ساندویچ سیا!
مصطفی رحیمی، حقوقدان،
نویسنده و مترجم ایرانی در سال 1305 در
ایران متولد شد. وی تحصیلات دانشگاهیاش را در رشتة حقوق در
دانشگاه تهران آغاز کرد، و در سوربن به
پایان رساند. رحیمی در سال 1337 به ایران بازگشت و به تدریس و
ترجمه و وکالت پرداخت. او با نگارش مطلبی
تحت عنوان «روشنفکران ایران محکومند»، رسماً
در برابر پوپولیسم دوران پهلوی ایستاد و به همین دلیل نیز ممنوعالقلم شد. در
تاریخ 16 ژانویه 1979، همزمان با فرار «پرافتخار» و سرشار از «مسئولیتپذیری»
آریامهر از برابر سیاهیلشکر آتلانتیسم،
مصطفی رحیمی در نامة سرگشادهای تحت عنوان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» یکبار دیگر در برابر گلة وحش موضعگیری کرد و
به همین دلیل خشم و نفرت چماقدار و چپنما را برانگیخت. در سال
1360، در اوج دوران سرکوب و ترور، نگارش مقالهای تحت عنوان «عصرانه حکومت قانون» به
بازداشت و شکنجة وی منجر شد و ... و شیپورهای
آتلانتیسم، همسو با بوقهای حکومت
اسلامی، مصطفی رحیمی را تا پایان عمر تحریم
کردند. ولی یک هفته پس از انتشار «یادداشت» رضا پهلوی
در والستریت جورنال، بعضیها دریافتند که
میتوان از «مصطفی رحیمی» جهت تهیة «ساندویچ سیا» بهرهبرداری کرد. ساندویچ مذکور را با استفاده از یک جسد تهیه میکنند
تا پروپاگاند انسانستیز سازمان سیا را به خورد مخاطب بدهند. از قضای روزگار یادداشت رضا پهلوی در والستریت
جورنال نیز که در واقع نوعی روضه و زوزة «عُرفی» است، در راستای همین روند تنظیم شده!
بله،
در تاریخ 16 اوت سالجاری، روزنامة
والستریت جورنال «یادداشت رضا پهلوی» را منتشر کرد و همان روز ترجمة فارسی این
مطلب در سایت رادیوفردا انعکاس یافت. انتشار این یادداشت که با 65 مین سالگرد خروج
شاه از ایران تقارن زمانی داشت، در مهمترین
رسانههای فارسی زبان آتلانتیسم ـ بیبیسی
و یورونیوز ـ به سکوت برگزار شد! به استنباط
ما، این عدم هماهنگی نشان میدهد که محافل
غرب در مورد جایگزینی «حکومت شیخ» به اجماع نرسیدهاند. به همین
دلیل هیاهوی شبهمجلس حکومت ملایان پیرامون تابعیت انگلیسی یک مقام «بلندپایة
حکومت»، و همچنین جنجال اوباش و تهدید
«طرفداران مذاکره به مرگ در استخر فرح»،
به نتیجة مطلوب نرسید. و اینچنین بود که در خجسته سالگرد کودتای 28
مرداد، نوسازی دو نهاد سرکوب «نظامی و سیاسی» در دستور
کار جمکرانیان قرار گرفت؛ فرماندة نیروی هوائی جای خود را به یک «ساواکی
ـ ارتشی» ـ ویراست شیعی «گشتاپو» ـ سپرد و یک مبلغ «تمدن و فرهنگ توحیدی» نیز در
جایگاه ریاست «سازمان تبلیغات اسلامی»، بوق شیعی آتلانتیسم در ایران قرار
گرفت.
البته فراموش نکنیم که میعاد 19 اوت، برای محفل نفرتفروش «شیخوشاه» یادآور خاطرات شیرینی
است. در این روز «توحیدی» خادم وفادار
لندن، محمد مصدق، عضو فکل کراواتی محفل فدائیان اسلام، توانست ضمن تبدیل ایران از مستعمرة بریتیش
پترولیوم به مستعمرة کنسرسیوم، در
جایگاه «قربانی» لنگر بیاندازد. پهلوی دوم هم در این میعاد مشروعیت سلطنتیاش
را از دست داد و تبدیل شد به یک کودتاچی، و
شعبان جعفریها و ملکه اعتضادیها نیز تبدیل شدند به «مردم ایران!» 25 سال
بعد در همین میعاد تاریخی از قضای روزگار دهها تن در سینما رکس آبادان زنده در
آتش سوختند تا زمینة جایگزینی «شاه کودتاچی» با «شیخ هوچی» فراهم آید! خلاصه، روز 19 اوت را فراموش نکنیم که برای محفل «شیخوشاه»
میعادی است خجسته، هر چند برای ملت ایران
جز فاجعه و ناکامی، تاراج و سرکوب ارمغان
دیگری نداشته!
یک هفته پس از انتشار یادداشت رضا پهلوی در والستریت
جورنال، پروفسور آجودانی جهت تغذیه از
جنازة «مصطفی رحیمی» آستینها را بالا زده،
از «قول رحیمی» به بازاریابی برای «مصدق و عرفان و مشروطة ایرانی» مشغول
شدند! باشد تا با استحکام ارکان ایرانستیزی،
از منافع آتلانتیسم پاسداری کرده باشند! گویا آقای آجودانی در سال 1377، نظر
مصطفی رحیمی را در مورد یکی از آثارشان جویا شدهاند؛ پاسخی کتبی نیز دریافت نمودهاند. ولی 20
سال صبر کردهاند تا پاسخ مصطفی رحیمی به یک نامة شخصی در مورد یک موضوع مشخص ـ
تحقیقات آقای آجودانی در مورد جنبش مشروطه ـ
را «تعمیم» دهند و از آن «نامة
مصطفی رحیمی و مشروطة ایرانی» بسازند! در
این راستا حضرت آجودانی به شیوة رایج شارلاتانها «از جزء به کل» رسیدهاند و
ضمن انتقاد تلویحی از نامة معروف رحیمی ـ چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟ ـ به
مخاطب چنین القاء میکند که مصطفی رحیمی، طرفدار جمهور و سوسیال دمکراسی، در واقع طرفدار مصدق و آخوند و «مشروطة ایرانی»
بوده! آنزمان که چنین دروغ شاخدار و ناشیانهای در ذهن
مخاطب مطلب ایشان جا افتاد، به سادگی میتوان
از «جمهوری ایرانی» که همچون «جمهوری اسلامی»،
عارضهای است ضددمکراتیک و ضدجمهور دفاع جانانه به عمل آورده، خشونت و
حماقت بومی را با پوپولیسم فرسودة دینی جایگزین نمود!
برای دستیابی به اهداف مقدس «روتچیلدی و بیلدربرگی» و
خلاصه ضدمدرنیته، پروفسور آجودانی ابتدا
زبان به ستایش مصطفی رحیمی گشودهاند، تا بتوانند ضمن تحریف تاریخ و سلب مسئولیت از
آمریکا و انگلستان و دربار پهلوی در فراهم آوردن شرایط اسفبار حاکم بر جامعة
ایران، لگدی هم نثار قربانیان سرکوب
نمایند و حساب خود را از عرصة فقر فرهنگی روشنفکری ایران جدا کنند:
«[...]هم او بود که در یکی از تاریکترین دورههای تاریخ
ایران و در فضای وحشتآفرین انقلاب اسلامی [...] پیش از آمدن خمینی به ایران، در ۲۵ دی
ماه ۱۳۵۷، در نامهای به او با صدای بلند
نوشت که «چرا با جمهوری اسلامی مخالفام». نامة او به خمینی سند روشنی است از تعهد و
اخلاق روشنفکری و سیاسی که در دفتر کم برگ و بار روشنفکری ایران به روشنی و
اعتبار ثبت شده است، گرچه بر سر محتوای آن
همچنان میتوان چند و چون کرد و نقد نوشت [...]»
منبع: سایتهای
زمانه و گویانیوز، مورخ 23 اوت 2018
یادآور شویم جناب آجودانی که گذشته از تخریب صادق
هدایت، در زمینة تاریخ و بسیاری از علوم دیگر گویا
«تخصصها» دارند، در این مقطع چند نکتة
تاریخی را نادیده گرفتهاند. نخست اینکه مصطفی
رحیمی با خمینی مکاتبه نداشت؛ از طریق
روزنامة آیندگان مخالفتاش را با پدیدة ضد دمکراتیک جمهوری اسلامی به همگان اعلام
کرد. در ضمن این اولین بار نبودکه مصطفی
رحیمی تعهد خود را به «روشنفکری و وجدان و انسانیت» به اثبات میرساند! سالها پیش از این دوران «تاریک»، و در دوران وحشتی که زوزة فدائیان اسلام بر
علیه پیوستن ایران به کنوانسیون وین به آسمان برخاسته بود، مصطفی رحیمی مقالهای نگاشت، تحت عنوان «روشنفکران ایران محکومند» و به همین
دلیل نیز ممنوع القلم شد! هیچکس به این
مقاله و ممنوعالقلم شدن رحیمی در دوران نکبتبار شاهنشاهی اشاره نمیکند؛ هیچکس هم نمیپرسد چرا دولتمردان شاهنشاه که
جملگی بجای مهر نماز ملایان، داغ «ایران،
ایران» بر پیشانیشان چسبانده بودند، در
مورد «کنوانسیون وین» و مخالفت سازمان یافتة فدائیان اسلام و شخص روحالله خمینی
با این کنوانسیون دست به روشنگری نمیزدند؟!
بله، درست حدس زدید، کسی نمیخواهد بگوید که در ایران، یک رژیم مککارتیست و دستنشانده برای یکهتازی
ملا و قاری و لات اسب عربی زین میکرد. همانطور که تا پیش از افشاگری اخیر ویکی لیکس، هیچکس به
نقش دربار و دولت وقت در جنایت سینما رکس آبادان اشاره نکرده بود!
از قضای روزگار این روزها نیز شاهد همین نوع «سکوتها»
هستیم. به طور مثال هیچکس از رضا پهلوی
نمیپرسد به چه دلیل همصدا با امثال بنیصدر و گلة لاتهای جمکرانی، کنوانسیون حقوقی خزر را محکوم میکند؟ و به چه
دلیل در میعاد 16 اوت ـ 65مین سالگرد خروج
شاه از ایران ـ مطالبات فرهنگی و اجتماعی
و اقتصادی ملت ایران را به یک توئیت «رضا اوتادی» فرومیکاهد؟! همچنین هیچکس نمیپرسد چرا در 65مین سالگرد
بازگشت شاه به ایران ـ سه روز پس از
انتشار یادداشت رضا پهلوی در والستریت جورنال ـ نوسازی دو نهاد سرکوب «نظامی و سیاسی» در دستور کار حکومت اسلامی
قرار میگیرد؛ فرماندة نیروی هوائی جایش را به یک «ساواکی ـ ارتشی» میسپارد،
و رئیس سازمان تبلیغات اسلامی که عضو هیئت موتلفه است، با مدیر «موسسة تمدن و فرهنگ توحیدی» جایگزین میشود:
«[...]علی خامنهای [...]
سرتیپ خلبان عزیز نصیرزاده [معاون اطلاعات نیروی هوائی ارتش را بجای حسن شاه صفی]
به عنوان فرمانده جدید نیروی هوائی ارتش [...] و محمد قمی را به ریاست سازمان تبلیغات
اسلامی منصوب کرد[...]»
منبع: رادیوفردا، مورخ 19 اوت 2018
چرا نوسازی
ایندو نهاد سرکوب «نظامی و سیاسی» دقیقاً سه روز پس از انتشار یادداشت
رضاپهلوی، و همزمان با میعاد 28 مرداد
صورت گرفته؟! آیا حکومت ملایان به پیام حاکمیت آمریکا لبیک میگوید
و خود را برای واگزاری قدرت به اعلیحضرت آماده میکند؟! البته پرسشها بیشمار است، ولی نمیباید اصل مطلب را نادیده گرفت! و اصل مطلب چیزی نیست جز اجماع «شیخوشاه» بر علیه لائیسیته و دمکراسی در
ایران!
مطلب سرشار از
نبوغ مستر آجودانی که در قالب «تمجید» از مصطفی رحیمی قلمی شده، در واقع با هدف تبلیغ برای محفل تروریست
فدائیان اسلام به رشته تحریر درآمده. در
این مطلب، آجودانی از رحیمی تصویر «ضد مدرنیته»
ساخته؛ او را طرفدار «مشروطة نسبی» و حامی حضور انسانستیز آخوند و نگرش عرفانی در
روابط اجتماعی و سیاسی نشان داده. مواضعی که
با مواضع مصطفی رحیمی در تضاد آشکار قرار گرفته. این مطلب فرمایشی به صراحت بخش «فرهنگستیز»
اجماع محفل «شیخوشاه» را به نمایش میگذارد.
نیازی نیست که بپرسیم چرا «پروفسور» آجودانی این مقاله را در دوران حیات
مصطفی رحیمی قلمی نکردند؟! پاسخ روشن است؛ واکنش مسلم شخص رحیمی میتوانست تحریف و
سفسطه و مغلطة ایشان را علنی کند، و کاسه و کوزة محفل گلهپرور جناب پروفسور را
در هم بشکند! در واقع آجودانی 20 سال صبر
کرد تا با گذاردن «حرف در دهان مرده»، خر لنگ انگلستان را از پل بگذراند! البته مصطفی رحیمی هر مردهای نیست؛ حقوقدانی است که بر خلاف مخالفنمایان حکومت شیخ
و شاه، نه با شخص دیکتاتور که همواره با «دیکتاتوری» در
مقام یک نگرش سیاسی مخالفت کرده و دقیقاً به همین دلیل از سوی رسانههای غرب و بوقهای
جمکران «تحریم» شده!
اینک 40 سال
از انتشار مقالة «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم» میگذرد، و تا مرگ مشکوک مصطفی رحیمی ـ به دلیل سقوط از پشت بام خانهاش در تاریخ 9 مردادماه 1381 ـ نخبگان «شیخوشاه» در داخل و خارج مرزها فرصت
کافی برای «نقد و بررسی» عقاید و اظهارات رحیمی داشتهاند! عجیب است که از 25 دیماه 1357 تا 9 مردادماه
1381، هیچ «روشنفکری»، از آن قماش که برایشان در رادیوها «بوق» میزنند،
نه در مطلب نگاشته شدة رحیمی ایرادی یافته، و نه آن را شایستة نقد و بررسی دیده!
البته این
نامة سرگشاده نیز همچون دیگر مطالب نگاشته شده میتواند مورد نقدوبررسی قرار گیرد
و «نقاط ضعف و ایرادات» آن مشخص شود. ولی
همانطور که بالاتر نیز گفتیم، اظهارات
مصطفی رحیمی از نظر اینان فاقد اهمیت است.
امروز چندین جریان قصد دارد مصطفی رحیمی را به نفع خود مصادره کند؛ چرا که حقوقدانی به نام مصطفی رحیمی که در دورن
شاه نیز ممنوع القلم شده بود، در هیاهوی
«انقلاب اسلامی» رسماً و به تنهائی در برابر سه جبهة ایرانستیز قد علم کرد. سه جبههای که به اختصار شامل استعمار
غرب، دیکتاتوری کارگری و جبهة داخلی میشود. استعمار غرب در آن هیاهو قصد داشت با جنجال
رسانهای از سگ سنتی و وفادارش ـ روحالله
خمینی ـ تصویر «مخالف استبداد» ارائه
دهد؛ جبهة مزور بلشویسم در برابر
پروپاگاند ایرانستیز آتلانتیسم «سکوت» کرده بود؛ و جبهة
داخلی که همراه با آتلانتیسم آب به آسیاب ملایان میریخت!
در جبهه
داخلی، بوق کودتای آیرونساید ـ
روزنامة اطلاعات مسعودی ـ ماتحت
شیخ هوچی را صیقل میزد، و بوق کودتای 28
مرداد ـ کیهان مصباحزاده ـ از طریق هتاکی
به آخوند، عوام را به پیروی از «شیخ» دعوت
مینمود. اینهمه تا ملیگرا و چماقدار و
چپنما بتوانند در سایة پوپولیسم به اجماعی ضدایرانی برسند که رسیدند.
آریامهر در
میعاد 4 نوامبر، «صدای انقلاب» را که
کاسورها و عملة ساواک و شهربانی به آسمان برده بودند بخوبی «شنید»، و روز 25 دیماه 1357، مانند 25 مرداد 1332، کشور را به دست اوباش سپرده پای به فرار
گذارد! بله، در جبهة ضدکودتا جز شاپور بختیار و نامة
سرگشادة مصطفی رحیمی هیچ نبود! 37 روز
بعد، سران خود فروختة ارتش شاهنشاهی تحت
عنوان قرار گرفتن در کنار «مردم»، دولت
قانونی شاپور بختیار را با دولت خیابانی مهدی بازرگان جایگزین کردند؛ ولی مصطفی رحیمی را نمیتوانستند «جایگزین»
کنند؛ دست به «ارعاب و بازداشت و شکنجه»
وی زدند.
جالب اینکه
همة بوقهای مدعی «دفاع از حقوق بشر» که روزی پنج نوبت برای غلامان و کنیزالاسلامهای
«در بند» جمکرانی ماتم مرگ میگیرند، بازداشت
و شکنجه و آزار و ارعاب مداوم مصطفی رحیمی را طی بیش از سه دهه به سکوت برگزار
کردند! مصطفی رحیمی به دلیل عقایدش تنها
ماند، و به همین دلیل نیز شیپورهای
آتلانتیسم همسو با بوقهای جمکران او را تحریم کردند!
اگر امروز از
قضای روزگار «بعضیها» به یاد رحیمی افتادهاند،
حتماً دلیلی دارد. بله، بازاریابی برای پوپولیسم و جمعگرائی و انسانستیزی
ابزار میخواهد، و چه ابزاری بهتر از فردی
که دیگر در قید حیات نیست؛ میتوانند هر
آنچه میخواهند در دهاناش بگذارند. همانطور که در ابتدای این وبلاگ گفتیم، مطرح شدن ناگهانی مصطفی رحیمی در سایتهای «زمانه و گویا» پیامد انتشار «یادداشت
رضاپهلوی» در والستریت جورنال است.
این یادداشت
که با نام «رضا اوتادی»، جوان مقتول در
تظاهرات اخیر گوهردشت کرج آغاز شده و به پایان میرسد، نوعی
پروپاگاند است که به «ساندویچ » معروف شده. یعنی دقیقاً عین ساندویچ تهیه میشود، ساندویچی از جسد که در آن تمامی مخلفات یا پیامهای
پروپاگاند جاسازی شده. اینکه رضا اوتادی، واقعاً وجود خارجی داشته، یا خیر، و در
تظاهرات به قتل رسیده یا فقط یک «پرسوناژ» رسانهای است که مثل نداآقا سلطان در
رسانهها کشته میشود، موضوع وبلاگ ما نیست. فرض میکنیم که رضا اوتادی همانطور که رسانهها
میگویند، یک جوان مخالف حکومت آخوند بوده و توسط نیروی
انتظامی در تظاهرات مخالفان حکومت به قتل رسیده.
در هر حال
فراموش نکنیم که «قتل مخالفان» یکی از پایههای حکومتهای مدعی «تقدس الهی» است. در قرن
هفتم میلادی نیز رسم و رسوم قبائل صحرانشین حجاز همین بوده. از سوی دیگر، گذشته از سنگسار و قصاص، پدوفیلی و بردهفروشی و تعدد زوجات، «جنایت و تاراج به نام خدا» از ارکان «فرهنگ و
تمدن» ادیان توحیدی است که پایه گزار آن قواد خلیلالله به شمار میرود. و باز هم میدانیم که این نوع برخورد با
انسان، از جمله نمادهای «تمدن و فرهنگ» در
کشورهای اسلامی است. کشورهائی که احکام
توحش شرع را با «قوانین حقوقی» اشتباه گرفتهاند، و به این نوع «شریعت» که خود بازتابی است از
عُرفیات قرونوسطائی جوامع بدوی، رسمیت
«قانونی» دادهاند! به عبارت دیگر، حکومت در این کشورها بر دو پایة توحش قرونوسطائی
تکیه کرده: توحش عرفی، و توحش مقدس!
از سوی دیگر
نویسندة این وبلاگ، از نزدیک شاهد وحشیگری
حکومت ایران، به ویژه پس از استقرار حکومت آخوندیسم بوده، و هر چند در چنین نظامهائی از «آدمکشی در
خیابان» تعجب نمیکند، به شدت متأثر میشود.
قتل رضا اوتادی غمانگیز است، ولی آنچه بیشتر تاثرآور است و ایجاد تنفر نیز
میکند، بهرهبرداری سیاسی رضا پهلوی از قتل یک جوان 26
ساله است! اعلیحضرت رضاشاه دوم با تکیه بر
قتل یک مرد جوان و جایگاه اجتماعی وی، تمامی مطالبات ملت ایران را در تنها
توئیتری که از وی برجا مانده خلاصه میکنند:
«[...] مغازهدار
بود و نامزد کرده بود. در صفحه توئیترش که فقط یک بار در آن توئیت کرد [...] نوشت:
«تغییر رژیم ایران؛ برای آزادی، زندگی
بهتر، آرامش، امنیت اقتصادی و روانی، خندههای بدون استرس.» در این تنها توئیتِ غمانگیز ولی مصمم، رضا اوتادی خواست اساسی یک ملت را ثبت کرد. او شاید
این را میدانست و نیازی ندید که بیشتر از این بگوید[...]»
منبع:
رادیوفردا، مورخ 25 مردادماه سالجاری
بله با نیم
نگاهی به سطور فوق به صراحت میبینیم که پرسوناژ برگزیدة رضا پهلوی، که همنام وی
نیز هست، کاسب جوانی است که میتواند به اکثریت مسلمان ایران ـ شیعی، سنی یا بهائی ـ تعلق داشته باشد و با هنجارها و خواست اکثریت
نیز هماهنگی دارد. به عبارت دیگر رضا اوتادی نه روشنفکر است، نه همجنسگراست؛ نه
طرفدار دمکراسی ـ نظم حقوقی انسان محور.
وی مثل ما طرفداران دمکراسی «زیادهطلب و پرتوقع» نیست و انتظار ندارد تعدد
زوجات و پدوفیلی و احکام توحش اسلام در ایران ممنوع شود! رضا اوتادی خواهان تغییر رژیم ایران است؛ و مثل همه میخواهد زندگی بهتر و آرامش و
امنیت اقتصادی داشته باشد و از آنجا که در کشور طاعون زدهای زندگی میکند که
قوانین به اصطلاح مترقیاش «انسان» را به رسمیت نمیشناسد و «حریم خصوصی» برای او
قائل نیست، مثل هر ایرانی مصیبتزدهای به
آرامش روانی و خندههای بدون استرس هم نیاز دارد.
ولی پرسوناژ برگزیدة رضا پهلوی با
فقر و گرسنگی و حاشیه نشینی و بیکاری، با
جامعة «زنانه ـ مردانه»، تعدد زوجات، پدوفیلی، برده فروشی، سنگسار و قصاص و اعدام یا قطع دست و پای انسانها
و ممنوعیت روابط زن و مرد، خارج از چارچوب
ازدواج، ممنوعیت کنسرت و رقص و خلاصه
محرومیت هفتاد میلیون ایرانی از حداقل «حقوق انسانی» گویا هیچ مشکلی ندارد. و
خلاصه بگوئیم، تصویری که رضاپهلوی از وی
ساخته با «دین مبین» همسوئی تعجبآوری نشان میدهد، و شاید
به همین دلیل پرسوناژ رضا اوتادی مورد الطاف و عنایات ملوکانه قرار گرفته. از همه
مهمتر، از آنجا که رضا اوتادی دیگر در
قید حیات نیست، محفل مرداک میتواند با کمک رضا پهلوی از پیکر
بیجان وی یک «ساندویچ تبلیغاتی» جهت گسترش مرداب سکون تهیه کند و به خورد مخاطبان
خوشباور بدهد! این قماش ساندویچ را «ساندویچ سیا» مینامیم! در
انتهای «ساندویچ سیا» چنین آمده:
«شاهزاده رضا
پهلوی [...] مدافع یک دموکراسی سکولار برای ایران است.»
همان منبع
یادآور شویم شاهزاده رضا پهلوی که در یادداشت ملوکانهشان
لاف سکولار دمکراسی زدهاند، طی 4 دهة
اخیر حتی یکبار تفکیک جنسیتی، تعدد زوجات و دیگر احکام توحش اسلام را به زیر سئوال
نبردهاند! اعلیحضرت که اینروزها دم از «پاسخگوئی و مسئولیتپذیری»
میزنند، حتی یکبار به مسئولیتگریزی
پدر و پدربزرگشان اشاره نکردهاند! کدام ایرانی منطقی و میهندوستی میپذیرد که
فرماندة کل قوای نظامی و انتظامی بجای ایستادگی و تلاش در راه حفظ نظم قانونی، از برابر «لشکر اوباش» بگریزد و فرار و مسئولیتگریزیاش
را تحت عنوان «تن دادن به خواست مردم» توجیه کند؟! فرض
کنیم که آریامهر، قرار را به فرار ترجیح میداد و تسلیم فشار سفیر
آمریکا و «غلامبچگان سفارت فخیمه» نمیشد، چه از دست میداد؟ او را ترور میکردند؟ بله،
این احتمال زیاد بود، ولی حداقل به
عنوان «شاه ایران» در راه حفظ کشور کشته شده بود! ولی از
آنجا که مسئولیتپذیری ـ قرارگرفتن در جایگاه واقعی اجتماعی ـ از درک و فهم گلة وحش فراتر میرود، هیچکس
نمیگوید فرار شاه از ایران در واقع خیانت به ملت ایران بود!
البته رضا پهلوی طی دوران سلطنت پدر هیچ مسئولیت رسمی
نداشته، و نقشی در سیاستهای دوران پهلوی دوم ایفا نکرده. ولی
لازم است در مقام پادشاه، در مورد مسئولیتگریزی
پدر ـ فرار از کشور ـ
موضعگیری کند. به استنباط
ما، اگر رضا پهلوی از مسئولیت خطیر پادشاه
در قبال کشور آگاه میبود، بوق محفل مرداک
هیچگاه به او تریبون نمیداد!
<< بازگشت