنی» در عرصة بینالمللی و در داخل مرزها به عنوان محور اصلی سیاست آنگلوساکسونها در کشور ایران. این سیاست استعماری که چهرة پلید خود را در پشت نقاب فریبندة «استقلال» پنهان کرده، پیش از کودتای کلنل آیرونساید از طریق «خشونت مقدس» یعنی «فتوی» و «ترور» اعمال میشد. آنروزها از آنجا که حکومت سلطنت سنتی بر ایران حاکم بود و دستاربند نمیتوانست اساس حکومت و جایگاه شاه را به زیر سئوال ببرد، هر گاه منافع انگلستان ایجاب میکرد که حکومت ایران تحت فشار قرار گیرد، روحانی، به عنوان عضو «بنیاد اجتماعی دین» ـ مکمل بنیاد سلطنت ـ با خروج از جایگاه سنتی خود و صدور یک فتوی با سیاست شاه مخالفت میکرد. نیازی به توضیح نیست که با صدور فتوی سیاسی، روحانی همزمان زمینة فرسایش ارکان جامعة ایران یعنی بنیادهای مذهب و سلطنت را نیز فراهم میآورد؛ البته اینهمه در راستای تأمین منافع استعمار. این روند موذیانة «تخریب بنیادهای اجتماعی» که بر قانونشکنی و مخدوشکردن مرزها استوار بود، در تبلیغات کارخانة رجاله پروری «استقلال» لقب گرفت! البته «استقلال از نظم قانونی» جهت تحمیل هرجومرج و آشوب و بیقانونی بر جامعة ایران.
روشن است که چنین «استقلال» و توحشی بدون یک سلسله مرزشکنی امکانپذیر نخواهد شد. روند چنین است که نخست روحانی از بنیاد دین خارج شده، به عنوان «فرد» در تقابل با بنیاد سلطنت، یعنی «بنیاد مکمل» دین قرار گیرد. به عبارت دیگر ابتدا روحانی مرز جایگاه اجتماعی خود را میشکند، آنگاه تخریب مرز جایگاه «شاه» را آغاز میکند و تداوم این روند، همچنانکه در ایران شاهد بودیم، نهایت امر به فرسایش دو بنیاد مکمل سلطنت و دین منجر شد. پس از کودتای کلنل آیرونساید یک بنیاد کودتائی دین در قم دیده به جهان گشود. وظیفة این بنیاد دستساز «دخالت در سیاست» بود. این دخالت خداپسندانه، به تداوم آشوب و بحران و گسترش دامنة مقدسات در جامعة ایران کمک فراوان کرد. خلاصه میگوئیم زمانیکه ساواک و شهربانی به سرکوب همه جانبة «آزادی بیان» مشغول بودند، در واقع «آزادی بیان دینی» تشویق میشد، از آنجمله است افتتاح حسینیة ارشاد جهت تبلیغ و گسترش «اسلام مترقی»!
اسلام مترقی همان معجونی بود که در آبدارخانة سازمان سیا تهیه شده توسط امثال شریعتی و مطهری تبلیغ میشد. پیشتر در این وبلاگ فرازهائی از سخنان ایندو را بررسی کردهایم، پس تکرار مکررات نخواهیم کرد. فقط به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که گشایش حسینیة ارشاد و مراکز مشابه فقط با هدف گسترش «مقدسات» جهت سرکوب «حقوق انسانی» یعنی «آزادی بیان» صورت میپذیرفت.
سرکوب آزادی بیان، تحمیل ایستائی بر «تفکر»، «تخیل» و «خلاقیت» انسان است. و بهترین ابزار جهت سرکوب آزادی بیان، همان تحمیل «حکومت مقدس» بر جامعه است، حکومتی که همه چیز و همه کس را در خدمت «بنیاد دین» میخواهد. حکومت دینی همزمان با نقض آشکار«حریم خصوصی» افراد، عرصة اجتماع را به «حریم خصوصی» خداوند تبدیل میکند. در نتیجه، همه موظفاند احکام مبهم خداوند را در عرصة اجتماع نیز رعایت کنند. زمانیکه حکومت دینی یک خداوند داشته باشد که همچون خداوند ادیان ابراهیمی یگانه، نامرئی، جاودان و غیرقابلتغییر است، «یک اشکال» واحد برای مردم به وجود میآید، ولی زمانیکه همین قماش حکومت، همچون نمونه حکومت جمکران بیش از یک خداوند پیدا کند، چندین و چند اشکال برای مردم پیش خواهد آمد.
از آنجمله است بروز ماهیت «بوقلمونصفتی» در قلب حکومت و تشکلهای سیاسی مدعی مخالفت با آن. بهتر است بگوئیم بروز ماهیت «قانونگریز» و «نظم ستیز» اینان. از هنگام برپائی معرکة «انتخابات» تا به امروز، یعنی طی ششماه، رهبر، رئیس مجلس، رئیس قوة قضائیة و دیگر مقامات حکومت جمکران همچون مخالفنمایانشان در ارتباط با این «انتخابات» و پیامدهای تاسفبار آن همچون آفتابپرست هر لحظه به رنگی در آمدهاند. در مورد مواضع مبهم مقامات جمکران به ویژه در مورد همراهی پنهان خامنهای با آشوبطلبان گروه موسوی و کروبی پیشتر مفصل توضیح دادهایم، همچنین در مورد «داسالله» گفتهایم که اینان همچون حکومت جمکران سر در آخور آنگلوساکسونها دارند. ولی امروز شاهدیم که برخی چپنمایان کشف کردهاند که اصلاً گروه میرحسین موسوی آنچه مینموده نیست، و مردم فریب شعارهای پوچ سبزها را خوردهاند! یا اینکه «صدای آمریکا» در واقع به تبلیغ برای آمریکا مشغول است و ... و از نظر ما برای دریافت این مسائل که از روز هم روشنتر است نیازی به شش ماه «تفکر» و تعمق نبوده. محفلی که سیسال پیش از طریق کودتای سازمان ناتو یک حکومت مقدس را بر ملت ایران تحمیل کرد، قصد داشت با «انتخابات» خردادماه سالجاری مهرههای قانونشکن و وفادار پیشین را با مشروعیت ساختگی 85 درصدی بار دیگر به صحنه بازگرداند. دلیل هم روشن بود: تقویت جبهة فرسودة طالبان در منطقه.
همچنانکه دیدیم همة رسانههای غرب پیرامون مشارکت 85 درصد از مردم ایران در مسابقات مارگیری به «اجماع» رسیده و بر طبل «روایت» تقلب میکوبیدند. اما انتخابات رسوای افغانستان، بحران برگزاری انتخابات در عراق و فروکش کردن تب طاعون سبز باعث شد آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک نتوانند ملت ایران را همچون بهمنماه 1357 پیرامون «مرگ» و «ابهام» و شعار پوچ «استقلال» و «آزادی» بسیج کنند. نتیجة شکست کودتای استعماری این شد که طاعون سبز جهت کسب مشروعیت برای خود یک راه حل جادوئی از آستین عموسام بیرون کشد. راه حل کذا همان است که اینان «قهرسبز» میخوانند!
«قهرسبز» عبارت است از حقنه کردن این دروغ بزرگ به ما ملت که هر کس در تظاهرات شرکت نمیکند، طرفدار طاعون سبز و میرحسین موسوی است! روشنتر بگوئیم این دروغ بیشرمانه چنین القاء میکند که هر کس در خیابان عربدهجوئی نکند خواه ناخواه طرفدار میرحسین موسوی و پیرو «خط امام» ایشان باید باشد! میبینیم که شارلاتانیسم استعمار را حد و مرزی نیست، ولی گروه برژینسکی اینبار را به راستی کور خوانده! پیشنهاد «قهرسبز» ثابت میکند که گروه موسوی در لشکرکشی خیابانی بکلی شکست خورده، و اینک قصد دارد سرافکندگی و فرار خود را نیز یک پیروزی بزرگ جلوه دهد! به همین دلیل است که همة «فاشیست ـ مسلمانها» و در راسشان شخص خامنهای و میرحسین موسوی ذکر «بسیج» گرفتهاند!
طبق تعریف نوینی که میرحسین موسوی از تحرکات این تشکیلات در دورة امام روشنضمیراش ارائه داده، «بسیج» با مردم خیلی مهربان بود، دستوپای کسی را نمیشکست و هیچکس را هم در زندان شکنجه نمیداد. خلاصه این «بسیج» ساخته و پرداختة توهمات گروه موسوی خیلی خوب و مامانی بوده! البته موسوی و شرکاء نمیگویند که در آن دوران شیرین، جوانان عضو «بسیج» به عنوان گوشت دم توپ استعمار به جبهة جنگ با عراق اعزام شده بودند تا به افتخار «شهادت» نائل شوند و به قول استاد شریعتی «کاری حسینی» کرده باشند. اگر موسوی فراموشی گرفته به او یادآوری کنیم آنان که در دوران شیرین خمینی به سرکوب اشتغال داشتند، بسیجی نبودند! ساواکیها و شهربانیچیها بودند که در تاریخ 22 بهمنماه با یک کودتای الهی دست در دست روحالله گذاشتند. خلاصه این «بسیج» آن «بسیج» نیست! این بسیج، پس از سیسال آموزش در «مکتب استعمار» به این مرحله از تعالی رسیده. بله جنگ و تحریم همچنان که امامتان فرمودند و رهبرتان هم نشخوار میکنند «نعمتالهی» بوده و در همة زمینهها باعث «پیشرفت» شما شده، به ویژه در عرصة حماقت، وقاحت و پریشانگوئی.
باری، خارج از معجزات فرهنگی و اجتماعیای که فعالیتهای اوباش و لباسشخصی کمیتهها تحت نظارت شهربانی دوست داشتنی برایمان به ارمغان آورد، و در ادامة شلاق زدن مردم، تهاجم به زن و مرد در خیابانها برای مبارزه با «بدحجابی»، شکار جوانان و دانشآموزان برای حفظ کیان اسلام و شبیخون به خانههای مردم در راه مبارزه با فساد و ... گسترة فعالیتهای فرهنگی در حکومت اسلامی بجائی رسیده که اینروزها «دکتر» ولایتی در حالیکه یکوری روی مخده افتاده و «گل» ذغال منقل را به دقت معاینه میکردند، از «کم توجهی به ادبیات غنی فارسی» زبان به شکوه و شکایت گشودهاند. حضرت مشاور رهبری در «امور بینالملل» درست همچون دانشجویان پیرو خط توحش، جامعالشرایط شدهاند و از امور بینالمللی به امور فرهنگی پرش فرموده میفرمایند، باید بجای مدارس «مکتبخانه» داشته باشیم، چرا که آموزش و پرورش امروزی دانشآموزان را با نثر گلستان سعدی آشنا نمیکند! باید از حضرت دکتر و «مشاور مقام معظم» استفتاء کرد که آیا خود ایشان با نثر سعدی آشنائی دارند یا فقط نصیحت «پامنقلیها» را برایمان تکرار میفرمایند؟
بله هر دم از این باغ بری میرسد! تعجبی هم ندارد که گورکنها قصد بازگشت به گذشتة شیرین داشته باشند و بخواهند وزارت آموزش و پرورش را در تمامیتاش به نعلین و دستار تحویل دهند، و برای چنین جهشی در زمینة فرهنگ چه بهانهای بهتر از «گلستان سعدی»؟ بیچاره سعدی که مورد توجه مشاور رهبر فرزانه قرار گرفته. دکتر ولایتی فرمودهاند:
«هم اکنون برخی دانش آموختگان کشور در نوشتن یک نامه [...] به دلیل دوری جستن از نثر پر غنای ادبیات فارسی بر پایه تعلیمات سعدی، عاجزند [...] نباید نقش خانوادهها را [...] برای فراگیری آن نثر زیبا در کنار مکتبخانهها بیتأثیر دانست [...] مکتبها به جز [آموزش] قرآن، اهتمام ویژهای به [آموزش] نثر فارسی بر پایة گلستان سعدی داشتند [...] در افغانستان و پاکستان، به دلیل وجود مکتبخانهها، دانشآموزان این دو کشور، آشنائی بهتری با نثر زیبای سعدی و ادبیات فارسی دارند.»
سخنان «حکیمانه» و مضحک «دکتر» ولایتی که در سایت تابناک، مورخ 2 آذرماه سالجاری با کد: 74267 انتشار یافته، آئینة تمامنمای فقرفرهنگی ایشان است! به عبارت دیگر آفتاب آمد، دلیل آفتاب! اینان مبداء «تاریخ» ایران را جابجائی محمد در صحرای عربستان گرفتهاند، و میپندارند که مبداء و پایة ادبیات فارسی را هم میتوانند به دلخواه «جابجا» کنند. خدمت مشاور همهفنحریف رهبرفرزانه و هممنقلیهایشان بگوئیم، اولاً برای تحکیم پایههای زبان فارسی میباید از شاهنامة فردوسی آغاز کرد نه از نثر سنگین، معرب، دشوار و سهلوممتنع سعدی! ثانیاً به دلیل وجود مکتبخانه نیست که در افغانستان و پاکستان دانشآموزان سواد فارسی دارند، دلیل اصلی «سواد» ملای مکتب است که میتواند گلستان سعدی را به شاگردان بیاموزد. ملایان حوزههای «علمیة» شما چنین سوادی ندارند و برای مشاهدة کم سوادی ملایانتان کافی است به نثر مبتذل و درهم ریخته و فاقد انسجام صحیفةنور و آثار «استاد» مطهری و آثار دیگر آیات کمسواد عظامتان نگاهی بیاندازید تا ببینید خانه از پای بست ویران است. ولی همانطور که پیشتر هم گفتیم، پای بست زبان فارسی شاهنامة فردوسی است، ادبیات فارسی را نمیتوان از ریشهاش جدا کرد. زبان فارسی، زبان شاهنامه است، بدون شاهنامه، زبان گلستان سعدی نمیتوانست در جایگاه کنونی خود قرار گیرد.
همزمان با درگیریهای یمن در داخل و خارج مرزها، گروهی از اوباش ساواک تحت عنوان «طلاب» و «دانشجو» پس از چند روز عربدهجوئی در خیابانهای تهران امروز یک بیانیة ابلهانه هم صادر کرده، ضمن تکرار مطالبات محفل برژینسکی که طی دوران شیرین جنگ 8 ساله از زبان رهبرکبیرشان شنیده میشد، خواهان آزادی مکه و مدینه شدهاند! عجیب است که تجمع غیرقانونی این گروه که تحت نظارت قبیلة لاریجانی یا بهتر بگوئیم تحت «زعامت» کارخانة رجاله پروری فعالیت میکند، برای سرداران جمکران هیچ اشکالی ایجاد نکرده! بالاخره تجمع غیرمجاز که با تجمع غیرمجاز تفاوتی نباید داشته باشد، پس چگونه است که گروهی «حق» دارند برای قانونشکنی تجمع کنند، ولی اصناف مختلف برای طرح «مطالبات قانونی» خود حق تجمع و تظاهرات ندارند؟ باید مشخص شود «دانشجویان خط امام» از سوی کدام سفارتخانه حمایت میشوند که نیروی انتظامی کشور حق برخورد قانونی با آنان را ندارد؟ این گروه در کمال «آزادی» و «استقلال» هرجومرج و آشوب را بر جامعه حاکم کرده و در «خیابان» برای سیاست خارجی دولت تعیین تکلیف میکند بدون آنکه در برابر اعمال خود پاسخگو باشد. جالب است که «ایسنا»، مورخ 4 آذرماه سالجاری بیانیة ابلهانة این گروه را نیز با کد: 8809 ـ 00776 منتشر میکند!
دارودستة لاریجانی که در ظاهر در رکاب دولت احمدی نژاد خدمت میکنند و سخن از قانونگرائی سر دادهاند، در واقع دست در دست گروه خامنهای به ایجاد بحران در داخل و خارج مرزها مشغولاند. اینان که پیشتر قصد «نبرد با اسرائیل» داشتند، اکنون برای رویاروئی با مصر و اردن و عربستان اعلام آمادگی کردهاند. همین روزهاست که گروه عبادی و مرضیه مرتاضی و اعضای مؤنث نهضت عاظادی هم برای همدردی با «مادران یمنی» در برابر سفارتخانههای سه کشور کذا تجمع کنند. بله، بازار توطئة استعمار بر ضد ملت ایران داغ و گرم است و برای اعمال سیاستهای استعماری سیاهیلشکر طلاب، دانشجویان، مادران و خواهران و ... بسیج شدهاند تا از طریق قانونشکنی و جنجال و هیاهو دور جهنمی تقدس و خشونت را هر چه بیشتر گسترش دهند.
امروز میپردازیم به «قانونشکنی» در عرصة بینالمللی و در داخل مرزها به عنوان محور اصلی سیاست آنگلوساکسونها در کشور ایران. این سیاست استعماری که چهرة پلید خود را در پشت نقاب فریبندة «استقلال» پنهان کرده، پیش از کودتای کلنل آیرونساید از طریق «خشونت مقدس» یعنی «فتوی» و «ترور» اعمال میشد. آنروزها از آنجا که حکومت سلطنت سنتی بر ایران حاکم بود و دستاربند نمیتوانست اساس حکومت و جایگاه شاه را به زیر سئوال ببرد، هر گاه منافع انگلستان ایجاب میکرد که حکومت ایران تحت فشار قرار گیرد، روحانی، به عنوان عضو «بنیاد اجتماعی دین» ـ مکمل بنیاد سلطنت ـ با خروج از جایگاه سنتی خود و صدور یک فتوی با سیاست شاه مخالفت میکرد. نیازی به توضیح نیست که با صدور فتوی سیاسی، روحانی همزمان زمینة فرسایش ارکان جامعة ایران یعنی بنیادهای مذهب و سلطنت را نیز فراهم میآورد؛ البته اینهمه در راستای تأمین منافع استعمار. این روند موذیانة «تخریب بنیادهای اجتماعی» که بر قانونشکنی و مخدوشکردن مرزها استوار بود، در تبلیغات کارخانة رجاله پروری «استقلال» لقب گرفت! البته «استقلال از نظم قانونی» جهت تحمیل هرجومرج و آشوب و بیقانونی بر جامعة ایران.
روشن است که چنین «استقلال» و توحشی بدون یک سلسله مرزشکنی امکانپذیر نخواهد شد. روند چنین است که نخست روحانی از بنیاد دین خارج شده، به عنوان «فرد» در تقابل با بنیاد سلطنت، یعنی «بنیاد مکمل» دین قرار گیرد. به عبارت دیگر ابتدا روحانی مرز جایگاه اجتماعی خود را میشکند، آنگاه تخریب مرز جایگاه «شاه» را آغاز میکند و تداوم این روند، همچنانکه در ایران شاهد بودیم، نهایت امر به فرسایش دو بنیاد مکمل سلطنت و دین منجر شد. پس از کودتای کلنل آیرونساید یک بنیاد کودتائی دین در قم دیده به جهان گشود. وظیفة این بنیاد دستساز «دخالت در سیاست» بود. این دخالت خداپسندانه، به تداوم آشوب و بحران و گسترش دامنة مقدسات در جامعة ایران کمک فراوان کرد. خلاصه میگوئیم زمانیکه ساواک و شهربانی به سرکوب همه جانبة «آزادی بیان» مشغول بودند، در واقع «آزادی بیان دینی» تشویق میشد، از آنجمله است افتتاح حسینیة ارشاد جهت تبلیغ و گسترش «اسلام مترقی»!
