یکشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۵


ماشین‌حکومتی!
...

«ماشین» به یکی از ضروریات زندگی در جوامع مدرن تبدیل شده! به ویژه آنکه، این ماشین از نوع «حکومتی» هم باشد! در این وبلاگ، سعی بر معرفی «ماشین حکومتی» خواهد شد. «ماشین حکومتی»، پایه‌های اساسی یک «حاکمیت» است، و کشورهای مختلف، بر حسب موقعیتی که دارند، ماشین‌شان هم متفاوت است. به عنوان مثال، «ماشین حکومتی» در کشور فرانسه را مجموعه‌ای از بنیادها و احزاب به همراه نیروهای امنیتی ـ نظامی و انتظامی تشکیل می‌دهند. و همانطور که می‌دانید، فرانسه کشوری است دموکراتیک، و علیرغم وابستگی رئیس جمهور فعلی،‌ و به ویژه همسرش، به مذهب کاتولیک، «ماشین حکومتی» هرگز به اینان اجازه نخواهد داد که با «چلیپا» و «زنار» از ارتش سان ببینند، و تعلقات مذهبی خود را در انظار عمومی به نمایش گذارند. در ضمن کشور فرانسه، همانطور که قبلاً هم در این وبلاگ اشاره شد، از اعضای ناتو است. و اگر گروه‌هائی در داخل و یا خارج این کشور حاکمیت را تهدید کنند، طبق پیمان ناتو، با مقاومت کلیة اعضای ناتو روبرو خواهند شد. حال ببینیم «ماشین حکومتی» در کشور ایران چه وضعیتی دارد؟

«ماشین حکومتی» در ایران، مجموعه‌ای است متشکل از قشر‌های پائین اجتماعی،‌ یا پایه هرم،‌ به همراه ساواک و شهربانی، که «پایه هرم» را به خیابان‌ها می‌کشانند. «پایة هرم»، شامل دو شاخه می‌شود: استبدادی و استعماری. و طبیعی است که شاخة استبدادی در خدمت شاخه استعماری قرار می‌گیرد. شاخة استبدادی، شامل امثال الله‌کرم‌ها، حاج بخشی‌ها،‌ و دیگر بی‌مخ‌های هزاره سوم می‌شود. به زبان ساده‌تر، گروهی لات و اوباش که در خیابان‌ها و سر گذر عربده‌جوئی می‌کنند، مواد مخدر و انسان می‌فروشند، و در ارتباط مستقیم با ساواک هم قرار دارند. ولی شاخة استبدادی متکثر است، یعنی هر سازمان و گروه نزدیک به حاکمیت، تیغ‌کش‌های ویژه‌ خود را دارد. همانطور که بازار و حوزه از خدمات امثال نواب صفوی، مخملباف و حجاریان بهره‌مند می‌شوند، گروه‌های دیگر «سومکا» به راه می‌اندازند. در حالیکه شاخة استعماری همین لات و اوباش، مستقیماً در ارتباط با سفارتخانه‌های «حقوق بشری» قرار دارند ـ همان‌ها که هفته‌ای یکبار به عدم رعایت حقوق بشر در ایران اعتراض کرده، حق و حساب‌شان را دریافت می‌کنند و خفقان می‌گیرند، تا هفته بعد! البته شاخة استعماری هم شامل دو گروه متمایز می‌شود. چماقدارانی که جهت اعمال فشار به دولت ایران به خیابان‌ها می‌آیند و به ارعاب مردم می‌پردازند و نیروهای نظامی و انتظامی در «امورشان» کوچک‌ترین دخالتی نمی‌کنند؛ چرا که مجاز نیستند. دستة دوم، «اشراف جنایتکاراند»؛ اینان اصلاً ایرانی نیستند. در همه‌جا حضور دارند، در مهمانی‌ها، در دانشگاه به عنوان دانشجوی علاقمند به فراگیری زبان فارسی، و به ویژه در شرکت‌های خصوصی به عنوان کارمند متخصص!

ویژگی «اشراف جنایتکار» این است که هیچ علامت مشخصه‌ای ندارند! از نظر فیزیکی کاملاً متوسط‌اند. به عبارت دیگر، اگر در خیابان با آن‌ها بر خورد کنید، ممکن است فکر کنید ایرانی‌اند. اینان معمولاً زبان فارسی را بدون لهجه صحبت می‌کنند. مانند مردم طبقه متوسط لباس می‌پوشند، در اتوبوس و تاکسی بدون جلب توجه در کنارتان قرار می‌گیرند. بیشتر از وسائل نقلیه عمومی استفاده می‌کنند و یا پیاده حرکت می‌کنند و بجز در موارد اضطراری، اتومبیل شخصی سوار نمی‌شوند. وظیفة اینان، در واقع گرفتن نبض جامعه است! اگر «فیزیونومی» کسانی که به کاراته تسلط دارند بشناسید خواهید دید که اینان سال‌ها تمرین کاراته داشته‌اند، و سپس به زبان فارسی علاقه‌مند شده‌اند! اوایل انقلاب پرشکوه ژنرال هویزر در ایران، گروهی از این مشتاقان تمدن و فرهنگ ایران‌ زمین وارد کشورمان شدند. و آنهنگام که ساواک اوباشی چون عبدی و اصغرزاده را روانة «تسخیر» سفارت آمریکا کرد، پاتوق رئیس کمیتة محل، خانة یکی از همین مشتاقان فرهنگ ملت ایران بود که، او را به نام مستعار «تونی» می‌نامم.

«تونی» محل سکونت مشخصی نداشت. خانه‌های مبله در محله‌های مختلف تهران در اختیار او قرار داشت. او ادعا می‌کرد که ایرلندی است، ولی زبان انگلیسی را با لهجة اهالی شرق آمریکا صحبت می‌کرد! فارسی را عملاً بدون لهجه صحبت می‌کرد، ولی شناخت محدودی از زبان داشت، به همین دلیل سعی می‌کرد در جمع کم‌تر سخن بگوید. روز هشتم مارس 1979، هنگامی که رنجرور‌های سفید نیروهای انتظامی میدان شهیاد را ترک کردند تا «انقلابیون مکتبی»، با سنگ، آجر و بطری شکسته به تظاهرکنندگان حمله کنند، اکثر زنان به خیابان آیزنهاور بازگشتند. یعنی به همان راهی که آمده بودند. و نویسنده وبلاگ که همواره از جمعیت فراری است، به سوی اتوبان پارک وی می‌دوید. لزومی ندارد یادآور شوم که حدود یک‌ربع ساعت در حال دو، برای اتومبیل‌های در حال حرکت دست تکان می‌دادم و از «شیردلان» ایران زمین، هیچ راننده‌ای شهامت ایستادن نداشت، جز یک آمریکائی، که ادعا می‌کرد ایرلندی است! و در واقع رانندة «ماشین حکومتی» بود! و آنطور که به نظر می‌رسد، همچنان باید به رانندگی‌اش در ایران ادامه دهد!

امروز در سایت «روشنگری» مطلبی در مورد جلسة مشترک سازمان فدائیان اکثریت، اتحاد فدائیان، اتحاد جمهوریخواهان برلن، حزب مشروطة ایران و فعالان جنبش رفراندوم، خواندم. این جلسه روز یکشنبه 19 نوامبر 2006، در شهر کلن تشکیل شده، و نویسنده مطلب، به نقل از داریوش همایون، که در این جلسه حضور داشته، می‌نویسد:

«ما با کسانی از سازمان اکثریت که با برخی از افراد رژیم در تماسند مخالفتی نمی‌کنیم و نباید موقع سرنگونی رژیم ماشین حکومت نابود شود[...] ما تا بحال اکراه داشتیم که با نیروهای مذهبی تماس داشته باشیم. حالا خوشحالیم که چشم و گوش ما فدائیان باشند!‌»

بله چه اشکالی دارد؟! کادر رهبری فدائیان، از ابتدای براندازی، با نیروهای مذهبی در ارتباط مستقیم بوده ، حال هم «کارش» را ادامه می‌دهد. واقعاً چه اشکالی دارد؟! هزاران جوان ایرانی تیرباران شدند؟ هزاران تن ناپدید شدند؟ هزاران هزار آواره شدند؟ فدای سر امثال فرخ نگهدار! ایشان که نمی‌توانند به خاطر این مسائل پیش‌پا افتاده «مبارزاتشان» را نیمه تمام بگذارند! باید ادامه داد! بعضی‌ها عکس روح‌الله در ماه رؤیت کردند، فرخ نگهدار هم در نعلین خاتمی، «فرهیختگی» رویت می‌کند، چه تفاوتی دارد؟! چه خبر است، هیاهو به راه انداخته‌اید؟ «مبارزه»، از آن نوعی که در دهه 60 میلادی مد روز بود، دیگر «مد» نیست! و به مصداق «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»، بعضی‌ها هم پس از رسوائی، همرنگ جماعت شده‌اند! هفته پیش، در یکی از وزارتخانه‌ها، یک فقره از انقلابیون سال 68 فرانسه را زیارت کردم، که «ژان پل سارتر» برایش هیاهوی فراوانی به راه انداخته بود. انقلابی سابق، در کنار میز جناب وزیر ایستاده بود، نگاهش به زمین دوخته شده بود و دو دستش به علامت احترام به یکدیگر گره خورده بود. کم مانده بود تعظیم هم بکند! با آنکه موهایش را کوتاه کرده، و لباس مرتبی پوشیده بود، صورتش با عکس‌هائی که 40 سال پیش، جلد هفته نامه‌های جنجال آفرین را به خود اختصاص داده بود، تفاوت چندانی نکرده بود. «پفیوزی» ذاتی‌اش صیقلی 40 ‌ساله خورده بود. می‌بینید که هیچ اشکالی ندارد! این موجود هم یک «انقلابی» همرنگ جماعت بود، که بدون کشتار و خونریزی وارد طیف قدرت شد. چون «ماشین حکومتی» فرانسه با «ماشین حکومتی» در ایران تفاوت دارد! فرانسوی‌ها خود، ماشین‌شان را ‌ساخته‌اند و خود می‌رانند، ولی صد افسوس، که ایرانی‌ها نه تنها ماشین را خودشان نساخته‌اند که حتی شهامت رانندگی هم ندارند!

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت