یکشنبه، آذر ۲۶، ۱۴۰۲

نوبل خفاشـکان!

 

 

وبلاگ امروز را به معرکۀ بیخ‌دیواری محفل نوبل در اسلو،   و مجموعه «مصاحبه‌های» پرویز ثابتی با شبکۀ «من و تو» و واکنش‌ها به آن اختصاص می‌دهیم.   البته در «کلاغ کمونیست» ـ  وبلاگ سعید سامان ـ  «پنج پرده» ثابتی مورد نقد و بررسی قرار گرفته،   ولی از آنجا که مصاحبۀ کذا و واکنش قرن هفتمی‌ها به آن باعث انبساط خاطر ملوکانۀ ما شد،  اهالی مرز پرگهر را در این انبساط خاطر «شریک» خواهیم کرد!

 

همانطور که می‌دانیم باباپرویز ثابتی سال‌ها همه‌کارۀ ساواک آریامهر بودند و ساواک آریامهر هم،  همانطور که می‌دانیم و هرگز نمی‌گفتند و نمی‌گویند،  همچون ساواک ملایان،‌  تحت نظارت سازمان سیا فعالیت می‌کرد.   به عبارت دیگر،   وظیفه‌اش به آخوندنوازی و سرکوب سازمان‌یافته در عرصۀ فرهنگی،  هنری،  علمی،  و ... و خصوصاً سرکوب اجتماعی محدود می‌شد.  خلاصه بگوئیم همانطور که در مقایسه با خمینی،   دستگاه پهلوی دوم «لایت» می‌نماید،   در مقایسه با ساواک ملایان نیز،  ساواک آریامهر «لایت» بود!   دلیل هم اینکه در دوران پهلوی دوم،   سازمان سیا در ایران حضور رسمی داشت و روابط حکومت ایران با آمریکا و اسرائیل «زیرجلکی» نبود؛   آمریکائی‌ها در واقع رعایت «پرستیژ» خودشان را می‌کردند!  ولی در همین دوران،  دستگاه «شهید»کندی به صورت زیرجلکی روح‌الله خمینی را صیغه کرد،  و همزمان با نسخه‌برداری از برنامه‌های انقلابی دولت کوبا،  سناریوی «انقلاب سفید» را نیز به اعلیحضرت «وحی» نمود!

 

هدف اصلی انقلاب سفید که در پوشش ابله‌فریب «لغو روابط ارباب ـ رعیتی» به عوام حقنه شد،  تبدیل روستائیان ایران به حاشیه‌نشین شهرها و از میان بردن مراکز تصمیم‌گیری «مستقل از دربار» در سراسر کشور بود!   باری،  در نتیجۀ این طرح «انقلابی» استبداد سیاسی،  اقتصادی و فرهنگی هر چه بیشتر «توسعه» یافت،  و از سوی دیگر کشور ایران از مقام صادرکنندة گندم،  به جایگاهی سقوط کرد که ناچار بود «آرد» را در برابر اهداء نفت «وارد» نماید؛‌   برنج آمریکائی را با «یارانة» دولتی وارد ‌کند،  و شالیکاران ایرانی را ورشکست نماید و ... همانطور که شاهدیم این مسیر استعماری اینک شتاب بیشتری هم گرفته.   به عنوان نمونه در شرایطی که برنج ایرانی روی دست شالیکاران مانده،  حکومت مأبون‌سالاری شیعی بجای خرید برنج داخلی و کمک به تولیدکنندۀ ایرانی،   برای واردات دو میلیون تن برنج  با ارز «نیمائی» مجوز صادر کرده است:

 

«نمایندۀ‌ رشت در مجلس [...] می‌گوید واردات دو میلیون تن برنج با «ارز نیمایی» کسب‌وکار تمام کشاورزان شمال کشور را نابود کرده است.»

منبع:  رادیوفردا،  مورخ 11 دسامبر سالجاری

 

البته این فقط یک نمونه از تاراج و تخریب ملت ایران و اقتصاد کشور است.   و تداومی است منطقی بر طرح‌های سرشار از نبوغ «مافیای ایرلند» در ینگه‌دنیا یا نسخۀ «انقلاب سفید» اعلیحضرت.   نمونۀ دیگر واردات گوشت یخزده برای نابودی دامداران ایران بود،   که خوشبختانه از صدقۀ سر «ولی‌امر» مسلمین دیگر به یک روند رایج تبدیل شده است.   اگر پیش از سلطنت کندی،  گوشت یخ‌زده در ازای صادرات نفت به ایران وارد نمی‌شد،   پس از «انقلاب سفید» خوردن گوشت،  خود بخشی از نماد «رفاه جامعة ایران» شده بود!   با این وجود یادآور شویم که بر خلاف ادعاهای خررنگ‌کن نهضت آزادی و برخی اعضای جبهۀ ملی و اصولاً «ملی ـ.‌ مذهبی‌» جماعت،   مخالفت این تشکل‌ها،  خصوصاً تروریست‌های نهضت آزادی با «انقلاب سفید» به هیچ عنوان اشرافی بر ابعاد اقتصادی و پایه‌ای این برنامۀ استعماری نداشت.   اگر به بیانیۀ‌ تشکل تروریست نهضت آزادی بنگریم به صراحت می‌ببینیم که عربده‌جوئی‌های شیخ مهدی بازرگان و هم‌محفلی‌های‌اش به «حق رأی زنان» مربوط می‌شده است:

 

«[...]خیلی  مضحک است که بخواهند به خانم ها حق رأی انتخاب نمایندگان ایالتی و ولایتی و بعد مجلس شورای ملی را بدهند.»

منبع:  ایرج پزشک‌زاد،  «مروری در واقعۀ 15 خرداد 1342»،  شرکت کتاب،  بهار  2008  چاپ سوم، ص.13‌. 

 

همانطورکه می‌بینیم مهدی بازرگان،   از دوران سلطة مافیای ایرلند برکاخ سفید برای خمینی پامنبری می‌خواند و از خود تصویر «مخالف شاه» ارائه می‌داد.   بعد هم زمانیکه «نخست وزیر انقلاب» شده بود،  دست‌دردست بنی‌صدر و یزدی و دیگر عملۀ «شورای انقلاب»،   تهاجم اوباش به تظاهرات 8 مارس 1979 و سرکوب وحشیانۀ زنان در مرکز تهران را زیر سبیل‌اش در کرد،   و سفیر یانکی‌ها هم در ایران خفقان گرفت!   باری،   شیخ مهدی پس از برگزاری شبه‌رفراندوم و تحمیل «ضدجمهور» اسلامی به ملت ایران،   دیگر با «حق رأی زنان» هیچ مخالفتی نداشت؛   با این قماش حکومت دیگر زنی باقی نمانده بود؛  کنیزالاسلام‌ها جانشین زنان شده بودند و به بردگی و ذلت و حقارت خود افتخار هم می‌کردند.  کافی است نیم نگاهی به تیز و آروغ مکرر زهرا خانوم،   کشتزار میرحسین موسوی در ستایش نماد بردگی زن بیاندازیم.   همین زهرا خانوم را می‌گوئیم که پس از قتل مهسا امینی،   خود را عین سگ‌لاس به جنبش «زن،  زندگی، آزادی» می‌مالد و می‌خواهد سابقة‌ درخشانش را در سرکوب زنان ایران با این لات‌بازی‌ها ماستمالی کند!        

 

باری نابودی فئودال‌ها  ـ  زمین‌داران بزرگ ـ  و مرگ کشاورزی سنتی ایران،   نتیجة مستقیم اصلاحات ارضی بود.  و به همین دلیل ترور کندی،   بعضی‌‌ها را در ایران چنان در ماتم فرو برد که شعارسرایان ساواک برای تسکین مافیای ایرلند،   تصنیفی هم در رثای رئیس‌جمهور «شهید» سر هم کرده بودند:

 

خداوندا چه می‌شد

کندی زنده می‌شد

کندی مهربان بود

عزیز کودکان بود!

 

می‌دانیم که شیعی‌جماعت با ابراز ارادت و اخلاص به علی و حسن و حسین و ... و خلاصه تقدس بخشیدن به امامت و قبیلۀ نبوت که ملت ایران را قتل‌عام و چپاول می‌کردند،   شیفتگی‌اش را به تاراج‌گر و جنایتکار به اثبات رسانده.   از اینرو عادت کرده،  به محض روبرو شدن با هر تحول فلسفی و فرهنگی و علمی،  یک گام به عقب جهیده و در گذشته‌ای موهوم «پناه» گیرد.  به عنوان نمونه،  این گلۀ شیفتگان علی و حسین،   در مصاف با «مدرنیته و انسان‌محوری»،  یک مذهب خردرچمن دیگر که آن را «نوشیعی‌گری» می‌نامیم از لیفۀ تنبان آخوند استخراج کرده،   تلاش فراوان به خرج دادند تا آن را با توحش و تحجر «دین‌مبین» و بساط حسین در کربلا ـ ‌ ستایش مرگ و شکست ـ ‌ هماهنگ کنند!   شیعی‌جماعت با توسل به این شیوه‌ها می‌خواهد اطمینان حاصل ‌کند که «خداوند خونخوار ابراهیم» در لندن و واشنگتن از او راضی و خوشنود و حتی بهنود است!  چرا که در ازای هر پس‌روی  ـ‌ جنایت و تخریب و تحریف ـ   به ضخامت بندنافی می‌افزاید که او را به قبائل بادیه‌نشین صحرای عربستان در قرن هفتم میلادی و استعمار آنگلوساکسون‌ها متصل می‌کند.  حال می‌توان به دلائل نفرت این جماعت از نادرشاه افشار و آغامحمدخان قاجار،  پادشاهان پیروز و ایران‌گستر پی برد:

 

نفرت از ایران و نفرت از ایرانیان پیروزمند!  

 

اینک که به دلائل واقعی نفرت شیعی و نوشیعی از نادرشاه و آغا محمدخان اشاره کردیم چه بهتر که نیم نگاهی بیاندازیم به دلائل نفرت محفل نوبل از ملت ایران!

 

تجلی این نفرت را به صراحت می‌توان در به ارزش گذاشتن اسلام‌گرایان و به سخره گرفتن تاریخ و فرهنگ ایرانیان مشاهده کرد.    به عنوان نمونه،‌   زمانی که به کنیزالاسلام شیرین عبادی جایزۀ صلح نوبل اهداء می‌کنند،   ایشان در این مراسم خود را «نوادۀ کوروش» می‌خواند،   و با اینکار عملاً بنیانگزار امپراتوری هخامنشی را به ابتذال‌اش می‌آلاید.  در گام بعد،  به عنوان جارچی محفل نوبل،‌  همین کنیزالاسلام،  یا  نوادۀ کوروش تریبون می‌یابد تا طوطی‌وار تکرار کند،   «اسلام با دمکراسی هیچ تضادی ندارد!»   به این ترتیب همه می‌باید دو دروغ شاخدار را بپذیرند.   نخست اینکه قبائل بادیه‌نشین قرن هفتم میلادی، گویا پیام‌آوران دمکراسی بوده‌اند!  و دیگر آنکه،  عرصۀ توحش و انسان‌ستیزی ـ  پدوفیلی،‌ حرمسراداری،  برده‌فروشی،  زن‌ستیزی،   سنگسار و قصاص و... ـ  هیچ تضادی با انسان‌محوری و نظم حقوقی انسان‌محور معاصر ندارد!   برای تثبیت همین پروپاگاند انسان‌ستیز است که محفل نوبل اینبار به «کت و دامن» ‌خواهرزادۀ شیخ مهدی بازرگان،  نرگس محمدی چنگ انداخته!

         

 یادآور شویم نرگس محمدی همزمان نقش زین‌العابدین بیمار و زینب همیشه در بند ایفا می‌کند و با کمک حکومت ملایان و اربابان‌شان به عنوان «مدافع حقوق بشر» به عوام‌الناس حقنه شده.   این مدافع رسانه‌ای حقوق بشر،   علیرغم دریافت نوبل صلح،  در مورد کشتار جمعی فلسطینیان آنقدر خفقان گرفت تا سروصدای داس‌الله و پامنبری‌های بنی‌صدر هم درآمد!   از سوی دیگر،  ایشان در هزارۀ سوم،   بجای حمایت از دمکراسی و لائیسیته و حقوق انسانی برای تمامی ایرانیان،   به خشتک نوشیعی‌ها دخیل بسته‌ و به عنوان همدردی با اینان دست به اعتصاب غذا زده‌اند!  دلیل هم از روز روشن‌تر است!

 

نفرت خفاشکان آمد دلیل

که منم خورشید تابان جلیل

 

جهت تحکیم پایه‌های استعمار ـ  ضدیت با اجتماع،   و نفی روابط حقوقی و نظم انسان‌محورـ  اتحاد دشمنان لائیسیته و دمکراسی اساسی و الزامی است.   اشتباه نکنیم،   اگر جایزۀ صلح نوبل به نوچة شیرین عبادی تعلق گرفت و در مراسم اهداء آن،  عامداً چند سر لات و اوباش صادراتی میدان گرفتند تا دربار نروژ را به «کافه جمشید» تبدیل کنند،  دقیقاً در راستای همین سیاست استعماری بود.

 

محفل نوبل به این ترتیب با یک تیر چندین و چند نشان زده است.   این محفل برتری‌طلب با اهداء نوبل صلح به یک دشمن لائیسیته  ـ  کسی که به آخوند منتظری پدوفیل و دوکشتزاره جایزۀ حقوق‌ بشر اهداء کرده  ـ  یک‌بار دیگر ضمن ابراز ارادت‌ به آخوندیسم و تحجر و توحش دین‌خویان و اسلامگرایان،‌  دشمنی‌اش را با دمکراسی در ایران به اثبات رسانده است.   ولی در قیاس با بساط اهداء جایزه به حاجیه شیرین عبادی،   این بار جفتک‌پرانی محفل گوبلز به ملت ایران به مراتب  ابعاد گسترده‌تری یافت.   در این مراسم چند فروند «پورن‌ستار» سیاسی و صادراتی‌ حکومت ملایان لات‌بازی‌شان را «فرهنگ ملت ایران» جا زدند و با حرکات روحوضی یک تصنیف‌‌ عوام‌پسند و لاتی را نیز به مورد اجرا گذاردند.  به این ترتیب با الهام از بی‌بی‌گوزک اسلامگرایان در مورد اداواطوار فرستادۀ‌ تازیان در دربار رستم فرخزاد،   اینان نیز به نوبۀ خود بر «فرهنگ و تمدن تازیان» مهر تأئید گذاردند.       

 

در واقع محفل کذا با تأئید «نقض پروتکل دربار نروژ» به صورت زیرجلکی به اینان تریبون داد تا ابتذال و توحش و رفتار ضداجتماعی‌شان را به «ایرانیان» منتسب کنند،   و به این ترتیب توانست با یک تیر چندین و چند نشان بزند.   ابتدا در جایگاه «قربانی» چنین مدعوین داشی و لاشی‌ و لاتی و «ناقض پروتکل‌ها» لنگر بیاندازد،   و بعد هم در جایگاه «قربانی» هتاکی و تهاجم لفظی «ایرانیان» در شبکة مجازی!    

 

جالب اینجاست که قرن هفتمی‌ها معرکه گرفته‌اند که اداو اطوار مهوش‌های هزارة سوم در دربار نروژ «آبروی ما» را برده!   حال آنکه «ما» به هیچ عنوان مسئول لات‌بازی «آن‌ها» نیستیم!   ضمیر سوم شخص‌جمع،  همزمان به دربار نروژ و گاف شیفته و صبیة شجریان ارجاع می‌دهد.  و همانطور که گفتیم،  دربار نروژ برای لات‌بازی به اینان چراغ سبز داده بود،  و بعد هم در جایگاه «قربانی اوباش» لنگر انداخت،  و مظلوم‌نمائی کرد!  و چرا راه دور برویم،  حکایت امروز نیز همان اوباش‌پروری پهلوی‌های دیروز است و بس!

 

فراموش نکنیم که دستگاه پهلوی در راه تأمین منافع آنگلوساکسون‌ها آنقدر به اوباش و لاشی‌ها میدان داد تا آنان را عملاً به «اوپوزیسیون» سیاسی تبدیل کرد!  و به این ترتیب زمینة گسترش سرکوب ملت ایران را فراهم آورد.   این روندی  است که به دلائل روشن و واضح و مبرهن،   باباپرویز طی پنج پرده مصاحبه‌های فرخنده‌شان به آن اشاره‌ای نکردند!   حکومت ملایان دقیقاً در همین مسیر،   یعنی تبدیل «اوباش و جنایت‌کار به اوپوزیسیون»‌ گام برمی‌دارد!  و شاهدیم اینک علاوه بر گروه رجوی،  باند ملاممد خاتمی،   میرحسین موسوی،  آخوند کروبی و ... و خصوصاً شیرین عبادی و خواهرزاده‌های علی روضه‌خوان و شیخ مهدی بازرگان،  همه و همه در جایگاه «اوپوزیسیون نظام» لنگر انداخته‌اند!   تیز و آروغ‌شان را هم رادیوفردا و دیگر بوق‌های فارسی زبان استعمار یک‌لحظه رها نمی‌کنند!   

 

از سوی دیگر،  اعضای مافیای کاتولیک‌‌مسلک ینگه دنیا از قماش جولیانی و پنس و پمپئو سخت به خشتک مریم رجوی دخیل بسته‌ و به ما «جمهوری دمکراتیک» ـ  استبداد سیاه سیاسی ـ  وعده می‌دهند!‌  جالب اینکه،  دو دانشجوی به اصطلاح زندانی در تأئید فرمایشات ارباب بیانیه می‌صدورند و بر طبل «جمهوری واقعی و دمکراتیک» می‌کوبند:                            

 

«[...]‌علی یونسی و امیرحسین مرادی،   دو دانشجوی زندانی هم [...] در پیامی از زندان اوین گفته‌اند که [...] بناست كه حكومت دیکتاتوری در هر شکل آن چه شاه،  چه شیخ یک بار برای همیشه پایان یابد و یک جمهوری واقعی و جمهوری دموکراتیک جایگزین آن شود.»

منبع:‌ بی‌بی‌سی،‌ مورخ 7 دسامبر سالجاری

 

بله در دوران بروبیای خمینی،   عرعر «اسلام راستین» فضای جامعه را اشباع کرده بود،   حال نوبت رسیده به «جمهوری واقعی!»   جمهوری واقعی چیست؟  به گفتة ایندو عقب‌افتادة ذهنی،  بدون «شیخ‌وشاه» است و «جمهوری دمکراتیک»  نامیده می‌شود.   جمهوری دمکراتیک چیست؟   همان جمهوری نسبی،  یک «ضدجمهور»،   یا بهتر بگوئیم یک استبداد درنده‌تر از استبداد شاه و حکومت شیخ شرخر،  که قرار است جانشین استبداد فرسوده شود!  جالب اینکه،  ‍ رهبر این به اصطلاح «جمهوری دمکراتیک» هم کسی نیست جز ملا مریم رجوی!   یک موجود ضداجتماعی با نماد بردگی بر سر،   که با جنس مخالف دست نمی‌دهد،    با خانواده در مفهوم معاصر ـ  همسر و فرزند ـ  بیگانه است؛‌   از یک ازدواج ایدئولوژیک به ازدواج ایدئولوژیک دیگر در حرکت است،  و عین کنیز دربار ناصرالدین‌شاه دست به دست می‌شود!  رهبر دمکراتیک بهتر از این سراغ دارید؟!   

 

اهالی مرز پرگهر!   چه نشسته‌اید که مایک پمپئو به ملت ایران «وعده‌ها» داده!   ایشان فرموده‌اند «بازگشت به دیکتاتوری شاه» دیگر امکانپذیر نیست!  و به همین دلیل ‌ایندو «دانشجوی زندانی»،  البته با اجازۀ زندان‌بان‌ها،   از اعماق سلول‌های مخوف اوین برای ملت ایران نسخة «جمهوری دمکراتیک» ـ   دیکتاتوری بدون شاه ـ  پیچیده‌‌اند!  ولی به صراحت می‌بینیم که منبع الهام این دانشجویان مفتخور و مفتگو و سیاست‌زده جهت صدور چنین بیانیۀ ابله‌پسندی در واقع فرمایشات مایک پمپئو است!    اگر در دوران شاه این ارتباط اندام‌وار میان مطالبات استعماری آمریکا و بیانیه‌های زندانیان به اصطلاح «سیاسی» تا به این حد آشکار نشده بود،  امروز کشور «پیشرفت فراوان» کرده‌ است !    این روزها دیگر پنهان‌کاری و لاپوشانی و ...  در کار نیست،   همه با هم هم‌صدا و هم‌پیمان‌اند!  پمپئو می‌زند،  آن‌ها می‌رقصند!    

 

به عنوان نمونه،   تخریب سنگ مزار «منوچهر نیستانی» در واکنش به ترسیم کاریکاتورهای رضاپهلوی توسط «توکا نیستانی» نشان می‌دهد که از هم اکنون شخص رضاپهلوی می‌رود تا توسط دسته‌های اوباش همچون روح‌الله و علی‌ روضه‌خوان از «تقدس الهی» برخوردار شود و ترسیم کاریکاتور ایشان به عنوان «کار زشت» مورد تقبیح قرار گیرد!  به همین دلیل گلة وحش با ترسیم کاریکاتور ایشان مخالفت می‌ورزد!   بله،  این نکات «پیش‌پاافتاده» در مصاحبة بابا پرویز با «شبکة‌ من‌وتو» مطرح نشده بود!  ایشان نمی‌گفتند چرا در دوران بروبیای‌شان،   احدی حق نداشت از آخوند و اعضای خانوادۀ پهلوی کاریکاتوری ترسیم کند!   بله،   دشمنی شیعی و نوشیعی با استدلال منطقی و طنز به اثبات رسیده!  و در دوران صدارت عموامیرعباس هویدا نیز هم آرشیو هفته‌نامة ‌توفیق را آتش زدند،   هم مصطفی رحیمی به دلیل انتشار مقالة‌ «روشنفکران ایران محکوم‌اند» ممنوع القلم شد!    

 

این ممنوعیت تا 16 ژانویه 1979 ـ   فرار پهلوی دوم  ـ  همچنان ادامه یافت!   باباپرویز،   عزیزدردانۀ رضاپهلوی زمانیکه در مصاحبه‌های «تاریخی‌اش» به توجیه سانسور فیلم «اون کلاغ کمونیست که به جالیز نوک می‌زد» مشغول بود،   توضیح نداد به چه دلیل همزمان با سرکوب کمونیست‌ها و آن کلاغ بخت‌برگشته،  با نویسنده‌ای مبارزه می‌کرد و ممنوع‌القلم‌اش کرده بود که با بلشویسم و آخوندیسم مخالف بوده است؟!   و اینکه،   به چه دلیل در دوران حکومت این جماعت،  تنها نویسنده‌ای که با آغاز صدارت شاپور بختیار،  رسماً در برابر پوپولیسم و تحریف «جمهور» توسط روح‌الله خمینی موضع‌گیری کرد،   در دوران حکومت و بروبیای باباپرویز ممنوع‌القلم شده بود؟!    البته ما به توضیحات و روشنگری‌های بابا پرویز نیازی نداریم!  یکی از نوابغ شیعی که تا سال 1352 عضو گروه رجوی بوده،   برای گوسفندالله توضیحات علمی مفصلی ارائه داده‌اند!   ایشان در نقد بیانات پرگهر مقام امنیتی سابق  فرموده‌اند،  «پرویز ثابتی بهائی بوده!»  به عبارت دیگر سرکوب سازمان‌یافتۀ ایرانیان در عرصه هنر و فرهنگ و ... و به ویژه گسترش آخوند نوازی در دوران پهلوی ریشه در بهائی بودن ثابتی داشته،  نه در سیاست‌های استعماری لندن و واشنگتن!  

 

تقدیم به قربانیان شهرستان راسک که طعمۀ خودفروختگی حکومت ملایان و دست‌نشاندگی حکومت «فاکستان» شده‌اند.