دوشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۳

نازیسم و نسیان!






«[...]همه[...] به دین مبین و آداب[...] اسلامی دلالت شدند و به فقر و جهل و گریه و مرده پرستی و اطاعت و تقیه هدایت گردیدند[...] و الحان نشاط‌انگیز ملی‌شان به چس‌ناله‌های جگرخراش، [...] و نقاشی آن‌ها به کاشیکاری مساجد تبدیل شد[...] و جشن و سرور آن‌ها مبدل به عزاداری و ندبه و زاری شد.  زبان حرامزاده و ثقیل عربی [...] یگانه معجزة اسلام به شمار می‌رود [...] کتاب‌های علمی و ادبی و فلسفی آن‌ها سوخت،  و رسالات در باب آداب خلا رفتن و کون‌شوئی [...] و احادیث و اخبار و فقه و اصول جای آن گرفت[...]»
منبع: «توپ مرواری»   

هنوز برنامة‌ سورچرانی جمکرانیان با جنازة‌ بهبهانی و کاتوزیان به پایان نرسیده بود که،   توافق آتش‌بس میان دولت اوکراین و استقلال‌طلبان جنوب و شرق اینکشور،   به فاصلة 10 روز پس از آتش بس «اسرائیل ـ فلسطین»،  حکومت زال‌ممد ثالث را چنان به تب و لرز انداخت که ارتش آمریکا در  بندرعباس به احوالپرسی‌اش آمد و همزمان مراسم «آشتی‌کنان» نوچة شهبانو،   «حسین نصر» با رهبر قلعة حیوانات در مهرنیوز برگزار شد.   اینچنین بود که در آستانة‌ سالگرد آغاز محاصرة لنینگراد ـ 8 سپتامبر 1941 ـ  بوق‌های زال‌ممد با شایعه پراکنی پیرامون «خرابکاری پیمانکار روس‌ در نیروگاه بوشهر»،  و با شعار «آمدم ای شاه پناهم بده»،   برای نبرد با «کفار روس» به اجماع رسیدند و دولت برخاسته از تف سربالای جمعی،  برای غبارروبی از نشیمنگاه عموسام به استان خراسان،   یا بهتر بگوئیم به درگاه یانکی‌ها در منطقة نظامی طبس پناه برد و به «تبلیغ اسلام» و ابهام‌گستری مشغول شد:

«[...] ایرانیان با زور شمشیر ایمان نیاوردند ایران جز بخش کوچک آن با عشق به اسلام و فهم بلندشان در شناخت دین راستین و خاندان رسالت و اهل بیت راه آنان را برگزیدند[...]»
منبع: مهرنیوز،  مورخ 15 شهریورماه سالجاری

بله این هذیانات را فراموش نکنیم،   همه بدانند!  جز یک اقلیت «بی‌اهمیت»،  کلیة ایرانیان با عشق،‌  «دین راستین» تازیان تاراج‌گر و صحرانشینان برده‌دار و نیمه‌وحشی را «برگزیدند!»    در نتیجه امروز هم ملت ایران ـ  از جمله اقلیت‌های مذهبی ـ  موظف است به این «انتخاب» که گویا در قرن هفتم میلادی صورت گرفته «احترام» بگذارد.   و بهترین مکان بازنشخوار ادعاهای پوچ ایران‌شناسان و هذیانات امثال حسین نصر و جلال آل‌احمد،   در پناه ارباب،  یعنی در نزدیکی طبس است!   یانکی‌ها نه تنها در فرودگاه‌های نظامی اطراف طبس حضور دارند،   که مراکز جاسوسی‌شان از مسکو هنوز هم در استان مازندران فعال باقی مانده!   خلاصه،   «نبرد» حکومت زال‌ممد با آمریکا،   همچون حکایت «استقلال» پهلوی اول،   و قصة «مبارزات» محمد مصدق با استعمار و ... و به ویژه اسطورة حمایت غرب از دمکراسی و شعار استبدادستیزی دین اسلام از جمله پیش‌فرض‌هائی است که برای صیقل دادن نشیمنگاه عموسام در سفارت «ان‌گلستان» ساخته و پرداخته می‌شود.  پیش‌فرض‌هائی که طی دوران جنگ سرد،  توسط سازمان سیا تکمیل شد،   و نهایت امر در بلوای روح‌الله خمینی توانست به اوج خود دست یابد!   پروپاگاند مطلق‌گرا و ابله‌پسند سازمان سیا 4 محور اساسی و «غیرحقوقی»دارد:  «شهادت طلبی،  سازش‌ناپذیری،‌  همدلی،  و فراموشی و گذشت.»  این عبارات گنگ و حماقت‌گستر پلی است که ناتوی فرهنگی را به آخوند شیعی‌مسلک و «روشنفکرنمایان» و شعار سرایان از قماش سیمین بهبهانی و گرمارودی و شرکاء متصل می‌کند.

پیش از ادامة مطلب لازم است یک نکته مهم را یادآور شویم.   متأسفانه در ایران اگر شاعر به معنای واقعی کلمه نایاب است،  در عوض «شعارسرا» فراوان داریم.   ولی همة شعارسرایان پشت سر آخوند نمی ایستند؛  ‌ از کودتای استعمار غرب در ایران حمایت نمی‌کنند؛  و سعی ندارند در چارچوب مطالبات آتلانتیست‌ها حقوق زن ایرانی را «بازتعریف» ‌کنند. ‌   در نتیجه شعارهای‌شان هرقدر هم ابلهانه،  در این وبلاگ مورد بررسی قرار نخواهد گرفت.

هر فردی آزاد است هر چه می‌خواهد به عنوان «شعر» سر هم کند و خود را هم «شاعر» بنامد. هر فردی آزاد است هر چه می‌خواهد به عنوان «طنز» سر هم کند و خود را طنزپرداز بخواند، ولی سینه‌زدن برای سیاست استعمار،‌   از طریق بازنشخوار تبلیغات ضدلائیسیته ـ زن ستیزی،  یهودستیزی،  تهاجم به حریم خصوصی،‌  و به ویژه گسترش مقدسات  ـ  که در «گویانیوز» فوران می‌کند،  هیچ ارتباطی با «آزادی بیان» ندارد!  به عبارت دیگر،   بازنشخوار پروپاگاند ارتش آدمخوار ناتو در قالب شعر و طنز و فیلم و داستان فقط یک معنا می‌دهد:   عادی سازی تروریسم!  و انتشار رمان «فراموشی» نمونة بارزی است از همین روند عادی‌سازی «تخریب»،‌   توسط دستگاه «شبه‌فرهنگی» ناتو.  بی‌دلیل نیست که سایت رادیوفردا،  برای فروش این «شاهکار ادبی» به فارسی زبانان،  از هیچ کوششی فروگزار نکرده!

جریان از اینقرار است که «فدریکا آمالیا فینکل‌شتاین»،  از اعضای قبیلة «فینکل‌شتاین» ـ  این قبیله،‌   همچون قبیلة جرج سوروس و برنار هانری‌لوی به معلق زدن برای ارتش ناتو شهرت دارد ـ  رمانی قلمی کرده که تحسین «لوکلزیو» را برانگیخته.   یادآور شویم آثار گرانسنگ «لوکلزیو» جملگی بر محور ارائة «تصویر دلپذیر» از بیگانه‌ستیزی،  قبیله‌گرائی،  و‌ «تلطیف» اخراج فلسطینیان از «سرزمین موعود»،‌   و به ویژه ستایش «فرهنگ برتر» قبائل بدوی تنظیم شده.   اهداء نوبل ادبیات به این نویسندة متعهد به فاشیسم نیز در راستای حمایت نوبل از ارتش نازی و همکاری دربار سوئد با فاشیسم طی جنگ دوم جهانی قابل درک است،  و مسلماً بی‌حکمت نیست.   مسلم بدانیم اگر رمان «فراموشی» مورد تأئید پامنبری کلود لوی‌ستراوس قرار گرفته،   جوائز فراوانی هم به آن تعلق خواهد گرفت!   چرا که،  «رمان» کذا دقیقاً در راستای مطالبات لجنزار احترام به ادیان ساخته و پرداخته شده.  و از آنجمله است ارائة تصویر دلپذیر از تروریسم ـ  جنایت،  تخریب وگریز از مسئولیت ـ  و به ارزش گذاشتن هیتلر به عنوان اسطوره و «پیروز جنگ جهانی دوم»، و ... و به ویژه بی‌ارزش شمردن قربانیان نازیسم:

«[...] آدولف هیتلر زمان مرگ خود را انتخاب کرد و با خودکشی بر ما پیروز شد.  کیش و مات!  آدولف هیتلر نمرد،  نابود هم نشد[...] ولی با خودکشی تاریخ را دگرگون کرد. خودکشی آدولف هیتلر از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است.  خودکشی،  مردن نیست. خودکشی نابود شدن نیست.  خودکشی میانبر زدن است.  آدولف هیتلر از این امر آگاه بود، به همین دلیل یک گلوله در دهان خود شلیک کرد.   شاید اگر متفقین او را می‌کشتند،  در سال 1945،  ما در جنگ پیروز شده بودیم[...] »
منبع: فدریکا آمالیا فینکل‌شتین،  «فراموشی»،  انتشارات گالیمار،  2014 ، ص. 81

بله صبیة فینکل‌شتاین،  همچنانکه می‌بینیم،  از مزخرفات صحرای کربلا و چرندیات آخوند شیعه ـ پیروزی خون برشمشیر ـ ‌ ویراستی نوین و هولیوودی ارائه داده.  باشد که «آدولف هیتلر»،   پادوی محفل نفرت‌فروشان ضدلائیسیته با این تصویرسازی «پیروز جنگ دوم جهانی» معرفی شود و نشمینگاه عموسام هر چه بیشتر صیقل یابد!    این است پیامد حمایت عموسام از کودتای 3 اسفند نئونازی‌ها در‌اوکراین.   البته رمان کذا به قول معروف مثل رودة سگ «دراز» است،  ما به نقل بهترین‌های‌اش اکتفا می‌کنیم.   به عنوان نمونه آنجا که نویسنده با «گرته‌برداری» بس ناشیانه از دفاعیات‌ پرسوناژ رمان داستایوسکی،  ‌«راسکول نیکوف» در دادگاه،  ‌ مرز تاریخ و اسطوره و سیاست و هنر را «هرکول‌وار» می‌شکند،   تا بتواند با یک پرش،   هیتلر را به صورت تلویحی به امام سوم شیعیان وصله کند و ضمن تأکید بر اهمیت «اسطوره» و مخدوش کردن مرز اخلاق و عدالت حقوقی،  اخلاق را به عنوان یک توهم،  با واقعیت ـ پیروزی نظامی بر ارتش نازی ـ  در ترادف قرار ‌دهد:          

«[...] فکر می‌کنم هیتلر مانند عیسی مسیح و مایکل جکسون یک اسطوره است.  ما این اسامی را نمی‌توانیم فراموش کنیم،  چرا که در حافظة ما تثبیت شده‌اند. ولی 14 میلیون نفری که بین سال‌های 1933 تا 1945  نابود شدند،  اسطوره نیستند:   نام و نشان‌شان را نمی‌شناسیم. آن‌ها خاک هستند،   عدد هستند.  مسئله این نیست که این امر عادلانه باشد یا نه.   اخلاق،  مانند برنده شدن،  یک توهم است!»
همان منبع،  ص.81

به عبارت دیگر،  تعداد قربانیان جنایات هیتلر به 14 میلیون نفر محدود می‌شود؛   و سربازانی که در جنگ با ارتش آلمان نازی جان سپرده‌اند نیز به حساب نمی‌آیند؛   جبهة فاشیسم در جنگ دوم جهانی شکست نخورده،‌   چرا که رهبر این جبهة توحش‌گستر خودکشی کرده.   از اینرو «صبیه‌» فینکل‌شتین ایشان را همچون مایکل‌جکسون به «اسطوره» تبدیل کرده‌اند!   برای کشوری چون فرانسه با سنت ادبی ولتر،  منتسکیو و ... این قماش «ادبیات» که مایکل‌جکسون و هیتلر برای‌اش «اسطوره‌ساز» می‌شود خیلی باید جالب باشد!    روشن‌تر بگوئیم بر اساس این نوع «ادبیات»،   آن‌ها که ارتش آلمان نازی را شکست داده‌اند،  دچار توهم پیروزی شده‌اند،  چرا که هیتلر پیروز شده بود!   اتفاقاً مهرنیوز هم به نقل از آخوند مطهری بر «بزرگی» هیتلر تأکید دارد.   «دلیل» هم اینکه «هیتلر دنیا را بر هم زده!»   بله،   تخریب و کشتار و تجاوز و به ویژه خودکشی پس از شکست،  یا پفیوزی،  جبونی و مسئولیت‌گریزی،   در ذهن علیل شیفتگان تروریسم اسلامی نشان «بزرگی» است:

«[...] شهید مطهری آدم‌ها را به دو دسته تقسیم کرده؛  یا بزرگند یا بزرگوار.   به گفته او کسی چون هیتلر آدم بزرگی است گرچه بزرگوار نیست.   او اراده بالائی دارد که اگر چنین نبود نمی توانست دنیا را به هم بریزد[...]»
منبع:‌ مهرنیوز،  مورخ 15 شهریورماه سالجاری،‌  کدخبر: 2364787  

می‌بینیم که آخوند مرتضی مطهری و صبیة فینکل‌شتاین هر دو سر در آخور مشترکی گذاشته‌اند.   با این تفاوت که ترهات مرتضی مطهری مورد تأئید «لوکلزیو» و هم محفلی‌های او قرار نخواهد گرفت،   و توسط  انتشارات پرمدعای «گالیمار» نیز به زینت چاپ مزین نخواهد شد.   خلاصه بگوئیم،   رمان «فراموشی» در لجنزار مطلق‌گرایان و اسطوره پرستان «تولید» شده.   در دامان همان‌ها که با عربدة «یکی برای همه،  همه برای یکی» به تاراج و کشتار مشغول‌اند و می‌خواهند امارات اسلامی قفقاز بر پا کنند.   بی‌دلیل نیست که رادیوفردا جهت بازاریابی برای این «قصة کربلائی» گریبان نیچه را گرفته،  و از قول او به ما می‌گوید،  «زندگی کردن بدون فراموشی تقریباً غیرممکن است!»

البته بررسی احوال و اقوال نیچه،  در مقام یکی از مهم‌ترین فلاسفة مدرنیته در یک رادیوی سیاسی و تبلیغاتی عمل کودکانه‌ای است.  به همین دلیل استفاده‌ای که رادیوفردا از این متفکر صاحب‌نام  به عمل می‌آورد،   «تفریحی» شده.   به عبارت دیگر،  آنچه بوق سازمان سیا به آسمان برده این است که،   «فراموشی» یا نسیان را می‌باید از الزامات زندگی بدانیم!   اتفاقاً بنیاد روانکاوی فرویدی نیز به نوعی همین را می‌گوید،  و «واپس‌زدن» موفق تجربیات تلخ کودک ـ  واقعی و ناخودآگاه ـ  را از الزامات اساسی رشد شخصیتی او معرفی می‌کند.   ولی این روند به تجربیات فردی مربوط می‌شود و هیچ ارتباطی با «فراموشی» در مفهوم تاریخی و رخدادهای جهانی ندارد.   فقط شارلاتان و یا ابله می‌تواند در برخورد با تاریخ،   از بنیاد فکری نیچه ابزاری بسازد تا برخورد عوام‌پسندانة یک «ملانقطی» را که به ضرب پارتی‌بازی «نویسنده» شده توجیه کند.   

ولی از آنجا که این روزها ارتش آدمخوار ناتو به فراموش شدن جنایات نازیسم نیاز مبرم پیدا کرده،  چه بهتر که بعضی‌ها یک‌شبه «نویسنده» شوند،   و برخی دیگر «نیچه‌شناس!»   می‌دانیم که لات  شهامت ندارد.  لات به صراحت نمی‌گوید چه می‌خواهد،   مطالبات خود را به صورت «واژگون و غیرمستقیم» مطرح می‌کند.   و ارتش ناتو نیز در مقام یک لات تمام عیار،   رمان «فراموشی» را در راستای مطالبات‌اش تنظیم کرده.   جای تعجب نیست که «آلما»،  پرسوناژ «راوی» که پدر بزرگش یهودی بوده می‌گوید،   با «دت پانک،  پلی‌ستیشن 2  و کوکاکولا بزرگ شده و می‌خواهد هولوکوست را فراموش کند.»  یادآور شویم این فرد اصلاً هولوکوست را تجربه نکرده،  که می‌خواهد فراموشش کند!   در واقع «پیام» اصلی رمان این است که جنایات نازی‌ها شامل «مرور زمان» شده،    دلیلی ندارد که در یادها بماند.   رادیوفردا هم برای حقنه کردن همین پروپاگاند به نیچه متوسل شده:  

«[...] سال‌ها پیش از آنکه خاطرات جنگ‌های جهانی ذهن اروپا را آزرده کند،  فردریش نیچه در کتاب تاملات نابهنگام خود آورده بود:  می‌شود بدون خاطره زندگی کرد، حتی به شادی زندگی کرد،  همان‌طور که زندگی حیوانات ثابت می‌‌کند،   اما بدون فراموشی زندگی کردن تقریبا غیرممکن است[...]»
منبع: رادیوفردا،  مورخ 10 شهریورماه سالجاری 

 باید ببینیم بازگوئی «خاطرات» جنگ‌های جهانی «ذهن» کدام اروپائیان را آزار می‌دهد،  که بهتر است فراموش شود؟  ذهن «شکست خوردگان» که اکنون می‌خواهند روی چند ورق‌کاغذ چاپ «گالیمار» برندة جنگ شوند؟ بله،  جنگ‌های جهانی را محافل سرمایه‌داری غرب برای هدایت سرمایه به «راه راست» به راه انداختند؛   در نتیجه،  کنکاش در امور «بزرگ‌ترها» هیچ خوب نیست!   گذشته‌ها،  گذشته،   فراموش کنید!   از جرج سوروس بیاموزید که در کمال وقاحت «یهودستیزی» کودتاچیان کی‌یف را مورد تأئید قرار می‌دهد و بر حمایت‌اش از این یهودستیزان تأکید می‌کند.   بعضی یهودیان نان یهودستیزی و اسلام‌پرستی سق می‌زنند، و هم‌اینان بودند که از طاعون نازیسم و اخراج یهودیان فرودست به سرزمین موعود حمایت کردند و هم‌اینان هستند که پس از جنگ دوم جهانی از تروریسم ـ اسلام سیاسی ـ پشتیبانی کردند تا کار به انقلاب اسلامی جمکران و طالبان و القاعده و بهارعرب و داعش کشید.   به این ترتیب در آستانة برگزاری نشست سران ناتو،   نیویورک‌تایمز،  ‌بوق تفنگ‌فروش‌های آتلانتیست می‌تواند به «جان کری» تریبون بدهد تا این فرد،   ضمن انکار ارتباط آمریکا با «داعش»،  از ایجاد یک ائتلاف جهانی به «رهبری آمریکا»،   آنهم برای مبارزه با داعش سخن به میان آورد!  اینجاست که می‌بینیم،  وقاحت حکومت زال‌ممد و شرکاء از وقاحت اربابان یانکی‌اش ریشه گرفته.   جان کری با ادعاهای پوچ،  ‌ یک بی‌بی‌گوزک کربلائی سر هم کرده و ‌خواهان بازگشت به دوران نورانی جرج بوش «پدر» شده!   همان روزهای خوبی که بوریس یلتسین و دارودسته‌اش از طریق خصوصی‌سازی ـ   غارت ثروت‌های روسیه ـ  به «تولید انبوه» اوفسکی‌های میلیاردر مشغول بودند.   و جرج بوش اول هم که با اعلام حکومت نظامی در «لس‌آنجلس» تانک‌ها را به خیابان آورده بود،  ‌ برای دفاع از کویت در برابر تهاجم ارتش عراق،   رهبری «جهان متمدن» را بر عهده گرفت و ... و نان دولت اسرائیل و حکومت زال‌ممد،   دو اهرم گسترش تروریسم را در روغن انداخت.   آرزوی جان کری بازگشت به همین دوران رویائی است:

«[...] سرطان داعش با یک پاسخ متحد به رهبری ایالات متحده و وسیع‌ترین ائتلاف ممکن از کشورها، امکان رخنه و شیوع در کشورهای دیگر را نخواهد یافت[...] بنا نهادن ائتلاف کار دشواری است،   ولی بهترین راه مقابله با یک دشمن مشترک است.   هنگامی که صدّام حسین کویت را مورد تهاجم قرار داد،   پرزیدنت جورج بوش اول و وزیر خارجۀ وقت جیمز ای. بیکر سوم به تنهائی یا با شتابزدگی عمل نکردند.   آن‌ها به گونه‌ای روشمند ائتلافی از کشورها را که اقدام هماهنگ‌شان به یک پیروزی سریع انجامید گرد هم آوردند[...]»
منبع:  ‌ولترنت،  مورخ 29 اوت 2014 

از اینجا می‌باید دو نتیجه گوساله فریب بگیریم؛  داعش ساخته و پرداختة آمریکا نیست و هیچ ارتباطی هم با سازماندهندگان طاعون بهار عرب و انقلاب‌های رنگی و میدانی ندارد!  و اگر هم داعش ساخته و پرداختة یانکی‌هاست و به پیروی از دولت میرحسین جلاد «نفت رایگان» را به سوی غرب سرازیر کرده و تجهیزات دریافت می‌کند،   بهتر است کوکاکولا بنوشید و فراموش کنید،   تا به قول نیچه یا «تحلیل» رادیوفردا از فلسفة نیچه،  مانند حیوانات «شاد» باشید!   حال این پرسش مطرح می‌شود که نیچه از کجا توانسته کشف کند حیوانات خاطره ندارند،   و به همین دلیل شاد هم زندگی می‌کنند؟!   ولی خوب اگر نیچه حرف‌هائی زده که ممکن است جای بحث داشته باشد،  مسلماً کارفرمایان نیویورک‌تایمز خواهند توانست به این پرسش‌ها پاسخ دهند.  اینان برخلاف حیوانات اگر «خاطره» هم دارند،  خیلی «شاد»  زندگی می‌کنند،  ‌ چرا که زندگی حقیرشان در خدمت قدرت برهنة آتلانتیسم قرار گرفته.   دیگر اهمیتی ندارد که این سرمایه‌ها از چه راه‌هائی به دست آمده،‌   و زندگی چند میلیون انسان را نابودکرده.  بله،  اینجاست که به اهمیت فراموشی و دلیل اصلی بازاریابی رادیوفردا برای رمان «فراموشی» بهتر پی می‌بریم:  

«[...] داستان‌های هولوکاست،   قصه رفته‌ها و مانده‌ها تاریخی را ساخت که بر خلاف بسیاری از تروماهای تاریخی باید به یاد می‌ماند.   اما این روزها در فرانسه نویسنده بسیار جوانی پیدا شده که خود از نسل یهودی‌های مهاجر است و می‌خواهد[...] این داستان‌ها[...] را به خاطر نیاورد و فراموش کند[...]»
منبع: رادیوفردا، مورخ 10 شهریورماه سالجاری

جالب اینجاست که ابراز نفرت از اقلیت‌ها و به ویژه نفرت از یهودیان در کشور فرانسه رواج دارد و اگر فراموش کردن هولوکوست توسط یک جوان 24 ساله امکانپذیر باشد،   کور و کر و خر شدن در برابر کنونی‌ات یهودستیزی در کشور فرانسه فقط با نوشیدن «کوکاکولا» میسر خواهد بود!   بله،   معجزات کوکاکولا را دستکم نگیریم!   همین کوکاکولاست که به بوق سازمان سیا امکان می‌دهد به بهانة معرفی رمان،   به حساب خودش زرنگی کرده،   توسل به تداعی معانی ـ  از اصول روانکاوی فروید  ـ  را نیز به صورت غیرمستقیم به «حقه» تشبیه کند و آفرینش رمان را به شکم پیوند دهد:

«[...]شاید اگر به تمامی آن حقه‌های کوچک ادبی که اسباب به یادآوردن شده‌اند،   فکر کنیم، (مثلا به مادلن کوچکی که پروست همراه با چایش خورد و طعم آن چنان در خاطره کمانه کرد که [...] در جست‌وجوی زمان از دست رفته،  خلق شد) دیگر از یاد رفتن کلمه آشوویتس برای به یاد آوردن آشوویتس،   دست‌آورد ادبی بزرگی جلوه نکند.»
همان منبع

مسلم است که بدون سق زدن به بیگ‌مک و سرکشیدن محتوای لیوان پلاستیکی کوکاکولا نمی‌توان گوز را اینچنین به شقیقه پیوند زد و سخن از «حق» فراموشی به میان آورد:

«شاید بزرگ‌ترین دست‌آورد [رمان] درباره یکی از بزرگ‌ترین تروماهای تاریخ بشر،  این باشد که یک یهودی از لابه‌لای برگ‌هایش تمنا می‌کند که به او یک حق داده شود:  حق فراموش کردن[...]»
همان منبع

شاید خنده دار باشد ولی مطلب رادیوفردا و به ویژه شاهکار ادبی صبیة فینکل‌شتاین که برای فراموشی آنچه ندیده و نزیسته له له می‌زند مرا به یاد یکی از تصنیف‌های بندتنبانی و صدمن یک قازی انداخت که در دوران پهلوی دوم از رادیو و تلویزیون ایران پخش می‌شد و خفقان و نسیان را به ارزش می‌گذاشت:

خدایا،  فراموشی‌ام ده،  لب بسته خاموشی‌ام ده
چه حاصل ز هشیاری دل،   تو مستی،  تو مدهوشی‌ام ده

هم میهنان گرامی!   بیائید همه با هم کوکاکولا بنوشیم و همه چیز را فراموش کنیم،  به جز برگزاری نماز جماعت در مدارس ایران،  جراحی پروستات زال‌ممد ثالث،  و آبستنی عروس دربار انگلستان!