زبان و زبون!
«[...] این
تغییرات نه فقط در مورد روزنامهها، که در مورد سالنامهها، جزوهها،
پوسترها، اعلامیهها، فیلم [...] و هر نوع محصول ادبی انجام میشد [...]
روز به روز و دقیقه به دقیقه گذشته را با امروز تطبیق میدادند [...] تاریخ را
مدام پاک میکردند و آنطور که مصلحت بود بازنویسی میکردند [...] در مورد سایر
وقایع ثبت شده نیز روند همین بود. همه چیز در ابهام رنگ میباخت[...]»
منبع: جرج اورول، رمان 1984.
طی نخستین
هفتة ماه مه، علی خامنهای مجبور شده دو بار حسابی برای ارباب
معلق بزند، و تبلیغات سازمان سیا برمحور
نفرتفروشی، تهاجم و مداحی را بازنشخوار
کند. نخستین بار با ایجاد ترادف بین «مخالفت مستدل» و
«طعنه»، و ابراز انزجار از زبان انگلیسی و سفر به
آنتالیا، اینبار نیز با ادعای مضحک «دشمنی آمریکا با اسلام
و شیعه!» بله، طبق اصول دستگاه تبلیغات گوبلز، «با
تکرار، میتوان دروغ را به واقعیت تبدیل
کرد»، و تبلیغات سازمان سیا و شاخکهای اسلامیاش نیز
در همین راستا تنظیم میشود:
«[...] امروز
اسلامستیزی، ایرانستیزی و شیعهستیزی از سیاستهای قطعی
آمریکا و دولتهای وابسته به آن است [...]»
منبع: رادیوفردا،
مورخ 5 مه 2016
بر اساس
اظهارات علی خامنهای، آمریکا که طی سدة
اخیر، برای مبارزه با مدرنیته و خصوصاً جهت سرکوب نظم
انسانمحور، شعار ابلهپسند «اسلام، دین ضداستبداد» را خلق کرد، و از تعدد زوجات و پدوفیلی و بردهفروشی تصویر
«ضداستبداد» ارائه داد، «دشمن اسلام و
شیعه» است! البته میدانیم که این پوچپردازیها، در واقع «واژگوننمائی» است و با هدف ارائة
تصویر دلپذیر از ارباب تنظیم میشود. همچنین در اظهارات خامنهای دروغ دیگری را نیز
میباید بپذیریم. و آن اینکه سازمان دادن
به «داعش» هم به دلیل دشمنی آمریکا با اسلام بوده، نه برای ارائة تصویر دلپذیر از حکومت اسلامی
جمکران و دیگر حکومتهای ضدانسانی که آمریکا با تکیه بر تروریسم اسلام سیاسی در
منطقة خاورمیانه سر هم کرده:
«[...] غربیها
[...] حامی این جریان [داعش] هستند و در چارچوب اسلامستیزی، در تبلیغات خود از آنها به عنوان "دولت
اسلامی" نام میبرند تا وجهة اسلام را تخریب کنند[...]»
همان منبع
همه بدانند و
آگاه باشند که غربیها میخواهند وجهة «پدوفیلی و بردهفروشی و سنگسار و قصاص» را
تخریب کنند! بله،
این است پیام واقعی علی خامنهای، غلام خانهزاد آتلانتیسم. معلق
زدن مکرر رهبر حکومت جمکران برای ارباب یانکی، دیگر کارش را به مضحکه کشانده؛ دلیل
هم روشن است. حکومت ملایان، به ویژه پس از آزادی پالمیرا از تضعیف آمریکا
سخت نگران است و میترسد که واشنگتن دیگر نتواند دوام و بقای تروریسم اسلام سیاسی
را تضمین کند! امکان جنگ افروزی نیز، حداقل
تا پایان دوران باراک اوباما منتفی است!
در دوران «طلائی» احمدینژاد
که قرار بود یانکیها به ایران حمله فرمایند،
گلة «تندروها» در میعادهای پیروزی ارتش سرخ بر آلمان نازی، یکشبه
به پیشرفتهای حیرتانگیز در زمینة نظامی و تکنولوژیک دست مییافت. هواپیمای
بدون سرنشین رادارگریز میساخت؛ موشک بالیستیک با بُرد چند هزار کیلومتر رونمائی
میکرد؛ زیردریائی نامرئی فیروزهای رنگ به
آب میانداخت؛ و مانورهای چند میلیون نفره در «خلیج همیشه
فارس» بر پا میکرد! خلاصه به صورت
غیرمستقیم به ارباب یانکی خود اطمینان میداد که برای جانفشانی در راه منافع عموسام
آمادگی دارد. ولی پس از آزادی
پالمیرا، اوضاع «کمی» تفاوت کرده، و آتلانتیستها در اروپا و کل منطقه سخت به
افلاس افتادهاند. از اینرو در میعاد ورود ارتش سرخ به پایتخت
آلمان نازی ـ 2 مه 1945 ـ زیگمار
گابریل، معاون آنجلا مرکل ناچار شد از سفر به جمکران
انصراف دهد و اینچنین بود که محافظ ارشد خامنهای، ظاهراً
به دلیل نقص فنی اسلحهاش شربت شهادت نوشید!
در نتیجه، برای
جبران شکست سناریوی کودتای سپاه پاسداران ـ
ترور خامنهای و ایجاد هیاهو جهت پرش در آغوش گرم یانکیها ـ قلادة
مقام معظم جمکران را گشودند، تا در گام
نخست، با اظهارات تهاجمی در مورد «زبان، فرهنگ و مخالف سیاسی»، هیاهو برای هیچ راه اندازند! باشد
که تبلیغاتچیها در گام بعد، «زبان» را
به ابزار صیقل زدن ماتحت آخوند ـ به ارزش
گذاشتن پوپولیسم ـ تبدیل نمایند.
اینچنین بود که بیبیسی و تمامی شاخکهای فارسیزبان
آتلانتیسم، وعظ و خطابة خامنهای را منعکس
کردند، و این زبان تهاجمی در سایت «صدای
آلمان» بازتاب «شایستهای» یافت! چرا که ادبیات «اسلام سیاسی»، ویراست
قرون وسطائی ادبیات آلمان نازی است، و سربسته بگوئیم، در ذهن «بعضیها» هیتلر
و گوبلز و به ویژه پوپولیسم و «جامعة یکدست» را «تداعی» میکند! پس جای
تعجب نیست که وزنة استقبال گسترده از پوچبافیهای آخوند شیعیمسلک بر شانة شیپور
آلمانی «کدخدا» سنگینی کند. بله، در «دهکدة جهانی»، کارها را کدخدا تقسیم مینماید. و همین
کدخدا، بوق نژادپرستان لندن را نیز مأمور
تلطیف «پدوفیلی» کرده بود.
روند کار این بود که بیبیسی با انتشار یک سری «گزارش»
پیرامون «خشونت»، بدرفتاری والدین و دیگر
اعضای خانواده را با کودک به عنوان خشونت و «کودکآزاری» مطرح کند تا بتواند
«سوءاستفاده جنسی» از کودک را در میانة این بساط جاسازی نماید. هدف این «جاسازی» طبق معمول، عادیسازی
و لاپوشانی «تجاوز» به کودک بود. لاپوشانی جنایتی که در دین مبین «آزاد» است، و از جمله احکام لاینفک برنامههای «آموزشی»
کلیسا نیز شمرده میشود!
خلاصه با در نظر گرفتن تخریب سعدی و آثارش، و
همچنین فاکتور گرفتن از سروانتس، بنیانگزار رمان، میباید
اذعان کنیم که کدخدا وظایف شاقی بر دوش نزولخورهای لندن گذاشته بود، و
البته آنگلوساکسونها بخوبی از عهدة انجام این وظایف «مقدس» برآمدند. به طوریکه موفقیت اینان کدخدا را خیلی شاد کرد،
و برق شادی در چشماناش چنان درخشید که دو
کلیسای ارتدکس در نیویورک و سیدنی را به آتش کشید! این
رخدادهای شگفت شاید به دلیل تقارن روز جهانی کارگر با «عید پاک» ارتدکسها باشد! شاید
هم اصلاً برقی که در چشمان کدخدا درخشید، برق خشم بوده. خشم از فروپاشی محور «ژاپن ـ استرالیا!»
میگویند بعضیها میخواستند این محور را به «سدسکندر»
در برابر چین تبدیل کنند، از اینرو دولت «مستقل» و تحتالحمایة
بریتانیا، یعنی استرالیا را تشویق کردند تا
مناقصة ساخت زیردریائی را به ژاپن بسپارد.
ولی به دلایلی که باز هم همه میدانند
و نمیگویند، سدسکندر کذا فروریخت؛ نخست چین از ورود ناوگان آمریکا به آبهای هنگکنگ
ممانعت کرد، سپس جهت پنهان داشتن این شکست
تلخ «پیروزی فرانسه» در بوق و کرنا افتاد! البته مسائل نظامی استرالیا موضوع این وبلاگ
نیست. آنچه از استرالیا به ما مربوط میشود، خارج از رفتار وحشیانة ایندولت «مستقل» با
پناهجویان، ویژگیهای بیبیگوزکانة این سرزمین است. در بیبیگوزکهای برخی بهائیان، چنین
آمده که «بجز ساکنان استرالیا، مردم سراسر
جهان با بمب اتمی ـ یا سنگ آسمانی ـ نابود خواهند شد!» و از آنجا که بیبیگوزک، پایه و اساس «دین» به شمار میآید، و برای گسترش حماقت و سرکوب انسان از الزامات
است، آخوند نیز «مأموریت» الهی دارد، تا مرتباً بیبیگوزکهای متفاوت بسازد. بیبیگوزک
در زمینة فرهنگی، سیاسی، تاریخی و ... و به ویژه «آپدیت» کردن بیبیگوزکهای
نخنما و فرسوده!
برای «آپدیت» بساط «وحی»، بیبیسی
در برنامة «پرگار»، حسین حاج فرج دباغ، رهبر چماقداران دانشگاه را به همراه فرزند خلف
شیخ مهدی بازرگان، جهت «تحقیق» به صحرای
عربستان در قرن هفتم میلادی فرستاد، و واقعاً که نتایج بسیار درخشانی نیز به دست
آورد. یکی از محققان دریافت که، «الله
از طریق ارسال امواج به محمد صاد، با وی
تماس میگرفت»، دیگری شخصاً به دیدار
الله رفت، و در مورد قرآن از ایشان پرسوجو کرد، سپس به
استودیو بیبیسی بازگشت و تأکید کرد که، «قرآن، کلام خدا نیست.» خلاصه،
مشتاقان میتوانند به برنامة
«پرگار» مراجعه کنند، و خود را از «شر» حرکت خطی زمان برهانند؛ چرا که،
«پرگار» فقط دایره رسم میکند، و
برنامة پرگار هم مخاطب را در دایره پروپاگاند استعمار میاندازد تا او را با«حقایق
الهی» آشنا کند! پس بهتر است بیبیسی و برنامة «علمی» پرگار را
رها کنیم و بپردازیم به «زبان!»
همچنانکه شاهد بودیم در میعاد ورود ارتش سرخ به پایتخت
آلمان نازی، علی خامنهای برای «زبانفروشی» بالای منبر رفت
تا مخالفت مستدل سیاسی را با رفتار تهاجمی لات در ترادف قرار دهد:
«[...] تحمل مخالف در جامعه نهادینه نشده است، زیرا
تا فردی مختصر طعنهای میزند، با مشت به
سینه او کوبیده میشود، این، یعنی عدم تحمل مخالف[...]»
منبع: وبسایت علی خامنهای، مورخ 2
مه 2016
شاید چند روز دیگر، در برنامة «پرگار بگویند، این اظهارات از دیباچة «رفتار دمکراتیک در
صدراسلام»، به قلم محمد صاد برگرفته
شده! ولی پیام اصلی مبهماتی که علی خامنهای
سر هم کرده، این است که «مخالفت»، یعنی تهاجم و طعنه زدن! روشنتر بگوئیم، خامنهای در مسیر باور عوام حرف میزند؛ مبهمبافی میکند؛ حرفهایاش استدلال منطقی و مبنای حقوقی ندارد. و هدف از ردیف کردن «مبهمات» چیزی نیست جز مرزشکنی
و مخدوشکردن مرز مفاهیم متضاد، یعنی توسل
به شیوة شناخته شدة فاشیسم که کاربرد نهائی آن «توجیه» تجاوز و یکجانبهگرائی است.
علی خامنهای علیرغم ظاهر «دمکراتیک
اظهاراتاش» عملاً با ایجاد ترادف میان «مخالف و مهاجم»، دقیقاً
در مسیر یکجانبهگرائی گام برمیدارد. باید ببینیم در حکومت فاشیست اسلامی که هر گونه
مخالفت با دگم، جزایاش مرگ است، مزخرفات
علی خامنهای واقعاً به چه دلیل ردیف شده؟
پاسخ روشن است، مقام معظم جمکران
در عمل برای نهادینه شدن «تهاجم» در جامعه لهله میزنند! حال
آنکه بر خلاف چرندیات ایشان، در عرصة سیاسی است که «مخالفت»، آنهم
مخالفت منطقی و مستدل میباید نهادینه شود، نه پای
منبر جفنگبافی و روضهخوانی و نفرتفروشی.
در هر حال، خامنهای و دیگر مقامات جمکران و مخالفنمایان
این حکومت، به یک زبان انسانستیز واحد سخن میگویند؛ زبان قلعة حیوانات! به همین دلیل نیز رادیوفردا، نه فقط حرافی اینان را منعکس میکند، که به صورت زیرجلکی به آن امتداد هم میدهد! به عنوان نمونه، یکروز
پس از انتشار اظهارات شکمی علی خامنهای در مورد «زبان، و آموزش زبان انگلیسی و ...»، شیپور
سازمان سیا مطلبی تحت عنوان «اسنوبیسم زبانی» منتشر کرد، تا دامنة توحش جمکرانیها را هر چه بیشتر گسترش
دهد.
رادیوسیا در این مطلب «هنرمند و خلاقیت هنری» را هدف
گرفت و چنین فرمود، که اگر «اکثریت» سهراب
سپهری را «شاعر خلاق» به شمار آورد، این
امر «اتوریته» ایجاد میکند در نتیجه «نفی» شاعری و خلاقیت سپهری مشکل میشود! به
عبارت دیگر، اینبار رادیوسیا «جمع» را
در جایگاه «هنرشناس» نشانده، باشد تا
«نقدادبی» با قضاوت ارزشی و شکمی «جمع» و «مردم» در ترادف قرار گیرد:
«[...] یکی از راههائی که اتوریته شکل میگیرد و با
خود خوب و بد کردن میآورد توافقهای عمومی است.
اگر شمار کسانی که سهراب سپهری را
شاعر خلاقی میشمارند آنقدر زیاد باشد که نفی شاعری و خلاقیت سپهری را دشوار کند
با تشکیل یک اتوریته زبانی و ادبی و اجتماعی روبرو هستیم. بنابر این بد و خوب کردن امری روزمره است، و همه
ما انجام میدهیم [...]»
منبع: رادیوفردا، مورخ
3 مه 2016
در سطور فوق، همچنانکه میبینیم، «سلیقة جمع» شاعر و خلاقیت شاعر را تعیین کرده. به عنوان نمونه، اگر
«جمع» سرودهها و یا حکایات و هزلیات سعدی را نپسندد، پس میتوان
سعدی را هم «نفی» کرد! به عبارت دیگر،
هنر و ادبیات باید «مردمی» باشد و زبان هم «بهداشتی!» نتیجتاً سانسور کلیات سعدی توسط فروغی، و سپس مثله
کردن آن توسط ملاممد خاتمی، در راستای
همین تبلیغات فرهنگستیز محفل «احترام به ادیان» در باب زبان «بهداشتی» صورت
پذیرفته، و هیچ اشکالی هم ندارد! مسلم
بدانیم اگر از چند و چون این ترفند استعماری آگاه نباشیم، این
روند «خوب و بد کردن» همچنان ادامه پیدا میکند،
تا جائی که «نه از تاک نشان ماند،
و نه از تاکنشان!»
همانطور که پروپاگاند سازمان سیا میگوید، «خوب و بد کردن امریست روزمره و همه ما آن را
انجام میدهیم!» پس سانسور ادبیات کلاسیک و معاصر ایران، و افزودن زبان ابتذال آخوند به آثار فروغ و
دیگران نیز امری است «روزمره!» هر چه
باشد، حکومت جمکران نوع صحرائی حکومتی است
که در رمان 1984 به تصویر کشیده شده. حکومتی فاقد قانون، که
تفکر و فردیات در آن «جرم» به شمار میآید، و در آن همه میباید به «زبان نوین» سخن
بگویند! زبان نوین، زبانی
است که گویش فردی را از انسانها گرفته تا مرتکب «جرم تفکر» نشوند.
مطلب رادیوفردا هم در راستای همین روند تنظیم شده! برای
دریافت ابعاد پوچگوئی در مطلب کذا طرح یک پرسش کفایت میکند، و آن
اینکه، ارتباط خلاقیت هنری با «همه» و «خوب و بد کردن
روزمره چیست؟» پاسخ هم روشن است؛ هیچ! «همه»،
نه خلاقیت هنری را میشناسند و نه قادر به درک ابعاد نوآورانة یک اثر هنری
هستند؛ تل موهوم «همه»، از آنجا که در عرصة
ارزشی «نیک و بد» دستوپا میزند، نمیتواند
در جایگاه نقد کنندة اثر هنری بنشیند. و از همه مهمتر، عرصة «روزمرة مردم» در تضاد آشکار با هنر قرار میگیرد.
اگر چنین تضادی در کار نیاید، اثر هنری خلق نمیشود. «هنرمند» با الهام از واقعیت ـ زندگی روزمره
ـ اثر هنری میآفریند، و این آفرینش
مستلزم فاصله گرفتن از «زندگی روزمره» است. پر واضح
است که «همه» نمیتوانند از زندگی روزمره فاصله گرفته، ارزش اثر هنری را دریابند. ولی همه میتوانند با نیمنگاهی به یک اثر هنری
ارزشهای شخصی خود را در رابطه با آن عنوان کنند. به همین دلیل است که سیاستپیشگان، جهت پیشبرد اهداف محفلیشان، به «نقد هنری ارزشی» نیاز دارند و هنر و
هنرمند را در خدمت اهداف محفل خود میخواهند.
ولی در یک جامعة متمدن، هنر و
هنرمند را «در خدمت» سیاست و سلیقة جمع نمیگذارند، چرا که
این عمل گام برداشتن در مسیر توحش آخوند، یعنی نفی آشکار «آزادی بیان» خواهد بود. فقط در
«دهکدة جهانی» که «همه چیز سیاسی است»، و طنز با توهین و بیادبی در ترادف قرار میگیرد، میتوان آزادی بیان را اینچنین در ابهام فرو برد.
<< بازگشت