نفت و نژاد!
...
«سیاست» در حالت «منطقی» و بهنجار انگیزة «مادی» و «انسانی» دارد، و شعارهای خود را بر مبنای همین انگیزهها تنظیم میکند. اما زمانیکه سیاست کذا استبدادی و استعماری باشد، روند کار متفاوت است. در چنین شرایطی سیاست میباید انگیزة «معنوی» و «مقدس» پیدا کند. به همین دلیل است که در تاریخ معاصر ایران همواره شاهد ایجاد جبهة «حق و باطل» هستیم. جبهههائی که بدون استثناء همه ریشه در یکجانبهگرائی، قانونشکنی یا مرزشکنی و «خروج از جایگاه واقعی اجتماعی» داشته و دارند. از آنجمله است ظهور طاعون سبز که تا به حال تولیداتاش از لاتبازی و شعار پوچ و مبهم فراتر نرفته. تظاهرات و عربدهجوئی در خیابان، شعار مضحک «بازگشت به خط امام»، و دیگر شعارهائی که بر هیچ و پوچ تکیه دارد.
حدود 6 ماه پس از قانونشکنی آشکار گروه میرحسین موسوی آنچه مشاهده میکنیم تکثیر گلههائی است با اسامی مبهم، شعارهای ابلهفریب و حرکات گنگ که بهترین نمونة آن، «تجمع مادران سوگوار در پارک لاله» است. راستش در دوران نورانی «امام روشنضمیر» چند مادر سوگوار دیدهایم که فرزندانشان نه در تظاهرات بر ضد حکومت «مقدس» که در خیابان و مدرسه دستگیر و به سرعت نیز اعدام و دفن شدند، چرا که عضو «گله» نبودند و شرایط هم در چارچوب منافع استبداد حاکم «ویژه» معرفی میشد. آنچه از این مادران سوگوار دیدیم، فقط بهت و سکوت بود، نه جنجال و تظاهرات! و البته چون قصد تحریک احساسات مخاطب در کار نیست به جزئیات هم اشاره نمیکنیم. فقط میگوئیم که نگریستن به این مادران و پدران ماتمزده، برای دیگر فرزندانشان چنان دردآور بود که برایشان آرزوی مرگ میکردند تا بیش از این رنج نکشند. با تکیه بر چنین مشاهدات تلخی است که سیاست «امامزاده سازی» و شهیدپرستی را محکوم میکنیم.
ما خواهان تعطیلی کارگاه تولید و پرورش و گسترش «امامزاده» در ایران هستیم! همة امامزادهها کالاهای تولیدی خشونت و جنگ و سرکوب استعماریاند. خشونتی که به برکت «یکجانبهگرائی» و «مرزشکنی» چه در داخل کشور، و چه در عرصة بینالمللی «توجیه» میشود. معجزات مرزشکنی و یکجانبهگرائی تاکنون چندین امامزاده به ملت ایران تقدیم کرده از آنجمله است امامزادههای 16 و 21 آذر.
16 آذر سال 1332 در دانشگاه تهران چه گذشت؟ دقیقاً نمیتوان گفت چرا که شاهد ماجرا نبودیم و به افسانهپردازیهای گروههایسیاسی هم به هیچ عنوان نمیتوان اطمینان داشت. اما تردیدی نیست که برداشت عام از کودتای 28 مرداد که بر الگوی کربلای حسینی منطبق شده بود بر حوادث 16 آذر سایه افکند. نگرش عامیانه به کودتای 28 مرداد چیست؟ مصدق «مردمی» و مدافع منافع ملی بود، و به همین دلیل نفت را ملی کرد. در نتیجه شاه، که خیلی بد بود با کمک آمریکا بر علیه مصدق کودتا کرد، و به قول نوآم چامسکی، با سرنگونی مصدق «دمکراسی» هم در ایران پایان یافت! ویژگی نگرش عامیانه به مسائل سیاسی این است که به دلیل عدم شناخت انگیزههای اقتصادی پنهان در پس پردة جنجال و هیاهوی سیاسی، بازیگران «یک نمایش استعماری» را برحسب نگرش دینی یا بومی خود به دو گروه حق و باطل یا نیک و بد تقسیم کرده و برای شهدای «راه حق» یا «قربانیان نیک» بلافاصله دست به کار امامزادهسازی میشود. این است حکمت «گسترش تقدس» و این است حکمت «ضدرفراندوم» کذا در سوئیس.
حال نگاهی داشته باشیم به ماجرای 16 آذر سال 1332، خارج از حدیث و روایت و افسانههای دینی و بومی که برحسب تعلقات و گرایشات، قربانیان ماجرا را «شهید» و یا «آذر اهورائی» لقب داده، آنچه میدانیم این است که نیروهای نظامی چند ماه پیش از درگیریها در دانشگاه حضور داشتند، بنابراین دانشجویان طی چند ماه با آشنائی کامل از شرایط مذکور به دانشگاه میرفتند، بدون شعار، بدون درگیری و البته بدون رضایت از حضور نظامیان در دانشگاه. این عدم رضایت نیز کاملاً منطقی است، چرا که دانشگاه محل استقرار نظامیان نمیباید باشد، ولی باید خاطر نشان کنیم که دانشگاه محل فعالیت سیاسی هم نیست. اما در ایران روند مسائل به طور کلی واژگونه شده. دانشگاه محل «عقیده سازی» یا شایعهپراکنی و «سربازگیری» تشکلهای سیاسی است در مسیر مرزشکنی و تهاجم. در دانشگاههای ایران «مسجد» میسازند و همه را برای «مبارزه با استکبار» به «راه حق» دعوت میکنند، یا اینکه همه را برای «مبارزه با امپریالیسم» بسیج میکنند، حال آنکه حاکمیت ایران، در هر حال، هر چه باشد، سلطنتی یا نعلینی و غیره در روابط استراتژیک جهانی خارج از حوزة دلار قرار نگرفته. به عبارت دیگر تاکنون حضرات «مبارزین» بزرگ همچون دونکیشوت به جنگ سایهها رفتهاند:
ما کودکان زیرک این قرن، ای رفیق
از نسل ابلهان کهن بودیم
[...]
نسلی که غول بادیهپیما را
در آسیای کهنة بادی دید
تا نیزه را به سینة وی کوبید
نفرین باد، نیزة او را فرو شکست
چنگال غول، پیکر او را به خون کشاند
روز 16 آذر در دانشگاه چه گذشت؟ نمیدانیم! ولی سه دانشجو کشته شدند چرا که ریاست دانشگاه تعمداً با تعطیل کردن کلاسها «جمع دانشجویان» را در برابر نظامیان قرار داد. مسلم است که در چنین شرایطی، نظامیان برای «حفظ فاصلة امنیتی» شلیک خواهند کرد! اگر رئیس وقت دانشگاه از این امر مسلم واقف نبود، کلاسها را تعطیل نمیکرد. هر چند ایشان به عنوان عضو جبهة به اصطلاح «ملی»، پس از این عمل خائنانه ارتقاء درجه یافتند، دلیل هم روشن بود، ایشان توانستند در دانشگاه هم یک جبهة «حق و باطل» ایجاد کنند. تکثیر جبهة کذا همچنانکه گفتیم برای پیشبرد سیاست استعمار الزامی است. هر جبهة نوین «نیک و بد» دامنة سرکوب و چپاول استعماری را گسترش خواهد بخشید، و تخصص محمد مصدق و همکاران در حوزه و بازار گشودن همین جبهههای استعماری بود. حدود یک دهه پیش از اینکه آن «آقای نورانی» در خواب به ایشان «ملی کردن نفت» را توصیه کنند، در شامگاه اول دسامبر 1944، یک آقای خیلیخیلی نورانیتر به ایشان نازل شده گفتند، اقراء! و محمد یعنی همان محمد مصدق پرسید چه بخوانم؟ فرمود، بخوان به نام خداوند که تو را برای زمینهسازی اشغال آذربایجان آفرید.
پس آنگاه محمد لرزان و آشفته از خواب پرید. در کنار تخت، طرح پیشنهادی «آقا» به دستخط مبارکشان افتاده بود و رنگ آن همچون لباس گوگوش «فسفری زرد» بود که در نور صبحگاهی به سبز میزد. پس مصدق دوان، دوان خود را به مجلس رسانده فرمان الهی را برای رأیگیری تقدیم نمایندگان کرد. نمایندگان نیز با مشاهدة لباس فسفری گوگوش هوش از سرشان پرید و «بله» را دادند.
نتیجة تصویب این طرح «میهن پرستانه»، برای حفظ منافع ملی آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک چه بود؟ اشغال نظامی آذربایجان توسط شوروی! بله، استعمار یا «دولت مستقل» ایران را به یکجانبهگرائی و قانونشکنی تشویق میکند، یا «دولت مستقل» را به راه مقدسی «هدایت» میکند که همسایة شمالی به یکجانبهگرائی تشویق شود! نتیجه در هر حال یکسان است: سرکوب ملت ایران و افتتاح یک یا چند دکان «حق و باطل» جدید! باری، تصویب «طرح الهی» توسط مجلس ایران به اعلام استقلال آذربایجان در تاریخ 12 دسامبر 1945 منجر میشود. اصل مطلب چه بود؟ تقسیم منابع نفت! آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک در تاریخ 8 اوت 1944 برای تقسیم منابع نفتی به توافق رسیده بودند و شوروی نیز به عنوان برندة جنگ سهم خود را مطالبه میکرد. اینچنین بود که محمد مصدق برای «دفاع از منافع ملی» پای به صحنه گذاشت.
باری، حدود یکماه پس از توافق گاوچرانها با جنتلمنهای نزولخور لندن، شوروی در تاریخ 6 سپتامبر 1944 خواهان امتیاز استخراج نفت در شمال ایران شد و آن آقای نورانی حدود سه ماه وقت گذاشت تا حفظ منافع خود را در تبدیل ملت ایران به سپر بلا ببیند. ارتش شوروی بخشی از خاک ایران را اشغال کرد، و پیشهوری «نازنازی» و رفقا موجودیت «جمهوری آذربایجان» را اعلام داشتند. بقیه داستان هم که مانند آغاز انشاء بچههای دبستانی «بر همه واضح و مبرهن است.» یعنی ما، همان دولت لرزان پهلوی دوم، یکتنه در برابر ارتش سرخ ایستادیم و خلاصه آذربایجان را پس گرفتیم! آنهم به چند شرط کوچک و پیش پا افتاده که یکی از آنها، تعهد آنگلوساکسونها برای «عدم استخراج نفت آذربایجان» ایران بود. البته این مسائل بیاهمیت تاریخی را به ما نمیگویند، چرا که ما را شناور در «شنزار بلاهت» میپسندند.
دست و پا زدن ما در کویر بلاهت برای دو قطبی کردن کاذب فضای جامعه، و گشودن دکان امامزاده و قهرمانسازی الزامی است. اما اینبار یک امامزادة «بومی» گشودند. یعنی ارتش افتخار آفرین ایران، که چند سال پیش از برابر متفقین گریخته بود، ارتش سرخ را از خاک مقدس میهن بیرون راند! و روابط ایران با همسایة شمالی قطع شد و همسایگان مجازی در دو سوی آتلانتیک بجای همسایة واقعی نشستند. فضای جامعه هم برای این جایگزینی الهی مناسب بود، چرا که ارتش شوروی خاک ایران را اشغال کرده بود و کدام ملتی است که اشغالگر را دوست داشته باشد؟ همکاری و همدلی با اشغالگر در سراسر جهان «خیانت» به شمار میرود. به همین دلیل است که نوکران شیعیمسلک آنگلوساکسونها در عراق، از جمله گروه مقتدیصدر پیوسته بر ضد اشغالگران آمریکائی «تظاهرات» میکنند! هیچکس حتی جنایتکاری همچون مقتدیصدر قادر به توجیه نوکری خود برای اشغالگران نیست. البته «استقبال ایرانیان از دین اسلام» را باید از این مقولة «منطقی» جدا کنیم، اینکه ایرانیان از تازیان اشغالگر «استقبال» کرده باشند، همانقدر واقعیت دارد که بیبیگوزکهای غدیر. از مطلب دور افتادیم، پس بازگردیم به «آزادی آذربایجان» از چنگال اشغالگران کمونیست!
در تاریخ 5 آوریل 1946، مذاکرات برای خروج ارتش سرخ از آذربایجان آغاز شد و در تاریخ 8 دسامبر همان سال قرار شد کشور ایران تجزیه نشود. این همان در خروجی از بحران بود که به «ما، از نسل ابلهان» پیروزی بر ارتش سرخ معرفی شد! و همه ساله روز 21 آذر به این پیروزی افتخار میکردیم، چرا که ما نیز ایران را دوست داشتیم و آرزو داشتیم کشورمان در برابر دشمنان همچون «دژ بابک» نفوذ ناپذیر باشد. اما افسوس و صدافسوس که دشمن در خانه بود. کمتر از یک دهه پس از آنچه «غائلة آذربایجان» نامیده شد، آن «آقای نورانی» دوباره به خواب محمد مصدق آمد و ایشان دست در دست اوباش فدائیان اسلام باز هم برای حفظ منافع ملی قیام فرمودند و پس از کودتای 28 مرداد و برگزاری دادگاه نمایشی، دوران بازنشستگی را به مزمزه کردن «قهرمانی» خود گذراندند و آرامگاهشان در احمدآباد برای شوتوپرتها تبدیل شد به زیارتگاه و «امامزاده!»
به محض اینکه «باطل» رفت و «حق» آمد، مردم برای زیارت قهرمان ملی راهی «احمدآباد» شدند و چنان راهبندانی به راه انداختند که ما هر چه ناسزا میشناختیم نثار قهرمان ملیشان کردیم، بدون اینکه از ابعاد واقعی قهرمانی ایشان آگاهی داشته باشیم. خلاصه از همان روزهای نوجوانی با امامزادهسازی به شدت مخالف شدهایم چرا که امامزاده «راهبندان سیاسی» درست میکند و مانع از شکوفائی فرهنگی میشود. وقتی چند ساعت در راهبندان گیر کنید، چه پیش میآید؟ خشمگین میشوید و قادر به برخورد منطقی نخواهید بود! دلیل مخالفت ما با امامزاده سازی همین است. ولی برای رونق امامزاده، بسیج هالو الزامی است و یکی از مراکز این بسیج مقدس سایت «بیبیسی» است.
سایت کذا یک مقالة شیوا از قماش همان «تحقیقات» عمیق مجید محمدی منتشر کرده. گویا فردی به نام «ماتیاس کونتزل» در مورد ایران و آلمان اکتشافات نوینی صورت داده. از آنجمله است، کشف عشق و محبت حاکمیت آلمان به ایران، یا بهتر بگوئیم سیاست آلمان خارج از چارچوبهای اقتصادی! طبق اکتشافات کونتزل، ویلهلم دوم سیاستشان عین دیانتشان بود، و هیچ هدف استعماری هم نداشتند. ایشان، یعنی ویلهلم دوم، به دلائل «ناشناخته» با استعمار بریتانیا دشمن شدند و برای تضعیف امپراطوری بریتانیا اتحاد کشورهای «اسلامی» را پیشنهاد فرمودند! البته باید پرسید کدام کشور اسلامی؟ این دیگر مشخص نیست، چرا که آن زمان یک امپراطوری عثمانی وجود داشت، که خودش ویلهم دوم «تعیین» میکرد، بقیه نیز جز کشور ایران توسط همین امپراتوری اداره میشدند، سنتی بودند، نه اسلامی! تبلیغات بیبیسی زمان را گم کرده و حال را به گذشته میبرد.
گویا نویسندة کتاب یا محقق «بیبیسی» هم چند جرعه از «چشمة غدیر» نوشیده و مست شدهاند که چنین مزخرفاتی به خورد ما میدهند! شاید هم برای نگارش چنین مطالب سرشار از ذکاوتی در کنار گزارشگر حنازرچوبه به تماشای کنسرت گوگوش در دوبی نشسته بودند و بوی تند نوشابههای الکلی مشامشان را آزرده و از لباس گوگوش خوششان نیامده، چرا که این خوانندة «ضدانقلاب» برخلاف عیال «انقلابی» و روشنفکر موسوی چادر سیاه فسفری به سر نکرده بود. اما اصل مطلب جز این است! اسبابکشی حال به گذشته دلیل دارد! این تبلیغات نوین برای حکومت بعدی یعنی یک «ایران نوین» دیگر به راه افتاده به همین دلیل در شرح حماقت و بلاهت ملایان سنگ تمام گذاشته!
باری حضرت ویلهلم دوم از همان روزها «به ظرفیت بالای اسلام» برای مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و به این صرافت افتاد که از حربۀ «جهاد» استفاده کرده «جهان اسلام» را بر علیه «کفر» یعنی همان انگلستان بسیج کند! میبینیم که ایجاد جبهة حق و باطل و دعوت به جهاد بر علیه «کفر» دکان جدیدی نیست و طالبانبازی و طالبانسازی حتی پیش از ظهور محفل برژینسکی نیز ابزار مناسبی برای استعمارگران بوده. «بیبیسی»، مورخ 6 دسامبر 2009 به نقل از ماتیاس کونتزل مینویسد، ویلهلم دوم به زیارت آرامگاه صلاحالدین ایوبی رفت و از «جهاد او علیه کفار» تقدیر کرد. البته اگر ویلهلم دوم چنین حرفی زده مسلماً باید همچون اهالی محفل برژینسکی از بلاهت بسیار برخوردار باشد چرا که جنگ صلاحالدین ایوبی با اشغالگران مسیحی بود، و ویلهلم دوم هم خودش مسیحی بوده. بگذریم! همة این ترهات در سایت کذا برای این سر هم شده تا چندین دروغ شاخدار را همزمان به ما بفروشد. از جمله اینکه «روشنفکر دینی» در آن زمان هم وجود داشته، یا لات و اوباشی که یوشکا فیشر به کنفرانس برلین آورد، «روشنفکر» به شمار میروند، یا اینکه آزادیخواهان ایران در دوران مشروطه از آلمان نازی طرفداری میکردند، و صدالبته این طرفداری برای «نجات» میهنشان از چنگ استعمار بوده!
میدانیم که چنین ترهاتی بازتولید همان مزخرفاتی است که راه لجنپراکنی به امثال صادق هدایت را باز میکند و اگر دست «ماتیاس کونتزل» را باز بگذارند اسناد و مدارکی هم ارائه خواهد کرد که حضور فریدون فرخزاد در آلمان را به دلیل عشق شدید فروغ فرخزاد به هیتلر معرفی کند! البته در توهمسازی و شایعه پراکنی هنوز به اینجا نرسیدهایم! باری آوردهاند که «بسیاری از ایرانیان آرزو میکردند آلمان در جنگ جهانی اول پیروز شود تا ایران از سلطة بیگانه نجات یابد»! مسلماً ایرانیان کذا همان فدائیان شهادت بودند که در سال 1357 از آبدارخانة سازمان سیا در ایران تخلیه شدند همانها که ساختن مناره را در جوف مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر جاسازی کردهاند. به هر تقدیر میگویند، شاهزاده سلیمان میرزا، رهبر «حزب دمکرات» نیز از فدائیان هیتلر بوده و .... خلاصه میگویند که در آنروزها در سرزمین ایران همه در جبهة «حق» و حماقت ملایان و عوام نشسته بودند.
نویسنده در ادامه میفرمایند، پهلوی اول برای کوتاه کردن دست استعمار با هیتلر متحد شده بود چرا که آلمانیها نژادشان آریائی بود! اینجاست که پیام اصلی را قرائت میکنیم: ظهور یک پهلوی اول دیگر! بگذریم، این مزخرفات نژادپرستانه برخاسته از خاکستر همان پروپاگاند نازیهاست که تلاش میکنند خود را به یک گذشتة غیرسامی پیوند بزنند، چرا که پیامبرشان، یعنی همان که زیر صلیباش جادوگر و یهودی و سیاه را میسوزانند از نژاد سامی است و خلاصه برای جبران این «ننگ» بزرگ به خشتک «ایران باستان» آویزان شدهاند. البته بعضیها آریائی بودن ما را قبول نداشتند و فقط برای اینکه ما افتخار کنیم، نژاد خودشان را به ما تعمیم دادهاند، حال آنکه نژادآریائی فقط در توهمات فاشیستها وجود دارد. «آریائی» در کتیبههای هخامنشی «نژاد» نیست، یک ردة اجتماعی از «نجیبزادگی» و «نیکتباری» است. و کسی که نجیبزاده باشد نمیتواند در قرن بیستم برای خود «تقدس» قومی قائل شود، همچون پنیرفروشهای سوئیس به جنگ مناره برود، و یا در «بیبیسی» برای خود فرهنگ 17 هزارساله اختراع کند:
«گوبلز میکوشید [...] نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد.[...] رادیو برلین تبلیغ میکرد که آلمانیها و ایرانیان از یک نژاد هستند [...] بسیاری از عوام باور داشتند که [...] قوم ژرمن در اصل اهل استان کرمان بودهاند[...]»
و اما نظر ما این است که قوم ژرمن در واقع اهل یکی از قراء رفسنجان بوده و نسبشان به اکبر بهرمانی از ساکنان جبهة «حق» میرسد. به گزارش مهرنیوز، مورخ 15 آذرماه 1388 اکبر بهرمانی در مورد «غیبت» طولانی تولهاش، مهدی هاشمی توضیح داده که مهدی هیچ خلافی نکرده، فرستادماش فرنگ «دکتری» بگیرد! البته مسلم است که مهدی هاشمی هیچ جرمی مرتکب نشده. کسی که پدرش در سنگر «حق» نشسته مگر میتواند مجرم باشد؟ هر جنایتی مرتکب شود «حق» است، درست همانطور که جنایات اکبر بهرمانی جرم به شمار نمیرود، چرا که ایشان پنجاه سال است در سنگر حق لنگر انداختهاند. ولی ما فکر میکنیم این مهدی همان مهدی غایب باید باشد که در تظاهرات 21 آذر در برابر سفارت روسیه در لندن ظهور خواهد کرد و دست در دست ابوالفضلفاتح برضد روسیه شعار خواهد داد. چرا که در یکی از جبهههای «حق علیه باطل» که طاعون سبز افتتاح کرده، «جهاد» با چین و روسیه نیز «حق» است:
«[طبق اسناد نویسندة کتاب آلمانیها و ایران ] برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دستهای از علماء [...] گفتند هیتلر همان امام زمان است که برای احیای دین محمد ظهور کرده [...] سفیر آلمان در تهران مینویسد [...] برخی از ملایان [...] میگویند [...] خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده [...] شایع شده [...] پیشوای آلمان برای نجات [ایران] آمده [...] در تهران یک ناشر عکسهائی از پیشوا [...] و امام علی، امام اول شیعیان را چاپ کرده [...] این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر[...]»
البته زنده یاد صادق هدایت در رمان «حاجی آقا» به صراحت این مطالب را به بیانی شیواتر از طرف پرسوناژ حاجیآقا مطرح میکند و حضرت «ماتیاس» اگر نژادشان آریائی بود و به زبان فارسی تسلط داشتند میتوانستند حماقت و بلاهت ملایان و عوامزدگی و «باورهای مردم» را در رمانهای صادق هدایت به صراحت ببینند. باری، ماتیاس کونتزل همچنین فراموش کرده که به «منطق علوی» و «مردمسالاری دینی»، خصوصاً خلخال آن زن یهودی اشاره کند! امیدواریم در ویراست بعدی به پایه و اساس دمکراسی تولید لجنزار سازمان سیا، یعنی خلخال کذا و واقعة بسیار تاریخی «غدیر» هم اشاره کنند تا اسلامشان کامل و سیاستشان عین دیانتشان بشود و بتوانند در کنار یاران امام سیزدهم در سنگر «حق» نشسته بر علیه ما ملت مبارزاتشان را ادامه دهند:
«وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی کارآئی این تبلیغات [ به روسای خود گفته از طریق ] درآمیختن تبلیغات سیاسی با باورهای دینی ایرانیان به موفقیت فراوانی دست یافته [...] اروین اتل سفیر آلمان در تهران [...] توضیح میدهد[...] اگر بتوانیم روحانیت کشور را با تبلیغات آلمانی همراه کنیم، آنگاه شکی نیست که تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود خواهیم داشت.»
منبع: بیبیسی، مورخ 6 دسامبر 2009
حدود 6 ماه پس از قانونشکنی آشکار گروه میرحسین موسوی آنچه مشاهده میکنیم تکثیر گلههائی است با اسامی مبهم، شعارهای ابلهفریب و حرکات گنگ که بهترین نمونة آن، «تجمع مادران سوگوار در پارک لاله» است. راستش در دوران نورانی «امام روشنضمیر» چند مادر سوگوار دیدهایم که فرزندانشان نه در تظاهرات بر ضد حکومت «مقدس» که در خیابان و مدرسه دستگیر و به سرعت نیز اعدام و دفن شدند، چرا که عضو «گله» نبودند و شرایط هم در چارچوب منافع استبداد حاکم «ویژه» معرفی میشد. آنچه از این مادران سوگوار دیدیم، فقط بهت و سکوت بود، نه جنجال و تظاهرات! و البته چون قصد تحریک احساسات مخاطب در کار نیست به جزئیات هم اشاره نمیکنیم. فقط میگوئیم که نگریستن به این مادران و پدران ماتمزده، برای دیگر فرزندانشان چنان دردآور بود که برایشان آرزوی مرگ میکردند تا بیش از این رنج نکشند. با تکیه بر چنین مشاهدات تلخی است که سیاست «امامزاده سازی» و شهیدپرستی را محکوم میکنیم.
ما خواهان تعطیلی کارگاه تولید و پرورش و گسترش «امامزاده» در ایران هستیم! همة امامزادهها کالاهای تولیدی خشونت و جنگ و سرکوب استعماریاند. خشونتی که به برکت «یکجانبهگرائی» و «مرزشکنی» چه در داخل کشور، و چه در عرصة بینالمللی «توجیه» میشود. معجزات مرزشکنی و یکجانبهگرائی تاکنون چندین امامزاده به ملت ایران تقدیم کرده از آنجمله است امامزادههای 16 و 21 آذر.
16 آذر سال 1332 در دانشگاه تهران چه گذشت؟ دقیقاً نمیتوان گفت چرا که شاهد ماجرا نبودیم و به افسانهپردازیهای گروههایسیاسی هم به هیچ عنوان نمیتوان اطمینان داشت. اما تردیدی نیست که برداشت عام از کودتای 28 مرداد که بر الگوی کربلای حسینی منطبق شده بود بر حوادث 16 آذر سایه افکند. نگرش عامیانه به کودتای 28 مرداد چیست؟ مصدق «مردمی» و مدافع منافع ملی بود، و به همین دلیل نفت را ملی کرد. در نتیجه شاه، که خیلی بد بود با کمک آمریکا بر علیه مصدق کودتا کرد، و به قول نوآم چامسکی، با سرنگونی مصدق «دمکراسی» هم در ایران پایان یافت! ویژگی نگرش عامیانه به مسائل سیاسی این است که به دلیل عدم شناخت انگیزههای اقتصادی پنهان در پس پردة جنجال و هیاهوی سیاسی، بازیگران «یک نمایش استعماری» را برحسب نگرش دینی یا بومی خود به دو گروه حق و باطل یا نیک و بد تقسیم کرده و برای شهدای «راه حق» یا «قربانیان نیک» بلافاصله دست به کار امامزادهسازی میشود. این است حکمت «گسترش تقدس» و این است حکمت «ضدرفراندوم» کذا در سوئیس.
حال نگاهی داشته باشیم به ماجرای 16 آذر سال 1332، خارج از حدیث و روایت و افسانههای دینی و بومی که برحسب تعلقات و گرایشات، قربانیان ماجرا را «شهید» و یا «آذر اهورائی» لقب داده، آنچه میدانیم این است که نیروهای نظامی چند ماه پیش از درگیریها در دانشگاه حضور داشتند، بنابراین دانشجویان طی چند ماه با آشنائی کامل از شرایط مذکور به دانشگاه میرفتند، بدون شعار، بدون درگیری و البته بدون رضایت از حضور نظامیان در دانشگاه. این عدم رضایت نیز کاملاً منطقی است، چرا که دانشگاه محل استقرار نظامیان نمیباید باشد، ولی باید خاطر نشان کنیم که دانشگاه محل فعالیت سیاسی هم نیست. اما در ایران روند مسائل به طور کلی واژگونه شده. دانشگاه محل «عقیده سازی» یا شایعهپراکنی و «سربازگیری» تشکلهای سیاسی است در مسیر مرزشکنی و تهاجم. در دانشگاههای ایران «مسجد» میسازند و همه را برای «مبارزه با استکبار» به «راه حق» دعوت میکنند، یا اینکه همه را برای «مبارزه با امپریالیسم» بسیج میکنند، حال آنکه حاکمیت ایران، در هر حال، هر چه باشد، سلطنتی یا نعلینی و غیره در روابط استراتژیک جهانی خارج از حوزة دلار قرار نگرفته. به عبارت دیگر تاکنون حضرات «مبارزین» بزرگ همچون دونکیشوت به جنگ سایهها رفتهاند:
ما کودکان زیرک این قرن، ای رفیق
از نسل ابلهان کهن بودیم
[...]