اسلام مترقی همان معجونی بود که در آبدارخانة سازمان سیا تهیه شده توسط امثال شریعتی و مطهری تبلیغ میشد. پیشتر در این وبلاگ فرازهائی از سخنان ایندو را بررسی کردهایم، پس تکرار مکررات نخواهیم کرد. فقط به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که گشایش حسینیة ارشاد و مراکز مشابه فقط با هدف گسترش «مقدسات» جهت سرکوب «حقوق انسانی» یعنی «آزادی بیان» صورت میپذیرفت.
سرکوب آزادی بیان، تحمیل ایستائی بر «تفکر»، «تخیل» و «خلاقیت» انسان است. و بهترین ابزار جهت سرکوب آزادی بیان، همان تحمیل «حکومت مقدس» بر جامعه است، حکومتی که همه چیز و همه کس را در خدمت «بنیاد دین» میخواهد. حکومت دینی همزمان با نقض آشکار«حریم خصوصی» افراد، عرصة اجتماع را به «حریم خصوصی» خداوند تبدیل میکند. در نتیجه، همه موظفاند احکام مبهم خداوند را در عرصة اجتماع نیز رعایت کنند. زمانیکه حکومت دینی یک خداوند داشته باشد که همچون خداوند ادیان ابراهیمی یگانه، نامرئی، جاودان و غیرقابلتغییر است، «یک اشکال» واحد برای مردم به وجود میآید، ولی زمانیکه همین قماش حکومت، همچون نمونه حکومت جمکران بیش از یک خداوند پیدا کند، چندین و چند اشکال برای مردم پیش خواهد آمد.
از آنجمله است بروز ماهیت «بوقلمونصفتی» در قلب حکومت و تشکلهای سیاسی مدعی مخالفت با آن. بهتر است بگوئیم بروز ماهیت «قانونگریز» و «نظم ستیز» اینان. از هنگام برپائی معرکة «انتخابات» تا به امروز، یعنی طی ششماه، رهبر، رئیس مجلس، رئیس قوة قضائیة و دیگر مقامات حکومت جمکران همچون مخالفنمایانشان در ارتباط با این «انتخابات» و پیامدهای تاسفبار آن همچون آفتابپرست هر لحظه به رنگی در آمدهاند. در مورد مواضع مبهم مقامات جمکران به ویژه در مورد همراهی پنهان خامنهای با آشوبطلبان گروه موسوی و کروبی پیشتر مفصل توضیح دادهایم، همچنین در مورد «داسالله» گفتهایم که اینان همچون حکومت جمکران سر در آخور آنگلوساکسونها دارند. ولی امروز شاهدیم که برخی چپنمایان کشف کردهاند که اصلاً گروه میرحسین موسوی آنچه مینموده نیست، و مردم فریب شعارهای پوچ سبزها را خوردهاند! یا اینکه «صدای آمریکا» در واقع به تبلیغ برای آمریکا مشغول است و ... و از نظر ما برای دریافت این مسائل که از روز هم روشنتر است نیازی به شش ماه «تفکر» و تعمق نبوده. محفلی که سیسال پیش از طریق کودتای سازمان ناتو یک حکومت مقدس را بر ملت ایران تحمیل کرد، قصد داشت با «انتخابات» خردادماه سالجاری مهرههای قانونشکن و وفادار پیشین را با مشروعیت ساختگی 85 درصدی بار دیگر به صحنه بازگرداند. دلیل هم روشن بود: تقویت جبهة فرسودة طالبان در منطقه.
همچنانکه دیدیم همة رسانههای غرب پیرامون مشارکت 85 درصد از مردم ایران در مسابقات مارگیری به «اجماع» رسیده و بر طبل «روایت» تقلب میکوبیدند. اما انتخابات رسوای افغانستان، بحران برگزاری انتخابات در عراق و فروکش کردن تب طاعون سبز باعث شد آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک نتوانند ملت ایران را همچون بهمنماه 1357 پیرامون «مرگ» و «ابهام» و شعار پوچ «استقلال» و «آزادی» بسیج کنند. نتیجة شکست کودتای استعماری این شد که طاعون سبز جهت کسب مشروعیت برای خود یک راه حل جادوئی از آستین عموسام بیرون کشد. راه حل کذا همان است که اینان «قهرسبز» میخوانند!
«قهرسبز» عبارت است از حقنه کردن این دروغ بزرگ به ما ملت که هر کس در تظاهرات شرکت نمیکند، طرفدار طاعون سبز و میرحسین موسوی است! روشنتر بگوئیم این دروغ بیشرمانه چنین القاء میکند که هر کس در خیابان عربدهجوئی نکند خواه ناخواه طرفدار میرحسین موسوی و پیرو «خط امام» ایشان باید باشد! میبینیم که شارلاتانیسم استعمار را حد و مرزی نیست، ولی گروه برژینسکی اینبار را به راستی کور خوانده! پیشنهاد «قهرسبز» ثابت میکند که گروه موسوی در لشکرکشی خیابانی بکلی شکست خورده، و اینک قصد دارد سرافکندگی و فرار خود را نیز یک پیروزی بزرگ جلوه دهد! به همین دلیل است که همة «فاشیست ـ مسلمانها» و در راسشان شخص خامنهای و میرحسین موسوی ذکر «بسیج» گرفتهاند!
طبق تعریف نوینی که میرحسین موسوی از تحرکات این تشکیلات در دورة امام روشنضمیراش ارائه داده، «بسیج» با مردم خیلی مهربان بود، دستوپای کسی را نمیشکست و هیچکس را هم در زندان شکنجه نمیداد. خلاصه این «بسیج» ساخته و پرداختة توهمات گروه موسوی خیلی خوب و مامانی بوده! البته موسوی و شرکاء نمیگویند که در آن دوران شیرین، جوانان عضو «بسیج» به عنوان گوشت دم توپ استعمار به جبهة جنگ با عراق اعزام شده بودند تا به افتخار «شهادت» نائل شوند و به قول استاد شریعتی «کاری حسینی» کرده باشند. اگر موسوی فراموشی گرفته به او یادآوری کنیم آنان که در دوران شیرین خمینی به سرکوب اشتغال داشتند، بسیجی نبودند! ساواکیها و شهربانیچیها بودند که در تاریخ 22 بهمنماه با یک کودتای الهی دست در دست روحالله گذاشتند. خلاصه این «بسیج» آن «بسیج» نیست! این بسیج، پس از سیسال آموزش در «مکتب استعمار» به این مرحله از تعالی رسیده. بله جنگ و تحریم همچنان که امامتان فرمودند و رهبرتان هم نشخوار میکنند «نعمتالهی» بوده و در همة زمینهها باعث «پیشرفت» شما شده، به ویژه در عرصة حماقت، وقاحت و پریشانگوئی.
باری، خارج از معجزات فرهنگی و اجتماعیای که فعالیتهای اوباش و لباسشخصی کمیتهها تحت نظارت شهربانی دوست داشتنی برایمان به ارمغان آورد، و در ادامة شلاق زدن مردم، تهاجم به زن و مرد در خیابانها برای مبارزه با «بدحجابی»، شکار جوانان و دانشآموزان برای حفظ کیان اسلام و شبیخون به خانههای مردم در راه مبارزه با فساد و ... گسترة فعالیتهای فرهنگی در حکومت اسلامی بجائی رسیده که اینروزها «دکتر» ولایتی در حالیکه یکوری روی مخده افتاده و «گل» ذغال منقل را به دقت معاینه میکردند، از «کم توجهی به ادبیات غنی فارسی» زبان به شکوه و شکایت گشودهاند. حضرت مشاور رهبری در «امور بینالملل» درست همچون دانشجویان پیرو خط توحش، جامعالشرایط شدهاند و از امور بینالمللی به امور فرهنگی پرش فرموده میفرمایند، باید بجای مدارس «مکتبخانه» داشته باشیم، چرا که آموزش و پرورش امروزی دانشآموزان را با نثر گلستان سعدی آشنا نمیکند! باید از حضرت دکتر و «مشاور مقام معظم» استفتاء کرد که آیا خود ایشان با نثر سعدی آشنائی دارند یا فقط نصیحت «پامنقلیها» را برایمان تکرار میفرمایند؟
بله هر دم از این باغ بری میرسد! تعجبی هم ندارد که گورکنها قصد بازگشت به گذشتة شیرین داشته باشند و بخواهند وزارت آموزش و پرورش را در تمامیتاش به نعلین و دستار تحویل دهند، و برای چنین جهشی در زمینة فرهنگ چه بهانهای بهتر از «گلستان سعدی»؟ بیچاره سعدی که مورد توجه مشاور رهبر فرزانه قرار گرفته. دکتر ولایتی فرمودهاند:
«هم اکنون برخی دانش آموختگان کشور در نوشتن یک نامه [...] به دلیل دوری جستن از نثر پر غنای ادبیات فارسی بر پایه تعلیمات سعدی، عاجزند [...] نباید نقش خانوادهها را [...] برای فراگیری آن نثر زیبا در کنار مکتبخانهها بیتأثیر دانست [...] مکتبها به جز [آموزش] قرآن، اهتمام ویژهای به [آموزش] نثر فارسی بر پایة گلستان سعدی داشتند [...] در افغانستان و پاکستان، به دلیل وجود مکتبخانهها، دانشآموزان این دو کشور، آشنائی بهتری با نثر زیبای سعدی و ادبیات فارسی دارند.»
سخنان «حکیمانه» و مضحک «دکتر» ولایتی که در سایت تابناک، مورخ 2 آذرماه سالجاری با کد: 74267 انتشار یافته، آئینة تمامنمای فقرفرهنگی ایشان است! به عبارت دیگر آفتاب آمد، دلیل آفتاب! اینان مبداء «تاریخ» ایران را جابجائی محمد در صحرای عربستان گرفتهاند، و میپندارند که مبداء و پایة ادبیات فارسی را هم میتوانند به دلخواه «جابجا» کنند. خدمت مشاور همهفنحریف رهبرفرزانه و هممنقلیهایشان بگوئیم، اولاً برای تحکیم پایههای زبان فارسی میباید از شاهنامة فردوسی آغاز کرد نه از نثر سنگین، معرب، دشوار و سهلوممتنع سعدی! ثانیاً به دلیل وجود مکتبخانه نیست که در افغانستان و پاکستان دانشآموزان سواد فارسی دارند، دلیل اصلی «سواد» ملای مکتب است که میتواند گلستان سعدی را به شاگردان بیاموزد. ملایان حوزههای «علمیة» شما چنین سوادی ندارند و برای مشاهدة کم سوادی ملایانتان کافی است به نثر مبتذل و درهم ریخته و فاقد انسجام صحیفةنور و آثار «استاد» مطهری و آثار دیگر آیات کمسواد عظامتان نگاهی بیاندازید تا ببینید خانه از پای بست ویران است. ولی همانطور که پیشتر هم گفتیم، پای بست زبان فارسی شاهنامة فردوسی است، ادبیات فارسی را نمیتوان از ریشهاش جدا کرد. زبان فارسی، زبان شاهنامه است، بدون شاهنامه، زبان گلستان سعدی نمیتوانست در جایگاه کنونی خود قرار گیرد.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت