یکشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۹۴

صدسال سگ‌دل‌ایسم!




«سگ‌دل‌ایسم»،  برگرفته از «سگ‌دل» ـ  عنوان رمان میکائیل بولگاکوف ـ  به روندی ضداجتماعی ارجاع می‌دهد که هدف آن تحمیل سکون و ایستائی بر جامعه است!   در عرصة رمان «سگ‌دل»،   عامل ایجاد سکون کسی نیست جز پرسوناژ «ترانسفیگوراتوف!»  پروفسور با نزاکت،  هنردوست، خوش‌لباس و مُبادی آداب که با فاشیسم،   و هرگونه ارعاب و خشونت مخالف است.  ولی طی رمان مشاهده می‌کنیم که این مرد میانسال و دوست‌داشتنی از جایگاه واقعی اجتماعی‌اش  ـ پزشک ـ  خارج شده،   با پیوند هیپوفیز و آلت تناسلی انسان به یک سگ ولگرد،  یک «انسان مصنوعی» خلق می‌کند!   البته این تجربه در مسیر اهداف پروفسور ـ  جوان کردن پیران ـ  صورت می‌پذیرد،  ولی نتیجة آن نه تنها موقعیت پروفسور،  که نظم حاکم بر جامعه ـ بلشویسم ـ را نیز تهدید می‌کند:

«من 10 روز پس از این جراحی فهمیدم که شوندر ـ مسئول کمیته مردمی مجتمع مسکونی و حامی بوبولوف ـ  از همه احمق تر است.  چون نمی‌فهمد بوبولوف تهدیدی برای من نیست،  ولی بزرگ‌ترین تهدید برای اوست!  شوندر می‌کوشد بوبولوف را بر علیه من تحریک کند،   بدون اینکه در نظر بگیرد اگر کسی بوبولوف را بر علیه شوندر تحریک کند،‌ از شوندر هیچ اثری باقی نخواهد ماند[...]»              

بله،  پروفسور ترانسفیگوراتوف پس از آفرینش بوبولوف،  به خطر «مخلوق» خود پی می‌برد،  ولی دیگر دیر شده!  ترانسفیگوراتوف،  پزشک سرشناسی است که بجای درمان بیماران،  علم و دانش را برای ممانعت از حرکت خطی زمان ـ  پیرشدن افراد ـ به کار می‌گیرد و همین روند او را از زیان‌های  نظام اشتراکی بلشویسم مصون نگهداشته!   ترانسفیگوراتوف افراد مسن و مرفه،   از جمله ماموران بلندپایه دولت را که تنها دغدغه‌شان «روابط جنسی» است،   جوان و شاداب نگاه می دارد و همین افراد هستند که هم از تقسیم آپارتمان ترانسفیگوراتوف ممانعت می‌کنند، ‌ هم شایعه‌پراکنی رسانه‌ها بر علیه پروفسور را نادیده می‌گیرند،  ... و از همه مهم‌تر،   پروفسور را در جریان پرونده‌سازی بوبولوف بر علیه وی قرار می‌دهند.   بوبولوف،   همان سگ سخنگوئی است که ترانسفیگوراتوف او را در میعاد تولد مسیح،   خلق کرده.

روز 23 دسامبر،   پروفسور ترانسفیگوراتوف با کمک دستیارش دکتر بورمنتال،  هیپوفیز و دستگاه تناسلی یک ولگرد الکلیک را به بوبول،  سگ دوست‌داشتنی و ولگرد پیوند می‌زند،   و پس از مدتی بوبول زبان به سخن می‌گشاید،  روی دو پا راه می‌رود و ... و حتی با حمایت «کمیتة مردمی مجتمع مسکونی»،  صاحب هویت و اوراق شناسائی می‌شود،   و به عنوان «شهروند بوبولوف»،  مجوز سکونت در 15 متر مربع از آپارتمان پروفسور را کسب می‌کند و به عضویت «حزب» درمی‌آید!

ولی در طول رمان می‌بینیم که بوبولوف،  برخلاف بوبول،  یک موجود ضداجتماعی از آب در می‌آید؛  از دروغگوئی،  تجاوز،  دزدی،‌  الصاق برچسب،  شایعه پراکنی و کلاهبرداری هم ابائی ندارد!   این مسیح مصنوعی حتی از حامیان‌اش  ـ کمیتة مردمی مجتمع مسکونی ـ  هم کلاهبرداری می‌کند.   ولی با این وجود پروفسور ترانسفیگوراتوف حضور بوبولوف را که در «کمیتة» ویژه‌ای جهت «پاکسازی مسکو از گربه‌ها و دیگر حیوانات ولگرد» استخدام شده در آپارتمان خود تحمل می‌کند.   تا اینکه یکی از «بیماران» سابق ترانسفیگوراتوف که نظامی صاحب نفوذی  است‌،   «گزارش» بوبولوف در مورد «خیانت‌ها و تحرکات ضدانقلابی» پروفسور و دستیارش را به وی نشان می‌دهد.   اینجاست که «خداوند»،  یا همان پروفسور که خالق بوبولوف بوده،   تصمیم می‌گیرد به زندگی ویراست مدرن «مسیح» پایان دهد،‌  و با کمک بورمنتال،   بوبولوف را با یک عمل جراحی به جرگة سگان بازمی‌گرداند!   زمانیکه مأموران پلیس برای کسب اطلاع از دلایل غیبت «شهروند بوبولوف» از محل کارش به خانه پروفسور می‌آیند،   ترانسفیگوراتوف بوبول را که روی زمین دراز کشیده به آنان نشان می‌دهد و می‌گوید،  این سگ چون قدرت تکلم یافته بود،  او را «شهروند» به شمار آورده بودند.   اینک هم قدرت تکلم‌اش کاهش یافته و در حال بازگشت به «اصل خویش» است.   

پروسة تبدیل این پدیدة مصنوعی ـ  انسان‌نمای متکلم و ضداجتماعی ـ  به موجود طبیعی یعنی همان «بوبول»،   در عرصة رمان،  یعنی مکانی که خالق پدیدة مصنوعی،  پروفسور ترانسفیگوراتوف با هرگونه خشونت و ارعاب مخالف است امکانپذیر می‌شود.  در عرصه واقعیت شرایط دیگری را مشاهده می‌کنیم؛   برخلاف مسیح مصنوعی در رمان بولگاکوف،  آتلانتیسم بوبولوف‌هائی تولید می‌کند که نه تنها «تغییرناپذیر» و ضداجتماعی باقی می‌مانند که  «تولید مثل» کرده و خود را تکثیر می‌نمایند.   محفل 100 سالة «شیخ وشاه» فقط یک نمونه است.                                             

در میعاد نخستین کودتای ارتش دست نشانده،   و فرار «پرافتخار» پهلوی اول ـ  25 شهریور 1320 ـ  علی خامنه‌ای را بالای منبر بردند تا به ارباب اطمینان دهد که در بر همان پاشنة 100 سال پیش خواهد چرخید.   به این معنا که نظارت تام و تمام غرب بر اقتصاد ایران،   و نظارت لات وآخوند بر عرصة سیاست کشور همچنان تداوم خواهد یافت و خلاصه ملت ایران می‌باید به تماشای «در حضور باد» بنشیند!   فردای همانروز،   به تولة احمد خمینی نیز تریبون دادند تا ضمن لگدپرانی به نگرش مارکس و انقلاب فرانسه به عادی‌سازی پوپولیسم بنشیند و از پوپولیسم «ناحق» به شدت انتقاد کند،   چشمکی هم به رژیم پهلوی بزند!   هم‌زمان با این «تحولات»،   بوق خبرسازی رسمی حکومت زال‌ممد،  ایرنا ادعا کرد روح‌‌الله خمینی طرفدار آزادی بیان و احزاب بوده و ... و در این گیرودار بود که آخوندپرستان ساکن فرنگ هم به طرق مختلف لائیستیه را نفی کردند،   و دکة «مصدق‌پرستی» را وسعت دادند!  خلاصه بگوئیم،   یک‌سال پس از آشتی‌کنان «شیخ‌و‌شاه» در میعاد رحلت حاجیه سیمین بهبهانی ـ  ایشان از شیفتگان روح‌الله خمینی و از سردمداران زن‌ستیزی بودند ـ   فدائیان اسلام در داخل و خارج کشور به یکدیگر نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوند.   پس مطلب را با یاوه‌گوئی‌های رهبرشان ادامه دهیم که یک‌ماه پس از مخالفت با هرگونه نفوذ اقتصادی و فرهنگی آمریکا  ـ   وبلاگ ناهید رکسان:  «‌پس از 33 روز» ـ  در میعاد 25 شهریور دنده عقب زد و هذیانات‌اش را به نفع آتلانتیسم «تلطیف» نمود:      

«[...] نفوذ اقتصادی و امنیتی در مقابل نفوذ فکری،  فرهنگی و سیاسی اهمیت کمتری دارد[...]»      
منبع:  ایسنا،  مورخ 16 سپتامبر 2015،  کدخبر: 94062516028

به عبارت دیگر،   از نظر خامنه‌ای هیچ اشکالی ندارد که،  مدیریت امور «مادی» کشور بر عهدة لندن و واشنگتن باشد،  به این شرط که امور به اصطلاح «فرهنگی» تحت نظارت لات و آخوند،  دو عامل فرهنگ‌ستیز و ضدانسانی باقی بماند!   پیام سخن‌پراکنی خامنه‌ای تحمیل «سکون» و ایستائی بر جامعة ایران جهت تبدیل کشورمان به «عربستان» است.   همان سناریوئی که آتلانتیسم برای همة کشورهای مسلمان‌نشین تنظیم کرده.   زال‌ممد نیک  می‌داند که امور اقتصادی عربستان را غرب مدیریت می‌کند و توحش شیخک‌های برده‌فروش و حرمسرادار هم به عنوان «فرهنگ» بر کل جامعه تحمیل می‌شود.   

البته «توحش» به شیخک‌های عرب و آخوندک‌های شیعی‌مسلک جمکرانی محدود نمانده؛   اربابان غربی‌شان هم دست‌کمی از پادوهای‌شان ندارند.   کافی است به جنجال رسانه‌ای پیرامون «بحران پناهجویان» نیم‌نگاهی بیاندازیم.   بر اساس خبرسازی و پروپاگاندی که به راه انداخته‌اند،  ‌در ایجاد این شرایط همگان،  حتی آوارگان نیز «مسئولیت» دارند!  همه مسئول‌اند،  جز آتلانتیست‌ها و پادوهای جمکرانی و ترک و عرب‌شان که «مسئولان واقعی» ایجاد این شرایط ضدانسانی هستند!   بله،   طی روزهای اخیر،  ‌انگشت اتهام به سوی همه،  حتی به سوی کودکان «پناهجو» هم گرفته شده،   ولی هیچکس از نقش غرب در ایجاد این فاجعه سخن نمی‌گوید!   همه بر «پناهجویان» متمرکز شده‌اند.
یکی آنها را می‌ستاید،   دیگری هم نکوهش‌شان می‌کند.

به عنوان نمونه چندی پیش یکی از خاله‌شلخته‌های فرنگی را بالای منبر بردند تا ایشان زبان به نکوهش پناهجویان بگشایند و آنان را سرزنش فرمایند که چرا مبارزه نکرده‌اند!   خاله‌شلختة‌ مذکور که در یکی از احزاب فرانسه افتخار عضویت دارند،‌   می‌فرمایند،  «پدران ما مبارزه کردند و از برابر دشمن نگریختند؛‌‌   شما هم بمانید و مبارزه کنید!»  البته معلوم نیست،  زمانیکه دولت ویشی با همکاری الیگارشی فرانسه در آغوش آلمان نازی غنوده بود،  پاپاجان ایشان چکار می‌کرده‌اند.   باری،   ایشان هم  مثل بعضی جمکرانی‌ها از تاریخ «فاکتور» گرفته‌اند،   تا شعارشان را به شنونده حقنه فرمایند.   ولی از آنجا که مسائل فرانسه موضوع وبلاگ ما نیست،  در اینمورد زیاد کنکاش نمی‌کنیم.  

باری پیام کنیزالسلام فرنگی این بود که،  چرا وقتی ارتش ناتو به کشورتان تروریست می‌فرستد،  شما که نه آموزش نظامی دیده‌اید و نه مسلح‌اید،   و نه سن و سال‌تان برای نبرد مناسب است؛‌   چرا مبارزة مسلحانه نمی‌کنید؟!   یاد آخوند دستغیب افتادم که طی تصفیه‌های حکومتی،   یک بمب هم خودش را غیب کرد هم دست‌اش را!   این جانور وحشی که شیرازی‌ها را با نمازهای جمعه‌اش «مفتخر» کرده بود،  در یکی از وقوقیه‌های‌اش، آوارگان جنگ ایران و عراق را به «فرار از جبهه‌ها» متهم کرد و  چماقداران امام زمان را به سراغ‌شان فرستاد!   جالب‌ اینکه همه،   از جمله روح‌الله خمینی دجال،  محمد خاتمی شیاد،  و میرحسین موسوی جنایتکار و شرکاء خفقان گرفتند،  و در برابر این وحشیگری هیچ عکس‌العملی نشان ندادند!   چرا که،   به ادعای حسن خمینی،   پوپولیسم بر دو نوع است؛   مثبت و ریشه‌دار، و منفی و‌ بی‌ریشه!  گویا تهاجم چماقداران شیراز به آوارگان جنگ از نوع پوپولیسم ریشه‌دار و «برحق» بوده،   چرا که در دست «کارشناسان» قرار داشته:

«[...] انرژی جامعه مانند موتور محرکه‌ای است که باید در دست کارشناسان قرار گیرد و در غیر اینصورت گرفتار پوپولیسم بی‌ریشه می‌شویم؛   پوپولیسم مانند قرص مخدر،  به شدت نشاط‌آور است و همه فکر می‌کنند طوفان شده است؛   در چنین فضائی کارها هیأتی می‌شود و همه خوشحال هستند ولی بعد از مدتی می‌بینند که کارها تعطیل شد!   از درون این وضعیت فساد حاصل می‌شود [...]»
منبع:  فارس،   مورخ،  26 شهریورماه سالجاری، کد خبر: 13940626000559

 بله،  وقتی نوة روح‌الله ال‌هندی «فلسفه» ببافد،  کار به همینجاها می‌رسد.  خلاصه به این نتیجه می‌رسیم که گویا نوع ریشه‌دار تروریسم خیلی هم خوب است ـ  حداقل حسن خمینی چنین می‌گوید ـ  و مثل دیگر مسائل «خوب»،  در رأس تروریسم «ریشه‌دار» هم آخوند شیعی‌مسلک نشسته:

«[...] امام [‌روح الله خمینی را می‌گوید] برای جلوگیری از ابتلای جهاد سازندگی به آفت پوپولیسم توصیه می‌کنند که [...] به طور توده‌وار کارها پیش نرود[...]»
همان منبع

چه نشسته‌اید که یک خمینی «مخالف پوپولیسم» هم برای‌مان از فرنگ وارد کرده‌اند!   بالاخره مقامات اروپائی که دست خالی به ایران نمی‌آیند،   هرکدام با چندین و چند صندوق اسباب بزک دوزک برای آراستن چهرة کریه اسلام سیاسی از راه می‌رسد،   و «خمینی ضدپوپولیسم» هم محصول همین رفت و آمدهاست!   اینکه بز سرگلة پوپولیسم،  و دیوانه‌ای که ملت ایران را «امت» می‌خواند،  مخالف پوپولیسم باشد،   فقط در ذهن علیل حسن خمینی می‌گنجد،   که مانند اربابان غربی‌‌اش دشمن مدرنیته:   دمکراسی و انسان‌محوری است.   به همین دلیل این توله آخوند که مانند دیگر همپالکی‌های‌اش به فقر فرهنگی مبتلاست،‌  به بهانة انتقاد از پوپولیسم،   نگرش انسان‌محور مارکس و لائیسیته را زیر لگد می‌اندازد و بدون درنظر گرفتن اینکه انقلاب کبیر فرانسه و نگرش مارکس هیچ ارتباطی با «باورها و توهمات جمع» نداشته و ندارد،   درافشانی می‌کند:

«[...] پوپولیسم مانند چرخ،   ماشینی است که خودش را زیر می‌گیرد[...] همانطور که در انقلاب کبیر فرانسه هرکس سر کار آمد سرش زیر گیوتین رفت[...] پوپولیسم تخدیر اجتماعی است [...] در این فضا هر کس قوی‌تر شعار می‌دهد نفر اول است [...] این فضای احساسی،  انرژی جامعه را بدون هیچ نتیجه و بلکه با پیامدهائی کاملا منفی تخلیه می‌کند[...]»
همان منبع

در واقع حسن خمینی به حکومت اسلامی و شعارهای ابلهانة روح‌‌الله خمینی و شرکاء اشاره دارد:   از آنجمله است «جنگ نعمت الهی است؛  ‌ راه قدس از کربلا می‌گذرد؛   اقتصاد مال خر است؛ ‌ برای نان و آب انقلاب نکردیم؛‌   مردم اسلام می‌خواهند و ... و از همه مهم‌تر «شاه باید برود!»   ولی اینروزها مصلحت نیست که چهرة واقعی کریه و پوپولیست روح‌الله خمینی را بر ملا کنند!   فردی که مانند دیگر آخوندهای حوزة علمیه در برابر کودتای 28 مرداد به مصداق سکوت علامت رضاست،  ‌خفقان گرفته بود و در دوران نکبت‌بار ریاست جمهوری جان کندی،  از «شاه آمریکائی» انتقاد می‌کرد!   اینک کار حکومت زال‌ممد بجائی رسیده که این شارلاتان هفت‌خط را «مخالف پوپولیسم» معرفی می‌کند، چرا؟  پاسخ روشن است!

استقرار یک حکومت پوپولیست در کشور سوریه با شکست روبرو شده!   در نتیجه،  ابواب‌جمعی آمریکا می‌باید از روح‌الله خمینی تصویر مخالف پوپولیسم ارائه دهد.   و البته «بزک ‌دوزک» این عجوزة هزار داماد به این مختصر محدود نخواهد ماند.   اخیراً این جانور وحشی را طرفدار آزادی‌ بیان و آزادی‌های فردی هم جا زده‌اند!

بله،  یک‌روز پس از بازگشت علی خامنه‌ای به 25 شهریورماه 1320 و تأکید ‌بر تقدم «فرهنگ بر اقتصاد»،  جسد بوگندوی خمینی را هم به دوران جیمی‌کارتر بازگرداندند.   تازه رسیدیم به همان روزهائی که خمینی در پاریس لنگر انداخته بود،‌   و دم از آزادی بیان،  آزادی‌های فردی،  احزاب و اجتماعات می‌زد و خودش را طرفدار جامعة انسانی می‌نمایاند.  همان دورانی را می‌گویم که هالوها شیفتة ریش و پشم کثیف‌اش شده بودند.  در واقع حکومت زال‌ممد تلاش دارد به همان شارلاتانیسم پائیز 1977 روی آورد!   یعنی ضمن تأکید بر آزادی‌های انسانی، ‌ حدوحدود این آزادی‌ها را نیز با تکیه بر احکام توحش «شرع» و انسان‌ستیزی،   آنطور که آخوندها و اربابان انگلیسی‌شان تشخیص می‌دهند تعیین نماید.   و این ابله‌فریبی فرسوده در بوق رسمی جمکران بازتاب یافته:      

«[...] امام خمینی ضمن به رسمیت شناختن آزادی های فردی و سیاسی،  اندیشه و بیان،  احزاب و اجتماعات، عقیده و مذهب،  مشارکت آزاد مردم در تصمیم‌گیری‌ها و ... مواردی چون شرع و عقل، اخلاق و سنت‌های انسانی،  قانون،  عدم توطئه چینی،  عدم فساد انگیزی و عدم ضرر رسانی را تحت عنوان حدود آزادی مطرح می‌نمایند[...]»
منبع:  ایرنا،  مورخ 26 شهریورماه سالجاری، کدخبر:81763293                     

باید گفت این «آزادی» ارزانی خودتان؛   این قماش «آزادی» برای حوزة علمیه و «قانون» صیغه و کودک‌بارگی و حرمسرا و غسل و کون‌شوئی است،   ربطی به جامعة انسانی ندارد.  ولی  اگر قرار باشد محفل «شیخ‌وشاه» برای آتلانتیسم معلق بزند و ماتحت ارباب را صیقل دهد،‌   بدیهی است که این «وظیفه الهی» زنده و مرده نشناسد؛   همه،  حتی لاشة گندیدة روح‌الله هم می‌باید به نوبة خود به ارباب ادای احترام کند!   و این «بساط»،   به ویژه پس از آشتی‌کنان محفل شیخ‌وشاه در پی رحلت حاجیه سیمین بهبهانی ـ   ایشان از شعارسرایان ضدلائیسیته و از مخالفان دولت شاپور بختیار بودند  ـ  به داخل مرزها محدود نمانده!   کافی است نیم نگاهی به سایت‌های فارسی زبان خارج از کشور بیندازیم تا ببینیم فدائیان اسلام در ویراست فکل کراواتی،  چگونه با تمرکز بر جسد محمد مصدق به بازنویسی «تاریخ» روی آورده‌اند.   نیازی نیست که بگوئیم،   هر کجا «مصدق» هست،   بهشت و جهنم و آش نذری و سیمین بهبهانی هم پیدا می‌شود!   البته موضوع وبلاگ ما فدائیان اسلام ساکن فرنگ نیست،  در غیراینصورت به حضرات یادآوری می‌کردیم که یادداشت‌های دیپلمات آمریکائی و انگلیسی و ...  به دلیل منافع مستقیمی که محافل آتلانتیست در ایران دنبال می‌کنند نمی‌تواند برای تنظیم تاریخ معاصر کشور «منبع موثق» تلقی شود.   «تاریخ» با بی‌بی‌گوزک و روایت و یادداشت و خاطرات و ... هیچگونه ترادفی ندارد!   از سوی دیگر،   در نگرش تاریخی،  آنچه مهم است،  ‌ نتایج عملکرد افراد است،   نه خود افراد  وشعارهای پوچ‌شان!  به عبارت دیگر،   در بررسی علمی رخدادهای تاریخی،   هیچ جائی برای «قهرمان  و شعار پوچ» پیش‌بینی نشده و ... و نهایت امر،   تزریق بهشت و جهنم و دیگر واژگان آخوند به مسائل کشور و «تاریخ» فقط نشان از شارلاتانیسم و توحش آخوندی دارد:

«[...] وی [ حسن خمینی] گفت:  افتخار نسل ما لمس دورانی است که گرچه مزه خون،  سختی،  یتیمی و اسارت می‌داد اما حس آن با تمام دوران تاریخ تفاوت داشت زیرا دری از بهشت به روی انسان‌ها باز شده بود[...]»
منبع: فارس،  مورخ، 26 شهریورماه سالجاری، کد خبر: 13940626000559

اهالی مرز پرگهر!   «در» باز شده،  مواظب باشید توی چاهک  ـ  بهشت  ـ نیفتید!  ولی این «در» که به بهشت آخوند باز شد،‌‌  جوانان ایران را به کشتارگاه فرستاد و ثروت‌های ملی را به بانک‌های غرب سپرد!   شاید به همین دلیل هم تولة احمد خمینی به این امر مفتخر است و چرا که نباشد؟!   موجودیت این جانور وحشی،   و دیگر اعضای محفل شیخ‌وشاه در گرو همین سیاست‌های انسان‌ستیز بوده،   هست و خواهد بود.   این جماعت را بوبولوف‌الله ـ نوع اسلامی بوبولوف‌ ـ  می‌باید به شمار آوریم.   سگ‌های ولگردی که قدرت تکلم یافته‌اند؛   با انسانی‌ات و فرهنگ و نظم اجتماعی و حتی صفات نیک سگ هم بیگانه‌اند.   اینان نیز مانند بوبولوف،   خود را «محور» همه‌ چیز می‌انگارند.  افسوس که در عرصة واقعیت ترانسفیگوراتوفی وجود ندارد.