سرابنامه!
...
اگر مایکل مکفال، سفیر جدید یانکیها در روسیه، بدون تحمل لاتبازیهای رایج حکومت اسلامی، به سرنوشت «چیلکات»، سفیر علیاحضرت در جمکران دچار شد هیچ تعجب نمیکنیم! به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 16 ژانویه 2012، مکفال در حضور ویلیام برنز، استوارنامة خود را به «سرگئی ریابکوف»، معاون وزارت امور خارجه و مشاور دیمیتری مدودف تقدیم داشته! بین خودمان بماند، با توجه به اظهارات تند پوتین و دیمیتری روگزین، و تعلیق مانور نظامی «آمریکا ـ اسرائیل»، هوا باید خیلی پس باشد! و هوا حتماً خیلی پس است که «بیبیسی»، بجای فروش «آیتالله مترقی»، قصد دارد با توسل به نامة «مصطفی رحیمی» آخوند را به مخاطب حقنه کند.
بوم! شاید باور نکنید، ولی این صدای دهشتناک برخورد «پرهیب» بود با «سراب!» برخوردی که برق از چشم اربابان حکومت اسلامی و شیخکهای حاشیة خلیج فارس پراند و باعث قطع برق استانبول شد و ... و دنیای «دون» را به کام حضرت دیوید کامرون خیلی خیلی تلخ کرد! چرا که ایشان بلافاصله دریافتند، هم برنامة جنگافروزی و براندازی در سوریه منتفی شده و آرزوهایشان برباد رفته، و هم امنیت مسیر تاراجشان مورد تهدید قرار گرفته! البته هنوز خبر ناپدید شدن هواپیمای نظامی ترکیه منتشر نشده بود، در غیر اینصورت «برق» بیشتری از چشم حضرات میپرید.
خلاصه مانور دریائی سپاه که با هدف تأمین امنیت شاهراههای «تاراج» آنگلوساکسونها به راه افتاد و به مضحکة «نجات» به اصطلاح «ماهیگیران» فرضاً اسیر ایرانی توسط نظامیان یانکی انجامید، در صحرای حجاز به تراژدی «برباد رفته» تبدیل شد. بله، طی مانور هوائی «فرانسه ـ آمریکا» در شمال غربی عربستان، یک فروند میراژ با یک فانتوم برخورد کرد؛ بدون تلفات جانی! پیامدهای این برخورد جادوئی، تعلیق مانور مشترک «آمریکا ـ اسرائیل»، سرشکستگی «اوغلو»، ورشکستگی دکان رهبر «قلعة حیوانات» در سوریه و ... و از همه مهمتر دخیل بستن بنگاه «بیبیسی» بود به مصطفی رحیمی!
یادآور شویم معادل «فانتوم» و «میراژ» در زبان فارسی به ترتیب «پرهیب» است و «سراب!» البته واژة «شبح» را نیز میتوان معادل «فانتوم» قرار داد؛ ولی بین «شبح» و «پرهیب»، ما واژة «پرهیب» را برگزیدیم؛ چرا که به اشباح و ارواح ارجاع نمیدهد و اسرارآمیزتر و فریبندهتر است. و اما به عنوان معادل «میراژ» به همان واژة «سراب» اکتفا میکنیم که میتواند به اهداف مانور نظامی «آمریکا ـ فرانسه» در عربستان هم ارجاع دهد! این مانور هوائی، از قضای روزگار، در شمال غربی عربستان در جریان بود؛ که ناگهان ... بوم! در نتیجه، بیبیسی و رادیوفردا خنزرپنزرهایشان را به حراج گذاشتند، و ژنرال «دمپسی»، رئیس ستاد مشترک ارتش ایالات متحد راهی اسرائیل شد تا مانور نظامی «آمریکا ـ اسرائیل» را به تأخیر اندازد. در همین گیرودار وزارت امور خارجة آلمان اعلام داشت، دیدار سران فرانسه و آلمان با ماریومونتی در رم به تعویق افتاده. یادآور شویم قرار بود مرکل و سرکوزی، روز فرخندة 20 ژانویه راهی ایتالیا شوند که نخواهند شد؛ شاید اینهم یکی از پیامدهای برخورد «فانتوم» با «میراژ» باشد!
آری، در پی برخورد «پرهیب» با «سراب»، مصطفی رحیمی هم در ادبیات بیبیسی اسلامگرا از آب در آمد! نظر به اهمیت موضعگیری مصطفی رحیمی در برابر بمباران رسانهای غرب و در تقابل با شارلاتانیسم گروههای سیاسی ایران، بخش پایانی این وبلاگ را به بررسی مواضع رحیمی در «بیبیسی» اختصاص میدهیم. این بررسی از قضای روزگار با دمیدن رادیوفردا در بوق «سردار منتقد» و زهراخانوم «بیمار» تقارن زمانی یافته. سردار منتقد کسی نیست جز علائی نابکار؛ کسی که همچون میرحسین موسوی، 33 سال است هم از توبره میخورد، هم از آخور و ناگهان هوس کرده در جایگاه مبهم «منتقد» و «معترض» و «مخالف» بنشیند، چرا؟ چون منافع ارباباناش در لندن و واشنگتن تهدید میشود.
پیش از ادامة مطلب، حضور مسئولان بسیار «شریف» رادیوفردا بگوئیم، هر کس با دولت و حکومت جمکران «مخالف» باشد، و از نظام توحش «انتقاد» کند، الزاماً خواهان دمکراسی نیست. در نتیجه، شما عزیزان وقت گرانبهایتان را برای فروش خنزرپنزرهای باقیمانده از فاشیسم اسلامی، نظیر «آیات عظام مترقی»، «سرداران معترض»، «منتقدان دولت» و به طور کلی مخالفان «ظلم» و «ستم» و «استکبار» و غیره تلف نکنید! ما ملت بنجلهای شما را نخواهیم خرید؛ از قدیم گفتهاند، مال بد بیخ ریش صاحباش. زهرا خانوم و میرحسین و شیخ مهدی و شرکاء ارزانی شما! برخلاف توهمات کارفرمایانتان، شکست مفتضحانة دیپلماسی جنگافروزی در سوریه جبرانپذیر نیست؛ نه در ایران، نه در عراق، و نه در لبنان!
در لبنان، به دلیل مواضع ترکیه در برابر سوریه، «اوغلو» مورد عتاب قرار گرفت؛ در ایران نیز پاسدار لاریجانی کاسه کوزه را بر سر «اوغلو» شکسته و گفتند، ما هیچ پیامی برای آمریکا نفرستادیم! ایشان اضافه فرمودند، اگر «اوغلو» چنین صحبتی کرده، دچار سوءتفاهم شده! همچنین معلوم شد دیدار مسعود بارزانی از ایران، برای رساندن پیام اوباما به خامنهای بوده! «بر ما واضح و مبرهن است» که آمریکا، ارواح شکمش هیچ ارتباطی با نوکراناش در جمکران و دیگر حکومتهای اسلامی دستساز سازمان سیا در منطقه ندارد! و اما با در نظر گرفتن سوابق بسیار درخشان حکومت اسلامی، به نظر میرسد آن به اصطلاح دانشمند هستهای در واکنش به اطلاعیة رسمی وزارت امور خارجة روسیه ترور شده باشد.
به عبارت دیگر، اعلام مواضع روسیه به مذاق اربابان حکومت اسلامی خوش نیامده و اینان بهترین راه جهت کش دادن «بحران» دستساز هستهای و باد انداختن در بادبان پارة حکومت جمکران را در «آدمکشی» یافتهاند. اتفاقاً روز گذشته، رهبر «قلعة حیوانات» نیز در تأئید سیاست ارباب زبان به ستایش از «نواب صفوی» گشوده بود. اظهارات پوچ و پرمغز مقام معظم در حنازرچوبه، مورخ 26دیماه سالجاری چند لحظهای انعکاس یافت ولی به سرعت «ناپدید» شد! البته حنازرچوبه، خبرگزاری رسمی حکومت توحش در فناوری «غیب کردن» استاد است، بگذریم!
حدود ساعت 10 صبح 21 دیماه سالجاری به وقت مسکو، بیانیة رسمی وزارت امور خارجة فدراسیون روسیه، تحت عنوان، «روسیه آماده مساعدت حداکثر به روند مذاکرات در خصوص مساله هستهای ایران است» در سایت فارسی نووستی انتشار یافت. در این بیانیه دولت روسیه طرفین را از دست یازیدن به اعمال نسنجیده، و ایجاد مانع بر سر راه «مذاکرات هستهای» برحذر داشته بود:
«[...] طرف روسی تمام طرفهای دخیل [...] را به امتناع از برداشتن [...] گامهای نسنجیده [...]که مانع [...] از سرگیری گفتگوی گروه 1 + 5 [شود فرا میخواند]»
و از قضای روزگار همزمان با انتشار همین بیانیه، ساواک جمکران سناریوی «ترور دانشمند هستهای» را به روی صحنه آورد. اینگونه بود که انتشار این بیانیه با خبر ترور «دانشمند هستهای» تقارن زمانی یافت. سایت رادیوفردا، مورخ 21 دیماه، در گزارشی تحت عنوان غلطانداز «بر اثر انفجاری در تهران یکی از مسئولان تأسیسات هستهای نطنز کشته شد»، به نقل از «ایلنا»، مینویسد، ترور دانشمند مذکور «ساعت هشت و سی دقیقه صبح امروز صورت پذیرفت.» همین سایت سپس با توسل به فارسنیوز تأکید میکند، بمبی که برای ترور احمدی روشن به کار رفته از نوع بمبهای مخصوص ترور دانشمندان هستهای بوده! به عبارت دیگر، در ایران هر کس بر اثر انفجار این قماش بمب به قتل برسد، در ردة «دانشمندان هستهای» جمکران قرار میگیرد و مسلماً توسط «موساد» ترور شده! حداقل از اظهارات ابلهانة معاون استانداری تهران که مورد استقبال فراوان «رادیوفردا» قرار گرفته، چنین برمیآید:
«[...] صفرعلی براتلو، معاون [...] استانداری تهران [گفت] بمب منفجر شده از نوع بمبهاى استفاده شده در ترور دانشمندان بوده [...] این مقام استانداری، انفجار صبح امروز را به سرویسهای اطلاعاتی به گفته وی صهیونیستها منتسب کرد[...]»
بله این «مقام استانداری» میدانست چه بگوید که باعث خرسندی محفل «کیسینجر ـ بیکر» و شاخک آلمانیاش شود. پیشتر هم گفته بودیم، باز هم تکرار میکنیم، احمدی روشن، معاون تجاری تأسیسات نطنز هیچ ارتباطی با «دانش هستهای» نداشت. به نظر میرسد او را به دلیل «کشمکشهای مالی» در تأسیسات کذا به قتل رساندهاند تا با یک تیر دو نشان زده باشند؛ هم برای مشکل سوءاستفادة مالی دیوارهای از دود و آتش به هوا بلند کنند، و هم برای معضل «مذاکرات هستهای» به حساب خودشان راه حل مناسب بیابند. که البته علیرغم جنجال و هیاهوی تایم و شرکاء عملاً هر دو دیوار «دود و آتش» روی سر ملایان فروریخت و بوی پشم و پیلی سوختة مقام معظم بلند شد. اینها را داشته باشید تا برویم به سراغ دولتمردان جنجالی فدراسیون روسیه، یعنی ولادیمیر پوتین و معاوناش، دیمیتری روگزین.
ایندو ضمن اشاره به «بهار عرب»، از همراهی ارتش ناتو با اسلامگرایان ابراز ناخشنودی کردهاند. دیمیتری روگزین با اشاره به جنگ داخلی در لیبی تهدید کرده در صورت تداوم آشوب در سوریه، ممکن است بهار عرب به «تابستان داغ» تبدیل شود. سایت نووستی، مورخ 24 دیماه سالجاری اظهارات روگزین را به این شرح منتشر کرده:
«[...] در جنگ های داخلی قهرمان وجود ندارد [...] کسانی که در این جنگ ها دخالت کنند، قهرمانان منفی هستند. [در] سوریه باید [...] به طرفهای درگیر کمک کرد [...] رویارویی [را کنار گذاشته] و به گفتگوی سیاسی رو بیاورند [...] در تمام جاهایی که غرب برای دمکراتیک کردن نظام سیاسی [...]تلاش کرده، ثمره این تاثیر گذاری به قدرت رسیدن اسلام گرایان بوده [...] بهار عرب حتماً به تابستان داغ عرب منجر می شود که جامعه غرب از آن خوشش نخواهد آمد[...]»
در این راستا، ولادیمیر پوتین نیز در روزنامة «ایزوستیا» از «همدستی» غرب با «نیروهای مخرب» در کشورهای «بهارزده» انتقاد به عمل آورده، و به همین دلیل شامل سانسور حنازرچوبه شده! سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 16 ژانویه 2012 مینویسد، «ایزوستیا» مقالهای از ولادیمیر پوتین منتشر کرده که در آن، نخستوزیر روسیه همکاری ارتش ناتو با اسلامگرایان، آنهم به بهانة استقرار دمکراسی را مورد انتقاد قرار داده:
«تلاش برای صدور دمکراسی با توسل به نیروی نظامی تنشهای اجتماعی را افزایش میدهد. در بسیاری از مناطق، روند رو به رشد نیروهای مخرب [...] امنیت مردم جهان را تهدید میکند. دولتهائیکه از طریق نیروی نظامی به صدور دمکراسی میپردازند، خود را در کنار این نیروها قرار میدهند[...]»
نیازی به توضیح نیست که بگوئیم «نیروهای مخرب» به فاشیستهای اسلامگرا ارجاع میدهد؛ به اسلامگرایان، و به طور کلی به گروههای مرگپرست و خشونتطلبی که جز «تخریب» و سرنگونی هیچ هدفی دنبال نمیکنند. بیدلیل نیست که «بوریس برهزوفسکی» نیز خواهان انصراف پوتین از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری روسیه شده! برهزوفسکی، صاحب قبلی موسسة کامرسانت بود که همچون بسیاری از «اوفسکیهای» تاراجگر و پیروان خط امام و هوداران «جنبش سبز» به آغوش پر مهر «بریتانیا» پناه برده. مشروح مطالبات این «اوفسکی» اسلامپناه در سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 17 ژانویه 2012 انعکاس یافته. ایشان نیز دست به نامهنگاری زده و یک «نامة سرگشاده» برای اسقف اعظم روسیه نوشتهاند و «سخنگوی» به اصطلاح «اوپوزیسیون» شدهاند! همان اوپوزیسیونی که دوران هرجومرج ریاست جمهوری یلتسین را به عنوان «دمکراسی» مورد تأئید قرار میدهد. نامة «اوفسکی» کذا را بررسی نمیکنیم، چرا که در بیبیسی، مورخ 15 ژانویه سالجاری، نامة مهمتری منتشر شده، که از «گزینش» بخشی از نامة مصطفی رحیمی توسط خانم یا آقای «حشمت حکمت»، روزنامه نگار و پژوهشگر فرهنگی به دست آمده. این «گزینه» تحت عنوان «مصطفی رحیمی و اولین نامه به آیتالله خمینی؛ چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» در شیپور حاکمیت بریتانیا انتشار یافته.
دلیل هم اینکه ارتش ناتو ناچار شده نهایت امر به تجهیز شورشیان سوریه از طریق ترکیه پایان دهد، و این وظیفة مقدس را به حکومت جمکران بسپارد. حکومتی که ادعای «استقلال» دارد و طی 33 سال اخیر با شعار «اسلام» و «انقلاب»، در واقع برای تأمین منافع ارباباناش در لندن و واشنگتن به نقض مقررات و قوانین بینالمللی و سرکوب ملت ایران مشغول بوده. پس از شکست سناریوی آشوب در روسیه، حکومت اسلامی دست در دست اسرائیل به تجهیز شورشیان سوریه پرداخت.
اسرائیل، رک و راست تمایل خود را به سرنگونی «خاندان اسد» ابراز میکرد، حال آنکه بوقهای «قلعة حیوانات» بر طبل طرفداری ظاهری از «بشار اسد» میکوفتند. روشنتر بگوئیم، سناریو همان جایگزینی «اهداف» بود با «افراد» که در دورة پهلوی دوم نیز در ایران به اجرا در آمد؛ یعنی جایگزینی «پرسوناژ پلید» با «پرسوناژ نیک». نیازی به توضیح نیست که بگوئیم پرسوناژ نیک همان روحالله خمینی بود که ابتدا در قم و سپس در پاریس بر علیه واژگان پوچ «ظلم» و «ستم»و «استبداد» و «استکبار» شعار میداد و ظاهراً این شعارهای پوچ خیلی به دهان کارفرمایان بیبیسی مزه کرده، چرا که هنوز نتوانستهاند از این پوچپردازیها دل برکنند!
نخست بگوئیم حضرت «ح. ح» که خود را روزنامه نگار و پژوهشگر فرهنگی معرفی میکنند گویا فراموش کرده باشند که روزنامهنگاری و «فرهنگ» زمان و مکان مشخص دارد! به عبارت دیگر «بازگشت به گذشته»، یعنی نفی شرایط واقعی انسان در زمان و مکان مشخص با «فرهنگ» روزنامه نگاری و پژوهش در تضاد قرار میگیرد! به ادعای ایشان شرایط کنونی ایران فضای دوران پهلوی را تداعی میکند، چرا که، «افکار عمومی» به محتوای نامههائی که خطاب به خامنهای نوشته میشود حساسیت پیدا کرده! اولاً بگوئیم، این شما هستید که قصد دارید «حساسیت» کذا را در بوق بگذارید. نامه نوشتن فلان سردار و بهمان آخوند نانخور استعمار به علی خامنهای برای ملت ایران هیچ اهمیتی ندارد. ولی اگر موضعگیری «بیبیسی» را تأئید کنیم میباید نتیجه بگیریم که نامه نیز با واقعیات زمان و مکان «بیگانه» است؛ زمان نمیشناسد و به طریق اولی نویسندة نامه هم فراتر از زمان قرار خواهد گرفت:
«[...] حساسیت افکار عمومی [...] چنان است که [...] نگارش یادداشت و نامهای در باره وضعیت ایران در دوران پهلوی [...] خوانندگان را بیاختیار به یاد فضای فعلی ایران میاندازد [...]»
بله اینچنین است که از «نامه» میرسیم به نامة معروف مصطفی رحیمی و ... و از شاه هم به علی خامنهای خواهیم رسید! حال آنکه نامة مصطفی رحیمی خطاب به شاه نبود! اهمیت تاریخی نامة رحیمی از آنجاست که این نامه خطاب به «مستبد» آینده نگاشته شد؛ کسی که برخلاف مقام معظم، هنوز در سراشیب قهقرائی موجودیت سیاسیاش قرار نگرفته بود! زمانیکه رحیمی نامهاش را نگاشت، آن وحشی آدمکش، قبلة آمال اوباشی بود که اینک لندن و واشنگتن برایشان دکان باز کردهاند! خلاصه خدمت «ح. ح» بگوئیم، «پژوهشگر» اگر عقل سلیم داشته باشد بد نیست.
همانطور که گفتیم، اهمیت تاریخی نامة رحیمی در این است که خطاب به یک دیکتاتور ظاهراً «وجیهالمله» و بالقوه نوشته شده بود، نه خطاب به دیکتاتور فرسودهای که به آخر خط موجودیت سیاسیاش رسیده. امروز همه میتوانند به علی خامنهای نامه بنویسند؛ آنروزها نوشتن نامه به خمینی آدمخوار شهامتی میطلبید که در کمتر کسی دیده میشد. با این وجود، حضرت «ح. ح» بهتر است توضیح دهند، چگونه از نامة مصطفی رحیمی خطاب به آن وحشی بیابانی به علیخامنهای مفلوک و شاه رسیدهاند؟! متوجه هستید! همان کسی را میگوئیم که زیر درخت سیب نشانده بودید و شعارهای پوچاش در باب مبارزه با مبهمات از قماش «ظلم» و «ستم» را در بوقهایتان میدمیدید. البته دلیل نقب زدن «ح. ح» حداقل برای ما روشن است؛ شکست کودتای هیزاکسلنسی و اخراج آنحضرت از ایران:
«نامة مصطفی رحیمی یک روز پیش از خروج شاه [...] در روزنامه آیندگان منتشر شد [...] نگارش نامه سرگشاده به آیتالله علی خامنهای [...] پس از انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری ایران در سال 1388 پرشمارتر و صریحتر شده [...]»
آنچه اهمیت دارد حفاریهای «ح .ح» در تاریخنگاری «خیابانی» ایران معاصر نیست، مهم این است که ایشان با برخوردی گزینشی، از زبان مصطفی رحیمی خواهان «نظارت آخوند» بر امور کشور شدهاند! حضرت «ح. ح» میفرمایند، در دمکراسیها و «جمهوری مطلق» این «نظارت» امکانپذیر است! این تأکیدات از تحریف «جدائی دین از سیاست» به دست آمده، و در واقع بازتولید شعارهای استعماری «جدائی دین از حاکمیت» و «جدائی دین از دولت» است. به این ترتیب دست آخوند جماعت برای دخالت در امور سیاسی کشور بازتر خواهد شد:
«[...] مصطفی رحیمی [...] این احتمال را هم مطرح کرده که شاید برخی روحانیون نمیخواهند زمام امور را در دست بگیرند اما میخواهند در وضع قوانین و اجرای عدالت نظارت کنند تا مطابق با موازین اسلام باشد [...] نظارت نویسندگان در کشورهای دمکراسی در کار دولت، البته با اعمال نظر روحانی [...] به بهترین صورت خود در جمهوری مطلق میسر است [...] اعلام جمهوری مطلق کنید [...]»
نخست حضور «ح. ح» بگوئیم، «اسلامی» را در زبان فارسی «پسوند» نمیگویند! دیگر آنکه جمهوری «مطلق» با دمکراسی و جمهوری انسانمحور در تضاد قرار میگیرد. نهایت امر اگر مصطفی رحیمی چنین نامهای نوشته باشد، که نوشته، آن را 33 سال پیش نوشته! یعنی در دوران نخستوزیری شاپور بختیار و پیش از تجربة تاریخی حکومت دینی در ایران. امروز جامعة ایران در شرایط سال 1979 نیست؛ مصطفی رحیمی هم در میان ما نیست، در نتیجه نمیتواند در مورد شرایط کنونی نظر دهد! به عبارت دیگر، نه از مصطفی رحیمی میتوان «رهبر» ساخت، نه ایران را میتوان در شرایط 33 سال پیش قرار داد. و از همه مهمتر نمیتوان «نامة مصطفی رحیمی» را به ابزاری جهت تداوم نظارت آخوند بر جامعة ایران تبدیل کرد. «پژوهشگران» بیبیسی، جهت تأمین منافع نزولخورهای لندن و واشنگتن در کشور ایران بهتر است ترفند دیگری جز نامة مصطفی رحیمی بیابند!
رحیمی با شناخت ویژة خود و در زمان و مکان ویژه این نامه را نگاشته. نگرش وی از آن روشنفکری است که طی دوران جنگسرد تحولات سیاسی را از دریچة جامعة کودتا زدة پهلوی دنبال میکرد. به عبارت دیگر، مصطفی رحیمی تجربة حکومت اسلامی را از سر نگذرانده بود. دیدگاه وی از جامعةایران در سال 1979، امروز نمیتواند ملاک ما قرار گیرد. به دلائلی.
نخست اینکه، برای رحیمی برخورد خمینی، به عنوان روحانی «منتقد» دربار در مسیری افتاده بود که تجربة امروز ما نمیتواند آن را مورد تأئید قرار دهد. دیگر آنکه، ما با بهرهگیری از نامة رحیمی و توشهای که طی این 33 سال به دست آوردهایم، نگرش روشنفکرانة او را گامی دیگر به پیش خواهیم راند. و در این راستا، بدون ستایش از نقش میرزای شیرازی، با نظارت روحانی بر قوانین مخالفت میکنیم. با این وجود، از اهمیت نامة رحیمی آگاه هستیم. مصطفی رحیمی کسی است که 33 سال پیش، زمانیکه دینخوئی و آرمانگرائیهای آبکی برخاسته از «پوپولیسم دینی» چشم بسیاری از سیاستمداران و حتی گروههای چپگرا را کور کرده بود، به تضاد موجود بین حکومت دینی و دمکراسی اشاره کرد. اگر آنطور که بیبیسی وانمود میکند، مصطفی رحیمی با نظارت روحانی بر امور کشور به نحوی از انحاء موافق میبود، هرگز نه به خمینی نامه مینوشت و نه از دمکراسی در تقابل با حکومت دینی دفاعی به عمل میآورد.
...
<< بازگشت