قاضی و «مغزش»!
...
یک روانپزشک آمریکائی میگوید، «بسیاری از زنان که رابطة جنسی را عملی ناپسند به شمار میآورند، پس از همخوابگی، معمولاً ادعا میکنند که به آنان تجاوز شده.» و نمیدانم این سخنان چرا مرا به یاد کسانی میاندازد که به دلیل ترس از خودکشی، به شهادت طلبی روی میآورند! در بعضی کشورها، «ناموس»، «شرف»، «حیثیت»، «غیرت» و تعصب از الزامات شده است، در این جوامع همة هستی در گرو «نجابت» و «بکارت» زنان است؛ و در همین کشورها معمولاً جوانان میباید میان «تبعید»، «زندان»، «اعتیاد» و «شهادت» در کمال «آزادی و استقلال» انتخاب کنند. در این جوامع است که انگیزة مرگ، میتواند از راههای مختلف تشویق شود. و تبلیغات فراوان، جهت راندن جوانان به آغوش مرگ، نخست از طریق والا جلوه دادن «مرگ» صورت میگیرد. به عبارت دیگر، با نقل حکایات «کدو قلقله زن» در باب شهادت طلبی پیامبر و امامان، نسل جوان در ایران باور دارد که مرگ در راه عقاید و اهداف سیاسی، مرگی افتخارآمیز است. ولی اشکال عمده اینجاست که همزمان به اینان تفهیم میکنند، که «مبارزة سیاسی» در ترادف است با خشونت، آدمکشی و جنایت! در نتیجه «مبارزات سیاسی» در ایران تبدیل میشود به شعار «یا میکشم، یا کشته میشوم»! و همه میدانند که چنین برخورد ابلهانهای را نه تنها دستاربندان بر منابر تشویق کرده و میکنند، که آخوندهای فکل کراواتی ساواک، نظیر شریعتی نیز در دوران کرکری خواندشان سخت آنرا تبلیغ میکردهاند. نتیجة کوششهای اینان نیز بسیار درخشان بود! هزاران هزار دانشجو در اوین یا در خاوران نابود شدند، و هنوز در اوپوزیسیون چپ ایران این مطلب پیش پا افتاده مطرح نشده که چرا مبارزة سیاسی در ایران نمیتواند با تقلید «میمونوار» از «چه گوارا»، یا دیگران سازمان یابد؟
نخست آنکه «چهگوارا» تیغکش سرگذر نبود، و در کوچه پس کوچهها، با یک هفت تیر شکسته در کمین اتومبیل سفیر آمریکا نمینشست. چرا که مسلماً میدانست صدها هزار «رونوشت برابر اصل» از سفیر و دیگر کارگزاران ایالات متحد آمادة خدمتاند! دوم آنکه، مبارزة سیاسی با هدف پیروزی آغاز میشود نه با هدف شهادت! سوم آنکه یک مبارزة سیاسی در مرحلة مقدماتی بر اصل «شناخت» و «آگاهی» از امکانات واقعی تکیه دارد؛ امکانات واقعی طرف مقابل و طرف مبارز. چهارم آنکه، «چهگوارا» در منطقهای مبارزات سیاسی را آغاز کرد که 200 سال سابقه مبارزات انقلابی وجود داشته. منطقهای مهاجرنشین، فاقد هرگونه پیشینة مذهبی و فئودالی، منطقهای که در آن، به دلیل نبود بنیادهای فئودال، کلیسای کاتولیک خود به یکی از پایگاههای مبارزه با سرمایهداری تبدیل شده، منطقهای که بردهداری را تجربه کرده. و بالاخره چهگوارا در رأس یک گروه منظم و مسلح، زمانی وارد نبرد شد که درصدی، هر چند ناچیز از امکان پیروزی را ممکن میدید. در این شرایط است که «مبارزه تا پای جان» معنا میگیرد. یکی از همراهان «چهگوارا» میگوید، زمانی که او دستگیری خود را غیر قابل اجتناب میدید، سعی کرد با اسلحه کمری به زندگی خود پایان دهد تا دستگیر نشود، ولی فشنگ گیر کرد و ... بله، مرگ در راه عقاید و مبارزات سیاسی هنگامی ارزش مییابد که مبارزه با هدف کشته شدن به دست دژخیمان ساواک آغاز نشود.
در ایران به دلیل تبلیغات استعمار در مساجد و دانشگاهها، در رسانهها و شایعهپراکنیهای ساواک، مرگ به «هدف» مبارزة سیاسی تبدیل شده! هممیهنان عزیز! شیفتهگان شهادت در راه هیچ! باید حضورتان عرض کنم که پس از مرگ «خبری» نیست. هر چه هست در همین دنیاست، بیجهت به امید «حوری و غلمان، اغذیه و اشربة بهشتی» خودتان را به دست دژخیمان استعمار نسپارید. اگر قصد خودکشی دارید، لولة اسلحه را در دهان بگذارید و شلیک کنید، رد خور ندارد! مرگ حتمی و تقریباً فوری است. چرا باید ابتدا به دست سعید مرتضویها و دیگر فعله استعمار شکنجه شوید، بعد هم جسدتان سر به نیست شود، و هیچکس نداند چه وقت کشته شدهاید و جسدتان کجاست؟ و بعد هم بنیادهای رنگارنگ و بیآبرو، نام شما و دوستانتان را وسیلة تأمین بودجه از «فریدام هاوس» و غیره کنند؟! بله اگر قصد خودکشی دارید، مبارزه سیاسی را بهانه نکنید.
امروز شرایط ایران به گونهای متحول شده که هفتهای یک یا دو بار، اراذل و اوباش ساواک به بهانههای مختلف به خیابانها میریزند و سپس مرحلة سرکوب مستقیم آغاز میشود، به این ترتیب که مخالفان واقعی حکومت جمکران و مردم عادی دستگیر میشوند تا مبادا آتش تنور «بحران» و «جوسازی» فروکش کند. بهترین طعمه برای چنین فعالیتهائی، اقلیتهای قومی و مذهبیاند. یک روز آذربایجان، یک روز کردستان، دیروز لرستان و فردا؟ کسی چه میداند کجا؟ فردا، شاید اهالی نارمک، در یک رسانه، عکس یا مطلبی مشاهده کنند که «توهین به اهالی نارمک» به شمار آید. لات و اوباش ساواک به خیابانها ریخته، خواستار تعطیل «آن رسانه» میشوند. و سپس عدهای دانشجوی از همه جا بیخبر، در رابطه با این تظاهرات «غیر مجاز» دستگیر میشوند، سپس نوبت به رهبر «فرزانه» میرسد که در محل حضور یافته، چند جمله به زبان نارمکی ادا کند، و چند نفر اعدام شوند، دو سه دست و پا قطع شود، تا جنایتکارانی چون خاتمی و بهزاد نبوی در مورد «خطرات استبداد» و «تهدید آزادیها» هشدار هم بدهند! این اعمال صرفاً به دلیل وقاحت و گستاخی اینان صورت نمیگیرد، اشکال از اینجاست که «مغز» کارگزاران حکومت جمکران در جای واقعی خود قرار نگرفته!
بله! تعجب نکنید! از دورة ضحاک، که مارهای روی دوش «رهبر»، فقط خوراک مغز میخوردند، به «کارگزاران ضحاک» توصیه شده بود، جهت حفظ «مغز» خود، آنرا در جای دیگری قرار دهند، که مارها پیدایش نکنند! و به مرور زمان این امر تبدیل به یک ویژگی «ژنتیک» شد! امروز مغز همة حکومتیهای «فرهیخته، فرزانه و نخبه» در شکم و حوالی نشمینگاهشان قرار گرفته. سخنان «شکمی» از همین جهت است، که بر زبانشان رانده میشود!
نگاهی به تصاویر اتومبیلی که «قاضی احمدی مقدس» در آن به قتل رسید شاهدی است بر همین مدعا! امروز، بنگاه بیبیسی میگوید، که در تاریخ 11 مرداد ماه سال گذشته، فردی به نام مجید کاووسی، دو گلوله به مغز «قاضی مقدس»، که با خودروی شخصی عازم منزل بوده، شلیک کرده است. در گذشته هم، رسانههای حکومتی ایران مدعی شده بودند که گلوله به مغز قاضی اصابت کرده. حال اگر به عکس اتومبیل قاضی نگاهی بیفکنیم، خواهیم دید که حتی یک قطره خون روی پشتی صندلی راننده دیده نمیشود. ولی بر تشک صندلی راننده کمی خون به چشم میخورد و ترمز دستی را خون پوشانده! از اینجا نتیجه میگیریم که «مغز» قاضی میباید حوالی ترمز دستی اتومبیلش قرار داشته باشد!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت