«سیزیف» در کربلا!
...
من میتوانم از فردا
در پستوی مغازة خاچیک
بعد از [...]
صرف چند بادیه پپسیکولای ناخالص
و پخش چند یاحق و یاهو و وغوغ و هوهو
رسماً به مجمع فضلای فکور و فضلههای
روشنفکر
و پیروان مکتب داخداخ تاراخ تاراخ بپیوندم
[...]
زیرا که من تمام مندرجات [...] تملق و کرنش را میخوانم
و شیوة «درست نوشتن» را میدانم
برای تحمیل «زبان ابتذال» حوزوی به فارسی زبانان و ترویج مرگپرستی، رادیوفردا و «بیبیسی»، هر چند در ابتذال و انسانستیزی به پای امثال «عاطفه اصولی» در سایت «گویا» نمیرسند، گوی سبقت از یکدیگر میربایند. اولی به ما میگوید «اسطورة سیزیف» اثر آلبرکامو، یک «رسالة» فلسفی است در ستایش شورش؛ و دومی، زنان آرایش کرده را «روسپی» به شمار میآورد. البته هر دو رسانة «مستقل» و «بیطرف» نقل قول میکنند. در «رادیوفردا»، این فرج سرکوهی است که یک قصة «پشتکوهی» از آلبرکامو برایمان نقل میکند، تحت عنوان «طغیان میکنم، پس هستم!» اینهمه بدون اینکه برای مشخص کردن چارچوب اومانیست و اخلاقی «طغیان» در آثار کامو بر خود کوچکترین زحمتی هموار کند! چرا که هدف به هیچ عنوان اطلاع رسانی و معرفی «اگزیستانسیالیسم» از دید آلبرکامو نیست؛ هدف، مداحی «طغیان» و «شورش» است. در کمال تأسف «مستر» سرکوهی فراموش کردهاند که شورش در آثار کامو با بیبیگوزکهای حسینی در تضاد قرار میگیرد، چرا که این «شورش» برای زندگی است و بر علیه مرگ، در نتیجه، مرز آن خود «انسان» خواهد بود. انسانی که از قید «ماوراءالطبیعه» آزاد شده و دیگر برای شهادت در «راه حق» و برای خدا «طغیان» نمیکند! بله این نکتة پیشپاافتاده از قلم شیوای فرج سرکوهی افتاده بود.
در اگزیستانسیالیسم انسان «مبهم» است چرا که برخلاف بندگان خوب خداوند نمیداند برای چه به دنیا آمده، ولی میداند که مرگ و نیستی در انتظار اوست، نه بهشت و جهنم! و چون انسان مبهم است زندگی نیز «مبهم» خواهد بود، اما محور و مهتر این زندگی مبهم «انسان» است، نه خداوند. از اینرو در نظریة اگزیستانسیالیسم، فقط انسان میتواند به زندگی خود معنا و مفهوم دهد.
بله به این ترتیب زندگی مبهم است، چرا که مرگ وجود دارد. این ابهام را سارتر و کامو «نقطة آغاز» میدانند و در آثار خود راه حلهای متفاوتی برای آن ارائه میدهند. کامو، به نام «عدالت انسانی»، به عنوان پژواکی از یک «ترانساندانس» که به هیچ عنوان با خداوند شناسائی نمیشود و از جامعة بشری والاتر است، «شورش» را بر میگزیند، «شورش بر علیه مرگ.»
تکرار میکنیم که سارتر همچون کامو و دیگر اگزیستانسیالیستها در زندگی هیچ نقشی برای خداوند قائل نیست. به عبارت دیگر در نظریة اگزیستانسیالیسم جایگاهی برای «خدا» پیشبینی نشده، و زندگی فاقد معنا و مفهوم الهی و اخروی است. در بطن نظریة اگزیستانسیالیسم، ژانپل سارتر و آلبر کامو دو نگرش «اومانیست» ولی متفاوت را ارائه میکنند. در چارچوب «انسانمحوری» است که به صورت «انتزاعی»، سارتر «انقلاب» را برمیگزیند و کامو «شورش» را. در مورد «سارتر» پیشتر در همین وبلاگ مفصلاً توضیح دادهایم فقط یادآوری میکنیم که سارتر زندگی را «غیرقابلتوجیه» میداند، حال آنکه از دیدگاه کامو، زندگی گنگ، «مبهم» و فاقد معنا و مفهوم است. این تفاوت را نزد سارتر در رمان «تهوع» و نزد کامو در رمان «بیگانه» به صراحت میتوان مشاهده کرد.
«روکانتن»، پرسوناژ رمان سارتر مفاهیمی چون معنای زندگی، اخلاق، مذهب و تمامی «ارزشها» را نفی میکند، حال آنکه در نگاه معصومانة «مورسو»، پرسوناژ رمان کامو مفاهیم مذکور هیچاند و «پوچ». روکانتن و مورسو پوچی مفاهیم و ارزشهای جامعه را تجربه کرده درمییابند که «زندگی» با آنچه گفتهاند و شنیدهایم، هیچ ارتباطی ندارد. آنها به این واقعیت تلخ پی میبرند که همة سخنان زیبا و دلگرم کننده فریبی بیش نیست و هیچ وجه مشترکی بین زیستن و شدن یا «اگزیستانس» انسان با ایدهای که جامعه از آن ارائه میدهد وجود ندارد. این جامعه است که برای اطمینان دادن به خود، با ارجاع به «دیگرسو»، و «ترانساندانس» برای زندگی مفهوم اختراع میکند.
حال آنکه انسان طی تجربة «یگانه» و «اصیل» زندگی خود درمییابد که مرگ، واقعیتی که دیگران با اختراع افسانههائی چون «جاودانگی روح» از آن میگریزند، غیرقابلاجتناب و غیرقابل تقلیل است. باید زندگی کرد با آگاهی از اینکه سرانجام ما «نیستی» است و «زندگی» به خودی خود هیچ معنا و مفهومی ندارد. در این مورد اخیر سارتر و کامو هم عقیدهاند، ولی پرسوناژ کامو این مسائل را به صورت «طبیعی» و «خودبخودی» تجربه میکند، به عبارت دیگر مسائل بر او تحمیل میشود. و اما «شورش» در نگرش کامو عرصهای گسترده از امکانات «کنش» یا «عمل» اعطا میکند. چرا که «انسان مبهم» در نظریة اگزیستانسیالیسم در تضاد کامل با «انسان شفاف» در نگرش دینی قرار میگیرد. «انسان مبهم» خود را از اسارت زندگی جاودان میرهاند و در واقع از قید اجبارهای یک آیندة غیرمحتمل آزاد میشود، تا بتواند آزادی عمل بیشتری بیابد. هر چه آینده محدودتر باشد امکانات عمل در «اینجا و اکنون» افزایش خواهد یافت. در نتیجه «انسان مبهم» از یک آزادی ژرف برخوردار میشود. «انسان مبهم» در جهانی زندگی میکند که هیچکاری را پایانی نیست، ولی مهتر این جهان انسان است. پس باید «سیزیف» قرن بیستم را «خوشبخت» تصور کنیم که میتواند از «مجازات جاودان» خدایان بگریزد.
در اسطورههای یونان باستان، «سیزیف»، فرزند «ائول» به دلیل فرار از مرگ به اجبار به جهان مردگان بازگردانده شده، به دلیل عمل ناپسندش از سوی خدایان مجازات میشود. مجازات وی این است که هر روز از دامنة کوه تخته سنگی را به قله برساند. اما هر بار تخته سنگ پیش از رسیدن به قلةکوه به پائین فرو میافتد و سيزيف میبايست کار خود را از نو آغاز کند. اما «سیزیف» اگزیستانسیالیست که از «پوچی» عمل خود آگاه میشود، با کوبیدن سر خود به تخته سنگ از «اسارت خدایان» میرهد. البته «شورش» سیزیف کامو انتزاعی است. کامو سیزیف را از جهان مردگان بیرون میآورد، تا او در عرصة ادبیات اگزیستانسیالیست بتواند آزادانه به پوچی خود پایان دهد. اگزیستانسیالیسم انسان را به مرگ دعوت نمیکند، مگر اینکه فرد در تضاد با «موجودیت» خود، معنا و مفهوم زندگی را در مرگ بیابد.
یادآور شویم کامو مذاهب را مردود میشمارد، چرا که مذاهب پاسخ همة پرسشها را در گذشته داده و هیچ ارزشی برای حال و آینده قائل نیستند اما «شورش» در قاموس کامو «ضداخلاقی» نیست. انسانها با عمل خویش در واقع بر ضد مرگ و بیداد میشورند، و همین یکدلی تنها عاملی است که میتواند آنها را از نیهیلیسم برهاند. شورش مطلوب کامو بر علیه همه کس و همه چیز نیست. مرز این شورش «اگزیستانس» یا «موجودیت» خود «انسان» خواهد بود. به زبانسادهتر در عرصة این «شورش» جایگاهی برای تخریب و نابودی انسان وجود ندارد. برخلاف آنچه برخی میکوشند القاء کنند، در این شورش، «هدف» به هیچ عنوان وسیله را توجیه نمیکند، کاملاً بر عکس ابزار و وسیله است که «هدف» را موجه میسازد. به عبارت دیگر مهم این است که «چگونه» و از چه طریق به «هدف» میرسیم.
این مقدمة مختصر را گفتیم تا بپردازیم به مقالة فرج سرکوهی تحت عنوان «طغیان میکنم، پس هستم» که در رادیوفردا، مورخ 7 ژانویه 2010 منتشر شده. البته ما قصد «نقد» مقالة ایشان را نداریم چرا که کاری عبث خواهد بود. فقط باید به نویسندة مقالة کذا یادآوری کنیم، در آثار کامو، انسان با تخریب خود «آزاد» نمیشود! بلکه آزادی انسان در گروی رهائی از قید «ماوراءالطبیعه» است. روشنتر بگوئیم این انسان با امامان جنابعالی در تضاد کامل قرار گرفته! ولی از آنجا که چند ماهی است با ظهور طاعون سبز، شایعهپراکنی، تحریف و دروغ «مد» شده، «رادیوفردا» هم به پیروی از مدرایج از زبان امثال سرکوهی و دیگر ایرانینمایان «فراخوان مرگ» و شورش صادر میکند، بالاخره هر چه باشد اربعین نزدیک است و اگر ماشین شهیدسازی فعال شود نان کارفرمایان رادیوفردا در روغن خواهد افتاد. پس هیچ اشکالی ندارد که انسان در نظریة اگزیستانسیالیسم از الگوی اسلام علوی و حسینی و غیره پیروی کند، در این «شیرتوشیر» که حاکمیت ایالات متحد با پخش شایعة آن جوانک نیجریائی هدف استقرار مککارتیسم هزارة سوم را در مناطق نفوذ خود دنبال میکند، «کی به کیه؟!» آلبرکامو هم میتواند طرفدار اسلامسبز و استقرار دمکراسی با خلخال همان زن یهودی باشد:
«آدمی تنها با طغيان و شورش عليه پوچی و جبر موقعيت به زندگی خود معنا میدهد هر چند که طغيان نه به پيروزی که به مرگی تراژيک اما آگاهانه و خودخواسته منجر میشود[...]»
متأسفانه آقای سرکوهی فراموش کردهاند که «هدف» این «شورش» به هیچ عنوان مرگ و «شهادت» نیست! این «شورش» بر علیه ساختارهای اجتماعی است که بر انسان تحمیل شده و او را همچون «سیزیف» در اسطورههای یونان به اسارت «پوچی روزمرگی» درآورده. حال که با مفهوم «آزادی» در قاموس «رادیوفردا» آشنا شدیم، بپردازیم به ارتباط آرایش زنان با خودفروشی! بله همچنان که روضهخوانها میگویند زن آرایش کرده در خیابان «روسپی» است، و بوق حاکمیت انگلستان نیز دقیقاً همین اصل اساسی را تکرار میکند.
بیبیسی، مورخ 7 ژانویه 2010، در مطلبی تحت عنوان «نیویورکتایمز: نشت اخبار داخلی و فرسایش درونی رژیم» به انتشار پچپچ خالهزنکهای مذکر پرداخته مینویسد،
«مایکل اسلکمن»، خبرنگار نیویورکتایمز ضمن اشاره به «نشتخبرهای درونی» از یک «یادداشت خجالتآور» پرده برداشته! بله، بوق حزب دمکرات ایالات متحد ادعا میکند نیروهای امنیتی «مجرمان» را برای شرکت در تظاهرات دولتی به خیابان آوردهاند! این خبر مؤثق از نشستهای محرمانة دستگاههای اطلاعاتی و سپاهپاسداران به دست مایکل اسلکمن رسیده و میبینیم که اهرمهای سرکوب ظاهراً روابط نزدیک و دوستانهای با گاوچرانها دارند، که خبرهای محرمانة داغ و دست اول را اینچنین در اختیارشان میگذراند. البته نیویورکتایمز تأکید میکند که خبر کذا در واقع شایعه است ولی نه تنها آنرا منتشر میکند، که همین «شایعه» در پوشش یک خبر معتبر و محرمانه به سایت «بیبیسی» پای میگذارد. خلاصه نیویورک تایمز از زبان حاج عباس میلانی، یکی از خالهزنکهای موثق چنین میگوید که مجرمان و زنان روسپی را به تظاهرات دولتی آوردهاند! دلیل روسپی بودن زنان هم، به زبان مبتذل بیبیسی چنین عنوان شده که اینان با «آرایش غلیظ» در تظاهرات شرکت کردهاند:
«نیویورک تایمز در این گزارش به نقل از آقای میلانی به گزارشهای معتبر نشت کرده دولتی اشاره میکند دائر بر اینکه [...] برای تهدید معترضان و پر کردن صفوف تظاهرات دولتی از مجرمان و زنان روسپی استفاده کردهاند [...] این همان گزارشی است که در چند روز اخیر همراه با عکسهای زنانی با آرایشهای غلیظ در تظاهرات دولتی [...] در اینترنت دست به دست گشته است.»
بله، میبینیم که «منبع الهام» روضهخوانها برای «تعیین شرایط» حضور زن در جامعة ایران همین نیویورکتایمز و ورقپارههای مشابهاند. گشتهای ارشاد و دیگر سگهای هار استعمار احکام شرع مقدس را از گاوچرانها دریافت میکنند، هماینان که خود را مدافع حقوقبشر جازدهاند. این نیویورکتایمز است که همصدا با روضهخوانها برچسب روسپی بر پیشانی زنان ایرانی میزند، چرا که آرایششان «غلیظ» بوده! معیار «رقت» و «غلظت» آرایش زنان ایرانی هم مسلماً در نیویورکتایمز تعیین میشود! پیش از ادامة مطلب تکرار کنیم که آیتالله «پدر» طالقانی همین برچسب مقدس را به تظاهرکنندگان 8 مارس 1979 الصاق فرموده بودند و گزارشگر نیویورک تایمز مسلماً از «مقلدان» همان حضرت آیتالله باید باشد که برای پنهان داشتن «حرفة» واقعی امثال میلانی تظاهرکنندگان دولتی را «مجرم» و «روسپی» خوانده. البته ما پیشتر گفتهایم که روسپی برخلاف خودفروختگان ایرانینما و قلم به مزدهای رسانههای غرب هرگز حرفة خود را «پنهان» نمیکند، و هرگز آنچه نیست نمینماید. از این نظر روسپی بر امثال مایکل اسلکمن که در نیویورکتایمز سجاده پهن کرده، تسبیح میاندازند و غیبگوئی میکنند به مراتب شرف دارد:
«زمانی خواهد آمد که افراد در درون سیستم، از بسیجیها یا سپاه پاسداران، عملکرد خود را زیر سئوال خواهند برد و اینکه آیا میتوانند همچنان به این رژیم وفادار باشند یا نه [...]»
مسلم است که وقتی زنان با آرایش تند در خیابان حضور یابند، پاسدار و بسیجی باید دیگ «غیرتاش» بجوش آید و از ابراز وفاداری به «این رژیم» خودداری کند، بالاخره امت برای «اسلام» انقلاب کرده، نه برای مسکن و آموزش و بهداشت و رفاه! باری در ادامة گزارش کذا به یک خبر موثق دیگر هم برخورد میکنیم که گویا اواخر ماه دسامبر در سایت بسیار معتبر «جرس»، که میدانیم نه دروغ میگوید نه تحریف میکند، انتشار یافته! این خبر در واقع آرزوهای کارفرمایان اسلکمن را بازتاب میدهد که در حسرت تبدیل سه نخالة جمکران، یعنی موسوی، کروبی و خاتمی به «تابو» همه روزه از ته دل آه میکشند. بله، خبر مهم یا بهتر بگوئیم شایعة مهم دیگر این است که در جلسهای حکومتی، بازداشت میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی مطرح شده. و در این جلسه فرماندهان سپاه و مقامات ارشد وزارت اطلاعات و نمایندگان رهبر نیز حضور داشتند و نمایندگان شورایعالی امنیت ملی علیرغم تمایل دیگران با بازداشت این سه نخاله مخالفت کردهاند. این بخش را آهسته و در پستو بخوانید که کسی نبیند، خیلی محرمانه و احمقانه است:
«خبر نشت کردة مهم دیگری که نیویورک تایمز به آن اشاره میکند گزارشی است که اواخر دسامبر در سایت [...] جرس منتشر شد[...] در یک جلسة حکومتی ...»
بله دریک جلسه حکومتی به نقل از سایت جرس که خیلی «معتبر» است، خواستند سه رهبر جنبش سبز را بازداشت کنند! سایت بسیار معتبر «جرس» گزارش میدهد، و نیویورکتایمز که از «جرس» گویا معتبرتر است دست در دست بیبیسی و رادیوفردا که خود را سرآمد خبرگزاریهای «معتبر» جهان به شمار میآورند، پس از صرف چلوکباب و دوغ مفصل، آروغشان را به عنوان «خبر موثق» منتشر میفرمایند، چرا که تفاوت «خبر»، «شایعه» و «تیز» و «آروغ» هنوز برای اربابان این رسانههای معتبر مشخص نشده.
[...]
زیرا که من تمام مندرجات [...] تملق و کرنش را میخوانم
و شیوة درست نوشتن را میدانم
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت