یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۴۰۱

رازی، شیعی، شارلی!

 

 

«[...] خداوند همه بندگان را برابر آفرید و اگر معتقد شویم نیاز بود تا برای راهنمائی آنان کسی را برگزیند،‌  می‌بایست و حکمت بالغۀ وی اقتضا می‌کرد،  که کسی از آنان را بر دیگری برتری ندهد تا مایه اختلاف و نزاع آنان نگردد و با انتخاب امام و پیشوا باعث آن نشود که هر فرقه تنها از پیشوای خود پیروی و دیگران را تکذیب کند [...] و جماعات بزرگی بر سر این اختلاف از میان بروند.

 

معجزات متنبیان نیز چیزی جز خدعه و نیرنگ و فریب نیست و غالب آن‌ها از مقولۀ افسانه‌های دینی است که بعد از آن‌ها پدید آمده است.   مبانی و اصول ادیان با یکدیگر مخالفت و مغایرت دارد و به همین سبب هم میان آن‌ها اختلاف دیده می‌شود.   و علت اعتقاد اعتماد مردم به ادیان و اطاعت از پیشوایان مذهبی تنها عادت است.  ادیان و مذاهب علت اساسی جنگ‌ها و مخالفت با اندیشه‌های فلسفی و پژوهش‌های علمی هستند.  کتاب‌هائی که به نام کتب مقدس و آسمانی معروفند،   کتبی خالی از ارزش و اعتبارند و آثار کسانی از قدما مانند افلاطون ، ارسطو‌ و اقلیدس و بقراط خدمات مفیدتر و مهم‌تری برای بشر کرده است.»

منبع:  رازی،   محمد زکریا،  رسائل فلسفیه ص.  316- 295 و «تاریخ فلاسفه ایرانی از آغاز تا اسلام»، ‌ علی‌اصغر حلبی. 

 

در زمینة نقض «کنوانسیون وین»،  شیعی‌ها کارشان را با تهاجم به سفارت ارباب آغاز کردند،  سپس به تخریب اموال سفارت بریتانیا و آتش زدن اماکن دیپلماتیک عربستان پرداختند،  تا رسیدند به تهاجم مسلحانه به سفارت جمهوری آذربایجان!   به این می‌گویند سیر تحول توحیدی،  آزادی ابراهیمی،  محمدی،‌  علوی،  یا همان «سیر قهقرائی!»   البته حکومت ملایان در این عرصة توحش تنها نیست؛‌   اربابان فرنگی‌اش در همین مسیر قهقرائی،  دست‌دردست نئونازی‌های اوکراین،  با روسیه می‌جنگند و از «اسلام خوب و مترقی» دفاع  می‌کنند!     

 

در تاریخ هفتم بهمن‌ماه سالجاری،   پیش از آغاز «وقوقیۀ جماعت»،   یکنفر با کلت و کلاشنیکف وارد سفارت جمهوری آذربایجان در تهران می‌شود،  یک مأمور امنیتی را به قتل می‌رساند،‌   و محافظ آذری سفارتخانه او را «خلع سلاح» می‌کند.  پلیس شیعی‌ها هم که تحت نظارت آنگلوساکسون‌ها است،   بازداشت این جانور وحشی را به حساب خودش می‌نویسد.   دولت آذربایجان این تهاجم را تروریستی خواند و شیپورهای شیعی ادعا ‌کردند،   «انگیزة‌ شخصی داشته!»  گویا کشتزار مهاجم از فروردین‌ماه راهی سفارت آذربایجان شده و دیگر باز نگشته!  و این جانور وحشی هر چه به سفارت تلفن می‌کرد،   پاسخی قانع‌کننده از غیب شدن کشتزارش  به دست نمی‌آورد و...و باز هم از قضای روزگار،‌  ایشان برای تهاجم مسلحانه به سفارت‌‌ جمهوری آذربایجان،  78مین میعاد آزادی اردوگاه آشویتس توسط ارتش سرخ را برمی‌گزینند!

 

البته شیعی‌ها در عرصة مرزشکنی ـ  خروج از جایگاه واقعی اجتماعی ـ  و نفی روابط حقوقی معاصرتنها نیستند؛   از پشتیبانی همه جانبة‌ «به ‌اصطلاح اوپوزیسیون» و اربابان غربی ‌نیز برخوردارند.   مطلب را با تلاش غربی‌ها جهت گسترش توحش و خشونت ادامه می‌دهیم،  سپس می‌پردازیم به مصاحبة شارلی ابدو با شیرین عبادی با هدف به ارزش گذاشتن «اسلام خوب» و در پایان نیز نگاهی خواهیم داشت به «کمپین من وکالت می‌دهم!»

 

در آستانة برگزاری نشست ناتو در ترکیه،   رهبر حزب راست افراطی دانمارک در برابر سفارت ترکیه در سوئد یک جلد قرآن آتش می‌زند و یک کاریکاتور محمد نشان می‌دهد؛  همین کافی است تا سفر نمایندة سوئد به ترکیه منتفی ‌شود،   و زوزة دستگاه بایدن در نکوهش «بی‌احترامی به مقدسات مسلمین»، گوش فلک را کر کند!   چندین خردجال در دو کشور افغانستان و عراق به راه می‌افتد،   و غارنشینان پشتون که 44 سال است نان‌شان را از دست های مقدس سازمان سیا دریافت می‌دارند،   در مورد عملیات انتحاری به صاحب‌قلاده‌های غربی‌شان «هشدار» می‌دهند!   عراقی‌ها هم که 20 سال است آمریکا و رعایا خاک‌شان را به توبره کشیده‌اند،   و موظف‌اند 95 درصد از درآمد تاراج نفت‌شان را به بانک‌های آمریکا  بسپارند،   در مورد «آتش زدن یک جلد قرآن» اصلاً کوتاه نمی‌آیند!   و مضحک‌تر از این جماعت،  همان عقب‌افتادة ‌ذهنی دانمارکی است که می‌پندارد مزخرفات «کتاب مقدس» مسلمین با چرندیات «کتب مقدس» مسیحیان و یهودیان تفاوت دارد!   حال آنکه بالاتر دیدیم،  محمد زکریای رازی،  در قرن نهم میلادی کاسه و کوزة‌ ادیان ابراهیمی و «معجزات» پیامبرانش را در هم ریخته بود!

 

ولی خوب در بلاد فرنگ که ایران و فرهنگ ایرانی در رده «منهیات» قرارگرفته،   کسی به این مسائل ناخوشایند اشاره نمی‌کند؛  به دو دلیل روشن و واضح و مبرهن!   نخست اینکه به قول معروف «چشم و گوش مردم باز می‌شود.»   دیگر آنکه اشاره به پایة پوشالی اعتقادات مذهبی،‌  و تصویر متناقض خداوند ادیان ابراهیمی،   و به ویژه شارلاتانیسم پیامبرانش،  آنهم توسط یک متفکر ایرانی و صاحب‌نام در قرن نهم میلادی،  «انحصار غرب» بر عرصة روشنفکری و روشنگری را به زیر سئوال خواهد برد!   در چنین شرایط «ناخوشایندی»،   شارلی ابدو و شرکاء دیگر نمی‌توانند با نکوهش «تفسیر عقب‌افتاده از دین اسلام» به مخاطب تفهیم کنند که از احکام توحش و تحجر قبائل بادیه‌نشین قرن هفتم میلادی،   می‌توان «تفسیر مترقی» هم ارائه داد!    

 

همچنانکه در وبلاگ «شیرین و شارلی» هم گفته بودیم،  مسابقة کاریکاتور شارلی صرفاً بر شخص «علی خامنه‌ای» تمرکز داشت،   و برخلاف ادعای رادیوفردا،   در مطلب «همه چیز در مورد شارلی ابدو»،  آندسته «روشنفکران فرانسه» که شیفتۀ‌ بساط خمینی شده بودند،   «روشنفکران» خاصی بودند  ـ برنار کوشنر،  میشل فوکو و...  ـ که برای قانونی کردن «پدوفیلی» تومار جمع می‌کردند و «راه‌ نورانی‌شان» را برنار هانری لوی و شرکاء همچنان ادامه می‌دهند و جناب ژان پل سارتر هم از قماش «روشنفکران ایدئولوژیک و نسبی» بودند!  از این گذشته،   درکشور فرانسه،   با توجه به سیر تحولات تاریخی و فرهنگی‌اش،  «ماهیت حکومت دینی» برای هر بچه مدرسه‌ای روشن است.  در نتیجه،   اگر آن «ناروشنفکران» شیفتۀ صیغۀ قبیله کندی و دست پروردۀ دربار پهلوی شدند،  برخلاف ادعای رسانه‌ای، «فریب» نخورده‌اند؛ به دلیل الزامات محفلی‌شان بوده.   امروز نیز به دلیل همین الزامات است که اینان  از خود تصویر ابله‌فریب «مخالف حکومت اسلامی» ارائه می‌دهند،  و هر چند با کنیزالاسلام‌های «بی‌حجاب» ـ  چماقدار و چپ‌نما ـ عکس یادگاری می‌گیرند،  در واقع دل‌ در گرو آخوند دارند.  ولی جالب اینکه،  پس از 44 سال،   «شارلی ابدو» نیز لنگ‌لنگان به صف این جماعت آخوندپرست و ایران‌ستیز پیوسته و برای «اسلام خوب» بازاریابی می‌کند.   البته به صورت نیابتی و غیرمستقیم؛   از زبان شیرین عبادی!

 

هفته نامۀ مذکور به حاجیه عبادی تریبون داده تا ایشان تعریف و تمجید مفصلی از انتشار کاریکاتورهای ویژۀ «حمایت از اعتراضات ایرانیان» صورت دهند.  حاجیه‌خانم از فرصت استفاده کرده،  سرسپردگی حکومت ملایان به لندن و واشنگتن را به حساب« لجبازی و کندذهنی» علی روضه‌خوان گذارده که گویا از اسلام «تصویر عقب مانده» ارائه می‌دهد:

 

«[...] او یک دیکتاتور لجباز و کندذهن است [...] خامنه‌ای و دیگر روحانیون در ایران پشت پرده اسلام پنهان شده‌اند و عقب‌مانده‌ترین تفسیر را از این دین ارائه می‌دهند [...]»

منبع:  رادیو فردا،  ‌مورخ 18 ژانویه سالجاری

 

اهالی مرز پرگهر!  بدانید و آگاه باشید!   خامنه‌ای و دیگر روحانیون از تحجر و توحش اسلام،  «عقب‌مانده‌ترین تفسیر» را ارائه می‌دهند!   ولی کنیز محفل نوبل را دست‌کم نگیریم،  ایشان می‌توانند از حرمسراداری،   برده‌فروشی،  پدوفیلی،  و خصوصاً سنگسار و قصاص و خلاصه از «تاراج و جنایت به نام خدا»،  و از هر آنچه اسلام نام دارد تفسیری بسیار «پیشرفته» و منطبق با دمکراسی ارائه دهند!   ایشان هم مثل محمد «عین» از سوراخ سنبه‌های صحرای عربستان برای‌مان «معجزه» آورده‌اند!   بله،  شیرین عبادی 44 سال پیش،   هم‌صدا با فدائیان اسلام،   عرعر «مرگ بر بختیار» سر می‌داد،  و اینک قلادۀ نوبل صلح به گردن‌اش بسته‌اند،  و در ظاهر و به صورت رسانه‌ای طرفدار جنبش «زن،  زندگی، آزادی» شده!   ولی شعار «آخوند باید گم بشه» را نادیده می‌گیرد،  دو دستی به توحش و تحجر اسلام چسبیده‌ و می‌خواهد از باورها و آداب و رسوم بادیه‌نشینان قرن هفتم میلادی «تفسیر پیشرفته» ارائه دهد!   

 

چه بگوئیم که خودفروختگی شیعی‌جماعت و سرسپردگی‌اش به استعمار «درمان‌ناپذیر» است!   خوشبختانه کشتزار محمد توسلی در این میدان «ایران‌ستیزی» و ادای احترام به توحش و تحجر متجاوز قرن هفتم میلادی تنها نیست؛  از همراهی گروه رجوی،   حکومت ملایان،   نهضت آزادی،   ‌جبهة ملی،  حزب توده و فدائیان خلق «لندن‌نشین» و خلاصه از همراهی همۀ گروه‌های «ضداجتماعی» برخوردار می‌شود.   به عبارت دیگر،   از همراهی اوباشی برخوردار می‌شود که سال 1357 «همه با هم»،  برعلیه شاپور بختیار زوزه می‌کشیدند،   و اینک کمپین «من وکالت می‌دهم»،   ‌بار دیگر صفوف‌‌شان را فشرده‌تر کرده!       

 

به سیاق نمونه،   نگاهی بیاندازیم به جمهوریخواهان ایالات متحد و محافظه‌کاران بریتانیای سابقاً کبیر که چند سالی است یک‌دل نه صد سال شیفته و فریفتة‌ گروه رجوی شده‌اند.  مسلماً اینان همین «تفسیر مترقی» از ادیان قرون‌وسطائی را از زبان کشتزار اسبق مهدی ابریشمچی شنیده‌اند که این چنین در دام اسلام مترقی «ملامریم انقلابی» اوفتاده‌اند! کشتزار سابق ابریشمچی،  آخوند مونثی است که هر چند با جنس مخالف دست نمی‌دهد،  تا زبان‌مان لال به «جهنم» نرود،  کشف کرده که «مردم ایران دیکتاتوری شاه و آخوند نمی‌خواهند،  ایران دمکراتیک می‌خواهند‌:»

  

«این قیام اثبات کرد،‌   مردم ایران دیکتاتوری را نمی‌خواهند،  نه استبداد شاه نه استبداد آخوندی.   نفی دو دیکتاتوری که یکی از اصلی‌ترین شعارهای  این قیام است [...] نفی دو دیکتاتوری، مبنای همکاری ما با همۀ کسانی است که خواهان یک ایران دمکراتیک هستند.» 

منبع:  توییترمریم رجوی،   مورخ 12 ژانویه23 20     

 

بله ایشان «ایران دمکراتیکی» می‌خواهند که هزاران سال نوری با هر آنچه دمکراسی است فاصله داشته باشد‌؛   سلطنت مطلقه‌ای می‌خواهند تحت فرمان «ملا مریم» و اوباشی که پس از خروج شاه از ایران ـ 16 ژانویه سال 1979 ـ   بر علیه دولت شاپور بختیار و گذار قانونی به سوی دمکراسی با حزب توده،  جبهه ملی،  نهضت آزادی و اراذل تواب ساواک و شهربانی به اجماع رسیده بودند و ... و اینک پس از 4 دهه ولگردی و مفتخوری در بلاد فرنگ،   مبارزه با زن‌ستیزی و مخالفت با ارتجاع را در جبین پرسوناژ موهوم «فاطمه» رویت کرده‌اند:

 

«در روز میلاد حضرت فاطمه،  ‌گواهی می‌دهیم که او تجلی مرزبندی قاطع میان اسلام رهائی‌بخش با ارتجاع زن‌ستیز قرون وسطائی بود.   او قاطع‌ترین شاخص ارتجاع از انقلاب بود.»

منبع: ‌توئیتر ملا مریم،  ‌مورخ 14 ژانویه سالجاری

 

منطقاً جای امثال مریم رجوی در «دیوانه‌خانۀ لاهیجان»  است.  ولی استعمار غرب برای این روان‌پریشان و مبتلایان به مالیخولیا مشاغل نان‌وآب‌داری در نظر می‌گیرد،‌  چرا که این قماش جانوران وحشی بهترین ابزار اعمال سیاست استعمارند.  اینان با جفنگ‌بافی، گسترش دیکتاتوری و سرکوب سازمان‌یافتۀ دولتی را «هواداری از نظام دمکراتیک» می‌خوانند و   انواع کشف‌حجاب کرده‌شان روزی پنج نوبت در صدای آمریکا تریبون دارند.  مجریان برنامه‌ها نیز راه را برای جفنگ‌بافی و هذیان‌گوئی اینان باز می‌گذارند؛  کوچک‌ترین کلامی بر زبان نمی‌رانند تا چرندیات‌شان را به زیرسئوال ببرند.   به عنوان مثال زمانیکه هذیانات حضرات چنین القاء می‌کند «که با نفی دیکتاتوری شیخ‌وشاه، ‌ می‌توان به دمکراسی دست یافت»،   مجری نمی‌گوید،  پس در اینصورت چین کمونیست و کرۀ شمالی هم به دمکراسی دست یافته‌اند!   

 

البته دلیل لال‌ماندن مجری روشن است؛   این قماش سخنان دردسرساز،  می‌تواند باعث کاهش حماقت عوام شود.‌  ممکن است چند نفری متوجه این امر شوند که دارودستة رجوی که از نقض کنوانسیون وین و تهاجم به سفارت آمریکا استقبال جانانه به عمل آوردند،  و حامی تفکیک جنسیتی و ازدواج ایدئولوژیک هستند،  در واقع همچون حاجیه شیرین عبادی و هم‌گروهی‌های‌اش «دشمن دمکراسی»‌ و روابط حقوقی و نگرش منطقی‌اند.   خلاصه بگوئیم،   وجه مشترک این جماعت پنجاه و هفتی،  «خروج از جایگاه واقعی اجتماعی» ‌است! 

 

پیوستن رضا پهلوی به «کمپین وکالت می‌دهم» نیز نوعی سیر قهقرائی در مسیر خروج از جایگاه واقعی اجتماعی‌ ایشان می‌باید تلقی شود.  رضا پهلوی به عنوان ولیعهد قانونی پهلوی دوم،  نیازی به «وکالت» کسی ندارد.   وی با پیوستن به این کمپین،   در عمل از جایگاه واقعی اجتماعی‌اش خارج شده؛   با نشستن در سنگر ابهام،  یک دوقطبی کاذب به وجود آورده.  ایرانیانی که می‌خواهند به این کمپین بپیوندند،  مورد تکفیر چماقداران قرار می‌گیرند، و مخالفان کمپین کذا هم مورد لعن‌ونفرین موافقان بازگشت سلطنت!  خلاصه،  شیعی‌جماعت رفتار متمدنانه و منطقی ندارد؛   نه می‌پذیرد که برخی ایرانیان طرفدار رضا پهلوی‌اند،  نه می‌پذیرد که بعضی‌ها با وی مخالف‌اند!

 

اشکال همینجاست؛  در یک جامعة‌ «به‌هنجار» هرکس می‌خواست به رضا پهلوی وکالت می‌داد و هرکس هم نمی‌خواست،  یا به شیوه کنیزالاسلام‌های ساکن فرنگ سفره نذری «شبیه‌سازی» می‌گستراند،  یا بجای نشستن در جایگاه قیم دیگران و نگریستن در گوی بلورین،   و رویت آینده مردم ایران در گذشتة‌ دوران پهلوی،  راه دیگری پیشنهاد  می‌کرد.   چرا که دوران پهلوی ویژگی‌های تاریخی خود را دارد و آنچه پیش آمده،  از خوب و بد،  مطالبات سیاست‌های کلان در منطقۀ خاورمیانه بوده است؛   پهلوی‌ها «صاحب اختیار و مستقل  نبودند»؛   جانشینان‌شان نیز به هم‌چنین!  حضور 300 سالۀ استعمار بریتانیا در ایران، یک واقعیت تاریخی است که نمی‌باید نادیده گرفته شود.   در ثانی،  خرد حکم می‌کند که «دوران پهلوی» را به حساب رضا پهلوی ننویسیم چرا که هیچکس پدر و مادرش را «انتخاب» نمی‌کند؛   هیچکس زادگاهش را انتخاب نمی‌کند؛  و از همه مهم‌تر،  هیچکس مسئول گفتار و کردار افراد خانواده‌اش نیست!  ولی متأسفانه شیعی‌ها با این مسائل ـ  مسئولیت و پاسخگوئی و نگرش منطقی ـ   بیگانه‌اند؛   نگرشی قبیله‌ای دارند و نمی‌توانند از دوقطبی‌های کاذب «حق و باطل» و «دیو و فرشته» خارج شوند.   در غیر اینصورت می‌توانستند به صراحت ببینند که هدف «اوپوزیسیون» بیشتر از آنچه مبارزه با ملایان باشد،  تثبیت این حکومت و تضمین دوام و بقای آن است!

 

سده‌ها پیش،  محمد زکریای رازی به تضاد عرصۀ تفکر و استدلال با عرصة تعبد اشاره کرده؛   شاعران و نویسندگان مشروطه «تعبد و بندگی» را نکوهش کرده‌اند؛   «توپ مرواری» ادیان ابراهیمی را به سخره گرفته،   و 44 سال پیش مصطفی رحیمی با توضیح مستدل و منطقی در مورد تضاد «جمهور با هرگونه نسبیت»،   تلویحاً نسبت به مرزشکنی و تحریف مفاهیم فلسفی و حقوقی توسط خمینی و باند اسلام‌گرایان هشدار داده؛   ولی صدافسوس که گوش شنوائی نیست!