چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

«توپ» و تماس!
...
داستان «مریم مقدس» را همه می شناسیم. مریم مادر «عیسی» است، که بنا بر روایات کتاب مقدس مسیحیان و مسلمانان «روح خداوند» در او دمیده شد و «مریم باکره» باردار شد. در انجیل لوقا (لوک مقدس) بارداری مریم توسط جبرئیل شش ماه پس از بارداری معجزه آسای الیزابت، همسر زکریا رخ می‌دهد. زکریا و همسرش، با وجود آنکه از بندگان خوب خدا به شمار می‌رفتند، از داشتن فرزند محروم بودند. البته زکریا و الیزابت، مرتب مشغول التماس و زاری به درگاه قادر متعال بودند، به ویژه زکریا، که خود روحانی بود، و مانند دیگر دستاربندان زالوصفت، از برکت فریب مردم با «معنویات» و «حقیقت» و ... و انواع قصه‌های «بی‌بی‌گوزک»، ارتباط ویژه‌ای با باری‌تعالی برقرار کرده و جیبش را پر می‌کرد. بله، یک روز که زکریا می‌بایست در معبد خداوند عود بسوزاند، تا بوی فریب و ریا به مشام کسی نرسد، جبرئیل در برابر او ظاهر شد، و بیم و هراس سراسر وجود زکریا را فرا گرفت! چون اگر مردم نمی‌دانستند، زکریا می‌دانست خداوند وجود ندارد،‌ چه رسد به اینکه جبرئیل داشته باشد! علت هول و هراس زکریا همین بود! در غیر اینصورت، چرا کسی از مشاهدة فرشتگان خوب «خداوند بخشندة مهربان» می‌باید به ترس و وحشت دچار شود؟! به ویژه یک روحانی پاکدامن چون زکریا؟! به نظر می‌رسد «زکریا» پنداشته بود، کسی که در مقابلش ایستاده دزد است، و برای غارت دارائی معبد خداوند آمده! و البته زکریا سخت در اشتباه بود، چرا که جبرئیل بلافاصله خودش را معرفی کرده، کارت شناسائی «اف‌بی‌آی» را به آخوند زکریا نشان می‌دهد، و به او می‌گوید، نترس زکریا! تقاضای تو بر آورده شد! و همسر تو برایت پسری خواهد آورد. که باید او را «ژان» بنامی. پسر خوش‌قدمی است که زندگی‌ات را سرشار از شادی و نشاط خواهد کرد، و مردم بسیاری از تولد او شادمان خواهند شد. ولی مواظب باش، «ژان» لب به شراب نزند و مشروبات قوی هم ننوشد. زکریا که ذوق‌زده شده بود از جبرئیل پرسید، از کجا مطمئن باشم؟! من و همسرم پیر شده‌ایم. و در پاسخ زکریا، جبرئیل که سخت بر آشفته شده بود گفت من جبرئیل هستم، فرستادة خداوند! او مرا فرستاده که به تو «خبر خوش» را بدهم! حال که حرف مرا باور نمی‌کنی، تا روزی که فرزندت به دنیا بیاید،‌ قادر به سخن گفتن نخواهی بود! پس از رفتن جبرئیل، زکریا نیز مراسم سوزاندن عود را به جا آورد و از محراب خارج شد، ولی نتوانست در برابر مردم سخنرانی کند، و ناچار به خانه بازگشت، و تا هنگام تولد فرزندش لال باقی ماند. در این میان، الیزابت همسر زکریا باردار شد. ولی مأموریت «پیامبرسازی» جبرئیل روی زمین هنوز به پایان نرسیده بود.

پنج ماه پس از ملاقات با زکریا، جبرئیل راهی شهر «نازارت» در «جلیله» شده به سراغ مریم می‌رود! «مریم باکره»، که قرار بود به همسری یوسف نجار در آید. هنگامی که جبرئیل به مریم ظاهر می‌شود به او می‌گوید: روز به خیر! ای کسی که الطاف بسیار ترا شامل شده. خداوند با تست. و مریم از این سلام علیک عجیب آشفته شد. جبرئیل به او گفت نترس مریم! چرا که لطف الهی شامل حال تو شده. تو پسری به دنیا خواهی آورد که باید او را «عیسی» بنامی و او را «پسر خدا» خواهند نامید، و خداوند تاج و تخت داوود را به او خواهد داد. و پادشاهی او بر فرزندان یعقوب جاوادن خواهد بود. مریم از جبرئیل پرسید، چگونه چنین خواهد شد؟ من با هیچ مردی رابطه نداشته‌ام! و اینبار چون مریم جوان بود، جبرئیل عصبانی نمی‌شود! و به او می‌گوید، «روح مقدس» بر تو خواهد دمید،‌ و قدرت خداوند بر تو سایه خواهد افکند، به همین دلیل فرزندی که به دنیا می‌آید «پسر مقدس خدا» نامیده خواهد شد. سپس جبرئیل داستان بارداری الیزابت را که از اقوام مریم بود، برای او نقل می‌کند. و می‌گوید برای خداوند همه چیز ممکن است. پس مریم به او گفت، من بردة خداوندم. که هرچه او گفته، همان شود. پس آنگاه جبرئیل مریم را ترک کرد. و همانطور که می‌دانیم مریم عیسی را به دنیا آورد، و با یوسف نجار هم ازدواج کرد. در آن زمان، در اسناد ثبت احوال امپراطوری رم، که سرزمین «پیامبرخیز» را تحت سیطره داشت، عیسی، فرزند یوسف است. ولی در کتاب مقدس، نسبش از طریق آدم به خداوند می‌رسد. و «لوک»، عیسی را 75امین نسل «آدم» به شمار می‌آورد. به این ترتیب از زمان آفرینش آدم تا تولد عیسی، ‌حدود دو هزار سال و اندی فاصله است! البته این حساب‌های مادی در جهان معنوی جائی ندارد، چرا که طول عمر «موجودات معنوی» به طول عمر انسان ارتباطی نخواهد داشت. به عنوان مثال، ‌ نوح چند سده زندگی کرده، و حتی در کشتی کذا، به هدایت «گلة گمشده» مشغول بوده! باری بگذریم، داستان بارداری معجزه‌آسای مریم به اینجا رسید، که کوچکترین جزئیاتی از دمیدن «روح مقدس» در مریم فاش نشد! می‌بینیم که حتی جبرئیل نیز«حریم خصوصی» مریم را رعایت می‌کند! و هیچکس، حتی یوسف نجار از بارداری «مریم باکره» متعجب نمی‌شود، و مثلاً پدر مریم،‌ به دلیل اینکه مریم «شرف و ناموس» خانواده را لکه‌دار کرده، سر وی را گوش تا گوش نمی‌برد! دلیل این بوده که همه داستان جبرئیل را باور داشتند، و به همین دلیل است که در«توپ مرواری»، نقش روح مقدس و جبرئیل را توپ عهده‌دار می‌شود!

«توپ مرواری» یک رمان است که تمامی شرایط لازم و کافی یک رمان مدرن را، آنگونه که میکائیل باکتین، تعریف کرده، داراست. و اگر رمان «دون کیشوت»،‌ اثر سروانتس،‌‌ به فروپاشی نمادهای تقدس کلیسای مسیحی محدود می‌شود، در رمان «توپ مرواری»، نمادهای تقدس و قدرت در سطح جهانی متزلزل شده و فرو می‌ریزند. از این‌روست که روایات الیزابت و مریم در «توپ مرواری»، تقدس خود را از دست می‌دهند و «آلبوقرق‌دخت»،‌ که بعد‌ها از روی تزویر مسلمان می‌شود و نام «خوشقدم باجی»‌ برخود می‌گذارد، در «توپ مرواری»، همزمان پرسوناژهای متعدد اسطوره‌های سامی و پرسوناژهای تاریخی را تداعی می‌کند:

«[...] اگرچه آلبوقرق‌دخت[...] جزو مادینه‌های [غیرقابل استفاده برای جفت‌گیری] طبقه‌بندی شده بود، ولیکن از گیس سفیدان قوم مشورت کرد تا شوهری پرو پا غرس از بلاد عربستان برای خود استخدام کند و صفت پرتقالی الاصل به او بدهد. اما آن‌ها زیربار نرفتند. ولی تعجب در اینجاست که با وجود این، آثار آبستنی در آلبوقرق‌دخت پدیدار شد. هر چند خودش مدعی بود از برکت توپ است و اظهار داشت: جانم برایتان بگوید، شبی که به زیارت توپ ارواحنا فداء رفته و در جوار آن بزرگوار پهلو بر بستر استراحت داده بودم، ناگاه دیدم که نوری از روزنة خرگاه درآمد و به کامم فرو رفت.[...]»

صفحات 103 و 104

توضیح: در فارسی، «پروپا قرص»، نوشته می‌شود. ولی در رمان «توپ مرواری»، موارد فراوانی از تغییر عمدی املاء واژه‌ها، مشاهده می‌شود.

می‌بینیم که «توپ مرواری» گوشه‌ای از جزئیات بارداری معجزه آسا را برایمان فاش می‌کند. ولی خارج از مورد بارداری معجزه آسا، که به خواست قادر متعال رخ می‌دهد، موارد دیگری از تماس فیزیکی بین افراد وجود دارد، که به دمیدن «روح مقدس» در مریم شباهت دارد! از آن جمله است تماس مردم با محمد خاتمی!

می‌دانیم یکی دو روزی است دست دادن خاتمی با زنان تبدیل به مهم‌ترین مسئلة حاکمیت گورکن‌ها شده! دیگر نه فقر وجود دارد، نه برده فروشی و نه تجارت مواد مخدر! ملت ایران نفس در سینه حبس کرده ببیند سرانجام این جنجال «مهیج» و مبتذل به کجا خواهد رسید. مگر از دست دادن محمد خاتمی با زنان، مسئله مهمتری هم می‌توان یافت؟! هرگز! از این مسئله مهم‌تر، هیچگاه وجود نخواهد داشت! به همین دلیل دفتر و دستک محمد خاتمی، در رابطه با این مسئله بیانیه‌ای هم منتشر کرده! که در ساعت 23 و 45 دقیقه، در آفتاب نیوز مورخ 22 خردادماه سالجاری منتشر شده است! متصدی دفتر محمد خاتمی کسی نیست جز یکی ازنوچه‌های اکبررفسنجانی: سید صادق خرازی! پیشتر یک وبلاگ به سوابق این نخبة بازار تهران اختصاص یافته، و نیازی به توضیح نیست که خرازی، مانند دیگر اهالی خیمة اکبر رفسنجانی در زمینة بلاهت و ابتذال، گوی سبقت از دیگران ربوده. در غیر اینصورت در ردة نخبگان گورکن‌ها قرار نمی‌گرفت. بله، سید صادق خرازی،‌ که سوم خردادماه سالجاری،‌ سرمقالة وزین و شیوا و بی‌معنائی در «شرق» قلمی کرده بودند، دیروز گفته‌اند، خاتمی در بلاد فرنگ چنان شور و شوقی ایجاد می‌کند که مردم به سوی او می‌شتابند و هیچکس نمی‌تواند مانع آن‌ها شود. و گاهی اوقات ازدحام جمعیت چنان است، که محمد خاتمی متوجه بعضی تماس‌ها نمی‌شود، ولی مردم ممکن است فکر کنند او در حال «دست دادن» است! می‌بینیم که هنوز بعضی تماس‌ها همچنان در عرصة معنویت و الهیت در «جریان» است. و این امر هم، هر بار خاتمی به فرنگ مسافرت می‌کند، پیش می‌آید! چرا که شیاد اردکان،‌ به خرج ملت ایران مهمانی ترتیب می‌دهند! و البته اینهمه جهت ارائة تصویر دلپذیر از ما ایرانیان است! محمد خاتمی و اهالی خیمه و خرگاهش راهی فرنگ می‌شوند تا میهمان نوازی ایرانیان را به میزبانان غربی «معرفی» کنند! چرا که خودشان 28 سال است از «بنده نوازی» غربی‌ها بهره‌مند شده‌اند:

« استقبال از آقای خاتمی در سفرهای خارجی و نیز مراسم سخنرانی‌های ایشان به حدی است که گاه کنترل اوضاع از دست ایشان و اطرافیان خارج می‌شود، ‌و در این مواقع برخی می‌کوشند با رساندن خودشان به آقای خاتمی به ایشان ابراز ارادت کنند که در مواقعی تصور می‌شود با آقای خاتمی مصافحه کرده‌اند[دست داده‌اند]. این در حالی است که اصولاً آقای خاتمی به علت ازدحام جمعیت متوجه برخی تماس‌ها نمی‌شوند.[...] خرازی در پایان گفت[...] این روش‌ها برای تخریب شخصیت‌های بلند مرتبة کشور جائی ندارد.»

کد مطلب: 62059

و به زعم سید صادق خرازی، خاتمی هم جزو «شخصیت‌های بلند مرتبه کشور» است. شاید این سید صادق است که «کنترل اوضاع» خود را از دست داده، و به دلیل «ازدحام جمعیت» متوجه برخی تماس‌ها نشده،‌ و ما هستیم که می‌پنداریم، صادق خرازی به لیسیدن نعلین محمد خاتمی مشغول است! شاید بهتر باشد محمد خاتمی وهمراهان، داستان زکریا و مریم را بخوانند، و به یاد داشته باشند که ضمن برخی تماس‌ها «خداوند بر همه چیز قادر است!» حتی در مورد شخصیت‌های بلند مرتبه کشور!



2 نظردهید:

At ۱۱:۲۵ بعدازظهر, Blogger Hossein Derakhshan said...

Check out http://goozonline.com

 
At ۵:۳۹ قبل‌ازظهر, Anonymous ناشناس said...

حمایتت می کنیم

 

ارسال یک نظر

<< بازگشت