همزمان با مسافرت رابرت گیتس، وزیر دفاع ایالات متحد به عراق، پایگاه اشرف، مقر مجاهدین خلق در اینکشور مورد تهاجم قرار گرفت؛ سپس اراذل و اوباش سپاه «مهدی» خواهان خروج آمریکا از عراق شدند و ... و رادیوفردا، مورخ 10 آوریل 2011 اعلام داشت، آمریکا مایل است به مجاهدین خلق در پایگاه اشرف کمک کند، ولی ارتش عراق مانع میشود! بله لاشخورها بر سر تقسیم نفت عراق به توافق رسیدهاند و دیگر لزومی ندارد ارتش آمریکا مستقیماً بر امر مقدس چپاول و سرکوب نظارت داشته باشد. وظایف «مقدس» ارتش آمریکا در عراق مستقیماً بر عهدة «القاعده» قرار خواهد گرفت. به همین دلیل نیز رابرت گیتس ابتدا به عربستان رفت و پس از فراهم آوردن امکانات لازم برای فعالیت القاعده وارد عراق شد. این است پیامد استقرار «ویلیام برنز» در جایگاه معاونت وزارت امور خارجة آمریکا. یادآور شویم محفل ویلیام برنز از فدائیان توحش اسلام و خشونت اسرائیل است. به عبارت دیگر، این محفل از تحمیل آپارتاید بر مناطق مسلماننشین حمایت میکند.
حامیان «آپارتاید» در دو سوی آتلانتیک که سنگرشان در آفریقای جنوبی و اسرائیل متزلزل شده، با اختراع عبارت «اقوام اسلامی»، برای ایجاد چندین آپارتاید در مسیر شاهراههای عبور کالا و انرژی فعالیت خود را آغاز کردهاند. سوزاندن قرآن توسط «تری جونز»، و اعتراض باراک اوباما به این عمل، بخشی است از همین برنامة استعماری. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، تداوم جنگ زرگری جمکران و اسرائیل، گسترش تنشهای قومی و مذهبی، پشتیبانی از «تروریست ـ مسلمانها» و از همه مهمتر، اثبات «برتری» مسلم مسیحیت و یهودیت بر «اسلام»، محورهای اصلی این برنامه را تشکیل میدهد.
بله «اقوام سامی»، شامل بتپرست، ستارهپرست و یهودی و مسلمان و مسیحی و غیره دیگر وجود ندارد؛ بجای «سامی»، اسلامی را نشاندهاند، تا از یکسو علم و صنعت و دمکراسی را به حساب جهان غرب و اسرائیل بگذارند، و از سوی دیگر، ملتهای منطقه را «وحشی» و طرفدار «القاعده» قلمداد کنند. همه میباید این ادعای ابلهانه را بپذیرند که از یکسو، پیشرفت جهان غرب و همچنین اسرائیل ریشه در مسیحیت و یهودیت دارد، و از سوی دیگر، حاکمیت توحش جمکران همچون دیگر حکومتهای اسلامی بر سرنیزة ارتش ناتو تکیه نکرده؛ بلکه خواست همان «اقوام اسلامی» است. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم این پروپاگاند توحش در بیبیگوزک اسحاق و اسمعیل ریشه دارد. بیبیگوزکی که مادر اسمعیل را «کنیز» مادر اسحاق معرفی کرده. میدانیم که حضرت ابراهیم هم با سارا و هم با هاجر روابط «دوستانه» داشتند. خلاصه بر اساس این اسطورة مقدس مسلمانان از طریق حضرت ابراهیم به «هاجر»، کنیز سارا مرتبط میشوند، و از این مفر «برتری» مسیحیان و یهودیان به اثبات میرسد! البته به فرض اینکه مزخرفات مقدس انجیل و تورات را بپذیریم، و ضمن تأئید توحش بردهداری و جایگاه برتر ارباب، به پیروی از اعضای طویلة مک کارتی، ساختار شخصیت انسان را «ژنتیک» به شمار آوریم. در اینصورت میتوان به سادگی همچون آدولف هیتلر و شرکاء برای دفاع از نژاد برتر، اقوام «پست» را به مسلخ فرستاد. آنروزها سرمایه داری بحرانزده اقوام سامی را «پست» میشمرد، اینروزها برای تاراج مناطق مسلماننشین، موجودیت «نیست در جهانی» به نام «اقوام اسلامی» الزامی شده.
شاید «اقوام اسلامی» در شرایط کنونی چندان کاربردی نداشته باشد، ولی آنهنگام که ارتش ناتو بتواند با تجزیة کشورهای منطقه، کردستان و بلوچستان «بزرگ» به وجود آورد، بیشتر به فواید «اقوام اسلامی» پی خواهیم برد! این اقوام موهوم و «نیست در جهان» در هر یک از کشورهای نوین منافع استعمار را گسترش خواهد داد. به عنوان نمونه «اقوام اسلامی» در «کردستان بزرگ» میتواند به بهانة توهین به مقدسات یا اعتراض به نتایج انتخابات، با عملیات خرابکارانه دولت دستنشاندة کردستان را تحت فشار قرار دهد، نظم و امنیت مردم را مختل کند و همزمان با اقوام اسلامی و غیراسلامی ساکن کشورهای همسایه نیز درگیر شود. به این ترتیب دکان «کردستان بزرگ» از بدو افتتاح، در داخلوخارج مرزهایاش گرفتار جنگ خواهد شد و منافع سرشاری به سوی بانکهای غرب سرازیر میکند! برای جنگفروشان دو سوی آتلانتیک چه شرایطی بهتر از این!
جنگ سراسر خاورمیانه و خاورنزدیک را فرا میگیرد، راههای زمینی غیرقابل استفاده میشود، بدون اینکه مسیر تاراج، یعنی خلیج «همیشه» فارس، شاخ آفریقا، کانال سوئز و جبلالطارق مسدود شود! این است شرایط رویائی برای آنگلوساکسونهای دو سوی آتلانتیک و متحدانشان در اروپای غربی. چنین شرایطی بدون نشاندن عبارت پوچ «اقوام اسلامی» بجای اقوام سامی امکانپذیر نخواهد شد. «اقوام اسلامی» نه تنها فاقد موجودیت تاریخی است، که مرز جغرافیائی هم ندارد. در نتیجه، با منافع ملی و هر آنچه انسانی باشد بیگانه خواهد بود. میبینیم که جهت تحمیل آپارتاید به مناطق مسلماننشین، کوفتن بر طبل توخالی «اقوام اسلامی» الزامی است. این است دلیل سوزاندن قرآن توسط آن کشیش آمریکائی و استقرار باراک اوباما در سنگر طالبان! حاکمیت آمریکا برای سرکوب ملتها به دو قطب کاذب «اسلامی ـ مسیحی» تقسیم شده و جنگ زرگری به راه انداخته. تری جونز در بخش توهین به مقدسات اسلام و اوباما در قسمت «احترام به ادیان» نقشآفرینی میکنند.
چرا مدعیان دفاع از حقوق بشر، و به ویژه روشنفکران «خوشنیت» آمریکا در برابر تهدید آشکار «آزادی بیان» توسط باراک اوباما سکوت کردهاند؟ بهتر است این سئوال را به صورت دیگری مطرح کنیم و به عنوان نمونه بپرسیم، چه پیش آمده که مدافعان «رستم صولت» حقوقبشر، «پیزی افندی» از آب درآمده و در مورد نقض این حقوق توسط کاخ سفید به «اجماع» رسیدهاند و به قول جرج اورول به معلق زدن برای ارباب مشغول شدهاند؟ به راستی چه شده که امثال نوآم چامسکی و دیگر مدافعان «بازگشت به خط امام» در بلاد غرب که حدود دو سال است برای ما ملت و جنبش «سبز» اشک تمساح میریزند، در برابر نقض حقوق شهروندی در آمریکا واکنشی نشان نمیدهند؟ مگر «تری جونز» حق ندارد در کلیسای خود قرآن را بسوزاند؟! پس به چه دلیل، رئیس جمهور آمریکا که به قانون اساسی سوگند یاد کرده، از عمل کشیش «تری جونز» ابراز انزجار میکند؟ و از همه مهمتر چه دلیلی دارد که یک کشیش افراطگرا، سوار بر توسن لگام گسیختة رسانهای برنامة قرآن سوزان خود را در بوقهای جهانی انداخته، از این طریق رئیس جمهور ایالات متحد را به سنگر طالبان پرتاب کند؟
دلیل این است آنگلوساکسونها با بحران اقتصادی روبرو شده و تنها راه خروج از بحران مذکور را در تخریب انسان، یا «بازگشت به گذشته» میبینند. گذشتهای که در آن هیتلر با برخورداری از حمایت بیقید و شرط همین آنگلوساکسونها دم از «برتری نژادی» میزد، و تاواریش استالین هم شده بود حامی «تودهها»! همان «تودهها» که توسط استالین به اردوگاه فرستاده میشدند؛ همان تودهها که هزار هزار از گرسنگی، سرما و بیماری در سیبری جان میسپردند! جالب اینکه پس از شکست آلمان نازی، احزاب کمونیست اروپای غربی، به ویژه در فرانسه، «مارکسیسم» را با «استالینیسم» در ترادف قرار دادند، و ضمن نادیده گرفتن جنایات آنحضرت در شوروی مرتباً «زنده باد استالین» میگفتند! برای این «احزاب چپگرا» که در پناه سرنیزة عدالت گستر ارتش مککارتیست عموسام دم از مارکسیسم میزدند، هیچ اهمیت نداشت که در شوروی چه گذشته و میگذرد. مهم این بود که احزاب کمونیست جهان به اصطلاح «آزاد»، این بهتان را در افکار عمومی غرب جایگیر کنند که اقوام مختلف و ملتهای ساکن اتحاد جماهیر شوروی با شخص «استالین» شناسائی میشوند! به عبارت دیگر، ساکنان کشور «شوراها»، همچون تل موهوم «مردم» در حکومت جمکران، از فردیات و انسانیات هیچ بهرهای نداشتند؛ تودههای اتحاد شوروی به وحدت کلمه رسیده و بدون استثناء طرفدار جلادشان بودند، همانطور که در تبلیغات غرب، دهههاست که ایرانیان آخوندپرست و اسلامگرا معرفی میشوند.
در پروپاگاند غرب، ساکنان شوروی یا بدون استثناء طرفدار دوآتشة استالین بودند، یا شیفته و فریفتة ینگهدنیا و مککارتیسم نظامی در آمریکا! حتی آنهنگام که خروشچف، پس از مرگ استالین، عملکرد او را به زیر سئوال برد، پروپاگاند غرب تغییر نیافت! جالب این بود که تبلیغات کذا همچنان «فردیات» ساکنان شوروی را نادیده میگرفت. پروپاگاند مذکور، پس از فروپاشی شوروی نیز در قالب حمایت از قانونشکنی و پشتیبانی از حقوق «تروریستها» ادامه یافت. وارد جزئیات نمیشویم، ولی به عنوان نمونه رسانههای غرب «عمروف» را «شورشی» به شمار میآورند، حال آنکه ایشان با انفجار بمب در اماکن عمومی به کشتار غیرنظامیان مشغولاند. و در فرهنگ واژگان علوم سیاسی، چنین شخصیتهای برجستهای «تروریست» خوانده میشوند! شورشی، تا آنجا که ما میدانیم با دولت مرکزی میجنگد، نه با غیرنظامیان! این مختصر را گفتیم تا ابعاد تروریستنوازی بوقهای ناتو روشنتر شود. حال بازگردیم به معرکة اوباما و تریجونز!
چند ماه پیش خبر دادند که یکی از اهالی ینگه دنیا به نام «پدر» تری جونز قصد دارد در سالگرد 11 سپتامبر و در اعتراض به رخدادهای نیویورک یک جلد قرآن را آتش بزند! رد گم کردن از این بهتر نمیشد. «پدر» جونز بجای پرده برانداختن از مواضع اسلامنواز کاخسفید در افغانستان و پاکستان و ... و طرح این پرسش منطقی که چرا بودجة آمریکا به «طالبانپروری» و برپائی اردوگاه آموزش تروریست اسلامگرا تخصیص یافته، بیراهة عوامفریبی را برگزیده و تصمیم گرفتند از پایه و اساس به وجود دین اسلام «اعتراض» فرمایند! جالب اینکه به محض انتشار این خبر بسیار مهم، توفان عظیمی در اتحاد جماهیر نوکری به راه افتاد، و چیزی نمانده بود که همة «اقوام اسلامی» در سیلاب مقدس «تری جونز» غرق شوند. خوشبختانه باراک اوباما سریعاً در کنار «مسلمین» قرار گرفت و از «پدر» در خواست کرد دست از سر قرآن بردارد! حضرت تری جونز هم خواهش رئیس جمهور را پذیرفتند و اعلام داشتند، هرگز قرآن را آتش نخواهند زد. مدتی سپری شد و کشتار مسیحیان مصر را شاهد بودیم. سپس دولت تونس سرنگون شد و موج ناآرامیها به مصر رسید.
در این گیرودار شیمون پرز هم به آلمان رفت و ضمن ملاقات با آنجلا مرکل از ایشان پرسید، «اینها ـ یعنی ساکنان مناطق مسلماننشین ـ از دمکراسی چه میفهمند؟ اگر امکان انتخابات داشته باشند، نتیجهاش همین افتضاحی است که در نوار غزه به راه انداختهاند.» بله، یکوقت فکر نکنید، کودتای حماس، یعنی همان «افتضاح مورد نظر شیمون پرز در نوار غزه» با حمایت اسرائیل به راه افتاده، به هیچ عنوان! ساکنان نوار غزه از همان «اقوام اسلامی» هستند و به همین دلیل از دمکراسی نفرت بسیار دارند. در ضمن «دمکراسی» در ذهن علیل شیمون پرز، یعنی برگزاری «انتخابات.» آنهم انتخابات پس از کودتای نظامیای که اوباش اسلامگرای حماس تحت نظارت اسرائیل، و با شعار «مرگ بر اسرائیل» بر ساکنان غزه حاکم کردهاند!
از قرار معلوم پاسخ آنجلا مرکل به شیمون پرز دلگرم کننده بود، چرا که پس از مسافرت «پرز» به ینگهدنیا در اوایل ماه آوریل سالجاری، رسانههای غرب پس از سپری شدن حدود دو هفته، آتش زدن قرآن را در بوق گذاشتند. به این ترتیب باراک اوباما همچون ملا عمر، بنلادن و شرکاء رسماً در جایگاه واقعی خود، یعنی در سنگر احترام به مقدسات و تعصبات دینی جلوس کرد.
جالب اینکه پس از تهاجم به پایگاه «اشرف»، معلوم شد آخوند کدیور نیز در سنگر توحش وزارت امورخارجة جمکران نشسته. کدیور، همصدا با صالحی، وزیر امور خارجة حکومت مردهشویان، از قتل مجاهدین خلق و تهاجم به پایگاه اشرف ابراز رضایت کرده. میبینیم که حمایت استعمار از امثال محسن کدیور و شرکاء دلیل موجه دارد. هیچ انسانی به ستایش از کشتار و خشونت نمینشنید؛ هیچ انسانی از قتل دیگران ابراز خشنودی نخواهد کرد، ولی اسلامگرایان چه سبز و چه غیر سبز و چه خلقی، از آنجا که با انسانیات بیگانهاند، از کشتار دیگران خشنود میشوند. البته فکر نکنید توحش به اسلامگرایان محدود میشود، به هیچ عنوان! روزی که خبر قتل شاپور بختیار انتشار یافت، یکی از الاغهای مؤنث طویلة مککارتی با خوشحالی گفت: «آخیش! راحت شدیم.»
حال که به ماجرای قتل شاپور بختیار و سروش کتیبه رسیدیم، یادآور شویم، «گی بختیار» به فاصلة کمی پس از ترور پدرش درگذشت. این «خبر» در رسانههای معتبر جهان به همین صورت که در بالا آوردیم بارها و بارها تکرار شده. به ادعای رسانهها، گی بختیار به نوعی «سرطان خون» مبتلا شده بود که به «مرگ برقآسا» منجر میشود! در هر حال، برای دریافت میزان توحش سران «اوپوزیسیون» فرنگنشین جمکران کافی است ببینیم کدامیک از اینان قتل بختیار را محکوم کردند، و به اعضای خانوادهاش تسلیت گفتند! آنها که با سکوت خود جنایت و خشونت را تأئید کردهاند، امروز نمیتوانند در سنگر دفاع از حقوقبشر و طرفداری از دمکراسی لنگر بیاندازند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت