...
«برگ» و آفتابه!
...
«جدائی دین از دولت» را نمیتوان بجای «جدائی دین از سیاست» نشاند، شعارهای ما را تحریف نکنید! جدائی دین از سیاست، پایه و اساس دمکراسی است.
«آقای موسوی به عنوان رئیس جمهور منتخبی که اکثریت مردم در مورد او توافق دارند، بر مسند ریاست دولت مینشیند و امر ادارة کشور را عهدهدار میشود.»
این ترهات از زبان محسن سازگارا، یکی از آفتابهداران حلقه به گوش درگاه مقدس ریچاردپرل تراوش کرده و در گویا نیوز هم منتشر شده. به اربابان این «متخصص» امور سیاسی میباید تفهیم کنیم که «اکثریت» کذا در ایران زندگی میکند، نه در یونجهزارهای آمریکا، و این اکثریت که در ایران سکونت دارد، اگر دستش به میرحسین موسوی و همسر روشنفکر ایشان برسد تکة بزرگشان مسلماً گوششان خواهد بود. گذشت آن دوران شیرین که عمله و اکرة سازمان سیا را در جایگاه سخنگوی «اکثریت ایرانیان» مینشاندید. اکثریتی که به امثال میرحسین موسوی و خمینی و ... فرضاً «رأی» داده بود. چرا ریچاردپرل مستقیماً مطالبات محفلیاش را مطرح نمیکند؟ از «دمکراسی» بمب و تریاک در عراق و افغانستان شرمنده شده؟ مسلماً خیر! وقاحت و بیشرمی محفل ریچارد پرل حدومرز ندارد. «بیبیسی» هنوز ادعا میکند که «نازیها» دشمن پاپ بودند!
ولی نخست سخنی چند با آقای بهروز! بررسی ترانههای خوانندگان ایرانی از جمله ترانة گوگوش، «نظر شخصی» نویسندة این وبلاگ نیست، و خواننده و سرایندة ترانه را به عنوان «هنرمند» هدف قرار نمیدهد. این بررسیها از جنبة «اجتماعی» محور پروپاگاند استعماری را با تکیه بر «زبانشناسی» و «نظریة فروید» میشکافد و ابعاد مخرب «پیام» ارسالی به «مخاطب» را تشریح میکند. به زبان سادهتر، انسانستیزی استعماری که توسط وزارت فرهنگ و هنر به مورد اجرا گذاشته میشد، با توسل به یک روش علمی معاصر، در «چارچوبی منطقی» توضیح داده شده. این موضوع هیچ ارتباطی با سلیقة شخصی نویسنده ندارد. یادآور شویم در ایران آثار «هنری»، فقط پس از تأئید متخصصین هدایت افکار عمومی ساواک مجوز پخش و انتشار دریافت میکند، چه در حکومت اسلامی و چه در دوران پهلوی!
روز گذشته یکی از خوانندگان محترم به نام «بهروز» در ارتباط با ترانة «حرف» گوگوش پیامی ارسال کردهاند. برای رفع سوءتفاهم ایشان و دیگر خوانندگان محترم لازم است به چند نکتة مهم اشاره کنیم. نخست اینکه ما یکی از ابعاد «پروپاگاند» انسانستیز استعمار را در عرصة هنر «دولتی» ایران بررسی میکنیم. این پروپاگاند همچون دیگر تبلیغات استعمار «پیام» خود را از طریق «تصویر» به ضمیر ناخودآگاه مخاطب ارسال میکند. به عبارت دیگر متخصصین هدایت افکار عمومی، با تکیه بر روشهای علمی ـ فرضیة فروید و زبانشناسی ـ بهترین «تصویر مخرب» را جهت انتشار برمیگزینند. عملکرد وزارت فرهنگ و هنر دوران پهلوی و وزارت ارشاد حکومت اسلامی بر همین شیوة تخریب استوار بوده و هست.
بررسی ترانههای خوانندگان ایرانی از جمله ترانههای گوگوش با تکیه بر «زبانشناسی» و در چارچوب همان نظریة فروید برای تجزیه و تحلیل پدیدة «پروپاگاند» استعماری صورت میگیرد. پیشتر توضیح دادهایم که این روش به هیچ عنوان شخص خواننده یا سرایندة ترانه را به زیر سئوال نمیبرد، در این روش مسیر پروپاگاند تخریب در عرصة هنر کشور ایران روشن میشود. این پروپاگاند برای گسترش خود به «تصویر انسانستیز» نیاز دارد و شعر و یا متن ادبی را با در نظر گرفتن قابلیت تخریب تصویر آن برمیگزیند. این کار توسط متخصصین هدایت افکار عمومی در وزارت فرهنگ و هنر طی سالهای «هیچ» صورت میگرفت و پس از استقرار حکومت اسلامی دامنة خشونت آن گسترش یافت.
شعر، و به طور کلی هر متن ادبی «یک تصویر» است. این تصویر را «ناخودآگاه متن» گویند که با ضمیر ناخودآگاه سرایندة شعر یا نویسندة متن نمیباید در ترادف قرار گیرد. همین «تصویر» جهت «هدایت افکار عمومی» به کار گرفته میشود. چرا که تصویر مذکور مستقیماً با ضمیر ناخودآگاه مخاطب مرتبط شده و به او «پیام» مشخصی را میرساند.
هدف اصلی پروپاگاند استعماری منوپولیزه کرده تصویر ناخودآگاه اجتماعی است. در این مسیر استعمار جهت به انحصار درآوردن «تصویر ناخودآگاه اجتماعی» به تمام ابزار موجود متوسل میشود: دین، هنر، سنت، و ... زمانیکه هر گونه حرکتی این «انحصار» تصویر را تهدید کند، استعمار به ابزار ممیزی و سانسور روی میآورد. در نتیجه، در کشورهای استعمارزده وسائل ارتباط جمعی به بلندگوهائی جهت تکمیل «انحصار» تصویر ناخودآگاه تبدیل میشوند. به همین دلیل ما مهمترین ابزار مبارزه با استعمار را تحکیم دمکراسی سیاسی میدانیم، رژیمی که در آن آزادی بیان و قلم تضمین شود.
با توجه به آنچه در بالا آمد، انسانستیزی یک ترانه، ناشی از انسان ستیزی سرایندة ترانه نیست، چرا که سراینده در هر حال نمیتواند از ناخودآگاه شعر خویش «آگاه» باشد. از سوی دیگر، به عنوان مدافع بیقید و شرط آزادی بیان هرگز به «قضاوت اخلاقی» و «ارزشی» و خصوصاً ایدئولوژیک در مورد آفرینندة شعر یا دیگر آثار ادبی نپرداختهایم. ما نگرش «عرفانی» و «حماسی» را انسانستیز میدانیم، ولی هرگز از مولوی و عطار و فردوسی «انتقاد» نکردهایم. خوشبختانه هنوز به این درجه از حماقت نرسیدهایم که در عصر حاکمیت جهانی فئودالیسم، بزرگترین حماسه سرای ایران را به «جرم» فئودال بودن، همچون برخی از ما بهتران «تخطئه» کنیم. این قماش فوران بلاهت ویژة مستمری بگیران دفتر فرهنگی فرح پهلوی بود. آنها که با الهام نجویده از سرودههای «شارل بودلر» شعر «میسرودند»، و از سوی ساواک هم به عنوان «مخالف شاه» به خلقالله معرفی میشدند! بگذریم و بازگردیم به انسانستیزی حماسه و عرفان.
در این وبلاگ دلائل «خشونت» نگرش عرفانی و حماسی را با تکیه بر نظریة «میکائیل باکتین» توضیح دادهایم ولی بسیاری از سرودههای مولوی در همین وبلاگ مورد استفاده قرار گرفته، و برای نشان دادن ریشههای آشوب و «مساوات» و بینظمی و ویرانی از خرد پارسی در شاهنامة فردوسی کمک گرفتهایم. انسانستیزی موجود در نگرش عرفانی و حماسی فقط در چارچوب مفاهیم معاصر «دمکراسی» به عنوان حاکمیت قوانین انسانمحور بر جامعه قابل بررسی است، نه به صورت «مستقل» و در گسست با زمان و مکان! در دمکراسی، اصل و اساس «انسان» است. انسان، فراتر از نیک و بد، فراتر از حق و باطل و فراتر از همة ارزشهای ایدئولوژیک! به ویژه انسان فراتر از «لیبرالیسم اقتصادی» و توحش سرمایهسالاری. ولی زمانیکه، همچون مورد نگرش عرفانی و حماسی مسیر زندگی انسان به نام «ارزشها» تعیین میشود، در واقع مسیر حرکت انسان به سوی آیندة «دمکراتیک» و انسانی مسدود خواهد شد، و به این وسیله از رشد و شکوفائی انسان ممانعت به عمل میآید. این همان مسیر انسانستیزی است که در سدة معاصر بر ملت ایران تحمیل شده، و امکان «برخورد منطقی» را از ایرانی سلب کرده. حال ببینیم برخورد منطقی چیست؟
این پرسش بارها و بارها مطرح شده و به صور مختلف به آن پاسخ دادهایم. در یک جمله، «برخورد منطقی» برخوردی است که با «ابهام» و «احساسات» بیگانه باشد. از اینرو برخورد منطقی در تضاد با تعصبات، ارزشها و باورها ـ مقدس یا عرفی ـ صورت میپذیرد. به زبان سادهتر برخورد منطقی با مسائل در تقابل کامل با پروپاگاند قرار خواهد گرفت. حال بازگردیم به پروپاگاند وزارت فرهنگ و هنر، گوگوش و پیام آقای «بهروز.»
البته این نکته را یادآور شویم که موسیقی شهری ایران، یعنی آه و ناله و زاری و ابراز بندگی و حقارت، به طور کلی مورد پسند نویسندة این وبلاگ نبوده و نیست، همچنانکه ادا و اطوار «شهید» مایکل جکسون. به عبارت دیگر، هر کس سلیقهای دارد، و بابت سلیقة خود حسابی به دیگران پس نخواهد داد. به همچنین است در مورد روابط خصوصی افراد. اگر کسی مایل است برای دیگری «برگ» باشد، مختار است. همچنین اگر ترانهسرائی چنین میسراید، با در نظر گرفتن اصل اساسی «آزادی بیان»، هیچکس نمیتواند سرودة وی را «محکوم» کند.
لازم است حضور خوانندة محترم توضیح دهیم آنچه شهیار قنبری سروده و گوگوش اجرا کرده، به هیچ عنوان «موضوع» بحث ما نیست، و همچنانکه گفتیم اصل «آزادیبیان» هنرمند هرگز از سوی نویسندة این وبلاگ به زیر سئوال نرفته و نخواهد رفت. آنچه برای شما چنین توهمی ایجاد کرده این است که «بررسی پروپاگاند استعماری» را با «قضاوت شخصی» نویسنده در مورد سرایندة ترانه و خوانندة آن اشتباه گرفتهاید. شاید کوتاهی از نویسنده است که «چارچوب نظری» مطلب را توضیح نداده. امیدواریم که اینبار کمبود کذا جبران شده باشد.
در مورد کنسرت گوگوش در دبی، حضورتان توضیح دهیم که نگران «گمراه شدن» کسی نیستیم چرا که «انسان» را صغیر و مهجور به شمار نمیآوریم. از نظر ما کسانی که «آگاهانه» بر طبل «جنبشسبز» میکوبند، در کنار علیخامنهای و دیگر کودتاچیان محفل 22 بهمن قرار گرفتهاند. و همة کسانی که همچون خانم گوگوش و شرکاء با سوءاستفاده از شهرت رسانهایشان در عرصة «هنر» در کنار کودتاچیان ایستادهاند، مهوع و فرصتطلب به شمار میروند.
در مورد شخص گوگوش آنچه شما نوشتهاید، حریم خصوصی اوست و به هیچ عنوان نمیتواند در این وبلاگ مطرح شود. و اما در مورد اینکه «عاشق» میخواهد در راه «معشوق» فدا شود، این موضوع به نویسندة این وبلاگ اصلاً مربوط نیست. عشق و عاشقی افراد حریم خصوصی آنهاست. به زبان سادهتر ما اینجا ننشستهایم که برای ارتباط خصوصی افراد با یکدیگر حد و مرز تعیین کنیم، این امور تخصص ویژة بیبیسی و گشتهای ارشاد است که دستدردست یکدیگر برای «مبارزه با منکرات» تلاش میکنند. و اما در تأئید مطالب وبلاگ مورد انتقاد شما تأکید میکنیم، انسان بهنجار در چارچوب منطقی، روی به زندگی و آینده دارد و اگر عاشق میشود، زندگی را زیباتر میبیند، و منطقاً خواهان شتافتن به سوی مرگ نخواهد بود. ولی از آنجا که ساختار شخصیتی افراد متفاوت است، نمیتوان در این موارد خصوصی، منطقگریز و احساسی برای دیگران «توضیح المسائل» منتشر کرد. هدف ما «هدایت» افراد به راه «راست» نیست، بلکه تشریح ابزار و اهداف پروپاگاند استعماری است که جهت گسترش چپاول ثروتهای ما بر عرصة فرهنگ ایران چنگ انداخته و مرگپرستی و حقارت و ذلت انسان را تبلیغ میکند. در نتیجه وقتی پروپاگاند استعمار پیام «مرگپرستی» ارسال میکند، سرودة شهیار قنبری میتواند ابزار بسیار مناسبی باشد چرا که پیشتر هم گفتیم، «هیچ اثری از آثار انسان و حرکت به سوی زندگی در آن دیده نمیشود [...] چه تفاوتی میکند انسان برای چه کسی آمادة مرگ باشد؟ مهم این است که از مرگ استقبال کند [...]»
اما این مطلب به معنای آن نیست که شخص شهیار قنبری برای خدمت به استعمار غرب شعر میسراید. ما گفتیم و باز هم میگوئیم، متخصصین هدایت افکار عمومی از چنین سرودههائی به عنوان «ابزار تخریب» در جامعه استفاده میکنند، همچنانکه از شعرهای مولوی و حافظ. بله، در همان دوران نکبتبار یکی از خوانندگان شعر حافظ میخواندند: «خدا را رحمی ای منعم، که درویش سر کویات...» و اکبر گلپایگانی برای تکمیل این مسیر تخریب، بساط درویش بازی پهن کرده بود:
درویشم و دنیا برام یه مشت خاکه
[...]
درویش رو هر گلیم پاره شب رو سر میاره
قطره با یه دریا براش فرقی نداره
جالب اینجاست که در این دوران درخشان، ترانههای ویگن دیگر پخش نمیشد، چرا که انسانستیز نبود و به کار پروپاگاند روضه و زوزه و سوگواری نمیآمد. فکر میکنم به اندازة کافی در مورد پروپاگاند و هنر در ایران توضیح داده باشیم، پس نگاهی بیاندازیم به ارتباط مستقیم هنر نقاشی با رخدادهای سیاسی تا موضوع روشنتر شود. به عنوان نمونه سبک نقاشی کوبیسم برخورد فاشیسم با انسان را بازتاب میدهد. به زبان سادهتر امثال پیکاسو در عرصة هنر تصویری را از انسان ارائه دادند که بعدها توسط فاشیسم در عرصة اجتماعی و سیاسی «بازتولید» شد.
هر چند کوبیسم در نقاشی سبکی والا است، در راستای آنچه با انسان و اجسام صورت میدهد، دقیقاً بر شیوة برخورد فاشیسم با انسان و جامعه منطبق است. کوبیسم، تمامیت و کلیت «انسان» را در هم میشکند، و نگرشی «سطحی» و «ظاهری» بر او تحمیل میکند. وجه تشابه سبک این مکتب هنری با شیوة گفتار فاشیسم خرد کردن «انسان» است. در نقاشی کوبیسم، اشیاء و افراد در هم شکسته به صورت قطعاتی از هم گسسته، در اشکال هندسی و «مسطح» به تصویر کشیده میشوند. هر چند نقاشی کوبیسم مانند مینیاتور از عمق ابعاد سهگانه یا «پرسپکتیو» بیبهره است، اما برخلاف مینیاتور، کلیات موجودات را در هم میشکند و آنها را هندسی و «تک بعدی» مینمایاند. به زبان سادهتر، نقاشی کوبیسم را میتوان به نوعی شبیخون فرهنگی تشبیه کرد که همزمان با ایجاد گسست در تمامیات موجودات، آنها را «مسطح» و تهی از ژرفا مینمایاند.
برخورد فاشیسم با جامعة بشری نیز در همین راستا «گزینشی» است. چارچوب منطق ستیز فاشیسم، مانند ادیان ابراهیمی، بر توهم یک عصر طلائی در گذشتههای زمانگریز استوار شده. مبلغین فاشیسم، همگی در چارچوب «بخشی» از فلسفة ارسطو گرفتار شده و در همان بخش «استدلال» ارائه میدهند، چرا که کل فلسفة ارسطو با توجیهات حقیرانة اینان در تضاد قرار میگیرد. اما اینان به همان شیوة ارسطو، «کل» را به اجزاء کوچکتر تقسیم کرده و اجزاء «برتر»، «پستتر» یا انواع «غالب» و «مغلوب» ارائه میدهند. در همین چارچوب تخریب است که تصویر انسان در جایگاه «برگ»، مورد پسند متخصصین هدایت افکار عمومی قرار میگیرد. و در همین چارچوب است که جشنهای «نوروز» در کشور «خلاصه» میشود.
جشنهای نوروزی که قرار بود به مدت دو روز در ایران برگزار شود ناخشنودی هیزاکسلنسی را برانگیخت. پس ایشان نوکرانشان، به ویژه مقام معظم رهبری را فرمودند که «بساط جشن تعطیل باید گردد، بازگردید به همان مراسم روضه و زوزه که دکان معنویت ما کساد نشود.» بله، همچنانکه گفتیم جشن و شادی دشمن این حکومت و تمام حکومتهای اسلامی است، از اینرو آنگلوساکسونها تمام تلاش خود را به کار میبرند تا مراسم سوگواری را در این کشورها رونق فراوان بخشند. به محض ورود جلال طالبانی به تهران، بساط بمبگذاری و کشتار غیرنظامیان در عراق از سر گرفته شد. در افغانستان شرایط به گونة دیگری متحول میشود. امروز باراک اوباما به افغانستان رفت تا دولت حمید کرزای را به مبارزة شدید با منکرات تشویق فرماید، چرا که اوضاع در اسرائیل بسیار بحرانی است، و حزب کارگر این کشور، یعنی نوکران حزبکارگر انگلستان به منظور ایجاد وقفه در مذاکرات صلح قصد فرار از کابینة ائتلافی بنیامین نتانیاهو را کرده! از نظر ما ناپدید شدن شیخ احمد، برادر رئیس امارات در واقع هشداری است به حاکمیت بریتانیا که دست وپایاش را جمع کند.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت