شوالیه و لولة صلح!
...
دیروز فراموش کردم یادآور شوم که عنوان مطلب «قمپز»، در واقع «قمپز در کردن» بود که در«وب آورد» توسط آقای «رامین مولائی» ارسال شده بود. مطلب شیطنت آمیزی است که شگرد بسیاری از «نخبگان والا مقام» فقرفرهنگی را تشریح میکند. در ضمن، تا فراموش نکردهام، همینجا بگویم که هیچ بیانیه، فراخوان و اعلامیهای را امضاء نخواهم کرد، مگر آنکه پیشتر در وبلاگم به آن اشاره کرده باشم. بله، دیروز متاسفانه بسیاری از مسائل فراموش شد، از جمله اینکه، پس از اظهارات «کاردینال راتزینگر»، یا پاپ بندیکت شانزدهم، جهت ایجاد بحران، نوبت به الیزابت دوم رسید. و خط تبلیغات سیاسی آنگلوساکسونها در منطقه، با فوت کردن در آستین «سلمان رشدی» مشخص شد. «سلمان رشدی»، همانطور که میدانیم با جنجال پیرامون رمان «آیههای شیطانی»، ابتدا توسط مراسم کتاب سوزان «کت ستیونس»، خوانندة سابق و تبلیغاتچی فعلی در لندن، و سپس در پاکستان، پایگاه تبلیغات استعمار انگلیس و مرکز تولید طالبان، به شهرت جهانی دست یافت. و با حدود یکسال تأخیر، خمینی دجال هم به گوسفندان استعمار پیوست، و به این ترتیب، سلمان رشدی در جهان گورکنها هم به شهرت فراوان رسید!
به یاد داریم که «کت ستیونس» به «دین مبین» گروید و نام خود را «یوسف اسلام» گذاشت. و همچنین میدانیم که اسلام آوردن «کت ستیونس»، مانند مسلمان شدن «موریس بژار» و «روژهگارودی» بر اساس تبلیغات «فرهنگی» جبهة ناتو صورت پذیرفت. در ضمن، فراموش نکردهایم که پسران «طارق رمضان»، نظریه پرداز سازمان تروریست «اخوانالمسلمین» در غرب، در مدرسهای تحصیل میکنند که همین آقای «کت ستیونس» مدیریت آنرا عهدهدارند! حال بهتر است بپردازیم به شخص سلمان رشدی، که ناگهان مورد عنایات الهی الیزابت دوم قرار گرفته.
یک روز پس از جنجال اوباش حکومتی پیرامون مراسم تولد الیزابت دوم در کارخانة رجاله پروری در تهران، رعایای الیزابت دوم تصمیم گرفتند به «خدمات» سلمان رشدی در راه حاکمیت انگلستان، پاداشی در خور دهند. پاداشی که هم جنجال و تنش مناسبی در جهان گورکنهای مزدور ایجاد کند، هم هشداری باشد به دولت هند، که بر احداث «خط لوله صلح» اصرار میورزد. در واقع، ارتباط «سلمان رشدی» با خط لولة صلح در اینجاست که «رشدی» نیز مانند حاکمیت انگلیس، خط لولة جنگ را ترجیح میدهد!
بلافاصله پس از اهدای نشان شوالیه به سلمان رشدی، طبق برنامة پیش بینی شده، سخنگوی وزارت امور خارجه گورکنها به این امر «اعتراض» نموده، آنرا «اعلام جنگ به جهان اسلام» نامید! میبینیم که تئاتر مهوع جنگ میان کفر و اسلام پایان نمیپذیرد! و اتفاقاً دلیل اهدای نشان شوالیه به رشدی هم همین بوده: فراهم آوردن زمینة مناسب جهت عربده جوئی اسلام پرستان! چرا که سلمان رشدی پیش از آنکه رماننویس باشد، یک پادوی فکل کراواتی استعمار است. برخلاف قصههای «بیبیگوزک» سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 17 ژوئن 2007، سلمان رشدی، به هیچ عنوان «سکولار» نیست. «رشدی» که در روزینامه «نیویورک تایمز» هم قلمفرسائی میکند، از جمله «شخصیتهائی» است که بیشرمانه از تهاجم نظامی ناتو به افغانستان حمایت میکنند. «رشدی»، مبلغ سیاست استعماری «یک کشور، یک قوم» یا «یک کشور، یک مذهب» است. و از طرفداران پروپاقرص استقلال کشمیر! به عبارت دیگر سلمان رشدی، ابزاری است برای ایجاد تنش در جهان حاکمیت پادوهای استعمار انگلیس. هر گاه کارخانة رجاله پروری بخواهد اراذل و اوباش در خیابانهای جهان اسلام به ویژه در ایران و پاکستان حضور یابند، سلمان رشدی از «جعبة» مارگیری بیرون کشیده میشود!
رمان کسالتآور «آیههای شیطانی»، زمانی انتشار یافت که ارتش سرخ از افغانستان خارج شده بود، و استعمار غرب درحال سازماندهی طالبان جهت «تسخیر» مناطق مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی بود، تا زمینهساز ایجاد «اتحاد جماهیر اسلامی» شود. تهاجم نظامی عراق به کویت واکنشی بود به همین سیاست. واکنشی که ملت عراق را از ابتدای دهه 90 به سپر بلای اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرد. ولی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جبهه ناتو همچنان بر ایجاد امپراطوری مسلمانان مزدور پافشاری میکند. و در این راستا، علاوه بر گسترش هرج و مرج و تولید و پخش مواد مخدر، از ابزار نظامی و فرهنگی هم بهره میگیرد.
فعلاً ابزار فرهنگی مورد استفادة حاکمیت انگلیس همان «سلمان رشدی» شده که، دست در دست جک استرا، مبلغ سیاست استعماری انگلیس است، و هر دو بر علیه «استبدادگرائی» اسلام هشدار هم میدهند! مسلماً بر اساس «نظریات» اینان، پدیدهای به نام «دموکراسیگرائی اسلامی» هم میباید وجود داشته باشد، که سایت رعایای الیزابت دوم، از قول جک استراو و رشدی در مخالفت با «استبدادگرائی» اسلامی چنین ترهاتی تحویلمان میدهد:
«آقای رشدی که یک سکولار سفت و سخت است از سخنان جک استرا[...] در مورد حجاب زنان پشتیبانی کرد و علیه آنچه استبدادگرائی اسلامی خواند هشدار داد.»
به این ترتیب میتوان دریافت «پدیدهای به نام «مردمسالاری دینی»، مستقیماً از زبالهدان حزب کارگر انگلیس بیرون کشیده شده، تا به وسیلة آن ملتهای منطقه را در اسارت «اسلام» جاوید گرفتار کنند! چرا که وقتی سخن از «استبدادگرائی اسلامی»، به میان میآید، دلیل بر این است که «دموکراسیگرائی اسلامی» موجودیت دارد، و اسلام میتواند گرایش به دموکراسی داشته باشد! دلیل کشف آیات «حقوق بشر» در قرآن، توسط بنیصدر و شرکاء هم میباید در همین «آیات دموکراسی» در اسلام باشد! و چرا راه دور برویم؟ مگر فیلسوف نامداری به نام «شهلا شرف»، همین چند روز پیش اکثر مفاهیم فلسفة مدرن غرب را در 4 بیت از اشعار مولوی برایمان پیدا نکرده بود؟ اگر مولوی اگزیستانسیالیسم را میشناخته، و البته آنرا «تعریف» نکرده چون فیلسوف نبوده، چطور میتوان ادعا کرد که خداوند بخشندة مهربان، که خداوند مولوی هم بوده، «حقوق بشر» را نمیشناخته؟! چنین ادعائی بیاساس است! بر اساس ترهات فردید، و همة آنها که «واژه» را با «تعریف فلسفی» آن یکسان میپندارند، نه تنها دموکراسی، که حقوق بشر نیز در «قرآن» موجود است! البته به گفتة آخوند کدیور، که اخیراً از دانشگاه تعلیم مدرس هم «تخلیه» شده! پیش از ایشان نیز «علی شریعتی» در حسینیة ارشاد «اگزیستانسیالیسم اسلامی» تدریس میکردهاند! و مراسم بزرگداشت ایشان در یکی دیگر از مراکز استحماری غرب، «کانون توحید لندن»، در سایت بیبیسی، مورخ 17ژوئن 2007، تحت عنوان، «نشست شریعتی 30 سال بعد»، توسط «بابک مهرانفر»، گزارش شده.
بر اساس این گزارش، «عنایت اتحاد»، یکی از شرکت کنندگان در «نشست» کذا فرمودند، تمام آرمانهای دنیا بر اساس عرفان و عشق و آزادی و برابری بنا شده! و براساس ادعای ایشان «آرمان» بنلادن و طالبان نیز باید بر همین اساس بنا شده باشد، چرا که بیش از سه دهه است که آزادی و برابری و عشق و عرفان را در منطقه گسترش میدهند! و اگر ما نمیبینیم، به دلیل این است که گمراه بوده، چشم بصیرت نداریم، و قادر متعال ما را از مشاهدة جهان معنوی محروم کرده! در واقع آنچه ما به صورت فقر و جنگ و مرگ و آوارهگی در جهان و به ویژه در عراق و افغانستان و فلسطین میبینیم، ازنعمتهای الهی است! و افسوس که علی شریعتی نیست که به ما بگوید «فاطمه، فاطمه است»! چرا که پس از مرگ شبیه به «شهادت» ایشان، امروز بسیارند گمراهانی که میگویند «فاطمه، فاطمه نیست»! و مصائب امروز جهان اسلام ریشه در همین امر دارد! جناب «اتحاد» در همین «نشست» میگوید، شریعتی معتقد بود که:
«باید برابری را از دست سوسیالیسم، و آزادی را از دست سرمایهداری بیرون بیاوریم و خدا را از جمودی که به نام مذهب رسمی بدان گرفتار است بیرون بکشیم.»
و میدانیم که علی شریعتی، مانند دیگر نخبگان فاشیست، نمیتواند بگوید چگونه، و از کدام طریق میتوان چنین مهمی را صورت داد؟ اصولاً نقطه مشترک فاشیستها همین پریشانگوئیها و شعارهای پوچ است. علی شریعتی، مانند دیگر روشنفکران اسلام پرست، قادر نیست مفاهیم «برابری» و «آزادی» را خارج از تعاریف غربی آنها «تعریف» کند، چرا که ابزار فلسفی غرب را نمیشناسد، و «فلسفة اسلامی» که بر اساس فلسفة ارسطو شکل گرفته، با مفاهیم «آزادی» و «برابری» در فلسفة مدرن کاملاً بیگانه است. ولی این امر مانع از آن نمیشود که گروهی شبه روشنفکر اسلامی، از روی چشم و هم چشمی با روشنفکران غرب، به فکر «سرقت» مفاهیم «برابری» و «آزادی» بیفتند! بله «سرقت»، تنها حربة فاشیستهاست! همچنان که امروز نیز، امثال سروش و طباطبائی به «سرقت» از فلسفة غرب روی آوردهاند. حال آنکه فلسفة غرب سیر تحول تاریخی ویژة خود را طی کرده. بنابراین یک «فیلسوف» اسلام زده نمیتواند ناگهان از ملاصدرا میانبر زده، به سرقت از فلسفة مدرن غرب بپردازد. و تطبیق مضحک فلسفة «اگزیستانسیالیسم» بر ادیان ابراهیمی نیز در همین راستا قرار میگیرد.
بار ها در این وبلاگ اشاره شده که «خداوند» ادیان ابراهیمی را فلسفة کلاسیک تعریف کرده. خداوندی است که زمان شامل حال و احوالاتاش نمیشود، بنابراین با اگزیستانسیالیسم در تضاد قرار میگیرد. چرا که اگزیستانسیالیسم میگوید هرچه وجود دارد، در حال «شدن» است، پس جهت خارج کردن خداوند از «جمود مذهب»، خداوند باید پویائی و تحرک یافته و از بنیاد مذهب خارج شود. بنابراین مذهبی خواهیم داشت بدون خدا! در اینصورت، خدای مورد نظر علی شریعتی با خدای قرآن در تخالف قرار میگیرد. این مختصر را گفتیم تا بدانیم علی شریعتی و همة آنها که هوس خداوند مولوی فرموده و چنین مهملاتی سرهم میکنند، بدانند، نمیتوان خداوند مذهب را سرقت کرده، به موجود دیگری تبدیل کرد. مذهب، به عنوان بنیاد اجتماعی ـ و در اینجا منظور مذاهب سامی است ـ خداوندی دارد که جهت راهنمائی گلة گمشدة بردگان و بندگانش، پیامبر به زمین اعزام میکند. چنین خداوندی را نمیتوان از کتب مقدس بیرون کشید و پس از زدودن توحش و تحجر از چهرهاش، یک «دین دلپذیر» نیز به وی نسبت داد. به این ترتیب میباید تمام آیات الهی را جهت پنهان داشتن واقعیت به زبالهدان سپرد، و پس ازحفاریهای لازم در صحرای حجاز، خبر کشف یک نسخة قرآن «مدرن» و «عقلانی»، با جلد زرکوب، تالیف «کانت» و «پوپر» را به ملتهای طاعون زدة منطقه «حقنه» کرد! این همان کاری است که ظاهراً عبدالکریم سروش به عهده گرفته! و به همین دلیل نیز در جلسة بزرگداشت شریعتی، مسعود بهنود، بیشتر از «مظلومیت سروش» یاد کرده، تا از مهملات شریعتی!
بهنود که «آزادیها» را در نعلین اکبر رفسنجانی یافته، و جهت حفظ همین «آزادیها» تبلیغات انتخابات اکبر هاشمی در غرب را رهبری میکرد، در ریش و سبیل سروش نیز «عدالتخواهی» و «بشردوستی» پیدا کرده! اصولاً تخصص بهنود یافتن پدیدههائی است که هرگز وجود خارجی نداشته و نخواهند داشت، بهنود میگوید:
«وضعیت[...]دکتر شریعتی[...] همان است که امروز دکتر سروش بدان گرفتار است. مدرنیستها به دلیل دین باوری با ایشان سر ستیز دارند، و دین باوران متعصب به دلیل عدالتخواهی و بشردوستی وی نه کلاسهای درسشان را بر میتابند و نه [...]»
تنها کسی که صلاحیت سخن گفتن از «بشر دوستی» و «عدالتخواهی» دارد، البته پس از بهنود، همان عبدالکریم سروش باید باشد. «بشر دوستی» سروش هنگام تصفیههای خونین دانشگاه به ثبوت رسید، و از عدالتخواهی ایشان در «صدر اسلام» نمونههای فراوان یافت میشود! ولی از همه جالبتر، تشریح دهه شصت توسط بهنود، بر اساس «چهار عمل اصلی» است. بهنود ابتدا ترورکندی، برکناری خروشچف، انقلاب فرهنگی چین و جنگ ویتنام را با هم جمع میکند، سپس، شریعتی را از آنها کم کرده به پاریس میفرستد. در گام بعدی، مسعود بهنود، نسل جوان را بر سه دسته تقسیم میکند: دستة نخست جان سپردند، دستة دوم سر از جهنم در آوردند[منظورش سوسیالیسم است] و دسته سوم هیپی شدند! اینجا است که علی شریعتی وارد معرکة بهنود میشود و ابتکار عمل را به دست گرفته، آرمانخواهی دهه 60 را در مسلمانی خود ضرب میکند:
«شریعتی آن آرمانخواهیها را که در اعتراض دهة 60 میلادی بود بر گرفت و در مسلمانی خود ضرب کرد، و شد همان که وی را معلم انقلاب میگویند و کسانی که انقلاب را خوش ندارند شریعتی را هم به همین گناه به تازیانه میبندند.»
سایت رعایای الیزابت دوم در ادامه، جهت بازار گرمی برای شریعتی میافزاید، روحانیون و به ویژه آخوند مطهری، از شریعتی دلخوشی نداشتند! و تلویحاً ما را دعوت میکند که از لج آخوند جماعت هم که شده، از شریعتی و سروش طرفداری کنیم! ولی افسوس که دیگر ساواک نمیتواند با ممنوع کردن آثار اینان، برایشان بازار گرمی کرده و از آنان «بت» بسازد، بتی برای پرستش نسل جوان! تنها یک راه وجود دارد که شاید از طریق آن بتوان «شوت و پرتها» را باز هم «فریب» داد: اهدای نشان شوالیه از سوی الیزابت دوم به سروش و شریعتی، جهت زحماتی که در راه استحمار نسل جوان متحمل شدهاند. بله، شوالیهها که مانند «دون کیشوت» در رمان سروانتس به سخره گرفته شدند، امروز دوباره، جهت بازکردن راه سلطة «تقدس» به راه افتادهاند، و باید نشان افتخار دریافت کنند! و اگر درگذشته کلیسای مسیحی از شوالیههای متعهد و مکتبی جهت اعمال سلطه و غارت جهان اسلام بهره میگرفت، امروز شرکت سهامی «شیخ و شاه» برای تداوم همین چپاول نیازمند شوالیههای مسلمان شده! تنها آرزوی ما این است که «سروانتس» دیگری از راه برسد!
به یاد داریم که «کت ستیونس» به «دین مبین» گروید و نام خود را «یوسف اسلام» گذاشت. و همچنین میدانیم که اسلام آوردن «کت ستیونس»، مانند مسلمان شدن «موریس بژار» و «روژهگارودی» بر اساس تبلیغات «فرهنگی» جبهة ناتو صورت پذیرفت. در ضمن، فراموش نکردهایم که پسران «طارق رمضان»، نظریه پرداز سازمان تروریست «اخوانالمسلمین» در غرب، در مدرسهای تحصیل میکنند که همین آقای «کت ستیونس» مدیریت آنرا عهدهدارند! حال بهتر است بپردازیم به شخص سلمان رشدی، که ناگهان مورد عنایات الهی الیزابت دوم قرار گرفته.
یک روز پس از جنجال اوباش حکومتی پیرامون مراسم تولد الیزابت دوم در کارخانة رجاله پروری در تهران، رعایای الیزابت دوم تصمیم گرفتند به «خدمات» سلمان رشدی در راه حاکمیت انگلستان، پاداشی در خور دهند. پاداشی که هم جنجال و تنش مناسبی در جهان گورکنهای مزدور ایجاد کند، هم هشداری باشد به دولت هند، که بر احداث «خط لوله صلح» اصرار میورزد. در واقع، ارتباط «سلمان رشدی» با خط لولة صلح در اینجاست که «رشدی» نیز مانند حاکمیت انگلیس، خط لولة جنگ را ترجیح میدهد!
بلافاصله پس از اهدای نشان شوالیه به سلمان رشدی، طبق برنامة پیش بینی شده، سخنگوی وزارت امور خارجه گورکنها به این امر «اعتراض» نموده، آنرا «اعلام جنگ به جهان اسلام» نامید! میبینیم که تئاتر مهوع جنگ میان کفر و اسلام پایان نمیپذیرد! و اتفاقاً دلیل اهدای نشان شوالیه به رشدی هم همین بوده: فراهم آوردن زمینة مناسب جهت عربده جوئی اسلام پرستان! چرا که سلمان رشدی پیش از آنکه رماننویس باشد، یک پادوی فکل کراواتی استعمار است. برخلاف قصههای «بیبیگوزک» سایت رعایای الیزابت دوم، مورخ 17 ژوئن 2007، سلمان رشدی، به هیچ عنوان «سکولار» نیست. «رشدی» که در روزینامه «نیویورک تایمز» هم قلمفرسائی میکند، از جمله «شخصیتهائی» است که بیشرمانه از تهاجم نظامی ناتو به افغانستان حمایت میکنند. «رشدی»، مبلغ سیاست استعماری «یک کشور، یک قوم» یا «یک کشور، یک مذهب» است. و از طرفداران پروپاقرص استقلال کشمیر! به عبارت دیگر سلمان رشدی، ابزاری است برای ایجاد تنش در جهان حاکمیت پادوهای استعمار انگلیس. هر گاه کارخانة رجاله پروری بخواهد اراذل و اوباش در خیابانهای جهان اسلام به ویژه در ایران و پاکستان حضور یابند، سلمان رشدی از «جعبة» مارگیری بیرون کشیده میشود!
رمان کسالتآور «آیههای شیطانی»، زمانی انتشار یافت که ارتش سرخ از افغانستان خارج شده بود، و استعمار غرب درحال سازماندهی طالبان جهت «تسخیر» مناطق مسلمان نشین اتحاد جماهیر شوروی بود، تا زمینهساز ایجاد «اتحاد جماهیر اسلامی» شود. تهاجم نظامی عراق به کویت واکنشی بود به همین سیاست. واکنشی که ملت عراق را از ابتدای دهه 90 به سپر بلای اتحاد جماهیر شوروی تبدیل کرد. ولی پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، جبهه ناتو همچنان بر ایجاد امپراطوری مسلمانان مزدور پافشاری میکند. و در این راستا، علاوه بر گسترش هرج و مرج و تولید و پخش مواد مخدر، از ابزار نظامی و فرهنگی هم بهره میگیرد.
فعلاً ابزار فرهنگی مورد استفادة حاکمیت انگلیس همان «سلمان رشدی» شده که، دست در دست جک استرا، مبلغ سیاست استعماری انگلیس است، و هر دو بر علیه «استبدادگرائی» اسلام هشدار هم میدهند! مسلماً بر اساس «نظریات» اینان، پدیدهای به نام «دموکراسیگرائی اسلامی» هم میباید وجود داشته باشد، که سایت رعایای الیزابت دوم، از قول جک استراو و رشدی در مخالفت با «استبدادگرائی» اسلامی چنین ترهاتی تحویلمان میدهد:
«آقای رشدی که یک سکولار سفت و سخت است از سخنان جک استرا[...] در مورد حجاب زنان پشتیبانی کرد و علیه آنچه استبدادگرائی اسلامی خواند هشدار داد.»
به این ترتیب میتوان دریافت «پدیدهای به نام «مردمسالاری دینی»، مستقیماً از زبالهدان حزب کارگر انگلیس بیرون کشیده شده، تا به وسیلة آن ملتهای منطقه را در اسارت «اسلام» جاوید گرفتار کنند! چرا که وقتی سخن از «استبدادگرائی اسلامی»، به میان میآید، دلیل بر این است که «دموکراسیگرائی اسلامی» موجودیت دارد، و اسلام میتواند گرایش به دموکراسی داشته باشد! دلیل کشف آیات «حقوق بشر» در قرآن، توسط بنیصدر و شرکاء هم میباید در همین «آیات دموکراسی» در اسلام باشد! و چرا راه دور برویم؟ مگر فیلسوف نامداری به نام «شهلا شرف»، همین چند روز پیش اکثر مفاهیم فلسفة مدرن غرب را در 4 بیت از اشعار مولوی برایمان پیدا نکرده بود؟ اگر مولوی اگزیستانسیالیسم را میشناخته، و البته آنرا «تعریف» نکرده چون فیلسوف نبوده، چطور میتوان ادعا کرد که خداوند بخشندة مهربان، که خداوند مولوی هم بوده، «حقوق بشر» را نمیشناخته؟! چنین ادعائی بیاساس است! بر اساس ترهات فردید، و همة آنها که «واژه» را با «تعریف فلسفی» آن یکسان میپندارند، نه تنها دموکراسی، که حقوق بشر نیز در «قرآن» موجود است! البته به گفتة آخوند کدیور، که اخیراً از دانشگاه تعلیم مدرس هم «تخلیه» شده! پیش از ایشان نیز «علی شریعتی» در حسینیة ارشاد «اگزیستانسیالیسم اسلامی» تدریس میکردهاند! و مراسم بزرگداشت ایشان در یکی دیگر از مراکز استحماری غرب، «کانون توحید لندن»، در سایت بیبیسی، مورخ 17ژوئن 2007، تحت عنوان، «نشست شریعتی 30 سال بعد»، توسط «بابک مهرانفر»، گزارش شده.
بر اساس این گزارش، «عنایت اتحاد»، یکی از شرکت کنندگان در «نشست» کذا فرمودند، تمام آرمانهای دنیا بر اساس عرفان و عشق و آزادی و برابری بنا شده! و براساس ادعای ایشان «آرمان» بنلادن و طالبان نیز باید بر همین اساس بنا شده باشد، چرا که بیش از سه دهه است که آزادی و برابری و عشق و عرفان را در منطقه گسترش میدهند! و اگر ما نمیبینیم، به دلیل این است که گمراه بوده، چشم بصیرت نداریم، و قادر متعال ما را از مشاهدة جهان معنوی محروم کرده! در واقع آنچه ما به صورت فقر و جنگ و مرگ و آوارهگی در جهان و به ویژه در عراق و افغانستان و فلسطین میبینیم، ازنعمتهای الهی است! و افسوس که علی شریعتی نیست که به ما بگوید «فاطمه، فاطمه است»! چرا که پس از مرگ شبیه به «شهادت» ایشان، امروز بسیارند گمراهانی که میگویند «فاطمه، فاطمه نیست»! و مصائب امروز جهان اسلام ریشه در همین امر دارد! جناب «اتحاد» در همین «نشست» میگوید، شریعتی معتقد بود که:
«باید برابری را از دست سوسیالیسم، و آزادی را از دست سرمایهداری بیرون بیاوریم و خدا را از جمودی که به نام مذهب رسمی بدان گرفتار است بیرون بکشیم.»
و میدانیم که علی شریعتی، مانند دیگر نخبگان فاشیست، نمیتواند بگوید چگونه، و از کدام طریق میتوان چنین مهمی را صورت داد؟ اصولاً نقطه مشترک فاشیستها همین پریشانگوئیها و شعارهای پوچ است. علی شریعتی، مانند دیگر روشنفکران اسلام پرست، قادر نیست مفاهیم «برابری» و «آزادی» را خارج از تعاریف غربی آنها «تعریف» کند، چرا که ابزار فلسفی غرب را نمیشناسد، و «فلسفة اسلامی» که بر اساس فلسفة ارسطو شکل گرفته، با مفاهیم «آزادی» و «برابری» در فلسفة مدرن کاملاً بیگانه است. ولی این امر مانع از آن نمیشود که گروهی شبه روشنفکر اسلامی، از روی چشم و هم چشمی با روشنفکران غرب، به فکر «سرقت» مفاهیم «برابری» و «آزادی» بیفتند! بله «سرقت»، تنها حربة فاشیستهاست! همچنان که امروز نیز، امثال سروش و طباطبائی به «سرقت» از فلسفة غرب روی آوردهاند. حال آنکه فلسفة غرب سیر تحول تاریخی ویژة خود را طی کرده. بنابراین یک «فیلسوف» اسلام زده نمیتواند ناگهان از ملاصدرا میانبر زده، به سرقت از فلسفة مدرن غرب بپردازد. و تطبیق مضحک فلسفة «اگزیستانسیالیسم» بر ادیان ابراهیمی نیز در همین راستا قرار میگیرد.
بار ها در این وبلاگ اشاره شده که «خداوند» ادیان ابراهیمی را فلسفة کلاسیک تعریف کرده. خداوندی است که زمان شامل حال و احوالاتاش نمیشود، بنابراین با اگزیستانسیالیسم در تضاد قرار میگیرد. چرا که اگزیستانسیالیسم میگوید هرچه وجود دارد، در حال «شدن» است، پس جهت خارج کردن خداوند از «جمود مذهب»، خداوند باید پویائی و تحرک یافته و از بنیاد مذهب خارج شود. بنابراین مذهبی خواهیم داشت بدون خدا! در اینصورت، خدای مورد نظر علی شریعتی با خدای قرآن در تخالف قرار میگیرد. این مختصر را گفتیم تا بدانیم علی شریعتی و همة آنها که هوس خداوند مولوی فرموده و چنین مهملاتی سرهم میکنند، بدانند، نمیتوان خداوند مذهب را سرقت کرده، به موجود دیگری تبدیل کرد. مذهب، به عنوان بنیاد اجتماعی ـ و در اینجا منظور مذاهب سامی است ـ خداوندی دارد که جهت راهنمائی گلة گمشدة بردگان و بندگانش، پیامبر به زمین اعزام میکند. چنین خداوندی را نمیتوان از کتب مقدس بیرون کشید و پس از زدودن توحش و تحجر از چهرهاش، یک «دین دلپذیر» نیز به وی نسبت داد. به این ترتیب میباید تمام آیات الهی را جهت پنهان داشتن واقعیت به زبالهدان سپرد، و پس ازحفاریهای لازم در صحرای حجاز، خبر کشف یک نسخة قرآن «مدرن» و «عقلانی»، با جلد زرکوب، تالیف «کانت» و «پوپر» را به ملتهای طاعون زدة منطقه «حقنه» کرد! این همان کاری است که ظاهراً عبدالکریم سروش به عهده گرفته! و به همین دلیل نیز در جلسة بزرگداشت شریعتی، مسعود بهنود، بیشتر از «مظلومیت سروش» یاد کرده، تا از مهملات شریعتی!
بهنود که «آزادیها» را در نعلین اکبر رفسنجانی یافته، و جهت حفظ همین «آزادیها» تبلیغات انتخابات اکبر هاشمی در غرب را رهبری میکرد، در ریش و سبیل سروش نیز «عدالتخواهی» و «بشردوستی» پیدا کرده! اصولاً تخصص بهنود یافتن پدیدههائی است که هرگز وجود خارجی نداشته و نخواهند داشت، بهنود میگوید:
«وضعیت[...]دکتر شریعتی[...] همان است که امروز دکتر سروش بدان گرفتار است. مدرنیستها به دلیل دین باوری با ایشان سر ستیز دارند، و دین باوران متعصب به دلیل عدالتخواهی و بشردوستی وی نه کلاسهای درسشان را بر میتابند و نه [...]»
تنها کسی که صلاحیت سخن گفتن از «بشر دوستی» و «عدالتخواهی» دارد، البته پس از بهنود، همان عبدالکریم سروش باید باشد. «بشر دوستی» سروش هنگام تصفیههای خونین دانشگاه به ثبوت رسید، و از عدالتخواهی ایشان در «صدر اسلام» نمونههای فراوان یافت میشود! ولی از همه جالبتر، تشریح دهه شصت توسط بهنود، بر اساس «چهار عمل اصلی» است. بهنود ابتدا ترورکندی، برکناری خروشچف، انقلاب فرهنگی چین و جنگ ویتنام را با هم جمع میکند، سپس، شریعتی را از آنها کم کرده به پاریس میفرستد. در گام بعدی، مسعود بهنود، نسل جوان را بر سه دسته تقسیم میکند: دستة نخست جان سپردند، دستة دوم سر از جهنم در آوردند[منظورش سوسیالیسم است] و دسته سوم هیپی شدند! اینجا است که علی شریعتی وارد معرکة بهنود میشود و ابتکار عمل را به دست گرفته، آرمانخواهی دهه 60 را در مسلمانی خود ضرب میکند:
«شریعتی آن آرمانخواهیها را که در اعتراض دهة 60 میلادی بود بر گرفت و در مسلمانی خود ضرب کرد، و شد همان که وی را معلم انقلاب میگویند و کسانی که انقلاب را خوش ندارند شریعتی را هم به همین گناه به تازیانه میبندند.»
سایت رعایای الیزابت دوم در ادامه، جهت بازار گرمی برای شریعتی میافزاید، روحانیون و به ویژه آخوند مطهری، از شریعتی دلخوشی نداشتند! و تلویحاً ما را دعوت میکند که از لج آخوند جماعت هم که شده، از شریعتی و سروش طرفداری کنیم! ولی افسوس که دیگر ساواک نمیتواند با ممنوع کردن آثار اینان، برایشان بازار گرمی کرده و از آنان «بت» بسازد، بتی برای پرستش نسل جوان! تنها یک راه وجود دارد که شاید از طریق آن بتوان «شوت و پرتها» را باز هم «فریب» داد: اهدای نشان شوالیه از سوی الیزابت دوم به سروش و شریعتی، جهت زحماتی که در راه استحمار نسل جوان متحمل شدهاند. بله، شوالیهها که مانند «دون کیشوت» در رمان سروانتس به سخره گرفته شدند، امروز دوباره، جهت بازکردن راه سلطة «تقدس» به راه افتادهاند، و باید نشان افتخار دریافت کنند! و اگر درگذشته کلیسای مسیحی از شوالیههای متعهد و مکتبی جهت اعمال سلطه و غارت جهان اسلام بهره میگرفت، امروز شرکت سهامی «شیخ و شاه» برای تداوم همین چپاول نیازمند شوالیههای مسلمان شده! تنها آرزوی ما این است که «سروانتس» دیگری از راه برسد!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت