یاس و یلدا!
جیمز واتسون، دانشمند آمریکائی برای تأمین مالی تحقیقات علمی
در دانشگاههای شیکاگو، ایندیانا و کمبریج، جایزة نوبل خود را به بهای 4 میلیون و یکصد هزار
دلار فروخت. به گزارش سایت سپوتینک، مورخ 9
دسامبر 2014، خریدار این جایزه علیشیر
عثمانوف بودکه آن را به «واتسون» بازگرداند!
چندی پیش رادیوفردا با انتشار مصاحبة
کامبیز حسینی و شیخ مسعود بهنود پیرامون «روشنفکر»، هم
روشنفکر را با «چارپائی بر او کتابی چند»
ـ هویدا و محمد خاتمی ـ در ترادف قرار داد، و هم یک
تکه استخوان دندانگیر برای تغذیة «فضلههای فاضل» جمکران پرتاب نمود. همچنانکه در وبلاگ «همهجا و همینطور» گفتیم، نهایت
امر کار به مصاحبة «چامسکی ـ جهانبگلو»
کشید، و آورام چامسکی نیز به سهم خود «روشنفکر» را از
تفکر و انسانیات تهی کرده، برای
وی مأموریت «پیامبرگونه» و عوامپسندانه قائل شد. سپس
شاخک دوم بیبیسی از روشنفکر مأمور «امر به معروف» و آخوند ساخت، و «نشان
دادن راه درست» به مردم را از «وظایف» روشنفکر دانست. به این
ترتیب، پروپاگاند سازمان سیا گام به گام پیش رفت و با
تهی کردن روشنفکر از «تفکر و فردیات و
برخورد منطقی و غیرجانبدار»، او را در جایگاه یک «شارلاتان» جمع پرست و
نهایتاً «مردمفریب» نشاند.
از منظر این سازمان مامانی، روشنفکر شارلاتانی است که برای تحکیم پایههای
سلطه و روابط یکسویه، ذهن و زباناش را
در خدمت باورها و ارزشهای عوام قرار میدهد. این شارلاتان محبوب، «فقر»
را به ارزش میگذارد، و همچون جیمیکارتر جنایتکار «مبلغ سادهزیستی»
است؛ تفریح و رفاه و ... و خلاصه زندگی
غیرآخوندی را نکوهش میکند، و نهایت امر هرگز
از لجنزار مطلقگرائی ـ عرصة نفی و تخریب ـ خارج نخواهد شد. در بخش
«ادبی» این پروپاگاند، شاهد تخریب سعدی و سهراب سپهری نیز بودیم! گذشته
از تخریب «سعدی شیرازی» با توسل به لودگی و مسخرگی ـ بعضیها آن را با طنز اشتباه گرفتهاند ـ جفتکپرانی به «سهراب سپهری» و ایجاد ترادف میان
«زن و روسپی» از یکسو، و «فقه و فلسفه»
از سوی دیگر، پیامد
تغذیة سگهای سیرک عموسام از همان تکه استخوان اهدائی سازمان سیاست که در شبکة
رادیوفردا جاسازی شد.
گویا استخوان اهدائی به مذاق تولة حاج
فرج دباغ خیلی خیلی لذیذ آمده، که سهراب سپهری و سرودههایاش را به ابزار دمجنبانی
برای ارباباناش تبدیل کرده:
«[...] در اينجا سهراب
به زنهای متعارف پرداخته، زنانی که در جهان پيرامون يافت میشوند، نظير
زنان فاحشه [...]»
منبع: گویانیوز، مورخ 9 دسامبر2014
بله، از منظر
تولة حاج فرج دباغ، «روسپی» میباید نوعی
از «زنان متعارف» تلقی شود؛ البته جای تعجب
نیست. حسین حاج فرج دباغ ـ سابقاً عبدالکریم سروش ـ نیز در همین زمینة نفی و تخریب تخصص داشت، و از
آنجا که مزدوری در طویلة آتلانتیسم «موروثی» است؛ ارث خرس به کفتار رسیده و اینک پسر حاج فرج دباغ
تبدیل شده به طوطی «پشکلشکن» عموسام. با این تفاوت که برای تخریب انسان و لائیسیته و
نظم دمکراتیک، بر خلاف ابوی، بجای
«کارل پوپر» به خشتک «یونگ» آویزان شده، و در کمال حماقت و بیشعوری، زبان شعر را به «ناخودآگاه جمع و زبان روزمره و
نیت شاعر» مرتبط کرده! به این ترتیب فردیات و تخیل شاعر که حتی «روزمره»
و عرصة تکرار را نیز در قالب تصاویر «پوئتیک» بیان میکند، زیر لگد
پسر حاج فرج دباغ میافتد تا این جانور وحشی بتواند فقه و شریعت را به عنوان
«قانون» با فلسفه نیز در ترادف قرار دهد:
«[...] من به اندازه يک ابر دلم میگيرد/ وقتی از پنجره
میبينم حوری/ ــ دختر بالغ همسايه ــ/ پای کميابترين نارون روی زمين/ فقه میخواند/[...]
در اينجا [...] در اينجا فقه نماد قانون و امر عبوس و خشک است؛ بجای فقه، فلسفه هم میتوان گذاشت[...]»
همان منبع
خدمت ایشان بگوئیم،
آنکه بجای فلسفه و قانون، «فقه» میگذاشت
زالممد بود و پیروان انقلابیاش. در
قاموس لات، «فقه» از یکسو نماد «قانون» شده، و از
آنجا که قانون «امرعبوس» است، بجای فقه میتوان فلسفه هم گذاشت! حال
آنکه سهراب سپهری در قرن بیستم زیسته و در این دوران «فقه» از عرصة تکرار و روابط
یکسویه ـ شکم و زیرشکم آخوند ـ فراتر نمیرود؛ ارتباطی هم با «قانون» در مفهوم معاصر ـ حقوق
انسانمحور ـ نداشته و ندارد. از سوی
دیگر، ارتباط «فلسفه» با فقه و قانون، فقط در لجنزار تکرار ـ جوامع موهوم و اسطورهای ـ میتواند برقرار شود، نه در عرصة واقعیت! در این
عرصه، یعنی در هزارة سوم، «فقه»
با تمام واژگانی که به روابط دوسویه و انسان محور ارجاع میدهد در تضاد آشکار قرار
میگیرد. ولی اگر پسر حاج فرج دباغ، قانون
و فلسفه را با فقه در ترادف قرار داده برای این است که جفتکی نثار سهراب سپهری کند
و مدعی شودکه او مانند مأمور «امر به معروف» و قیم و غیره از «حوری» ایراد گرفته
که چرا بجای پرداختن به درخت نارون، به «امر عبوس» فقه پرداخته:
«[...] از نظر سهراب، بجای آنکه، حوری مفتون و مسحور منظرۀ نارون شود و کبوتر دلش
از شوق ديدن آن به پرواز درآيد، به امر
خشک و عبوسی پرداخته و بدان مشغول شده است[...]»
همان منبع
به این ترتیب میباید بپذیریم که در سرودة سپهری، تصویر شاعرانه و «تخیل ادبی» و پرسوناژ پوئتیک
محلی از اعراب ندارد؛ «حوری» یک موجود واقعی است که رفته زیردرخت
نارون فقه بخواند، سهراب سپهری هم او را
مورد انتقاد قرار داده! شاید تولة حاج
فرج دباغ با سهراب سپهری «دیالوگی» پیرامون پرسوناژ «حوری» داشته، و سپهری پس از مرگ، شخصاً به وی این «حقایق» را گفته باشد! خلاصه
برداشت چارپا از «بارکتاب» همان است که برداشت نسل دوم حاج فرج دباغ از سرودة سهراب
سپهری! این گلة وحش جز حدیث و روایات آخوندجماعت هیچ
نمیشناسد، معیارش از ادبیات، تصاویر شاعرانه و تخیل ادبی در حد همان لجنزاری
است که از امامان دجالاش به ارث برده.
در نتیجه زمانیکه به سرودههای سهراب سپهری میرسد درست مثل این است که حلالمسائل
کوفتالاسلام را ورق میزند.
در صورتیکه برخلاف پرسوناژهای تاریخگریز شیعیمسلکان
که در غارهای «باور و توهم» عوام تولید شدهاند، و هر
روز هیکلشان را با واکس سازمان سیا و اینتلیجنت سرویس برق میاندازند، تا همچنان زنده
و پابرجا باقی بمانند، سهراب سپهری موجودیت تاریخی دارد! هر
شارلاتان و لات و اوباشی که به حساب خود «خواندن» فرا گرفته، نمیتواند
بنا به مصلحت وقت حریم خصوصی سپهری را مورد تهاجم قرار دهد و مدعی شود که از ورای سرودههای
وی به «نیت» او پی برده! در واقع مخاطب از طریق سرودههای سپهری نمیتواند
به درون ذهن او «نفوذ» کند. این ادعا که
«نیت واقعی» انسانها را میتوان با تحلیل آثار هنریشان دریافت، میراث «آخوندهای بلشویک» بوده و مبحثی است
فرسوده و فاقد اعتبار. هر چند برای امثال
حاجفرجدباغها که در گردوخاک صحرای کربلا به دنبال بتهای عیارشان میدوند، «فرسودگی و بیاعتباری» محلی از اعراب ندارد. از این شیفتگان عرصة ابهام و ادعا نمیتوان
انتظار درک و فهم این مسائل را داشت.
به عنوان نمونه گرایش مذهبی سپهری به هیچ عنوان مشخص
نیست! در نتیجه هیچکس نمیتواند ادعا کند،
سهراب سپهری دلش گرفته چون حوری ـ دختر بالغ همسایه ـ بجای اینکه محو زیبائی درخت نارون شود، زیر این
درخت «فقه» میخواند! آنچه میتوان از
سروده سهراب دریافت این است که دختر بالغ همسایه از طبیعت ـ کمیابترین درخت نارون ـ دور شده و به «فقه»، نماد سکون و تکرار جامعة
سنتی و زنستیز نزدیک شده. آنچه یگانگی این شعر را نشان میدهد تضاد تصاویری
است که عرصة عادت و تکرار و سکون مرگ و معنویات را در برابر زایندگی و زیبائیهای
زندگی مادی ـ درخت نارون کمیاب و دختر بالغ همسایه ـ قرار داده.
و نام دختر همسایه ـ حوری ـ که در ادبیات اسلام به زیبارویان «بهشت»
ارجاع میدهد، عرصة پویا و زایندة مادی ـ زن ـ را
به مرگ و سکون و عادت مرتبط میکند. این «ارتباط» است که بر سوبژکتیویتة شاعر تأثیر
گذارده و او را به «ابر دلگرفته» تبدیل کرده.
به این ترتیب سوبژکتیویتة شاعر خود
را با «ابر بارانزا» شناسائی میکند و در جایگاهی آسمانی مینشیند، که برخلاف جایگاه آسمانی خداوند ادیان ابراهیمی
به مذهب خاصی هم تعلق ندارد! در واقع شاعر با این ادبیات از باورعام و ویراستهای
رسمی، یعنی از عرصة انسانستیز سکون و
تکرار و عادت فاصله میگیرد. چرا که این عرصه، برای «تحریک افکار عمومی» و نشاندن جمع در
جایگاه قضاوت ـ بازگشت به جوامع اسطورهای
ـ مناسب است! سرودة سپهری را میتوانیم به این صورت خلاصه
کنیم که ذهنیت شاعر از حضور نماد سکون و تکرار ـ فقه ـ در عرصة پویائی و زیبائی ـ زن و طبیعت ـ آزرده
شده. چرا که فقه به عنوان نماد سکون و تکرار و روابط
یکسویه، با «فردیات هنرمند و آزادی
بیان» وی در تضاد قرار میگیرد. در
واقع نمادهای سکون و تکرار «ایستائی» را بر جامعة بشری تحمیل میکند و از آن جامعة
اسطورهای ـ دوقطبی ـ میسازد. ویژگی جامعه اسطورهای همچنان که در وبلاگهای
پیشین هم به کرات گفتهایم، این است که
«جمع» جانبدار میشود؛ در جایگاه قضاوت مینشیند؛ حکم صادر میکند و نهایت امر حکم صادره را نیز
در خیابان به اجرا میگذارد. شرایطی که اینروزها در ایالات متحد حاکم شده!
جنجال رسانههای غرب پیرامون یک
«حادثه» ـ مرگ مایک براون ـ فرصتی طلائی برای حاکمیت آمریکا فراهم آورد تا
«جامعة اسطورهای» و توحش جمع را به ارزش بگذارد! اینچنین بود که سیاهپوستان در
سنگر «مظلوم» قرار گرفتند، «مردم» به عنوان حامی مظلومان تظاهرات فرمودند؛ باراک اوباما نیز همچون آخوند و پیامبران ادیان
ابراهیمی «در کنار مردم» نشست؛ برنامة شهیدسازی به چند ایالت دیگر گسترش یافت و
... و هر بار «مردم» در جایگاه قضاوت نشستند و پلیس را «مجرم» شناختند! در
مرحلة دوم، زمانیکه دادگاه حکم برائت
پلیس را صادر کرد، همین «مردم» بر علیه حکم
دادگاه تظاهرات کردند و افسر پلیس استعفاء داد.
کار بجائی رسید که یک نفر برای
اجرای «عدالت علوی» قیام کرد و میخواست «پلیس جنایتکار» را به قتل برساند. خلاصه،
با این بساط بنیادهای حامی «نظم حقوقی» ـ قوة قضائیه و نیروهای انتظامی ـ در ایالات متحد به شدت متزلزل شده. بله، هدف از
رسانهای کردن «حوادث»، دوقطبی کردن فضای اجتماعی، نشاندن
«جمع» در جایگاه قضاوت و شیطانسازی است.
روند «شیطانسازی» معمولاً با طبل زدن
بوقهای آتلانتیست برای «شهید»آغاز میشود،
با لشکرکشی خیابانی و شعار ـ پرتاب سنگ به شیطان ـ تداوم مییابد! اشتباه نکنیم،
این «شیطان» همان شیطانی است که دکان آخوند را برای فروش دین به مردم
«رونق» میدهد! امروز هم شیطان در ایالات متحد در تقابل با توهمات و باورهای «مردم»
قرار گرفته! «باور مردم» این است که «مایک براون» به دلیل
نژادپرستی پلیس آمریکا جان سپرده. حال آنکه امکان دارد «واقعیت» جز این باشد! البته مورد مایک براون و دیگر سیاهپوستانی که
طی چند روز اخیر در رسانهها و یا در واقع به قتل رسیدهاند، موضوع وبلاگ ما نیست. به
استنباط ما جنجال و هیاهوئی که در آمریکا از طریق رسانهای شدن حادثة فرگوسن به راه
افتاده، بازتاب شکست استراتژیک همزمان آتلانتیسم در خاورمیانه
و اروپای شرقی ـ سوریه و اوکراین ـ است.
حاکمیت ایالاتمتحد که تمامی بحرانهای
داخلی خود را طی دهههای طولانی از طریق «انقلاب»، «جنگ»،
درگیریهای قومی و نژادی و ... به خارج از مرزها صادر میکرد تا در درون
«آرامش» داشته باشد، پس از شکست در میادین
اروپای شرقی و خاورمیانه به ناچار به استقبال بحرانهای داخلی خود شتافته. و از آنجا که هیئتحاکمه فروپاشیهای تندی را
در درون پیش بینی میکند، جهت کنترل جامعه دست به دامن پاشنه آهنیها شده.
این پاشنهآهنیها هستند که میخواهند با
دوقطبی کردن فضای اجتماعی، و هی کردن «مردم» به خیابانها با یک تیر چندین
و چند نشان بزنند.
این لشکرکشیهای خیابانی در داخل کشور «فضای
خالی» را با شعارها و درگیریهای شهری پر میکند،
و در خارج لوتی و عنترهایشان میتوانند
با تکیه بر این بحرانسازیها به اجماع برسند.
با توجه به تکرار جملة «نمیتوانم نفس بکشم» در
بوقهای رسمی و غیررسمی حکومت زالممد، چه در داخل و چه در خارج مرزها، به نظر
میرسد که این جملة جادوئی محفل نفرتفروش «شیخ وشاه» را به اجماع رسانده باشد! این
روزها جملة «نمیتوانم نفس بکشم» را همة دکههای فارسینویسی آتلانتیسم از کیهان و
ایریب گرفته تا بسیاری دیگر بر سردرشان نصب کردهاند. خلاصه اینان هم خود را «مخالف تبعیض» مینمایانند
و هم شعارهای تولیدی سازمان سیا را با ذوق و شوق «تکرار» میکنند. گویا پلیس نیویورک یک سیاهپوست را به جرم تکفروشی
سیگار بازداشت میکند و حین عملیات پلیسی این فرد جمله جادوئی را برزبان میراند و
سپس جان میسپارد.
در نتیجه لازم است «همه» این جمله را «تکثیر
و توزیع» کنند. به فرض اینکه صحنة بازداشت سیگارفروش دورهگرد
ساختگی نباشد، این ماجرا به هیچ عنوان
«نژادپرستی» پلیس آمریکا را به اثبات نمیرساند.
از یکسو سفیدپوستها هم قربانی خشونت
این پلیس میشوند، و از سوی دیگر سیاهپوستان
هم کم نیستند که با انگیزههای نژادی دست به آدمکشی میزنند! به
عبارت دیگر، نژادپرستی،
سیاه و سفید و زرد و سرخ نمیشناسد.
این حاکمیت آمریکاست که دقیقاً مانند دولت پوشالی کانادا، بساط «قبیلهگرائی» را مورد تشویق قرار میدهد، چرا که
به این ترتیب، به مصداق «تفرقه بینداز و
حکومت کن» جامعه را بهتر میتواند سرکوب کند! بله، «گلهسازی» حکمتی دارد! بدون
گلهسازی نمیتوان در هزارة سوم جامعة اسطورهای
ایجاد کرد و ارتباط انسانی و دوستانه را به حداقل رساند. و این روند خشونت چنان به مذاق پاترنوس خوش آمده
که به فیلم آشنذری تولید حکومت زالممد جایزه داده!
جمکرانیان ضمن تقلید میمونوار از فیلم
کیاررستمی ـ خانة دوست کجاست، این فیلم را کمی تحریف کرده و شاهکاری ساختهاند به نام «خانة فاطمه کجاست!» در این
شاهکار میمون، پسر بچهای برای ادای به
قول جمکرانیان، «نذورات مادر» بیمارش میباید 7 عدد فاطمه بیابد، ولی از آنجا که 4 عدد فاطمه بیشتر در روستا
نیست، کودک مجبور میشود برای یافتن 3
عدد فاطمة باقیمانده از کوهستانهای پر برف عبور کرده به روستای مجاور برود! خلاصه
این اثر گرانسنگ تقلیدی است آخوندی از فیلم کیارستمی! در این
فیلم یک پسر بچه «دفتر مشق» دوستش را به اشتباه برمیدارد و چون میداند که اگر دوستش تکلیف شب را انجام
ندهد، از مدرسه اخراج میشود، برای پس دادن دفترچه خود را به آب و آتش میزند. خلاصه
پیام فیلم کیارستمی انتخاب «دوستی و برادری و اجتماعیات» در برابر الزامات
خانواده و روابط سنتی است. حال آنکه پیام فیلم میمونهای جمکران بر روابط
سنتی تأکید دارد. روابطی که فرزند را در
خدمت توهمات و اعتقادات والدین قرار میدهد و آینده را در خدمت گذشته!
به همین دلیل است که فیلم کذا در
فستیوال لندن جایزه گرفته! و به احتمال زیاد فستیوال برلن هم از قافلة
بلاهتگستری و سفلهپروری پاترنوس عقب نخواهد ماند. دلیل
هم اینکه در جوامع اسطورهای، سفلهپروری، تهاجم
به حریم خصوصی، تقلید، و تعبد و ... و به طور کلی «انسانستیزی» و
شیطانسازی از الزامات اساسی است! و این الزامات را خارج از «خانة فاطمه» نخواهیم
یافت! از اینرو در بروکسلستان همه به دنبال «خانة
فاطمه» میگردند! در آلمان خانةکذا
«توگچه» نام دارد. ایشان یک زن ترکتبار
هستند که به ادعای رسانهها برای دفاع از دخترانی که مورد تهاجم قرار گرفته بودند
به قتل رسیده! یک نشان افتخار هم به «توگچه» اعطاء شد که در آن
دنیای نیست در جهان «مفتخر» باشد. ولی با
توجه به اینکه «نژاد» مقتول آریائی نبوده،
و «مردم» آلمان هم بجز یهودستیزی
به صفت نیک بیگانه ستیزی نیز آراستهاند، از
کجا معلوم که مرگ توگچه دلایل دیگری نداشته باشد؟!
در هر حال، هیاهوی
رسانهای پیرامون حوادث متفرقه همواره یک هدف مشخص را دنبال میکند: گلهسازی جهت ارعاب مردم یا نشاندنشان در
جایگاه قضاوت. ولی در
پس پردة جنجال رسانههای غرب پیرامون رخدادهای فرگوسن و نیویورک و غیره، مسائل
مهمی در جریان است! به عنوان نمونه به گزارش «لوگران. سوار»، مورخ 6 دسامبر 2014، ایالاتمتحد، استرالیا،
کانادا، شیلی، کلمبیا، کره، کوستاریکا، هنگکنگ، ایسلند، اسرائیل، ژاپن، لیختنشتاین،
پاکستان، پاناما، پاراگوئه، پرو، سوئیس، نروژ، زلاندنو،
تایوان، ترکیه و 28 کشور بروکسلستان، محرمانه برای سلب مسئولیت از دولت در زمینههای
آموزش و پرورش، بهداشت، خدمات مالی، ارتباطات و حمل و نقل به مذاکره مشغولاند، بدون اینکه شهروندانشان را در جریان امور قرار
دهند! وقوقساهابهای آتلانتیسم هم در اینمورد خفقان
گرفتهاند، چراکه اینان فقط «به فرموده» وق میزنند. در
نتیجه، افتتاح راه آهن شرق دریای خزر که قزاقستان را به
ترکمنستان و ایران متصل میکند، در بروکسلستان
به خفقان برگزار شد!
به همچنین است فعالیتهای فرهنگی هند و
ترکیه در روسیه که در محاق سانسور رسانهای فروافتاد و از همه مهمتر سفر ولادیمیر
پوتین به ترکیه بود که نفس آتلانتیسم را مثل نفس همان سیگار فروش نیویورکی بند
آورده!
اگر در روایات رسانهای چنین آمده که آن
سیگار فروش جان سپرد و شهید شد، در عوض
جمکرانیان به آتلانتیسم تنفس مصنوعی داده او را زنده نگاه داشتند. جنگ سگ زرد با شغال در زمینههای «سوءاستفادههای مالی و اخلاقی و
غیره» به کنار، نشخوار و بازنشخوار قصة 16 آذر و بازداشت 3 تن
از اعضای دفتر و دستک «ندای ایرانیان»، آنهم
چند روز پس از صدور مجوز برای این تشکل حکومتی و بیبرنامه، نمونههائی است از عملیات کمکرسانی زالممد به
لاشة متعفن آتلانتیسم!
پیش از ادامةمطلب بد نیست به قصة
بازداشت «آن 3 تن» و اهداف والای ندای ایرانیان نیمنگاهی بیاندازیم. «خبر»، یا
بهتر بگوئیم شایعة بازداشت را «سایت کلمه» منتشر کرده و از آنجا که سایت کذا مورد
اعتماد سازمان سیا بوده و هست، رادیوفردا هم آناً این خبر جانگذاز را بازتاب
داد و نوشت:
«[...] افراد یاد شده از اعضای فعال و سابقهدار جریان
فتنه بودهاند که [...] در یک خانه فساد مختلط دستگیر شدند [...] درجریان بازداشت علاوه
بر شیشههای مشروبات الکلی تعدادی ردیاب شنود، شوکر الکتریکی[...]که به منظور تبلیغ علیه نظام
و ارتباط با شبکههای مجازی ضدانقلاب و فتنه مورد استفاده قرار گرفته است، کشف و
ضبط گردید[...]»
منبع: رادیوفردا،
مورخ 9 دسامبر2014
خلاصه اعضای این حزب مثل اینکه از جمله
تروریستهای ضداسلام و «ضدامام» بودهاند!
ولی پیام سطور فوق چنین القاء میکند که آن 3 تن هم اهل «جامعة مختلط» و
مشروبات الکلی بودهاند و از اعضای حزب «ندای ایرانیان!» به
عبارت دیگر، تشکل کذا گویا با نوشیدن مشروبات الکلی و جامعة
مختلط مخالفتی ندارد. البته نام واقعی این تبلیغات «خررنگکن» بازارگرمی
برای صادق خرازی، نوچة ملاممد خاتمی است! صادق خرازی
از طریق تبادل «زنان»، یک پا در بیت زالممد دارد، یک پا در طویلة ملاممد گوبلز، و ... و از همه مهمتر اخیراً ناچار شده شخصاً
گوشهچشمی هم به قاسم سلیمانی نشان دهد تا
بتواند در کشوری که فاقد قانون اساسی در مفهوم معاصر است، مجوز
«حزب» بگیرد! جای تعجب نیست که اهداف
چنین حزبی بازگشت به دوران نورانی آن وحشی بیابانی باشد:
«[...] ندای ایرانیان در
نخستین بیانیه خود با تأکید بر اصلاحطلبی و دوری از تندروی، افزوده بود که به دنبال تقویت مردم سالاری و
نهادینه شدن پیام هشت مادهای حضرت امام خمینی است[...]»
همان منبع
دردسرتان ندهم، «ندای
ایرانیان» جز ابهام و گنگگوئی و پوپولیسم هیچ «برنامهای» ندارد. در این
میان، «مردمسالاری» به عنوان لگدمال
کردن آزادی بیان افراد، و سرکوب فردیتها و
اقلیتها تکلیفاش روشن است. میماند اصلاحطلبی
و دوری از تندروی! دو عبارت مبهم و فاقد
چارچوب حقوقی! پیام 8 مادهای خمینی هم فقط
به زعم نوچة ملاممد خاتمی میتواند مترقی و پیشرفته به شمار آید. این 8
ماده هر چه بوده، به دلیل آنکه از قلم یک ملای شیعیمسلک تراوش
کرده، حداقل با حقوق و آزادیهای
فردی، لائیسیته و آزادی اجتماعی و حقوقی
بخصوص برای زنان مخالف خواهد بود. پس نمیبینیم
حضرات در کجای این 8 ماده ترقی و پیشرفت پیدا کردهاند که آن را دم در دکانشان به
همه میفروشند. به استنباط ما ساواک زالممد
بیجهت آن 3 تن را بازداشت کرده؛ دلیل هم روشن است. این ماه دسامبر با همة دسامبرهای سدة اخیر تفاوت
دارد، و از شما چه پنهان که در آستانة شبیلدا بوتههای
یاس ما از روز اول دسامبر غرق گل شده!
<< بازگشت