نسلی که غول بادیهپیما را
در آسیای کهنة بادی دید
تا نیزه را به سینة وی کوبید
نفرین باد، نیزة او را فرو شکست
چنگال غول، پیکر او را به خون کشاند
روز 16 آذر در دانشگاه چه گذشت؟ نمیدانیم! ولی سه دانشجو کشته شدند چرا که ریاست دانشگاه تعمداً با تعطیل کردن کلاسها «جمع دانشجویان» را در برابر نظامیان قرار داد. مسلم است که در چنین شرایطی، نظامیان برای «حفظ فاصلة امنیتی» شلیک خواهند کرد! اگر رئیس وقت دانشگاه از این امر مسلم واقف نبود، کلاسها را تعطیل نمیکرد. هر چند ایشان به عنوان عضو جبهة به اصطلاح «ملی»، پس از این عمل خائنانه ارتقاء درجه یافتند، دلیل هم روشن بود، ایشان توانستند در دانشگاه هم یک جبهة «حق و باطل» ایجاد کنند. تکثیر جبهة کذا همچنانکه گفتیم برای پیشبرد سیاست استعمار الزامی است. هر جبهة نوین «نیک و بد» دامنة سرکوب و چپاول استعماری را گسترش خواهد بخشید، و تخصص محمد مصدق و همکاران در حوزه و بازار گشودن همین جبهههای استعماری بود. حدود یک دهه پیش از اینکه آن «آقای نورانی» در خواب به ایشان «ملی کردن نفت» را توصیه کنند، در شامگاه اول دسامبر 1944، یک آقای خیلیخیلی نورانیتر به ایشان نازل شده گفتند، اقراء! و محمد یعنی همان محمد مصدق پرسید چه بخوانم؟ فرمود، بخوان به نام خداوند که تو را برای زمینهسازی اشغال آذربایجان آفرید.
پس آنگاه محمد لرزان و آشفته از خواب پرید. در کنار تخت، طرح پیشنهادی «آقا» به دستخط مبارکشان افتاده بود و رنگ آن همچون لباس گوگوش «فسفری زرد» بود که در نور صبحگاهی به سبز میزد. پس مصدق دوان، دوان خود را به مجلس رسانده فرمان الهی را برای رأیگیری تقدیم نمایندگان کرد. نمایندگان نیز با مشاهدة لباس فسفری گوگوش هوش از سرشان پرید و «بله» را دادند.
نتیجة تصویب این طرح «میهن پرستانه»، برای حفظ منافع ملی آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک چه بود؟ اشغال نظامی آذربایجان توسط شوروی! بله، استعمار یا «دولت مستقل» ایران را به یکجانبهگرائی و قانونشکنی تشویق میکند، یا «دولت مستقل» را به راه مقدسی «هدایت» میکند که همسایة شمالی به یکجانبهگرائی تشویق شود! نتیجه در هر حال یکسان است: سرکوب ملت ایران و افتتاح یک یا چند دکان «حق و باطل» جدید! باری، تصویب «طرح الهی» توسط مجلس ایران به اعلام استقلال آذربایجان در تاریخ 12 دسامبر 1945 منجر میشود. اصل مطلب چه بود؟ تقسیم منابع نفت! آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک در تاریخ 8 اوت 1944 برای تقسیم منابع نفتی به توافق رسیده بودند و شوروی نیز به عنوان برندة جنگ سهم خود را مطالبه میکرد. اینچنین بود که محمد مصدق برای «دفاع از منافع ملی» پای به صحنه گذاشت.
باری، حدود یکماه پس از توافق گاوچرانها با جنتلمنهای نزولخور لندن، شوروی در تاریخ 6 سپتامبر 1944 خواهان امتیاز استخراج نفت در شمال ایران شد و آن آقای نورانی حدود سه ماه وقت گذاشت تا حفظ منافع خود را در تبدیل ملت ایران به سپر بلا ببیند. ارتش شوروی بخشی از خاک ایران را اشغال کرد، و پیشهوری «نازنازی» و رفقا موجودیت «جمهوری آذربایجان» را اعلام داشتند. بقیه داستان هم که مانند آغاز انشاء بچههای دبستانی «بر همه واضح و مبرهن است.» یعنی ما، همان دولت لرزان پهلوی دوم، یکتنه در برابر ارتش سرخ ایستادیم و خلاصه آذربایجان را پس گرفتیم! آنهم به چند شرط کوچک و پیش پا افتاده که یکی از آنها، تعهد آنگلوساکسونها برای «عدم استخراج نفت آذربایجان» ایران بود. البته این مسائل بیاهمیت تاریخی را به ما نمیگویند، چرا که ما را شناور در «شنزار بلاهت» میپسندند.
دست و پا زدن ما در کویر بلاهت برای دو قطبی کردن کاذب فضای جامعه، و گشودن دکان امامزاده و قهرمانسازی الزامی است. اما اینبار یک امامزادة «بومی» گشودند. یعنی ارتش افتخار آفرین ایران، که چند سال پیش از برابر متفقین گریخته بود، ارتش سرخ را از خاک مقدس میهن بیرون راند! و روابط ایران با همسایة شمالی قطع شد و همسایگان مجازی در دو سوی آتلانتیک بجای همسایة واقعی نشستند. فضای جامعه هم برای این جایگزینی الهی مناسب بود، چرا که ارتش شوروی خاک ایران را اشغال کرده بود و کدام ملتی است که اشغالگر را دوست داشته باشد؟ همکاری و همدلی با اشغالگر در سراسر جهان «خیانت» به شمار میرود. به همین دلیل است که نوکران شیعیمسلک آنگلوساکسونها در عراق، از جمله گروه مقتدیصدر پیوسته بر ضد اشغالگران آمریکائی «تظاهرات» میکنند! هیچکس حتی جنایتکاری همچون مقتدیصدر قادر به توجیه نوکری خود برای اشغالگران نیست. البته «استقبال ایرانیان از دین اسلام» را باید از این مقولة «منطقی» جدا کنیم، اینکه ایرانیان از تازیان اشغالگر «استقبال» کرده باشند، همانقدر واقعیت دارد که بیبیگوزکهای غدیر. از مطلب دور افتادیم، پس بازگردیم به «آزادی آذربایجان» از چنگال اشغالگران کمونیست!
در تاریخ 5 آوریل 1946، مذاکرات برای خروج ارتش سرخ از آذربایجان آغاز شد و در تاریخ 8 دسامبر همان سال قرار شد کشور ایران تجزیه نشود. این همان در خروجی از بحران بود که به «ما، از نسل ابلهان» پیروزی بر ارتش سرخ معرفی شد! و همه ساله روز 21 آذر به این پیروزی افتخار میکردیم، چرا که ما نیز ایران را دوست داشتیم و آرزو داشتیم کشورمان در برابر دشمنان همچون «دژ بابک» نفوذ ناپذیر باشد. اما افسوس و صدافسوس که دشمن در خانه بود. کمتر از یک دهه پس از آنچه «غائلة آذربایجان» نامیده شد، آن «آقای نورانی» دوباره به خواب محمد مصدق آمد و ایشان دست در دست اوباش فدائیان اسلام باز هم برای حفظ منافع ملی قیام فرمودند و پس از کودتای 28 مرداد و برگزاری دادگاه نمایشی، دوران بازنشستگی را به مزمزه کردن «قهرمانی» خود گذراندند و آرامگاهشان در احمدآباد برای شوتوپرتها تبدیل شد به زیارتگاه و «امامزاده!»
