دوشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۶


«لات عادل»!
...
جنگ زرگری نهضت آزادی و دارودستة مهرورزی را جدی نگیریم! هدف استعمار این است که با هیاهوی رسانه‌ای دوباره نهضت آزادی را چند صباحی بر اریکة قدرت بنشاند تا زمینه کودتا و سرکوب فراهم آید. دارودستة نهضت آزادی همانطور که بارها در این وبلاگ اشاره شد، مانند مصدق، هم «ملی» و هم «مذهبی»‌اند. هر گاه لازم باشد با دستاربندان جنایتکاری چون کاشانی همنوا می‌شوند، ‌ و هر گاه منافع غرب ایجاب کند، زمینة آشوب و کودتا فراهم می‌آورند. و به عنوان پاداش خدمات لقب «قهرمان مبارز» و «آزادیخواه» دریافت کرده، صحنه را ترک می‌کنند. حدود نیم قرن، رسانه‌ها و شایعات ساواک از محمد مصدق «قهرمان‌ملی» ساختند. پس از محمد مصدق، مهدی بازرگان با ایجاد نهضت به اصطلاح آزادی، پیوند رسمی میان دستاربندان و بازاریان جیره خوار استعمار را فراهم آورد. نهضت آزادی، در واقع، محفلی است که تصویری فکل کراواتی از حوزه ارائه می‌دهد. و از اینرو به مراتب کارآئی بیشتری از حوزه دارد. در باب آزاد‌یخواهی نهضت آزادی همین بس که به یاد آوریم هنگام ریاست «جمهوری» اکبر رفسنجانی، مهدی بازرگان دور دنیا به راه افتاده بود و از ایرانیان دعوت به بازگشت به کشور می‌کرد! و آنقدر در این راه تلاش کرد، که عاقبت در یکی از فرودگاه‌های ‌سوئیس، «شهید» راه آزادی شد! بله، آنزمان، به زعم جناب مهدی بازرگان اوضاع در ایران رو به راه بوده! البته برای مشتی تیغ‌کش و دلال بازار که از نخبگان حاکمیت گورکن‌ها به شمار می‌آمدند، شرایط خوب بود. و به یاد داریم که همزمان، رسانه‌های غرب در وجود اکبر رفسنجانی جنایتکار و شرکایش، ‌ «جناح میانه رو» کشف کرده بودند. و باز هم به یاد داریم که همزمان با چنین اکتشافاتی، فستیوال کن نیز، جهت ارائة «تصویر دلپذیر» از گورکن‌ها، چند فیلم ایرانی را «برگزید» و چندین و چند مخالف و مزاحم حاکمیت، از جمله شاپور بختیار نیز ظاهراً به دست فرستادگان ساواک، قربانی ارائة همین «تصویر دلپذیر» شدند! قتل شاپور بختیار، مرگ ناگهانی دخترش ناهید، و سرطان و مرگ ناگهانی پسرش را در پی آورد! در این‌مورد، وبلاگ دیگری خواهم نوشت. حال بازگردیم به نهضت حوزه و بازار، یا همان نهضت آزادی!

نهضت «ملی ـ مذهبی» آزادی! هر گاه منافع استعمار ایجاب می‌کند «مذهبی» است و با «ملیون» بکلی بیگانه می‌شود. آخرین نمونة خیانت نهضت آزادی، هنگامی بود که هم‌صدا با براندازان استعمار، از همکاری با دولت شاپوربختیار خودداری کرد، و رهبران‌اش جهت لیسیدن نعلین خمینی دجال عازم نوفل‌لوشاتو شدند. این مسابقة خیانت و مزدوری تا آنجا پیش رفت که دامان دیگر تشکیلات را هم گرفت، و از حیطة نهضت آزادی خارج شد! کریم سنجابی نیز به طمع افتاد، و بجای رفتن به کنگرة سوسیال‌دموکرات‌ها، برای بوسیدن نعلین خمینی راهی نوفل‌لوشاتو شد! و در مقابل این خوش خدمتی، چند صباحی در حاکمیت گورکن‌ها به افتخار وزارت نائل گردید! امروز اربابان نهضت آزادی، یا سیاستگزاران ایالات متحد، مصلحت خویش در آن دیده‌اند، ‌که ابراهیم یزدی و شرکاء را دوباره به صحنه بازگردانند، و با ایجاد یک بحران ساختگی، مانند بحران اشغال سفارت، سرکوب شدید دیگری را سازماندهی کنند. دلیل «جر و بحث» مضحک استاندار تهران و نهضت آزادی در مورد سرکوب‌های اخیر ساواک، سازمان منفوری که مستقیماً از سازمان «سیا» دستور می‌گیرد، در راستای همین سیاست مزورانه می‌‌باید بررسی شود. واقعیت این است که حاکمیت ایران تصمیم گیرنده نیست، یک صورتک است بر چهرة پلید استعمار. فواید صورتکی به نام حاکمیت ایران این است که مسئولیت کشتار، چپاول و سرکوب متوجة همین صورتک خواهد شد، نه متوجة عاملان اصلی. و به همین دلیل صورتک‌ها اینچنین پوشالی، ابله و مضحک‌اند. به عنوان نمونه، از رأس هرم صورتک‌ها آغاز می‌کنیم، از خمینی به روایت «مهر نیوز»، ‌ مورخ 13 خردادماه 1386.

خمینی در مهر نیوز چنین معرفی شده: پدرش آیت‌الله موسوی و مادرش هاجر احمدی نام داشت. پدر خمینی، که زادگاه و پدر و مادرش مشخص نیست، در نجف و سامرا ادامة تحصیل داده، و پس از بازگشت از نجف، «زعامت اهالی خمین» را عهده‌دار شده به مبارزه علیه ظلم و ستم می‌پردازد! و سرانجام در راه خمین و اراک، مانند همه امامان شیعی مسلکان،‌ «شهید» می‌شود.

نیازی به توضیح نیست که هریک از به اصطلاح آیت‌الله‌ها مشتی تیغ‌کش و کلاه مخملی به عنوان مرید در اطراف خود جمع کرده‌اند، که امور «دنیوی» را به عهده آنان می‌گذارند. و پدر خمینی نیز از این روند مستثنی نبوده. در هر حال پیوند اوباش و دستاربندان پیوندی است طبیعی و دیرینه. به ویژه هنگامی که استعمار نیز جهت تأمین منافع خود به تقویت چنین پیوندی متوسل می‌شود. احمد کسروی می‌نویسد:

«ملایان دانسته بودند که [مشروطه] با دستگاه ایشان، بلکه با کیش شیعی سازش [ندارد]. از اینرو انبوه آنان برانداختن مشروطه را [...] خواستار می‌بودند.[...] سیدمحمد یزدی یا سیداکبر‌شاه به منبر رفته می‌گفت: زنا بکن، دزدی بکن، آدم بکش، اما نزدیک این مجلس مرو[...]. اوباشان پیاپی آواز به هم انداخته می‌گفتند: مشروطه نمی‌خواهیم، ما دین نبی‌ خواهیم. جهودان را که به خانه‌هاشان ریخته و با زور به میدان آورده بودند، به آنان نیز این جمله را یاد داده بودند. و چون آنان جملة دوم را نمی‌گفتند، پشت گردنی می‌زدند. هر کسی را که کلاه ماهوت به سر و سرداری به تن‌ می‌دیدند مشروطه‌خواه شمرده، به آزارش می‌پرداختند و جیب و بغلش را تهی می‌گردانیدند.[...] هر کسی را از رهگذران می‌یافتند عبا و کلاهش را می‌ربودند و دست به جیب و کیسه‌اش می‌بردند. با دستور پیشوایان خود به اداره روزنامه‌ها ریخته آن‌ها را تاراج می‌کردند و تابلوها را آورده در میان میدان آتش می‌زدند.[...]»

«تاریخ مشروطه ایران»، صفحه 501

بله! این صحنه‌هائی است که، به نوعی آن‌ها را در سال 1358 نیز شاهد بودیم. آن‌هنگام که نهضت آزادی «دولت موقت» تشکیل داده بود! و انتظام امور اجتماعی را هم ماشاالله‌قصاب‌ها تأمین می‌کردند. حال بازگردیم به خمینی! به خمینی، که در پانزده سالگی تحصیلات فارسی آن‌روز را به پایان رساند،‌ و نزد برادرش آیت‌الله پسندیده صرف و نحو و منطق آموخت. و به همین دلیل هم زبان فارسی را به ابتذال آلود و هم با منطق بیگانه شد! ولی خمینی، به این درجه از دانش اکتفا نکرد، در نوزده سالگی روانة حوزة علمیة اراک شد، و در محضر شیخ عبدالکریم حائری ‌یزدی، شاگرد برجستة‌ میرزای شیرازی، به تحصیل ادامه داد. حائری ‌یزدی همان کسی است که در سال 1340 هجری قمری، حوزه علمیة قم را تأسیس کرده! البته به گفتة مهرنیوز! و خمینی نیز به دنبال حائری‌ یزدی راهی قم می‌شود! و در آنجا بود که خمینی در علم هیئت نیز مهارت یافت. و پس از آموختن عرفان، حکمت و فلسفه، خمینی خود را در دریای علوم اسلامی «غرق» می‌کند، ولی این دریا حتماً «آب نما» بوده:

«امام از استاد[...] متون مختلف[..] را فرا گرفت و خود را در دریای علوم اسلامی غرق کرد.»

یکی از فواید غرق شدن خمینی در علوم اسلامی این بود، که مکتب نرفته ملا شد و به درجة اجتهاد نائل آمد:

«در سال 1345 هجری قمری، بدون نیاز علمی و فلسفی به حوزه‌های علمیة نجف در زمرة مجتهدین و نوابغ فقهی قرار گرفت»

مسلماً کمتر آخوندی به چنین درجه‌ای از نبوغ نائل آمده! و ما هم نبوغ خمینی را از نزدیک مشاهده کرده‌ایم! وقاحت و ابتذال در کلام و پریشان‌گوئی! ولی «مهرنیوز» با ما موافق نیست، چرا که می‌گوید، خمینی بیانی شیوا و رسا داشته! و به امر تدریس می‌پرداخته:

«و کتابهای فقه و اصول را با بیانی شیوا و رسا برای طلاب شرح و بسط می‌داد[...]»

ولی گویا پس از ازدواج با یک دختر بچة 12 ساله، نمی‌دانیم به چه دلیل، زبان «شیوای» ایشان، به زبان الکن کلاه‌مخملی‌های بازار تبدیل می‌شود! و اینجاست که خمینی «مبارزات سیاسی» خود را هم آغاز می‌کند! می‌دانیم که با زبان شیوا نمی‌توان در صف فدائیان اسلام قرار گرفت. یکی از معیارهای «گزینش مبارز» در کارخانة رجاله پروری، همین وقاحت و ابتذالی است که در تمام سطوح حاکمیت ایران می‌بینیم. و مسلم است که رهبر چنین حاکمیتی در ابتذال نیز می‌باید سرآمد همگان باشد. خوشبختانه روح‌الله خمینی، واجد تمام شرایط بود. و به همین جهت رادیوی رعایای الیزابت دوم ـ بی‌بی‌سی ـ وی را آناً به «رهبری انقلاب» برگزید. در سالروز مرگ خمینی مهر نیوز سنگ تمام گذاشته و در مطلبی، «آزادی و عدالت» را نیز از زبان این نابغة حوزة فقرفرهنگی، ‌ که از 27 سالگی مدرس فلسفه بوده، چنین بیان می‌کند:

«آزادی از مفاهیم روشنی است که هر کس آنرا می‌شناسد، و نیازی به مراجعه به کتاب‌های لغت و آوردن شواهد و نمونه‌ها از نثر و شعر و محاورات مردم و اهل سخن ندارد. آزادی یک مسئله ای نیست که تعریف داشته باشد.[...] اسلام انسان را آزاد قرار داده[...] هر انسانی در مسکن آزاد است [...] در آنچه خلاف قوانین الهیه نباشد آزاد است[...]آزادی یک چیز واضحی است[...]»


آفرین! صد آفرین بر خمینی! استاد فلسفه! ایشان، آزادی را به عنوان «چیز واضح»، همان‌گونه که ملاحظه شد، در کمال «آزادی» و با بیانی شیوا «تعریف» می‌کنند. و جهت ارائة یکی از مهم‌ترین مصادیق آزادی به «جنایت» اشاره دارند:

«اگر کسی به منزل کسی حمله برد، برای آن‌کسی که مورد حمله واقع شده کشتن حمله کننده جایز است. اسلام که این قدر با آزادی‌ها موافق است ارتجاع سیاه است؟ ... »


مشاهده می‌کنیم که خمینی از هر کجا که آغاز کند، نهایتاً رجوع به اصل خواهد کرد، به بحث شیرین «فواید جنایت»! اوج آزادی، کشتن کسی است که به خانة شما حمله کرده! خمینی پس از ارائة چنین تعریف جامع و کاملی از آزادی در «فلسفة اسلامی»،‌ ادعا می‌کند کسانی که سخن از آزادی می‌گویند، معنای آزادی را نمی‌دانند! البته مسلم است که هیچکس مانند روح الله خمینی معنای آزادی را نشناخته. آزادی از انسانیت، آزادی از تفکر، آزادی از منطق و آزادی از شعور، خصوصاً از وقار و متانت. بله، هیچکس این چنین افسار گسیخته به «آزادی» نتاخته:

« آقایانی که اسم از آزادی می‌آورند، چه آقایانی که داخل مطبوعات هستند چه قشرهای دیگر[که] فریادی از آزادی می‌زنند، این‌ها آزادی را درست بیان نمی‌کنند[...]ما آزادی می‌خواستیم در پناه اسلام[...] کتب و مجلات برخلاف اسلام[...]حرام است.»

می‌بینیم که بجز خمینی، هیچکس «آزادی» را آنطور که باید نمی‌شناسد! خمینی چنان بر آزادی مسلط بود که نیازی نبود ساواک متن سخنرانی‌هایش را تهیه کند! اهالی «اتاق فکر بکر به حال استعمار» ساواک، از سخنان خمینی، جهت تهیه خطبه‌های نماز جمعه الهام می‌گرفتند. بله، نبوغ روح‌الله در راستای حفظ منافع استعمار تا به این حد بود! نبوغ خداداد! البته روح الله‌خمینی به تعریف «آزادی» اکتفا نکرده، از «عدالت» هم تعریف جامعی ارائه می‌دهد.

«جمهوری اسلامی عدل اسلامی را مستقر می‌کند و با عدل اسلامی همه و همه در آزادی و استقلال و رفاه خواهند بود. اسلام خدایش عادل است، پیغمبرش هم عادل است [...]فقیه‌اش هم معتبر است که عادل باشد[...] و لات آنهم باید عادل باشد.»


بله در جمهوری اسلامی هم، مانند همة جوامع «وحش‌سالار»، «لات» را خمینی تعریف می‌کند: «لات عادل!» افسوس که خمینی در قید حیات نیست، تا دیگر مفاهیم فلسفی را هم با همین بیان شیوا و منطقی به ملت ایران بیاموزد. ارسطو را «معلم اول» و فارابی را «معلم دوم» می‌خوانند، تنها لقب برازندة خمینی «معلم توحش» است.




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت