...
همانطور که میدانیم، نخبگان جمکران اخیراً، از باسواد تا بیسواد، همگان فدائی «امانوئل کانت» شدهاند، و شاید دلیل آنکه «فرخ نگهدار» نیز فدائی اینان شده، همین باشد! اصولاً، گویا رابطة «فدائی» میباید با «فدائی» حسنه باشد، اینکه اینان «فدائی» چه هستند، آنقدرها اهمیت ندارد، مهم این است که هر دو «فدائی» باشند. یکی فدائی اسلام، دیگری فدائی این یک! بله، نیازی به توضیح بیشتر نیست، «اطلاعات نت»، مطلبی خطاب به «فرخ نگهدار» منتشر کرده، تحت عنوان «یک فدایی سابق از ایران جمهوری اسلامی و نه از انگلیس پادشاهی». جهت اطلاع بیشتر، مراجعه شود به مطلب فوق، تا نویسندة این وبلاگ هم بتواند در مورد «کانت» توضیحاتی دهد، که مشخص شود، چرا فعلة فاشیسم، ذکر «امانوئل کانت» گرفتهاند؟ پاسخ ساده است! به دلیل آنکه، در فلسفة «کانت»، وجود خدا، جاودانگی روح، اخلاق، روز رستاخیز و دیگر مهملات ادیان ابراهیمی، همه از الزاماتاند، در غیر اینصورت، تمام بنای فلسفة «امانوئل کانت» مانند «آوار» بر سر فعلة فاشیسم فرو میریزد.
«امانوئل کانت» در سال 1724، در «کونیگزبرگ» واقع در پروس شرقی (کالینینگراد فعلی در روسیه) چشم به جهان گشود، و تا هنگام مرگ در سال 1804، در همین شهر زندگی کرد. «کانت» همچون «دکارت»، از «انسان» تعریفی کلاسیک ارائه میدهد، و میدانیم که این تعاریف از سوی «نیچه»، «فروید» و «مارکس»، سه متفکر اصلی «مدرنیته»، به زیر سئوال برده شدهاند. در اینمورد، وبلاگهای دیگری خواهم نوشت، حال بازگردیم به «کانت!»
«امانوئل کانت» در خانوادهای مذهبی متولد شد، و در یک کالج مذهبی تحصیل کرد، و در دانشگاه به تحصیل فلسفه و علوم پرداخت. در سال 1747، به دلیل مرگ پدر، تحصیلاتش ناتمام ماند، و در سال 1755، در دانشگاه به عنوان مدرس آغاز به کار کرد، و در سال 1770، در همان دانشگاه، به عنوان استاد استخدام شد. «کانت» در سال 1781، اثر معروف خود، «نقد عقل ناب» را منتشر میکند. «کانت»، به عنوان یکی از آخرین فلاسفة کلاسیک، معتقد است که تنها مورد استفاده از متافیزیک (مابعدالطبیعه) در «اخلاق» است. به عبارت دیگر، «کانت» میگوید اگر متافیزیک را حذف کنیم، «اخلاق» تعریف فلسفی نخواهد یافت.
به عقیده «کانت»، اثبات «وجود» سه مفهوم اساسی متافیزیک، یعنی «روح، آزادی و خدا» عملاً غیرممکن است ـ چرا که شناخت ما محدود به «تجربه» است ـ ولی در عین حال، اثبات «عدم وجود» این سه مفهوم نیز غیرممکن است! بنابراین «امانوئل کانت» مبنای فلسفه خود را بر «مفاهیمی مبهم» قرار میدهد که، «وجود» یا «عدم وجود» آنان را نمیتوان ثابت کرد. اگر کمی به استدلال «کانت» با دقت نظر افکنیم، خواهیم دید که نهایت امر استدلالی است «ملا نصرالدینی»! گویند ملانصرالدین، روزی میخ طویلهای به زمین فرو کرد و گفت اینجا مرکز زمین است. گفتند ثابت کن! گفت، شما ثابت کنید که نیست! میخ طویله کانت هم، سه مفهوم اساسی «روح، آزادی و خدا» هستند، که شما باید ثابت کنید «نیستند!» چون عالیجناب «هابرماس»، که از پیروان مکتب «کانت» به شمار میروند، میگویند هست! و عملة جمکران هم فرمایشات فاشیست سابق و مخترع «دین عقلانی» را طوطیوار تکرار میکنند. بالاخره در مملکت ایران، همه نوع کالا به صورت بستهبندی شده از «غرب» باید به دستمان برسد! حتی تفکر! منتها کالاهای صادراتی غرب در چند رده تولید میشوند، و فقط بنجلترینشان به ایران افتخار صدور مییابند. حال بازگردیم به «کانت.»
کانت نخست میگوید، بدون مفاهیم «خدا» و «روح»، نمیتوان به «اخلاق» موجودیت بخشید. ولی در کتاب «نقد عملی و دیالکتیک عقل عملی»، ادعا میکند که «آزادی» نیز یکی از پایههای «اخلاق» است. و استدلالش این است که در این جهان، «افراد بد» خوشبختاند، و افراد خوب، در رنج و مشقت زندگی میکنند، بنابراین فردی که «اخلاق» را رعایت میکند، با مشاهدة این شرایط ممکن است ناامید شده و «غیراخلاقی» رفتار کند. برای آنکه افراد اینچنین به بیراهه نروند، و «اخلاق» را رعایت کنند، لازم است «خدا» وجود داشته باشد! خدائی که در آن جهان، متناسب با رفتار در این دنیا، مجازات میکند و پاداش میدهد! و به عقیده «کانت»، پذیرش این امر به پذیرش «جاودانگی روح» منجر خواهد شد!
همانطور که مشاهده میکنیم، «امانوئل کانت»، مانند قاضی دادگاه روحانیت با مسائل برخورد میکند و به «قضاوت» در مورد افراد نشسته، با تکیه بر معیار «اخلاق»، «خوب» و «بد» را مشخص میکند! به عبارت دیگر، سخنان «کانت»، دقیقا با معیارهای «جامعة دینی» که جمکرانیها وعده و وعیدش را میدهند، هماهنگی کامل دارد! از اینروست که نام «امانوئل کانت» ورد زبان فرهیختگان جمکران شده! ویژگی مهم «کانت»، مانند دیگر فلاسفة کلاسیک، بیگانگی او با اصل «فردگرائی» است. کانت انسان را «برده» و در خدمت دیگران تعریف میکند، به عقیدة او، «فرد» صرفاً در چارچوب خدمت به شکوفائی «افراد در بطن جامعه» به رسمیت شناخته میشود. «کانت» میگوید، انسان باید موجودیت خود را به عنوان «فردمنطقی»، در جامعه تحقق بخشیده، و شکوفائی کامل افراد دیگر را تضمین کند.
«امانوئل کانت» در سال 1724، در «کونیگزبرگ» واقع در پروس شرقی (کالینینگراد فعلی در روسیه) چشم به جهان گشود، و تا هنگام مرگ در سال 1804، در همین شهر زندگی کرد. «کانت» همچون «دکارت»، از «انسان» تعریفی کلاسیک ارائه میدهد، و میدانیم که این تعاریف از سوی «نیچه»، «فروید» و «مارکس»، سه متفکر اصلی «مدرنیته»، به زیر سئوال برده شدهاند. در اینمورد، وبلاگهای دیگری خواهم نوشت، حال بازگردیم به «کانت!»
«امانوئل کانت» در خانوادهای مذهبی متولد شد، و در یک کالج مذهبی تحصیل کرد، و در دانشگاه به تحصیل فلسفه و علوم پرداخت. در سال 1747، به دلیل مرگ پدر، تحصیلاتش ناتمام ماند، و در سال 1755، در دانشگاه به عنوان مدرس آغاز به کار کرد، و در سال 1770، در همان دانشگاه، به عنوان استاد استخدام شد. «کانت» در سال 1781، اثر معروف خود، «نقد عقل ناب» را منتشر میکند. «کانت»، به عنوان یکی از آخرین فلاسفة کلاسیک، معتقد است که تنها مورد استفاده از متافیزیک (مابعدالطبیعه) در «اخلاق» است. به عبارت دیگر، «کانت» میگوید اگر متافیزیک را حذف کنیم، «اخلاق» تعریف فلسفی نخواهد یافت.
به عقیده «کانت»، اثبات «وجود» سه مفهوم اساسی متافیزیک، یعنی «روح، آزادی و خدا» عملاً غیرممکن است ـ چرا که شناخت ما محدود به «تجربه» است ـ ولی در عین حال، اثبات «عدم وجود» این سه مفهوم نیز غیرممکن است! بنابراین «امانوئل کانت» مبنای فلسفه خود را بر «مفاهیمی مبهم» قرار میدهد که، «وجود» یا «عدم وجود» آنان را نمیتوان ثابت کرد. اگر کمی به استدلال «کانت» با دقت نظر افکنیم، خواهیم دید که نهایت امر استدلالی است «ملا نصرالدینی»! گویند ملانصرالدین، روزی میخ طویلهای به زمین فرو کرد و گفت اینجا مرکز زمین است. گفتند ثابت کن! گفت، شما ثابت کنید که نیست! میخ طویله کانت هم، سه مفهوم اساسی «روح، آزادی و خدا» هستند، که شما باید ثابت کنید «نیستند!» چون عالیجناب «هابرماس»، که از پیروان مکتب «کانت» به شمار میروند، میگویند هست! و عملة جمکران هم فرمایشات فاشیست سابق و مخترع «دین عقلانی» را طوطیوار تکرار میکنند. بالاخره در مملکت ایران، همه نوع کالا به صورت بستهبندی شده از «غرب» باید به دستمان برسد! حتی تفکر! منتها کالاهای صادراتی غرب در چند رده تولید میشوند، و فقط بنجلترینشان به ایران افتخار صدور مییابند. حال بازگردیم به «کانت.»
کانت نخست میگوید، بدون مفاهیم «خدا» و «روح»، نمیتوان به «اخلاق» موجودیت بخشید. ولی در کتاب «نقد عملی و دیالکتیک عقل عملی»، ادعا میکند که «آزادی» نیز یکی از پایههای «اخلاق» است. و استدلالش این است که در این جهان، «افراد بد» خوشبختاند، و افراد خوب، در رنج و مشقت زندگی میکنند، بنابراین فردی که «اخلاق» را رعایت میکند، با مشاهدة این شرایط ممکن است ناامید شده و «غیراخلاقی» رفتار کند. برای آنکه افراد اینچنین به بیراهه نروند، و «اخلاق» را رعایت کنند، لازم است «خدا» وجود داشته باشد! خدائی که در آن جهان، متناسب با رفتار در این دنیا، مجازات میکند و پاداش میدهد! و به عقیده «کانت»، پذیرش این امر به پذیرش «جاودانگی روح» منجر خواهد شد!
همانطور که مشاهده میکنیم، «امانوئل کانت»، مانند قاضی دادگاه روحانیت با مسائل برخورد میکند و به «قضاوت» در مورد افراد نشسته، با تکیه بر معیار «اخلاق»، «خوب» و «بد» را مشخص میکند! به عبارت دیگر، سخنان «کانت»، دقیقا با معیارهای «جامعة دینی» که جمکرانیها وعده و وعیدش را میدهند، هماهنگی کامل دارد! از اینروست که نام «امانوئل کانت» ورد زبان فرهیختگان جمکران شده! ویژگی مهم «کانت»، مانند دیگر فلاسفة کلاسیک، بیگانگی او با اصل «فردگرائی» است. کانت انسان را «برده» و در خدمت دیگران تعریف میکند، به عقیدة او، «فرد» صرفاً در چارچوب خدمت به شکوفائی «افراد در بطن جامعه» به رسمیت شناخته میشود. «کانت» میگوید، انسان باید موجودیت خود را به عنوان «فردمنطقی»، در جامعه تحقق بخشیده، و شکوفائی کامل افراد دیگر را تضمین کند.
آنچه در فلسفة کانت «هولناک» است، همان نفی «انسان» به عنوان یک موجود «مستقل» است. خارج از آنکه، به «رسمیت» شناختن انسان به عنوان یک «فرد آزاد»، مبنای اعلامیة جهانی حقوق بشر است، منوط کردن «حضور انسان در جامعه» ـ آنطور که کانت ادعا میکند ـ به «عمل» جهت «شکوفائی» مجموعة انسانها، میتواند زمینهساز بهرهبرداریهای بسیار خطرناکی شود. این امر امروز قبول عام یافته که، آزادیهای فردی در هیچیک از ادیان ابراهیمی به رسمیت شناخته نشده. ولی اینکه اگر در جامعه «فردگرائی» نفی شود، حاکمیت به کجا خواهد کشید؟ کاملاً روشن است: سرکوب و استبداد! حتی نمونة به اصطلاح مترقی و معاصر نفی «فردگرائی» یعنی استالینیسم نیز، نتیجهای جز چندین دهه، اسارت به بار نیاورد. اسارتی که تحت عنوان «مارکسیسم ـ لنینیسم»، ملتهای اتحاد جماهیرشوروی را به زنجیر یک طبقة اجتماعی فاسد کشید. و البته برای ما ایرانیان، نمونة ملموس نفی فردگرائی، نظامهای دستنشاندهای هستند، که توحش و تحجر را طی 80 سال گذشته بر ملت ایران تحمیل کردهاند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت