نه شرقی، نه غربی، دنبلان باستانی!
انفجارهای بیروت ـ 19 نوامبر 2013 ـ تداوم پروپاگاندی است که «ولادیمیر نابوکوف، روبرتو روسلینی، سقراط» و نهایت امر عرصة فعالیتهای فرهنگی را
به ابزار فروش توحش «یوتوپیا» تبدیل کرده.
این پروپاگاند نفرتفروش که به
روال سنتی بر محور تقابل با مدرنیته ـ روابط
دوسویه و انسانمحوری ـ تنظیم میشود، به ویژه پس از مذاکرات ژنو در حوزة «یورو ـ دلار»
شتاب بیشتری گرفته.
در اروپا از نزدیک شاهدیم که اخیراً ابراز
نفرت از اقلیتهای نژادی، مذهبی و قومی و
گروههای چپ رونق فراوان یافته، و بعضیها
به ویژه در لهستان برای بازگشت به دوران نورانی هیتلر خیز برداشتهاند! شاید
به همین دلیل سه ماه پس از انتخابات آلمان که به اخراج حزب فاشیستها یا همان «حزب
دمکرات آزاد» از مجلس قانونگزاری منجر شد، دولت جدید اینکشور «مستقل» هنوز تشکیل نشده! در هر حال، شرایط
اروپا را بررسی نمیکنیم چرا که موضوع این وبلاگ پروپاگاندی است که مخاطب ایرانی
را هدف گرفته. پروپاگاند کذا دو هدف اساسی دنبال میکند. پنهان
داشتن حمایت غرب از ایجاد «حکومت» روحالله خمینی، و ارائة تصویر دلپذیر از توحش «یوتوپیا»، جامعة
بسته و «فضیلتمحور»، که در هر حال با
آزادیهای فردی و اجتماعی و نظام انسانمحور در تضاد آشکار قرار خواهد گرفت.
برای فروش همین الگوی توحش است که سایت
بیبیسی همچنانکه در «تستیکول راحل» هم گفتیم، «پاول پاولنسکی» را «هنرمند» معرفی میکند تا
«هنر» را با وحشیگری و خشونت و مرگپرستی «ایدئولوژیک» در ترادف قرار دهد. و اینچنین
بود که پس از انتشار گزارش حماقتگستر بیبیسی در باب «هنر»، رسانههای
جمکران ادعا کردند «در صحرای کربلا هنرمندان بسیاری به شهادت رسیدهاند»؛ و زینالعابدین بیمار هم با «هنرمندی» موفق
شده «مناجات» تنظیم کند:
«[...] بیشتر دعاهای پیامبرکوتاه هستند [...] اما [...]
دعای زینالعابدین [...] برای روز عرفه [...] دارای سبک نگارشی بسیار فاخر و
پرطمطراقی هستند[...]»
منبع: خبرآنلاین،
مورخ 16 نوامبر 2013
بله،
34 سال پس از کودتای ارتش ناتو
برای تشکیل حکومت اسلامی در ایران، نه تنها زینالعابدین بیمار به ادیب و
نویسنده تبدیل شده، که حکومت مرده شویان توانسته چند «گردآفرید» صحرانشین هم اختراع کند و آنها را در
کنار علیعین و حسینعین به جنگ با کفار بفرستد:
«[...] روز عاشورا [...] دختر مسعود خزرجى [...] در كربلا به
ميدان رزم قدم نهاد و به كارزار پرداخت [...] زنان دیگرى نیز در کربلا حضور داشتند
که به دلیل طولانى شدن مطالب از ذکر نام آنان خوددارى مىکنیم [...] در جنگ جمل
دوشادوش امام على جنگیدند[...]»
منابع: سایتهای خبرآنلاین و گفتگوی دینی، مورخ 6 دسامبر 2011 و 14 دسامبر 2010
بله روند تزریق ابتذال ادیان ابراهیمی
به فرهنگ ایران، دقیقاً از الگوی «اقتصادی» حکومت ملایان پیروی
میکند. یعنی اهداء نفت رایگان به حوزة اقتصاد صلیبی و بستن
خنزرپنزرها و به ویژه مواد غذائی «حلال» تولید خاجپرستها به ناف ملت ایران. اینان
در عرصة فرهنگی نیز میکوشند شکوه و جلال شاهنامه را به حساب اسطورههای مبتذل ادیان
ابراهیمی بنویسند. البته مرده شویان در سال جاری دروغپردازی و
توحش را گسترش فراوان دادند، ولی در این عرصة توحش به گرد پای «داسالله» هم
نمیرسند! امسال در گیرودار مذاکرات ژنو، اعضای داسالله میپنداشتند اوضاع همچنان به
کام لندن است و ملایان موفق خواهند شد مذاکرات هستهای را در بنبست بیاندازند. به همین دلیل از فرصت استفاده کرده، «آزادی قلم» را با جنایت در ترادف قرار دادند:
«[...] حکومت طنابِ دار و اسلحه دارد، روزنامهنگار
قلم؛ با قلم میتوان جناياتی بزرگتر از
کشتار با اسلحه انجام داد.»
منبع: گویانیوز،
مورخ 17 نوامبر سالجاری
البته همه میدانند که در جامعه نقش
قلم از اهمیت برخوردار است، و به همین
دلیل ما خواستار آزادی قلم هستیم. ولی
ایجاد رابطة مستقیم بین طنابدار و جنایت با «قلم» فقط با هدف تضعیف رسالت اجتماعی
و انسانی «قلم» صورت میگیرد. و این ادعای ابلهانه را مارکسیستهای جمکرانی مطرح
کردهاند، تا بتوانند همچون آخوند جماعت در جایگاه «قضاوت ارزشی» نشسته و برای ذهن و ضمیر انسانها
حد و مرز «مطلوب» و ایدئولوژیک تعیین کنند.
پیشتر هم به کرات گفتهایم، باز هم میگوئیم، چپنمایان
حکومت قلعة حیوانات در حماقت و توحش از آخوند جماعت هیچ کم ندارند. اینان
انسان، و فعالیتهای انسانی را «در خدمت»
ایدئولوژی و مطابق سلیقة خودشان میخواهند.
به عنوان نمونه، بد نیست
نگاهی داشته باشیم به «اظهار نظر» اراذل جمکران در مورد ولادیمیر نابوکوف:
«[...] براى مهاجرى كه از سرخها متنفر است، چون آنها
ثروت و زمينش را غصب كردهاند چيزى جز تحقير محض احساس نمىكنم[...]»
سطور فوق در مطلبی تحت عنوان بازاری «چند
قاچ ناباکوف» در سایت «تبیان»، مورخ 10
نوامبر 2009 انتشار یافته و به نظر میرسد روح «شاملو» در قلم نویسندة «چند قاچ
ناباکوف» حلول کرده باشد! چرا که،
شاملو هم بجای بررسی شاهنامة
فردوسی، به «قضاوت ارزشی» در مورد تعلق سرایندة شاهنامه به طبقة فئودال
نشسته بود، بدون اینکه در نظر آورد که در دوران فردوسی، جهان متمدن «فئودال» بوده! در
وبلاگ «نفت و خاملو» در مورد این شیوة فاشیستی به تفصیل توضیح دادهایم و تکرار
مکررات نخواهیم کرد. فقط میگوئیم امثال «ولادیمیر نابوکوف» به دلیل
تقابل همزمان با «بلشویسم و نازیسم» تهدیدی هستند برای جامعة بستة موشهای مرداب «یوتوپیا!»
آنهم
یوتوپیائی که پیروان قواد خلیلالله با تزریق ابتذال و حقارت «پدر» به آرمانشهر
افلاطون اختراع کردهاند.
نیازی نیست که بگوئیم در مرداب کذا، تعلقات
و تعصبات «لات» است که با «فرهنگ» در ترادف قرار گرفته. دلیل
هم روشن است؛ در اسطورههای ادیان ابراهیمی، جائی برای انسان و فعالیتهای انسانی پیشبینی
نشده، همه چیز خواست خداست و تقدیر، و انتخاب انسانها نیز در چارچوب ارزشهای جاودان
و پوشالی دین «بررسی» خواهد شد. فعالیتهای انسانها در این نگرش، همچنانکه پیشتر هم به کرات گفتهایم، به «بتپرستها» تعلق داشته و با رنسانس به
جامعة «یکتاپرست» منتقل شده! در جهان حقیر
و مبتذل ادیان ابراهیمی جز «حاکم ظالم و
پیامبر و گلة مردم» هیچ نمیبینیم. «پیامبر» نیز به ادعای خودش فقط «مأموریت» دارد تا
گلة «مردم» را به «راه راست» هدایت نماید! و پیمودن «راه حق» نیز مستلزم گام برداشتن در
مسیر «پدر » خواهد بود. پدر آسمانی، که نمادی موهوم و گزافه است از پدر زمینی! به
عبارت دیگر، برای قرار گرفتن در مسیر «جادوئی» راه حق و
فضیلت کافی است از شرایط واقعی یا همان موجودیت انسان در زمان و مکان مشخص خارج
شویم، و دل به نصایح و پند و اندرز
گذشتگان بدهیم. در این عرصة سکون، به آزادی
تخیل و تفکر، یعنی به آفرینش هنری و
پیشرفت علمی و رفاه و آموزش و بهداشت هیچ نیازی نیست، چرا که واژة مبهم عوامپسندی به نام «فضیلت»
که مردم را در جایگاه «قضاوت ارزشی» مینشاند،
همزمان بجای «فرهنگ، قانون، علم، رفاه
و آزادیهای فردی و اجتماعی و دمکراسی» خواهد نشست! تنها
با این جایگزینی جادوئی است که میتوان در کشور ایران، از منافع استعمار بریتانیا «پاسداری» کرد. و برای
پاسداری از چنین منافعی چه کسی بهتر از «پروفسور» رامین جهانبگلو!
ایشان همچنانکه میدانیم از اعضای
قبیلة «نصر» هستند، و در این قماش قبایل خدمت به استعمار، همچون سلطنت امری است «موروثی!» روشنتر بگوئیم، این
روند با جامعة «بشرطبیعی» که بر محور «تستیکول برحق» یا «برتری طبیعی» استوار شده،
پیوندی ناگسستنی داشته و دارد. ولی
خوب، ظاهر رامین جهانبگلو هیچ ارتباطی با حاج فرج
دباغ و ماشاالله قصاب و مهدی بازرگان ندارد!
رامین «جان» به ادعای رسانهها در
سوربون «فلسفه» خواندهاند و در کشور «مستقل» کانادا هم استاد دانشگاه هستند. در
نتیجه، شیپور وزارت امور خارجه بریتانیا میپندارد نیک ورد آورده و با توسل به
تصویر دلپذیر ـ شخصیت برجستة علمی ساکن
فرنگ ـ به سادگی میتواند حماقت را از
زبان و قلم وی گسترش داده، روابط دوسویه
و دمکراتیک را با خشونت روابط یکسویة «یوتوپیا» در ترادف قرار دهد:
«[...] فرهنگ [...] از طریق تجربیات بشر در طول تاریخ
شکل میگیرد. دستاورد [...] این تجربه
[...] تعالی انسان فراسوی آنچه که هست، یعنی بربریت. این آرمان از فضیلت که در ارتباط با اصالت ذهن
است خود پدیدهای دموکراتیک است [...] در جامعه ای که فضیلت از آن دور شده است، تمدن بیمعنا می شود و آنچه که باقی میماند
گسترهای متوسط و مبتذل است [...] فضیلت شاخصی برای کرامت انسانی و شایستگی اوست
که سقراط زمانیکه به دنبال کشف معنای حقیقت و آزادی بود جویایش بود[...]»
منبع: بیبیسی،مورخ 18 نوامبر
2013
ولی حضرات سخت کور خواندهاند؛ ادعاهای پوچ و بیسروته رامین جهانبگلو هیچ
ارتباطی با فلسفه و دمکراسی و تمدن ندارد؛
بازتولیدی است از پروپاگاند
ابلهانة آخوندهای کلیسا که از لجنزار «سکولاستیک»، انسان نسبی
استخراج کردهاند، تا به خیال خود انسان صالح، ساده، مومن،
فرهیخته، بافضیلت، غربی، شرقی
و غیره را بجای «انسان» در مفاهیم معاصر فلسفی بنشانند. اینهمه تا زمینة گسترش سرکوب و تاراج فراهم آید،
و اینان بتوانند با گشودن دکان فضیلتفروشی،
به بازتولید الگوی توحش «حسینعین» بنشینند، و دوام
حکومت «مسجد ـ روسپیخانه» را تضمین کنند. حکومتی که در آن «روابط خانوادگی» و «محفلی»
بجای «ضوابط» نشسته.
به عنوان نمونه، قوة
قضائیه جمکران بیش از 4 سال است که
میرحسین موسوی و شیخ کروبی را «مجرم» مینامد، ولی از محاکمة اینان خودداری میکند! حال آنکه همین دستگاه جنایتکار، «گلپریپور»،
فعال سیاسی کرد را بدون دلیل اعدام
کرد، چرا؟ چون او را با تبلیغات و کتابهای سازمان «پژاک» دستگیر
کرده بودند!
جالب اینجاست که پس از اعدام گلپریپور، سایت ایسنا به یک «توله شهید» تریبون داد تا
از زبان او قتل زندانی سیاسی را «برحق» جلوه دهد. «توله
شهید» کذا که مانند دیگر لات و چاقوکشهای نظام اسلامی فاقد جایگاه واقعی اجتماعی
است، و در جایگاه قضاوت نشسته، با تکیه بر یک
عکس، جرم گلپریپور را نیز به اثبات حقوقی
میرساند؛ حکم اعدام وی را مورد تأئید
قرار میدهد؛ و تأکید دارد که چنین فردی
زندانی سیاسی نیست:
«پسر [...] شهید [...] همت در صفحة فیسبوک خود دربارة
حبیبالله گلپریپور ـ که چند روز قبل به جرم همکاری با پژاک اعدام شد ـ [مینویسد]
حبیبالله گلپریپور، معلمی که به گفته
پدرش فقط به جرم حمل کتاب اعدام شد [...] همانطور که در تصویر میبینید، [...] کتابی شبیه به کلاشینکف در دست دارد[...] چه
زمانه مسخرهای شده که به بهزاد نبوی میگویند زندانی سیاسی، از آن
طرف به یک خائن وطنفروش و تجزیهطلب مسلح هم میگویند زندانی سیاسی[...]»
منبع: ایسنا، مورخ 29 اکتبر2013
همچنانکه میبینیم خبرپراکنی «ایسنا»، بجای اطلاعرسانی به ملت ایران از مسائل جهانی
و داخلی و ... وظیفهاش را به بازنشخوار
شکرخوریهای مصطفی همت محدود کرده! چرا
که این فرد ثمرة «فعالیت طبیعی» تستیکول «سردار» همت است! و
سردار کذا بر همة سربازانی که برای دفاع از خاک ایران جان باختهاند «برتری» دارد؛
چرا که ایشان به هزینة ملت ایران زندگی
کردهاند، و در راه «اسلام»، یا بهتر بگوئیم جهت حفظ منافع استعمار «شهید»
شدهاند! مسلم است که «قضاوت» در مورد زندگی دیگران «حق
مسلم» تخم و ترکة چنین موجودی خواهد بود! بله، در قلعة حیوانات هر گوسالة ننه حسنی که به نحوی از
انحاء با تستیکول نخبگان ـ شهید، زندانیسیاسی، مخالفنما و غیره ـ «ارتباط طبیعی» داشته باشد با پرسوناژهای بیبیگوزکی
شیعیمسلکان ترادف خواهد یافت، و هر آنچه میپسندد، «حق» است و آنچه نمیپسندد «باطل!»
به عنوان نمونه در ذهن علیل تولة سردار همت، بهزاد
نبوی، عامل حکومت اسلامی، «زندانی سیاسی» است، چرا؟ چون رسانههای جمکران اینچنین در بوق
انداختهاند. از قضای روزگار
بهزاد نبوی از جمله زندانیان سیاسی حرفهای است که دستگاه استعمار خیلی
دوستشان دارد، چرا که ایشان در دوران
پهلوی هم «زندانی سیاسی» بودند! باور نمیکنید، از
لیلی امیرارجمند بپرسیدکه قوم و قبیله و خود این «زندانی سیاسی» حرفهای را خیلی
خوب و از نزدیک میشناسد! به این ترتیب هم
با محفل سردار همت و دیگر سرداران دستگاه «شهیدپرور» حکومت اسلامی آشنا میشوید، و هم
به «حکمت» شتاب گرفتن اخیر تاخت وتاز بیبیسی و شرکاء در عرصة «فرهنگ» پیخواهید
برد.
ولی این قصه سر دراز دارد، چرا که گذشته از شکرافشانیهای «مستر» جهانبگلو
در باب «خشونتپرهیزی مصدق» و فضیلت و
سقراط و دیگر موهومات «سکولاستیک»، بخشی
از این تاخت و تاز در قالب سخنرانی «گلی ترقی» و بخش دیگر نیز در پوشش «بزرگداشت
داریوش آشوری» به مخاطب حقنه شده. بله، بیبیسی
را دستکم نگیریم، همزمان با فرستادن «مردم» به دنبال پوچیات و معنویات و فضیلت،
دستگاه پروپاگاند بریتانیای «کبیر» به
بهانة بزرگداشت آشوری، به «سعید پیوندی» و «حنائی کاشانی»، خُردهقلمهای جمکرانی تریبون داده، تا اولی عبارت ابلهانة «روشنفکر دینی» را در بسته بندی نوین ـ روشنفکر شرقی ـ به مخاطب حقنه کند، و دومی
هم به صورت «غیرمستقیم» از «حجاب» دفاع جانانه به عمل آورد!
در گام بعد، یعنی سه
روز پیش از انفجارهای لبنان، میرسیم به سخنرانی
«صبیه» لطفالله ترقی. پس ابتدا بپردازیم به «حناییکاشانی» که موفق
شده ضمن برخورد آخوندی یا همان «سلیقهای»، با داریوش آشوری و «زبان باز» به صورت غیرمستقیم
به دفاع از «حجاب» برسد! تعجب نکنید؛ این عملیات بسیار ساده است! کافی است با تکیه بر فیلم «رم، شهر بیدفاع» اثر روبرتو روسلینی، به این نتیجة مشعشعانه و مسخره برسیم که
«باز» یعنی بیدفاع! سفسطة سکولاستیک را
که فراموش نکردهایم: «در باز است، و
باز در هوا پرواز میکند، پس «در» پرواز
میکند!» بله، حنائیکاشانی،
فیلسوف گندابة جمکران، موفق شده با
این «ترفند» هزار ساله به صورت غیرمستقیم به این نتیجه برسد که زن به عنوان
«کشتزار مرد» میباید همچون شهرهای باستانی «حصار» داشته باشد! چرا که
«زن بیحجاب» یعنی «زن بیدفاع»:
«من در اینجا [...] میخواهم اشاره کنم که چه جنبههائی
از کار آشوری هست که آنها را نمیپسندم [...] استفادۀ نه همواره موجه او از
واژگان نوساخته [...] برداشت قرن نوزدهمیاش از مدرنیته [...] او میگوید که عنوان
[زبان باز] را به قیاس با جامعۀ باز (عنوان کتاب مشهور پوپر در دفاع از دموکراسی
در برابر فاشیسم و کمونیسم) [...] ساخته [...] اگر قرار باشد از عنوان کتاب پوپر الهام
بگیریم و نظریهای دربارۀ زبان باز بسازیم، چرا از
عنوان فیلم رم: شهر بیدفاع الهام نگیریم و نظریهای دربارۀ «زبان بیدفاع» یا «بیحصار»
نسازیم، مگر باز بودن گاهی به معنای بیدر
و پیکر بودن و بیدفاع بودن نیست، که البته هست[...] مگر برخی نیاکان ما که داعیۀ
نامآوری و پیشرفت در علم و منزلت اجتماعی داشتند در نویسندگی به زبان عربی سرآمد
نبودند، و از این راه به فرهنگ مسلط راه نیافتند[...]»
منبع: بیبیسی،
مورخ 17 نوامبر سالجاری
همچنانکه میبینیم حنائی هم مانند
مجموعة سنتی «آخوند و اوباش» برای سرآمد شدن در «فرهنگ مسلط» لهله میزند. ولی
فراموش نکنیم که، «فرهنگ مسلط» ایشان
همان گندابة آداب و رسوم قبایل بدوی عربستان است که زن را به عنوان «کشتزار مرد»
شناسائی کرده. حنائی کاشانی، در اینجا
برای به ارزش گذاشتن توحش پدرسالار در ظاهر از «گندابه» فاصله میگیرد تا با توسل
به روبرتو روسلینی و «رم، شهر بیدفاع»، وحشیگری
و خشونت را در بستهبندی «هنرمند غربی» به خورد عوامالناس دهد. باری «استاد» حنائی در معلق زدن برای «فرهنگ
مسلط» تنها نیستند؛ بسیاری از لوتی و
عنترهای اسلامپرست در دیگر وغوغساهابهای استعمار برای فروش «یوتوپیا» جانفشانیها
میکنند، ولی ما به پروپاگاند «بیبیسی»
اکتفا کردهایم چرا که در توحش و ابتذال گوی سبقت از دیگران میرباید. دلیل
هم اینکه بازندة اصلی استراتژی نوینی که با توافقهای روسیه و آمریکا در ماه مه
سالجاری در خاورمیانه فعال شد، همین بریتانیای «کبیر» است که به ناچار در
سوریه و مصر و تونس عقبنشینی کرده. و روشن است که وقتی ارباب به افلاس میافتد، سگهای وفادارش بیش از دیگر سگها «پارس» میکنند.
و این است دلیل «برتری» گلی ترقی بر
ولادیمیر نابوکوف، و ترادف یافتن «قصه»
با «رمان!»
پس بپردازیم به سخنرانی ادیبانة صبیه
لطفالله ترقی در بخش مطالعات خاور نزدیک دانشگاه لسآنجلس که تحت عنوان «همه ما
حاجی سیاحیم»، بر محور «ولو شدن در خانه» تنظیم شده و در سایت
بیبیسی، مورخ 16 نوامبر 2013 انتشار یافته.
«[...] گلی ترقی در این
سخنرانی گفت: نابوکوف هم نمیتواند 9 تا
قصه بنویسد که همهاش خوب باشد. شاید توی
هر مجموعهای دو یا سه تا قصه خوب بشود پیدا کرد[...]»
همه بدانید که ولادیمیر نابوکوف «قصه نویس» بوده، و حتی به گرد پای صبیه لطفالله ترقی نمیرسد! جالب است که یک نویسندة متوسط ایرانی، با این سهولت کلاهش را گذاشته توی طاقچه کنار نابوکوف! ما هم در
اینجا به خانم ترقی میگوئیم شکسته نفسی نکنند که، در مقایسه با قصة «اناربانو»، تمام
آثار نابوکوف که هیچ، آثار تولستوی هم هیچ
نیست! دلیل هم اینکه، «ننه انار» به پرسوناژهای اسطورهای ادیان
ابراهیمی شباهت دارد:
«[...] شخصیت
ننه انار را توی فرودگاه پاریس وقتی از تهران بر میگشتم دیدم. میگفت بچه که بود پدر و مادرش او را زیر درخت
اناری گذاشته و رفته بودند [میگفت] من زیر
درخت انار بزرگ شدهام. بابا ننه که
نداشتم. بجای شیر مادرم بهم آب انار
دادند. شاخه درخت را میکشیدم پائین. انار آبلمبو را میک میزدم. خیال میکردم پستان مادرم است[...]»
آهای معجزه شد!
خداوند جبرئیل را فرستاده بود تا
برای این کودک «بیپناه» انار آبلمبو کنه!
ولادیمیر نابوکوف هرگز از این قصهها
نمیتونست بنویسه! بیبیگوزکسازی و یوتوپیافروشی تخصص آنهائی
است که شعار «نه شرقی، نه غربی، ولو شدن توخونه» میدهند:
«[...] من به فارسی مینویسم و اصلاً این زبان برایم اقیانوسی
است که باهاش شنا میکنم[...] یک بار در فرودگاه تهران [...] یک آقائی [...] گفت: مرده شور فرنگ رو ببرن[...] میرم خونه رفقا ولو
میشم [...] این ولو شدن یک نوع ولو شدن عرفانی است [...] یعنی آدم اصلاً از زمان
غافل میشود[...] مخصوص ما ایرونیهاست. این
کلمهها را خیلی دوست دارم[...]»
البته در زبان فارسی که بعضیها خیلی
«دوست» دارند، معمولاً با مایو شنا میکنند، نه با اقیانوس! ولی چه
بگوئیم که کارمان به «ننهانار» افتاده!
اتفاقاً خداوند هم مثل همون «آقاهه»،
از «زمان» خیلی دلخوره، «ولو شدن»
و «عرفان» را هم خیلی میپسنده! مسلماً جبرئیل را هم میفرسته تا برای ولو شدگان، به ویژه برای «مستر» جهانبگلو و «بانو» گلی
ترقی «کلهپاچة باستانی» بذاره سر «سفره» ساده زیستی! و با
توجه به عربدهجوئی اخیر علی خامنهای در باب حقوق هستهای و نابودی اسرائیل، به نظر
میرسد خداوند برای مقام معظم یک پرس «دنبلان باستانی» فرستاده باشد!
<< بازگشت