به محض اینکه «باطل» رفت و «حق» آمد، مردم برای زیارت قهرمان ملی راهی «احمدآباد» شدند و چنان راهبندانی به راه انداختند که ما هر چه ناسزا میشناختیم نثار قهرمان ملیشان کردیم، بدون اینکه از ابعاد واقعی قهرمانی ایشان آگاهی داشته باشیم. خلاصه از همان روزهای نوجوانی با امامزادهسازی به شدت مخالف شدهایم چرا که امامزاده «راهبندان سیاسی» درست میکند و مانع از شکوفائی فرهنگی میشود. وقتی چند ساعت در راهبندان گیر کنید، چه پیش میآید؟ خشمگین میشوید و قادر به برخورد منطقی نخواهید بود! دلیل مخالفت ما با امامزاده سازی همین است. ولی برای رونق امامزاده، بسیج هالو الزامی است و یکی از مراکز این بسیج مقدس سایت «بیبیسی» است.
سایت کذا یک مقالة شیوا از قماش همان «تحقیقات» عمیق مجید محمدی منتشر کرده. گویا فردی به نام «ماتیاس کونتزل» در مورد ایران و آلمان اکتشافات نوینی صورت داده. از آنجمله است، کشف عشق و محبت حاکمیت آلمان به ایران، یا بهتر بگوئیم سیاست آلمان خارج از چارچوبهای اقتصادی! طبق اکتشافات کونتزل، ویلهلم دوم سیاستشان عین دیانتشان بود، و هیچ هدف استعماری هم نداشتند. ایشان، یعنی ویلهلم دوم، به دلائل «ناشناخته» با استعمار بریتانیا دشمن شدند و برای تضعیف امپراطوری بریتانیا اتحاد کشورهای «اسلامی» را پیشنهاد فرمودند! البته باید پرسید کدام کشور اسلامی؟ این دیگر مشخص نیست، چرا که آن زمان یک امپراطوری عثمانی وجود داشت، که خودش ویلهم دوم «تعیین» میکرد، بقیه نیز جز کشور ایران توسط همین امپراتوری اداره میشدند، سنتی بودند، نه اسلامی! تبلیغات بیبیسی زمان را گم کرده و حال را به گذشته میبرد.
گویا نویسندة کتاب یا محقق «بیبیسی» هم چند جرعه از «چشمة غدیر» نوشیده و مست شدهاند که چنین مزخرفاتی به خورد ما میدهند! شاید هم برای نگارش چنین مطالب سرشار از ذکاوتی در کنار گزارشگر حنازرچوبه به تماشای کنسرت گوگوش در دوبی نشسته بودند و بوی تند نوشابههای الکلی مشامشان را آزرده و از لباس گوگوش خوششان نیامده، چرا که این خوانندة «ضدانقلاب» برخلاف عیال «انقلابی» و روشنفکر موسوی چادر سیاه فسفری به سر نکرده بود. اما اصل مطلب جز این است! اسبابکشی حال به گذشته دلیل دارد! این تبلیغات نوین برای حکومت بعدی یعنی یک «ایران نوین» دیگر به راه افتاده به همین دلیل در شرح حماقت و بلاهت ملایان سنگ تمام گذاشته!
باری حضرت ویلهلم دوم از همان روزها «به ظرفیت بالای اسلام» برای مبارزه با قدرتهای خارجی پی برد و به این صرافت افتاد که از حربۀ «جهاد» استفاده کرده «جهان اسلام» را بر علیه «کفر» یعنی همان انگلستان بسیج کند! میبینیم که ایجاد جبهة حق و باطل و دعوت به جهاد بر علیه «کفر» دکان جدیدی نیست و طالبانبازی و طالبانسازی حتی پیش از ظهور محفل برژینسکی نیز ابزار مناسبی برای استعمارگران بوده. «بیبیسی»، مورخ 6 دسامبر 2009 به نقل از ماتیاس کونتزل مینویسد، ویلهلم دوم به زیارت آرامگاه صلاحالدین ایوبی رفت و از «جهاد او علیه کفار» تقدیر کرد. البته اگر ویلهلم دوم چنین حرفی زده مسلماً باید همچون اهالی محفل برژینسکی از بلاهت بسیار برخوردار باشد چرا که جنگ صلاحالدین ایوبی با اشغالگران مسیحی بود، و ویلهلم دوم هم خودش مسیحی بوده. بگذریم! همة این ترهات در سایت کذا برای این سر هم شده تا چندین دروغ شاخدار را همزمان به ما بفروشد. از جمله اینکه «روشنفکر دینی» در آن زمان هم وجود داشته، یا لات و اوباشی که یوشکا فیشر به کنفرانس برلین آورد، «روشنفکر» به شمار میروند، یا اینکه آزادیخواهان ایران در دوران مشروطه از آلمان نازی طرفداری میکردند، و صدالبته این طرفداری برای «نجات» میهنشان از چنگ استعمار بوده!
میدانیم که چنین ترهاتی بازتولید همان مزخرفاتی است که راه لجنپراکنی به امثال صادق هدایت را باز میکند و اگر دست «ماتیاس کونتزل» را باز بگذارند اسناد و مدارکی هم ارائه خواهد کرد که حضور فریدون فرخزاد در آلمان را به دلیل عشق شدید فروغ فرخزاد به هیتلر معرفی کند! البته در توهمسازی و شایعه پراکنی هنوز به اینجا نرسیدهایم! باری آوردهاند که «بسیاری از ایرانیان آرزو میکردند آلمان در جنگ جهانی اول پیروز شود تا ایران از سلطة بیگانه نجات یابد»! مسلماً ایرانیان کذا همان فدائیان شهادت بودند که در سال 1357 از آبدارخانة سازمان سیا در ایران تخلیه شدند همانها که ساختن مناره را در جوف مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر جاسازی کردهاند. به هر تقدیر میگویند، شاهزاده سلیمان میرزا، رهبر «حزب دمکرات» نیز از فدائیان هیتلر بوده و .... خلاصه میگویند که در آنروزها در سرزمین ایران همه در جبهة «حق» و حماقت ملایان و عوام نشسته بودند.
نویسنده در ادامه میفرمایند، پهلوی اول برای کوتاه کردن دست استعمار با هیتلر متحد شده بود چرا که آلمانیها نژادشان آریائی بود! اینجاست که پیام اصلی را قرائت میکنیم: ظهور یک پهلوی اول دیگر! بگذریم، این مزخرفات نژادپرستانه برخاسته از خاکستر همان پروپاگاند نازیهاست که تلاش میکنند خود را به یک گذشتة غیرسامی پیوند بزنند، چرا که پیامبرشان، یعنی همان که زیر صلیباش جادوگر و یهودی و سیاه را میسوزانند از نژاد سامی است و خلاصه برای جبران این «ننگ» بزرگ به خشتک «ایران باستان» آویزان شدهاند. البته بعضیها آریائی بودن ما را قبول نداشتند و فقط برای اینکه ما افتخار کنیم، نژاد خودشان را به ما تعمیم دادهاند، حال آنکه نژادآریائی فقط در توهمات فاشیستها وجود دارد. «آریائی» در کتیبههای هخامنشی «نژاد» نیست، یک ردة اجتماعی از «نجیبزادگی» و «نیکتباری» است. و کسی که نجیبزاده باشد نمیتواند در قرن بیستم برای خود «تقدس» قومی قائل شود، همچون پنیرفروشهای سوئیس به جنگ مناره برود، و یا در «بیبیسی» برای خود فرهنگ 17 هزارساله اختراع کند:
«گوبلز میکوشید [...] نظریات برتری نژادی و عقاید ضدسامی را در ایران گسترش دهد.[...] رادیو برلین تبلیغ میکرد که آلمانیها و ایرانیان از یک نژاد هستند [...] بسیاری از عوام باور داشتند که [...] قوم ژرمن در اصل اهل استان کرمان بودهاند[...]»
و اما نظر ما این است که قوم ژرمن در واقع اهل یکی از قراء رفسنجان بوده و نسبشان به اکبر بهرمانی از ساکنان جبهة «حق» میرسد. به گزارش مهرنیوز، مورخ 15 آذرماه 1388 اکبر بهرمانی در مورد «غیبت» طولانی تولهاش، مهدی هاشمی توضیح داده که مهدی هیچ خلافی نکرده، فرستادماش فرنگ «دکتری» بگیرد! البته مسلم است که مهدی هاشمی هیچ جرمی مرتکب نشده. کسی که پدرش در سنگر «حق» نشسته مگر میتواند مجرم باشد؟ هر جنایتی مرتکب شود «حق» است، درست همانطور که جنایات اکبر بهرمانی جرم به شمار نمیرود، چرا که ایشان پنجاه سال است در سنگر حق لنگر انداختهاند. ولی ما فکر میکنیم این مهدی همان مهدی غایب باید باشد که در تظاهرات 21 آذر در برابر سفارت روسیه در لندن ظهور خواهد کرد و دست در دست ابوالفضلفاتح برضد روسیه شعار خواهد داد. چرا که در یکی از جبهههای «حق علیه باطل» که طاعون سبز افتتاح کرده، «جهاد» با چین و روسیه نیز «حق» است:
«[طبق اسناد نویسندة کتاب آلمانیها و ایران ] برخی از ملایان در قم هیتلر را از اخلاف پیامبر اسلام دانستند و دستهای از علماء [...] گفتند هیتلر همان امام زمان است که برای احیای دین محمد ظهور کرده [...] سفیر آلمان در تهران مینویسد [...] برخی از ملایان [...] میگویند [...] خداوند امام زمان را در هیئت آدولف هیتلر به زمین فرستاده [...] شایع شده [...] پیشوای آلمان برای نجات [ایران] آمده [...] در تهران یک ناشر عکسهائی از پیشوا [...] و امام علی، امام اول شیعیان را چاپ کرده [...] این عکسها پیام روشنی داشتند: علی امام اول است و پیشوا امام آخر[...]»
البته زنده یاد صادق هدایت در رمان «حاجی آقا» به صراحت این مطالب را به بیانی شیواتر از طرف پرسوناژ حاجیآقا مطرح میکند و حضرت «ماتیاس» اگر نژادشان آریائی بود و به زبان فارسی تسلط داشتند میتوانستند حماقت و بلاهت ملایان و عوامزدگی و «باورهای مردم» را در رمانهای صادق هدایت به صراحت ببینند. باری، ماتیاس کونتزل همچنین فراموش کرده که به «منطق علوی» و «مردمسالاری دینی»، خصوصاً خلخال آن زن یهودی اشاره کند! امیدواریم در ویراست بعدی به پایه و اساس دمکراسی تولید لجنزار سازمان سیا، یعنی خلخال کذا و واقعة بسیار تاریخی «غدیر» هم اشاره کنند تا اسلامشان کامل و سیاستشان عین دیانتشان بشود و بتوانند در کنار یاران امام سیزدهم در سنگر «حق» نشسته بر علیه ما ملت مبارزاتشان را ادامه دهند:
«وابستهی فرهنگی سفارت آلمان دربارهی کارآئی این تبلیغات [ به روسای خود گفته از طریق ] درآمیختن تبلیغات سیاسی با باورهای دینی ایرانیان به موفقیت فراوانی دست یافته [...] اروین اتل سفیر آلمان در تهران [...] توضیح میدهد[...] اگر بتوانیم روحانیت کشور را با تبلیغات آلمانی همراه کنیم، آنگاه شکی نیست که تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود خواهیم داشت.»
منبع: بیبیسی، مورخ 6 دسامبر 2009
ما هم میگوئیم، اینبار اگر میخواهید تودههای وسیع مردم ایران را در کنار خود داشته باشید باید همان کاری را بکنید که در دوران پهلوی اول کردید: وانمود کنید که با آخوندها دشمناید!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت