فرهنگفرسایان!
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
(فروغ فرخزاد)
حکومت آخوند یعنی جامعة زنانه ـ مردانه، برتریطلبی،
مسئولیتگریزی، روابط غیرحقوقی و
یکجانبهگرائی. منافع استعمار هم بدون
«یکجانبهگرائی» تأمین نشده و نخواهد شد. از اینرو آتلانتیستها برای تداوم حکومت محفل
نفرتفروش «شیخوشاه» از هیچ کوششی فروگزار نمیکنند.
جدیدترین سناریوی سرشار از نبوغ چاهک آتلانتیسم برای
مشروعیت بخشیدن به حکومت اسلامی در ایران،
جایگزین کردن «فتوی» با «همهپرسی» است! به این
ترتیب، تل موهوم «مردم» که «پاسخگو» نیست و مسئولیت
حقوقی هم نمیتواند داشته باشد، در هیاهوی
سیاسی همهپرسی مسئول خشونت حکومت ملایان شناخته خواهد شد! سخنرانی حسن روحانی در همین چارچوب تنظیم شده:
«[...] برگزاری رفراندوم
برای مسائل مهم اقتصادی، اجتماعی،
سياسی و فرهنگی [...]»
منبع: ایرنا، مورخ
4 ژانویه 2015
حسن روحانی نمیگوید در حکومتی که حق انتخاب آزاد انسان
به رسمیت شناخته نشده، برگزاری رفراندوم «کلاهشرعی»
است بر موضعگیریهای ضدانسانی آخوند. بله، متفکران
«مطیع و متعهد» لجنزار پاترنوس برای تهیة این طرح عوامپسندانه، خیلی «تفکر» فرمودند، و از آنجا که به راه حل مطلوب نرسیدند، تصمیم گرفتند به «علماء» مراجعه کنند. پس همزمان با آغاز مذاکرات هستهای در ماه
دسامبر سال گذشته، برای تضمین تداوم حکومت
«شیخوشاه» با آخوند منتظری «مشورت» نمودند. لاشة آخوند منتظری را بیرون کشیده؛ لگدی
نثار گلشیفته فراهانی کردند؛ و ضمن ارائه
تعریف نوین از «فرهنگ ایرانی»، نانی هم
برای «جنبشسبز» به تنور چسباندند و بمبی هم به حکومت ملایان تقدیم نمودند:
«از حبس تا حصر؛ متن کامل گفتوگو با آیتالله منتظری[...] گلشیفته
فراهانی نماینده فرهنگ ایرانی نیست[...] محمود زهار: چرا ایران نباید سلاح هستهای
داشته باشد؟[...]»
منبع: بیبیسی،
12 تا 30 دسامبر 2014
نیازی نیست بگوئیم،
در پی نبش قبر آخوند منتظری، میرحسین
موسوی نیز در رادیوفردا «ظهور» کرد و آمادگی خود را برای افشاگری در مورد «فساد
مالی» اعلام داشت! سپس ملایان و مقامات جمکران پای به میدان جنجال
استعماری گذاردند، و ... و خلاصه طرفداران و مخالفان آنچه ملایان
«فتنه» نام گذاردهاند، به جنگ زرگری
مشغول شدند، تا از طریق اشغال فضای سیاسی
با واژة مبهم «فتنه» و تمرکز برگذشته، جامعه را در «انسداد» قرار دهند. روشن
است که در این صحنهسازی، اراذل و اوباش به عنوان وکیل مدافع خودخواندة تل
موهوم «مردم» ظاهر میشوند؛ دو نوع «مردم!»
مردم مخالف دیکتاتوری «خامنهای»، و مردم طرفدار «رهبری!»
در سال 1388، مخالفان فرضی خامنهای ـ طرفداران جنبشسبز ـ گویا روز «عاشورا» به
خیابان آمده و به مقدسات شیعیمسلکان «توهین» کرده بودند؛ «مردم» هم در اعتراض به عمل اینان راهی خیابان
شدند، ولی حکومت مردهشویان این «اعتراض
مردم» را نه بر اساس تقویم شیعیمسلکان،
که بر اساس تقویم «هجری شمسی» برگزار میکند:
«[حسن روحانی اعلام داشت] حضور مردم در9 دی به معنای
حمایت از یک حزب و جناح نبود بلکه به معنای بیعت مجدد با جمهوری اسلامی ایران، رهبری، انقلاب اسلامی، اصل ولایت فقیه و خاندان امامت و روز همدلی، اتحاد، انسجام و وحدت ملی است[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 30 دسامبر2014
چه روز «میمون» و مبارکی! آنچه خوبان برای آخوند دارند، همین
یک روز به تنهائی دارد! ولی آنچه در سطور
فوق و در کل سخنرانی حسن روحانی اهمیت دارد این است که از یکسو، رئیس دولت تف و تکفیر، موضع دولتاش
را مشخص نمیکند! یعنی حسن روحانی بجای تأکید
بر مواضع دولت خود، فقط از «خواست مردم» میگوید،
چرا؟ چون «مسئولیت حقوقی» جمع همواره در ابهام خواهد بود، و
حکومت دینی هم جز حکومت ابهام و «سلب مسئولیت»
نبوده، نیست و نخواهد بود. از سوی دیگر،
بر اساس ترهات روحانی میباید این دروغ شاخدار را بپذیریم که «جنبشسبز» با
انقلاب اسلامی و ولایتفقیه و خاندان نبوت و امامت و مزخرفات مشابه مخالف بوده! روشنتر
بگوئیم، سخنرانی حسن روحانی با هدف نشاندن جنبشسبز در
جایگاه «اوپوزیسیون» حکومت اسلامی تنظیم شده، و دلیل هم روشن است؛ شعار
«مرگ بر روسیه» به جنبش کذا تعلق دارد:
«[در] تظاهرات
روز قدس ۸۸ [...] شعار
مرگ بر اسرائیل [...] به مرگ بر روسیه تغییر داده شده [...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 31 دسامبر2014
بله، و بیبیسی
هم حسابی مشعوف شد! پس اگر حکومت زالممد پیرامون جنبش کذا، جنگ
زرگری به راه انداخته و آب به آسیاب اینان میریزد «حکمتی» دارد؛ جنبشسبز، همچون
پدیدة «بهار عرب» با هدف ایجاد انسداد در برابر روسیه سازمان یافت! و به همین دلیل نیز سردمداران جنبش کذا از خرداد
1388 تا بهمنماه 1389 به فعالیتشان ادامه دادند و بعد هم در «حصر» رسانهای قرار
گرفتند، تا به صورت خزنده و با حمایت شبکة رسانههای
وابسته به آتلانتیسم به تدریج جایگاه اوپوزیسیون سیاسی ایران را اشغال کنند:
«[...] میرحسین موسوی، مهدی کروبی [...] به دنبال تظاهرات اعتراضی در ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ تحت بازداشت خانگی قرار گرفتند[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ اول ژانویه 2015
ویژگی این اوپوزیسیون مسخره و تقلبی این است که میخواهد
به دوران نورانی و نکبتبار امام خمینی بازگردد. و جالب اینکه،
آخوند منتظری که در رسانهها خود
از مغضوبین همین امام خمینی به شمار میرفت،
دست در دست شاهزاده رضاپهلوی، از رهبران جنایتکار این جنبش «خردرچمن» حمایت میفرمودند! چرا که، جنبشسبز
به گواهی بیانیههای میرحسین موسوی که پیشتر در همین وبلاگ مورد بررسی قرار گرفت، از
لجنزار «اسلام سیاسی» یا بهتر بگوئیم از «تروریسم اسلامی» فراتر نمیرود و دقیقاً
به همیندلیل مورد لطف و عنایت آتلانتیستها قرار گرفته.
البته روند اوپوزیسیونسازی به کشور ایران محدود نمیشود؛ در
روسیه نیز آتلانتیستها سیاست مشابهی را دنبال میکنند. به یاد داریم که حدود 2 سال پس از جنبشسبز، در پی
انتخاب ولادیمیرپوتین به ریاست جمهوری ـ ماه مارس 2012 ـ در
روسیه هم لشکرکشی خیابانی «در اعتراض به تقلب» به راه افتاده بود! امسال
نیز همزمان با عربدهجوئی جمکرانیان پیرامون «فتنه»، بساط
اوپوزیسیونسازی در روسیه اوج گرفت و حضرات موفق شدند «آلکسی ناوالنی» را در
جایگاه رهبر مخالفان پوتین قرار دهند:
«منتقد ولادیمیر پوتین به زندان محکوم شد»
منبع: بیبیسی، مورخ 30 دسامبر2014
یادآور شویم این به اصطلاح «منتقد پوتین»، به
دلیل کلاهبرداری و در پی شکایت یک شرکت فرانسوی به زندان قابل تعلیق محکوم شده! البته
اوپوزیسیونسازی در روسیه موضوع این وبلاگ نیست ولی با توجه به تحولات اخیر
کشورهای سابقاً شورائی و به ویژه تحولات در جمهوری آذربایجان، بد نیست
نگاهی داشته باشیم به دکان آلکسی ناوالنی.
دکان کذا با اقامه دعوی شعبة
مسکوویت «ایو روشه» ـ شرکت فرانسوی تولیدکنندة
لوازم آرایش ارزانقیمت ـ علیه برادران
ناوالنی به راه افتاد. همین شکایت از کلاهبرداری، به بوقهای
بروکسلستان امکان داد که از یک کلاهبردار «مخالف سیاسی» بسازند. به این
ترتیب، ناوالنی در کنار «اودالتسوف»، پرسوناژ محبوب برلن قرار گرفت و محور روسستیز
«فرانسه ـ آلمان» در روسیه تقویت شد!
فراموش نکنیم که گذشته از نئوکانهای روسیه، جنبش
«ناسیونال ـ بلشویسم» نیز در کنار محور کذا قرار گرفته و خلاصه حاکمیت روسیه نه
فقط از خارج، که از درون مرزها هم تهدید
میشود! منتهی آتلانتیسم به دلیل شکست در سوریه، در شرایطی نیست که بتواند طیف «مخالفان پوتین»
را به صورت مطلوب مورد بهرهبرداری قرار دهد. به همین دلیل سیاست منزوی کردن روسیه نیز با
شکست روبرو شده. از اینرو همزمان با آغاز
مذاکرات هستهای گروه 1+5 با جمکرانیان ـ 15
ژانویه 2015 ـ آنجلا مرکل و فرانسوا اولاند در «آستانه» با
ولادیمیر پوتین ملاقات میکنند! میبینیم که پروپاگاند ابلهپسند غرب پیرامون قرار
گرفتن ولادیمیر پوتین در «انزوا» تا چه حد پوچ و مضحک بود! در هر حال،
پروپاگاند روسستیز آتلانتیستها
موضوع این وبلاگ نیست! موضوع وبلاگ ما پروپاگاند ایرانستیزی است که
بوقهای جمکران و شیپورهای ارتش آدمخوار ناتو به راه انداختهاند. در این پروپاگاند، علاوه
بر گلشیفته فراهانی و فروغ فرخزاد، پیکر «ابولقاسم لاهوتی» نیز به زیر سم ستوران محفل
«شیخوشاه» افتاده:
«[...] لاهوتی [...] در سرکوب دولتهای نو بنياد ملی
ترکستان [...] با بلشويکها همکاری داشت [...]»
منبع: گویانیوز، مورخ 4 ژانویه 2015
به نظر میرسد «کاظمخان»، چوبدار میرپنج هم سر از قبر به در آورده و
قلمفرسائی میفرماید! بیدلیل نیست که
دکان مردمی ساواک هم لاشة هویدا را از قبر بیرون کشیده و به خشتک «شعبان جعفری»
دخیل بسته و در باب صفات نیک اینان وراجی میکند!
به صراحت میبینیم که چپنما و چماقدار هر دو از چاهک آتلانتیسم تغذیه میکنند. یادآور
شویم، ویکیپدیا «لاهوتی» را نفر دوم کانون
نویسندگان شوروی، بنیانگذار تئاتر و
اپرا در تاجیکستان، نخستین شاعر پرولتاریای ایران، و وزیر فرهنگ تاجیکستان شوروی معرفی کرده:
«[...] وزیر فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی [بود]. در تاجیکستان تئاتر و اپرا را پایهگذاری کرد. وی
همچنین معاون ماکسیم گورگی در هیئت رئیسة کانون نویسندگان شوروی بود[...]»
منبع: ویکیپدیا
خلاصه لجنپراکنی گویانیوز به «لاهوتی» حکمتی دارد. لاهوتی، اهل قلم بوده و در دورانی که آخوند طالقانی و
شیخ مهدی بازرگان در کانون تبلیغات اسلامی به مفتخوری و سربازگیری برای استعمار
غرب «اشتغال» داشتند، صاحب امتیاز «بیستون» ناچار میشود ایران را ترک
گوید. حال نگاهی داشته باشیم به اخراج گلشیفته
فراهانی از عرصة «فرهنگ ایرانی!» و جالب
اینکه، این اخراج خداپسندانه در قالب دفاع از حقانتخاب
آزاد صورت گرفته:
«[...] گلشیفته فراهانی حق دارد انتخاب خودش را داشته
باشد؛ گلشیفته "نماینده" ایران
و فرهنگ ایرانی نیست[...]»
منبع: بیبیسی، مورخ 30 دسامبر 2014
بله، بوق وزارت امورخارجه بریتانیا دیگر کارش بجائی
رسیده که برای ما ملت «ایرانیات» و «فرهنگ ایرانی» هم تعیین میکند! حال
آنکه چاهک آتلانتیسم در جایگاهی نیست که بتواند چنین تاخت و تاز فرماید! در اینکه گلشیفته مانند هر فرد بالغی از «حق
انتخاب آزاد» برخوردار است، تردیدی نداریم.
در نتیجه، «برهنه شدن» وی در برابر دوربینها به هیچکس
ارتباطی ندارد، چه تصاویر برهنه وی «هنری» باشد، چه
«پورنوگرافیک!» به عبارت دیگر، فقط یک «لات» به خود اجازه خواهد داد تا در
مورد «نوع انتخاب» گلشیفته به قضاوت بنشیند.
به یاد داریم که در مورد مرتضی پاشائی نیز، اوباش جمکران به نوع «انتخاب مردم» اعتراض میکردند. چرا که از منظر این حضرات انتخاب مردم
«مبتذل» بوده. حال آنکه سلیقة افراد به
کسی ارتباط ندارد. و در مورد گلشیفته
فراهانی نیز فقط لاتها به قضاوت نشستهاند.
«خردهلات» به انتخاب گلشیفته
«افتخار» کرد، یا او را مورد نکوهش قرار داد؛ و گندهلات،
به بهانة دفاع از حق انتخاب آزاد، در
مورد نوع انتخاب وی به «قضاوت» نشست؛ اظهار
فضل کرد؛ و «فرهنگ ایرانی» تعیین نمود!
مسلم است که گل شیفته نمایندة ایران و فرهنگ ایران نیست، ولی به عنوان یک هنرپیشة ایرانی، بخشی است از فرهنگ ایران! نخست ببینیم عبارت دهان پرکن «فرهنگ ایران» که
بیبیسی بر طبل آن میکوبد چیست؟ یک
مجموعة مبهم و انتزاعی که هیچ ارتباطی با گلشیفته به عنوان یک «واقعیت مادی» ندارد!
و اگر این جنجال و مسخرگیها برای یک
هنرپیشه ایرانی به راه افتاده، بیدلیل نیست. در
واقع بوق وزارت امورخارجه بریتانیا از گلشیفته چماقی جهت سرکوب تراشیده و آن را
با زرنگی خاص انگلیسی بر فرق مخاطب فرود میآورد.
بیبیسی میکوشد گلشیفته را به
ابزار دوقطبی کردن کاذب فضای رسانهای تبدیل کند.
ولی همینجا بگوئیم، گلشیفته یک هنرپیشة ایرانی است، از
ایران خارج شده و حرفهاش را در غرب ادامه میدهد، همین و
بس! به عبارت دیگر تصاویر برهنة وی، «هنری
یا پورنوگرافیک» فقط به خودش مربوط میشود! پس دکان فرهنگفروشی بیبیسی را ترک میکنیم و
میرویم به سراغ رادیوفردا که تاریخ تولد فروغ فرخزاد را تغییر داده تا او را به «آخوند»
و سخنگوی جمع تبدیل کند:
«[...] روز هشتم دیماه [...] هشتادمین سالروز تولد
فروغ فرخزاد. شاعری که از زبان زنها میگفت و میسرود [...] این
راوی سنتشکن و تاثیرگذار [...] درگورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد [...]»
منبع: رادیوفردا،
مورخ 8 دیماه سالجاری
یادآور شویم در بخش انگلیسیزبان ویکیپدیا روز 5
ژانویه 1935 تاریخ تولد فروغ فرخزاد است؛ حال آنکه در بخش فارسی آن، فروغ
روز 8 دیماه 1313 به دنیا آمده! خلاصه، اینهم
نوعی شیوة گسترش ابهام است. جالب اینجاست
که در مورد تاریخ تولد مداحان و کاسهلیسها چنین اشتباهاتی رخ نمیدهد؛ آنها یک تاریخ تولد رسمی دارند! ابهام و رسمیات زدائی فقط در مورد فروغ فرخزاد
اجرا شده! و نیک میدانیم که هر کجا
ابهام حضور یابد، سایة اسلام و توهم و جمعگرائی
و آخوند و فتوی و ترور نیز سروکلهاش پیدا خواهد شد! به
همین جهت شیپور سازمان سیا، فردیات، یگانگی و قدرت تخیل و آفرینش هنری فروغ فرخزاد
را حذف کرده، او را «سخنگوی زنها» میخواند! حال
آنکه زبان «شاعر» ـ با شعارسرا اشتباه نشود ـ زبان جمع نیست!
به عبارت دیگر، فروغ فرخزاد در جایگاه «سخنگوی زنان» مظلوم و
مستضعف ننشسته بود! از سوی دیگر،
نمیتوان شاعر را با «راوی» در
ترادف قرار داد و دلیل هم روشن است. «راوی»،
چه سنتی و چه سنتشکن، از آنچه دیده و یا فقط شنیده «روایت» میکند، همانطور که در هزارة سوم آخوند روضة حسین
درکربلا میخواند. ولی سرودههای فروغ فرخزاد
با «روایت» هیچ ارتباطی ندارد. چه کسی میتواند بپذیرد که ارتباط «هالة تقدس و
ابتذال» یک روایت باشد، یا زبان زنها را
بازتاب دهد؟
[...]
در دیدگان آینهها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهره وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت
[...]
(فروغ فرخزاد)
واقعیت این است که این سرودة فروغ، مانند دیگر سرودههایاش هیچ ارتباطی با «روایت»
و «زبان زنها» ندارد؛ این
ارتباط «نیستدرجهان» چماقی است که در رادیوفردا «ساخته و پرداخته» شده با هدف حذف
فردیات و خلاقیات شاعر! شیپور سازمان
سیا میخواهد فروغ فرخزاد را به آخوند و وکیل مدافع «مردم» تبدیل کند. حال آنکه «فردیت و خلاقیت» انسانها با «اقلیم
آخوند» که همان مرداب بازگشت به گذشتههاست در تضاد آشکار قرار میگیرد. از اینرو شبکة گسترش حماقت به هر تختهپارهای
متوسل میشود تا «فردیت» انسان و آزادی بیان او را زیر لگد «جمع و باورهای جمعی»
خرد کند؛ از خلاقیت هنری ارزش «سیاسی ـ مردمی» بسازد، و ... و نهایت امر هنرمند را در زنجیر «خدمت
مردم» به اسارت درآورد! ولی آتلانتیستها
این چماق سرکوب را از هنرمندان خود دریغ میکنند؛
چرا که در توهم بیمارگونة «برتری»
دست وپا میزنند! روشنتر بگوئیم، چماق
کذا ویژة ملتهائی ساخته و پرداخته شده که در توهمات این جانوران وحشی «پست وحقیر
و صغیر» شمرده میشوند، و میباید «تحت قیمومت» قرار گیرند.
روند کار این است که از واژة «فرهنگ» یک موجودیت «ناب»
و فاقد ارتباط با مادیت ـ انسان در زمان و
مکان مشخص ـ میسازند. در
گام بعد زمینة حمله و تهاجم را به هرگونه فعالیت کنونی انسان که خارج از این
چارچوب موهوم، انتزاعی و «نیستدرجهان»
قرار گیرد فراهم میآورند، و خارج از این
چارچوب موهوم، هرگونه فعالیت و تحرک انسانها
را نابود میکنند. ولی جالبتر اینکه در
این سیاست استعماری، سرکوب هنرمندان دوران
گذشته نیز از یاد نمیرود، هر چند این سرکوب به شیوة دیگری صورت گیرد. به
عنوان نمونه سرودههای حافظ را در نظر میگیریم.
در دیوان حافظ هرگاه به می و
میخانه و میگساری و معشوق و ... اشاره
شده، مفسران «حرفهای و حرفگوشکن» از
قماش خرمشاهی، نصر و شرکاء این واژگان را
با تف و سریشم و سفسطه و هذیان به همان «فرهنگ ناب و موهوم» که در چاهک سازمان
سیا «تولید» شده میچسبانند. به عنوان نمونه، حضرات
ادعا کردهاند که «مقصود حافظ» از شراب دو ساله و معشوق چارده ساله، قرآن و
چهارده جزءآن بوده؛ یا منظور حافظ «14 معصوم» بوده! در صورتی که هیچ سندی از تعلق حافظ به تشیع در
دست نیست:
«[...] می دوساله همان قرآن است که به یک باره در شب
قدر نازل شده و طی دوسال به پیامبر وحی شده [...] و محبوب چارده ساله هم اشاره به
چهارده معصوم میباشد[...]»
منبع: گنجور، دیوان حافظ، غزل شماره 256
حال این پرسش مطرح میشود که در قرن بیستم، حضرات چگونه
«مقصود حافظ» را کشف کردهاند؟! وقتی حافظ
به صراحت میگوید، «قرآن زبر بخوانی در چارده روایت»، چه
دلیلی دارد که بجای «قرآن» بگوید می دوساله؟! وارد جزئیات حافظشناسی حضرات نمیشویم، چرا که
پیشتر به کرات این دکان استعماری را مورد بررسی قرار دادهایم. ولی همین سیاست «حافظشناسی» در مورد مولوی و
عطار و سعدی و ... و خاقانی هم اعمال شده
و میشود. چرا که استعمار غرب نه تنها خواهان اعمال نظارت بر زمان حال ایرانیان است، که در
کمال حماقت میخواهد زمان گذشته را نیز در چارچوب منافع ایرانستیز خود مهار کند. همین
سیاست «فرهنگفرسائی» است
که فروغ فرخزاد را به «راوی و سخنگوی زنها» تبدیل کرده. حال
آنکه سرودههای فروغ بدون استثناء نگرش انسانستیز آخوند و استعمار ـ عرصة ابتذال و تقدس و ایستائی ـ را به چالش میکشد. ایستائی «روشنفکران» غرقه در مرداب الکل؛ سکون
کتابهای زرنگار و نابودیشان در گنجهها؛
مرگ خورشید؛ و بیگانگی کودکان با آینده ـ فردا ـ همه و همه ایستائی و سکون «فاشیسم» را در
برابرمان قرار میدهد:
مردابهای الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بیتحرک روشنفکران را
به ژرفنای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجههای کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشدهای داشت
سرودههای فروغ، نه
زبان زنهاست، و نه روایت!
فروغ به زبان شعر «جمعگرائی، خشونت و تجاوز استعمار» را به تصویر کشیده، و دقیقاً
به همین دلیل فروغ فرخزاد بخشی است از فرهنگ ایران:
مردم
گروه ساقط مردم
[...]
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
[...]
گاهی جرقهای، جرقه
ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
[...]
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند
آنها غریق وحشت خود بودند
و حس ترسناک گنهکاری
ارواح کور و کودنشان را
مفلوج کرده بود
چقدر این صحنهها
به چشمم آشناست؛ شرح وقایع و رخدادهای
روزمرة حکومت اسلامی است. حکومتی که فروغ
فرخزاد هرگز آن را ندید؛ پس «روایتی» هم
در شعر او یافت نمیشود! این واقعیت جامعة
ایران دوران سلطنت «شاه» است که با قدرت تخیل شاعر اینچنین درهم آمیخته و در هزارة
سوم دوران حکومت «شیخ» را با چنین صراحتی بازتاب میدهد!
5 ژانویه 2015،
هشتادمین سالگرد تولد فروغ فرخزاد
را با «شراب شیراز» جشن میگیریم!
<< بازگشت