سنجاققفلی و سیا!
نه محقق بود، نه دانشمند
چارپائی بر او کتابی چند
وقتی «موسی» میگوید،
«نشست لوزان بینتیجه بود» و جان کری هم از سیاستهای ایران در یمن و سوریه
انتقاد میکند، به این معناست که، در نشست لوزان آمریکا به ناچار از سیاست دوم
آتلانتیسم ـ حمایت از دخالت جمکران در
سوریه و یمن ـ دست شسته!
در آستانة نشست لوزان،
بیبیسی با عصای موسی و «سنجاق
قفلی» کشف کرده که «مادر» بایزید بسطامی، «گَبر» بوده!
و میدانیم که واژة «گبر» به «ایرانی
و فرهنگ و تمدن ایران باستان» ارجاع میدهد،
و با بساط ابتذال و خشونت اقوام سامی و گوسالهپرستی و یکتاپرستی گوسالهپرستان
در تضاد قرار میگیرد. از اینرو «چپنما» با همین سنجاق قفلی به
میهمانی «چماقدار» رفته، تا با توسل به مارکس و فروید و استالین و پهلوی
اول، یکبار دیگر، فاشیسم را با
مارکسیسم در ترادف قرار دهد و جنایت و تجاوز را توجیه کند!
پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، برای آندسته از خوانندگان گرامی که به قول آخوند
در دریای «جهل و خرافه» غرقهاند، یعنی با
«علم الهی» ـ این «علم» در طویلة مشروعه
معنائی جز باد شکم اقوام سامی ندارد ـ آشنا
نیستند، اشارهای داشته باشیم به جیببری
هارون و موسی از قوم بنیاسرائیل!
در قصههای صدر یهودیت چنین آمده که، پس از خروج از مصر، حضرت موسی که بر پایة توهمات قوم بنیاسرائیل مأموریت
«الهی» یافته بود، قوم «برگزیده» را همچون رمة گوسفندان به دست
هارون، برادرش سپرد و خود جهت تفکر و تعمق و کشف و
الهام راهی کوه و کمر شد. هارون نیز در غیاب «ناجی» بیکار ننشست و جهت زدن
جیب «قوم برگزیده» هر چه زر و زیور و طلا داشتند از آنان گرفت و یک گوسالة زرین
برایشان ساخت تا چشم همة گوسالههای سیمین را خیره کند. خلاصه از آنهنگام بود که قوم برگزیده به پرستش
گوسالة زرین پرداخت. زمانی که گوسالهپرستی قوم یهود برای هارون مسلم
شد، به موسی که پشت سنگی پنهان شده بود علامت داد و
موسی هم با «ده فرمان» به سراغ قوم «برگزیده» آمد و حسابشان را چنان رسید که نه
تنها فراموش کردند زر و زیور خود را از هارون طلب کنند، که هر آنچه مال و اموال
داشتند با کمال میل تقدیم «لنین» عصر فراعنه کردند. باشد تا
خداوند خونخوار ابراهیم از گناهانشان درگذرد.
آنگاه به فرمان موسی،
گوساله زرین را به پودر تبدیل کردند و
پودر کذا را در آب پراکندند. سپس آنحضرت مردم را فرمود که از آن آب بنوشند. چون قوم برگزیده آب طلا را سر کشید، موسی بانگ
برآورد، «هر که با من است، در کنار من بایستد.» آنگاه به همه کسانی که در
کنارش قرار گرفته بودند گفت، شمشیر بردارند، و یک تن از نزدیکان خود را به قتل برسانند، و ... و
خلاصه آنروز سه هزار تن به قتل رسیدند. پس از اینکه مراسم کشتوکشتار الهی به پایان رسید، موسی
به قوم برگزیده فرمود شما گناهکارید و یهوه از دست شما سخت خشمگین شده، از
اینرو باید سادهزیستی پیشه کنید؛ داشتن
زر و زیور برای شما ممنوع است! مردم هم گریان و ترسان و لرزان هر آنچه برایشان
مانده بود به درگاه یهوه تقدیم کردند! البته خشم یهوه گویا فروکش نکرد، هر چند از
قتل عام فرزندان اسرائیل صرفنظر نمود. یادآور شویم برای آقاداداش موسی، یعنی هارون که سردمدار این «برنامه» بود هیچ
مجازاتی تعیین نشد، چرا که از یکسو، حضرت موسی، همچون لنین «لکنت زبان» داشتند، و
هارون نقش سخنگوی ایشان را ایفا میکرد. و از سوی دیگر،
هارون جهت گسترش قدرت یهوه، و تاراج قوم برگزیده و فراهم آوردن زمینة تشویق
گوسفندالله به جنایت، نقش سرنوشتسازی
ایفا کرده بود! و اینک در دوران نوین، یکتاپرستان
غرب، همین نقش عادیسازی جنایت را به «اسلام» محول
کردهاند.
از اینرو، به گزارش رسانهها در
گیرودار قلعوقمع وحشیانة تظاهرات مسالمتآمیز بومیان شیلی توسط پلیس، معبد با شکوه بهائیان در حومة «سانتیاگو»
افتتاح شد، و سنگر توحش «ضدلائیسیته» هر چه بیشتر گسترش
یافت! فراموش نکنیم که بهائیت همان شیعیگری است که
چند لایه جفنگیات به آن افزوده شده، و خلاصه امتدادی است بر طویلة مشروعه. و طویله کذا را به این ترتیب در قرن نوزدهم «لیفتینگ»
کردند. همچنین فراموش نکنیم که بهائیت، و آخوند بهائی، همچون شیعیگری و آخوند شیعی و دیگر آخوندهای
ادیان ابراهیمی نه تنها زنستیز که «ایرانستیز» نیز هست. اینان
جملگی، به ویژه از هر آنچه به ایران پیش از اسلام مرتبط
میشود، نفرت دارند.
از سوی دیگر آخوند بهائی، مانند آخوند شیعی در دکان «تبلیغ دین» لنگر
انداخته، ظاهراً ادعای «جهان وطنیات» دارد و عضوی است
فعال در لجنزار احترام به ادیان، ساخته و پرداخته آتلانتیسم. در
نتیجه، مانند دیگر اعضای این مرداب، آخوند بهائی منطقاً با فردیات انسانها نیز در
تضاد قرار خواهد گرفت. ولی در بیانیة جامعة بهائیان شیلی، این تضاد به صورت عوامپسندی بزک شده:
«[...] جامعۀ بهائیان شیلی در بیانیهای که به مناسبت
افتتاح معبد جدید خود در اینکشور منتشر کرده از عبادتگاه سانتیاگو به عنوان مظهر
همبستگی همۀ ادیان و افراد یاد کرده[...]»
منبع: رادیو فرانس انترناسیونال، مورخ
14 اکتبر 2016
قابل توجه گوسفندان دوپا! عبادتگاه
طویلة مدرن مشروعه را میباید بدون چون و چرا، به عنوان نماد همبستگی «همة ادیان و همة افراد»
بپذیرید! ولی اگر انسانی در این حوالی پیدا شود، خواهد پرسید «چرا؟» و پاسخ نیز روشن است؛ چون آخوند بهائی چنین فتوی داده! همانطور که
آخوند جمکرانی هم بالای منبر فتوی میصدورد.
در هر حال، موضوع
این وبلاگ شارلاتانیسم و تمامیتخواهی آخوندها ـ بهائی یا غیربهائی ـ نیست! موضو ع گسترش اردوگاه توحش ضدلائیسیته، یا
همان «عادیسازی خشونت» و گسترش حماقت است که «منبع الهام» آن ابتذال و خشونت حاکم
بر رقابتهای «انتخاباتی» هیلاری کلینتون و دونالد ترامپ، نامزدهای احراز مقام ریاست جمهوری آمریکاست.
حاکمیت آمریکا با معرفی ایندو «پدیده»، در
واقع به عادیسازی مککارتیسم ـ شایعهپراکنی،
تهاجم به حریم خصوصی، تجاوز
به عنف، فساد مالی، سرکوب آزادیبیان و خصوصاً نفرتفروشی و روسستیزی
ـ مشغول شده. و در این راستا، گذشته از افتتاح عبادتگاه بهائیان در شیلی، شاهدکاروانهای
خردجال نئونازیهای اوکراین، و به راه انداختن خردجال «عاشورائی» با شرکت چپنما
و چماقدار در پایتخت بریتانیا هم بودیم. و این تحرکات فاشیستی، به صورت نمادین در سفرة «پنجتن» سازمان سیا
انعکاس یافت؛ دقیقاً آنهنگام که «چپنما»
به میهمانی «چماقدار» رفت!
یادآور شویم «به احترام مراسم روضه و
زوزه و عرعر طویلة مشروعه» در سفرة ابتذال و خشونت سازمان سیا وقفه اوفتاده بود، و این «میهمانی»
یکروز پس از مراسم وقوقیة 14 اکتبر برگزار شد. البته مراسم دیگری هم تحتالشعاع دکان حسین در
کربلا قرار داشت؛ از آنجمله است «خجسته
میلاد شهبانو فرح!» بله «شاهالله» هم
مانند داسالله و شیخالله به سوگ حسین «عین» نشسته بود و روز تولد ملکه را
زیرسبیلی در کرده بودند. جای تعجب هم نیست؛ شهبانوی هنرپرور، مانند اعلیحضرت رضاپهلوی، بیش از آخوندهای جمکران دغدغة اسلام دارند! و کافی است به ابراز نگرانی اعلیحضرت از «تغییر
دین» جوانان ایران و بیانات علیاحضرت در مورد «مردم همیشه مسلمان ایران» نیم نگاهی
بیاندازیم. چنین فرمود فرح پهلوی که:
«مردم ایران مسلماناند، و مسلمان خواهند ماند.»
منبع: بازیابی ایران شهری، کیخسرو آرش
گرگین، مورخ 22 مهر 1394
البته شهبانو تا حدودی درست میگویند؛ اکثر مردم ایران، روی شناسنامه مسلماناند. با این
وجود مشخص نیست که چند درصد از این مردم، به دین اسلام اعتقاد دارند، و یا اینکه اصولاً پیرو آداب و رسوم آن هستند. از سوی
دیگر، با توجه به این اصل اساسی که بنیاد
سلطنت، بنابرتعریف، میباید الزاماً با «بنیاد دین» در ارتباط باشد، و دین اسلام هم دین اکثریت مردم ایران به شمار
میرود، فرح پهلوی در مقام همسر پادشاه
سابق ایران، منطقاً نمیتواند در مورد
«دین اسلام» بیتفاوت باشد. و تا اینجای کار هیچ اشکالی ندارد. اشکال از
آنجا شروع میشود که فرح پهلوی در مقام شهبانوئی که قرار است موضع «غیراجرائی»
داشته باشد، به خود اجازه میدهد برای
آیندة ایرانیان و اعتقاداتشان نیز تعیین تکلیف نماید. حال فرض کنیم که فرح پهلوی در عمل ملکه ایران
باشد. در اینصورت ایشان میباید اصول دین اسلام را
رعایت کنند. به عبارت دیگر، به متولیان
«دین اکثریت» میباید تفهمیم نمایند که در
کشور ایران، دین اسلام، تحت نظارت مستقیم مقام
سلطنت قرار گرفته، و ملایان و مردم کوچهوبازار
حق دخالت در این زمینه را ندارند. با این وجود،
شهبانو حق دخالت به اعتقادات مردم ایران و تعیین تکلیف برای اعتقادات آیندة
ایرانیان را ندارند و نخواهند داشت! چرا
که، در یک دولت برخاسته از دمکراسی، منبع الهام قوانین، نه دین
و شرعیات و سنت که مفاد اعلامیة جهانی حقوق بشر است. در واقع اظهارات فرح پهلوی، ملکة سابق در باب «مسلمان ماندن» مردم ایران، دو نکتة پیشپاافتاده را نشان میدهد. نخست
اینکه ایشان حق انتخاب آزاد افراد، آزادیبیان
و دمکراسی را قبول ندارند؛ خواستار سکون و ایستائی «سلطنت دینی» بر جامعة ایران
هستند. دیگر آنکه هنوز به عادت گذشته نتوانستهاند از
ملاپروری رایج در «آریامهریسم» پای را فراتر بگذارند.
میبینیم زمانیکه حسن روحانی یا علیخامنهای
به «مردم مسلمان ایران» اشاره میکنند، در
واقع به بازنشخوار بیانات گهربار و ایرانستیز «شهبانو فرح پهلوی» مشغولاند! این همصدائیها
که به صور مختلف تکرار میشود به صراحت نشان میدهدکه از یکسو، پهلویها مانند آخوندها با دمکراسی و لائیستیه
مخالف بودهاند و هنوز هم مخالفتشان را به صورت زیرجلکی عنوان میکنند. و از سوی دیگر، حکومت جمکران،
در تمامیتاش در واقع تداومی است
منطقی بر دربار پهلوی. به همین دلیل زبان
شهبانو، مانند زبان زالممد، ضمن نفی «تکثر عقاید ایرانیان»، ایستائی و سکون را بر ملت ایران تحمیل میکند. البته
شهبانو در این عرصة «ایرانستیزی» تنها نیستند،
شاهپسرشان هم از ایشان حمایت میکند. و در کتاب «زمان انتخاب» چنین میفرمایند:
«من دلنگران آیندة اسلام در ایران هستم.
اکثر جوانان ایرانی از اسلام به مسیحیت و
زرتشتیت گرایش پیدا کردهاند.»
همان منبع
البته دچار توهم نشویم؛ دلنگرانی ایشان دلایل «معنوی» ندارد! چرا که قانون اساسی طویلة مشروعه که پس از
سرکوب مشروطهخواهان و خلع سلاح سرداران مشروطه،
در کنار دیگ پلوی سفارت انگلستان تنظیم شد، پادشاه را «ضامن مذهب تشیع» میخواهد! در واقع اعلیحضرت نگران همان شبهقانون اساسیای
هستند که در آن دیگ پلوی سفارت فخیمه برای
ملت «دم» شد و آخوند شیعی را در جایگاه ناظر بلافصل بر تدوین و اجرای قوانین نشاند. مسلم است که چنین قانونی با دمکراسی و حق انتخاب
آزاد ایرانیان در تضاد قرار گیرد! و اشتباه نکنیم، این مسیر توحش رهروان بسیار دارد! کافی
است به خردجال «عزاداران حسینی» در لندن و واشنگتن نیم نگاهی بیاندازیم، و یا مقالات «عمیق» طرفداران مصدق را در «گویانیوز»
مطالعه کنیم، یا اینکه به ارتباط سنجاق قفلی با «مادر» بایزید
بسطامی بپردازیم! در تمامی این نمونهها، و خصوصاً در میعاد خوشرقصی «چپنما و چماقدار»
ـ هارون و موسی مدرن ـ در سفره پنجتن
سازمان سیا با «معجزات» فراوانی برخورد میکنیم!
بله روز شنبه، شیخ صادق صبا میهمان آورام گلستان بود و یک
سنجاق قفلی جادوئی هم به یقهاش زده بود، چرا که این «سنجاق قفلی» اسرار بزرگی را بر ملا
میکرد. به عنوان نمونه روز جمعه 14 اکتبر، همزمان
با مراسم وقوقیة جمکران، همین سنجاق
قفلی باعث شد که در بیبیسی، همه بدانند،
«مادر بایزید بسطامی، گبر بوده!» و میدانیم که در طویلة مشروعه، «گبر» یعنی «زرتشتی و آتشپرست و خلاصه ایرانی و
نامسلمان!» باری از این پس میباید در
طویلة مشروعه «بایزید بسطامی» را «تکفیر» کنند، یا اینکه با تولید چندهزار صفحه «مشق سیا» ثابت
کنند که مادر بایزید بسطامی «مسلمان» بوده!
آری، این
سنجاق قفلی همچنانکه در سایت بیبیسی شاهد بودیم، جادوئی است و اسرار زندگی گذشتگان و تعلقات
دینی و بومی و نژادی آنان را برملا میکند. به همین دلیل شیخ صادق آن را از بیبیسی کش رفت
تا آورام گلستان بتواند ضمن به ارزش گذاشتن پدر و قوم و قبیلهاش، مارکسیسم را با «استالین» در ترادف قرار دهد و
پس از ستایش استالین، او را با پهلوی اول در ترادف بگذارد، و ... و نهایت امر حساباش را با «نظم سازمانی»، و به ویژه با شخص دلکش تصفیه نماید! البته به
گواهی تمام مصاحبههای آورام گلستان که در این وبلاگ بررسی شده، میدانیم که زبان
این «شخصیت جهانی» مانند زبان آخوندهای جمکرانی،
زبان خشونت و ابتذال است، ولی
خوب خرفتی هم مزید برعلت شده، و به قول معروف، آنچنان را آنچنانتر کرده:
«[...] قبل از اینکه خواننده شود دیده بودمش[...] آمده
بودند توی یک کاروانسرا زندگی میکردند[...] یک وقت که تصنیف را شنیدم و گفتند که
این همان است که من تعجب کردم [...] شاید دلکش به اندازه کافی سواد نداشت[...]»
منبع: رادیوفردا، مورخ 15 اکتبر 2016
همچنانکه میبینیم، نزاکت
و ادب و تربیت خانوادگی و ... از دهان آورام
گلستان فوران میکند! البته زمانیکه کسی در مورد یک هنرمند که در نوع
خودش بینظیر هم بوده، و هنوز هم بینظیر باقی مانده، چنین «اظهار نظری» میکند، در
واقع از ماهیت واقعی خودش پرده برداشته! «اشکال» دلکش این بود که به عضویت محفل آورام
گلستان در نیامده بود؛ با سیاست کاری نداشت و به ویژه ترانههایاش با
روضه و زوزة سفرة نذری امثال هایده و مهستی زمین تا آسمان فاصله داشت، و
خلاصه ترانههای دلکش هم مانند ترانههای ویگن به «زندگی و عشق» نزدیک بود؛ انتظارات محفلی و پدرپرستانة نوچة امیر عباس
هویدا را برآورده نمیکرد:
«[...] وقتی قمر توی
آوازهای خودش خدا میگوید جگر آدم کنده میشود[...]»
همان منبع
بله آورام گلستان، شیفته و فریفتة «خدا» است! و با توجه به زبان تهاجمی و دریدگی کلامی گلستان، مسلم بدانیم که این «خدا» نسب به خداوند
خونخوار ابراهیم میبرد. همان خدائی که در
طویلة مشروعه ـ شعبة شیعی طویلة مککارتیسم
ـ همه روزه مورد پرستش قرار میگیرد. بیدلیل
نیست که آورام گلستان، به قوم و قبیلهاش
احترام میگذارد و «حزب» را نفی میکند. چرا که
در «حزب»، روابط قبیلهای و مافیائی نمیتواند بجای
«ضوابط» بنشیند! و فدائیان اسلام مانند
دیگر اعضای محفل تروریست احترام به ادیان،
از نظم سازمانی نفرت دارند. به ویژه زمانیکه این نظم «لائیک» باشد، یا همچون
حزب توده حداقل «ادعای لائیسیته» داشته باشد:
«[...]دیده بودم که چه
تقلب هست و حقهبازی و کثافتکاری و حتی دزدی و حقهبازی هست. همه اینها را دیده بودم [...] شب که میخواستم
بخوابم بایستی هفت تیر زیر متکایم میگذاشتم [...] از ترس آدمهائی که توی حزب
بودند[...] جلوی کثافتکاری را خواسته بودم بگیرم و گردنکلفتها تهدید مرا کردند[...]»
همان منبع
این کفار چقدر «ابراهیم درستکار» را عذاب دادند! در عوض
آورام پاداش این همه سختی را از «یهوه» گرفت و تبدیل شد به «داستاننویس، مترجم، روزنامهنگار، و عکاس و کارگردان و برندة جایزه فستیوال ونیز!»
فستیوالی که به تأئید سنجاق قفلی جادوئی هیچ
ارتباطی با فاشیسم و برتریطلبی سازمان ناتو نداشته و ندارد! در هر حال، اوضاع ابراهیم گلستان نیز مانند دیگر «نخبگان»
طویلة مشروعه بر معیارهای استبداد منطبق است. خشونتپرست
و سطحی و هتاک است و نمیداند که زبان
«تهاجم و تحقیر»، منطقاً نمیتواند زبان روشنفکر و متفکر باشد؛ زبان آخوند و تروریست است! در واقع آورام گلستان با شیخ صادق صبا چندان
فاصله ندارد. شیخ صادق هم نمیداند و یا
نمیخواهد بداند که روشنفکری لباس نیست که بتوان آن را به هر کسی پوشاند. و با
ردیف کردن اسامی مارکس و فروید، و اظهارات
خالهزنکی در مورد روانکاوی و نگرش تاریخی نمیتوان لات و عربدهجو را به عنوان
«روشنفکر» به مخاطب حقنه کرد:
«آقای گلستان یکی از برجستهترین چهرههای ادبی و یکی از
تأثیرگذارترین روشنفکران ایران در بیش از نیم قرن اخیر ایران بوده است»
همان منبع
چرا میباید ابراهیم گلستان را به عنوان «روشنفکر» بپذیریم؟ چون هتاک و دریده و پرخاشگر است؟ یا چون کم
سواد و پرمدعاست؟! ایشان روشنفکرند، به یک
دلیل «واضح و مبرهن» و شکمی؛ آورام گلستان، مانندکنیزالاسلام نرگس محمدی، طرفدار «روسری و تفکیک جنسیتی» است! در
نتیجه شیخ صادق صبا «مأموریت» دارد همچون هارون، آقاداداش موسی از گلستان «گوسالة زرین» بسازد. باشد تا
درگام بعد، به پیروی از همان الگوی
«الهی»، موسی باز گردد، و نه تنها جیب مردم را بزند، که به جنایت نیز وادارشان نماید. به این ترتیب، از «جنایت و تجاوز» تصویر دلپذیر ساخته میشود، و مردم نیز همچون گوسفند تفکر را کنار میگذارند
و هر آنچه «موسی» بگوید باور میکنند.
<< بازگشت