چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۶


عمه‌جان در جنگ ممسنی!
...
همانطور که دیروز مهرانگیزکار رهبری ارکستر لیسیدن نعلین اکبر هاشمی را عهده‌دار شده بود، امروز هم رسانه‌های «فرهنگی» در داخل و خارج ایران رهبری ارکستر بازاریابی برای فیلم ساتراپی را عهده‌دار شده‌اند. رسانه‌های غرب به «به، به» کردن می‌پردازند، و رسانه‌های گورکن‌ها به «اه، اه» اکتفا می‌کنند! همین کافی است تا بازار فیلم کذا حسابی گرم و داغ شود، و عده‌ای به نان و نوا برسند! که از قدیم گفته‌اند، «تا ابله در جهان هست، مفلس در نمی‌ماند!» در این راستا، لیبراسیون، فیگارو و لوموند، به تعریف و تمجید از فیلمی پرداخته‌اند که فرانسوی‌ها در آن سرمایه‌گذاری کرده‌، و ایرانیان هم موظف‌اند با استقبال گسترده از این محصول بازار ابتذال و بی‌فرهنگی، سرمایة فرانسوی‌ها را با بهره‌های کلان به جیب‌شان بازگردانند. رسانه‌های فارسی زبان در این میان، به دو دسته تقسیم شده‌اند، گروه ماشالله‌قصاب و گروه الله‌کرم! گروه ماشالله قصاب، مانند روزآنلاین و شرکاء، به تعریف و تمجید از «پرسپولیس» مشغول‌اند، و گروه الله‌کرم، مانند «بنیاد فارابی»، فیلم را «توهین به مقدسات» می‌نامند! پیشتر اشاره شد که داستان پرسپولیس و فیلمی که شبکه دولتی فرانسه بر اساس آن «تولید» کرده،‌ تبلیغات برای حاکمیت اسلامی است. چرا که دیالوگ‌ها و تصاویر، هیچیک بازتاب فجایع حاکمیت مذهبی در ایران نیست، کاملاً بر عکس، این محصول تبلیغاتی پرده‌ای است بر واقعیت‌های تلخ ایران. پرده‌ای که با مصاحبه‌های رنگارنگ ساتراپی هر روز بر ضخامت‌اش افزوده می‌شود! بله، چنین است «هنر» در جهان «وحش سالار»: سلاحی جهت سرکوب!

البته سرکوبی در تمامی ابعاد. نه فقط در زمینة هنر، که در زمینة نگرش اجتماعی! سایت «روشنگری» مصاحبه ساتراپی با گزارشگر «ایندیپندنت» در اکتبر 2006 را منعکس کرده، که زوایای بیشتری از این «سرکوب» را نشان می‌دهد. پیشتر لازم است به گرایش سیاسی ایندیپندنت اشاره شود. ایندیپندنت، همان فاشیسم اسلامی در زرورق تمدن غرب می‌تواند تلقی شود! «رابرت چالمرز» با ساتراپی مصاحبة مفصلی ترتیب داده، که تبلیغاتی موذیانه در ستایش هرج‌ومرج، شورش، مرگ و خودتخریبی است. جهت بررسی این مصاحبه، فرض می‌کنیم که هرچه از قول ساتراپی در آن نقل شده «واقعیت» دارد. چرا که در «واقعیت»، مصاحبه‌ها نخست ضبط می‌شوند، سپس متن مصاحبه نگاشته می‌شود، و دخل و تصرف لازم در آن صورت می‌گیرد، و پس از تائید مقامات، منتشر می‌شود. این روال عادی و رایج انتشار مصاحبه‌ها است. در مصاحبه «رابرت چالمرز» با ساتراپی، ابتدا چالمرز ساتراپی را آنگونه که می‌بیند یا می‌باید ببیند «وصف» می‌کند. و در این راه به پیشگوئی و رمالی هم متوسل می‌شود، و عجیب است که همة پیشگوئی‌های او کاملاً درست از آب در می‌آید! مسلماً حکمتی در کار است! چرا که هنگام مصاحبة چالمرز با ساتراپی، فیلم پرسپولیس در دست تهیه است، و پیش از آن نیز در فرانسه هیاهوی رسانه‌ای مفصلی پیرامون آن بر پا شده بود! البته چالمرز نمی‌داند که ما از این نکته آگاهیم! در نتیجه چنین‌ می‌گوید:

«هنرمند ایرانی[...] برجسته ترین استعداد در زمینه داستان تصویری [...] شکوفا ترین لحظات زندگی خود را می‌گذراند [...] هنوز بسیاری در فرانسه او را نمی‌شناسند،‌ ولی او در آستانه شهرت عظیم بین‌المللی قرار دارد.»


بله، چالمرز پیش از اعطای جوایز، در جریان شهرت بین‌المللی ساتراپی قرار گرفته! چرا که وقتی سرمایه‌گذار فرانسوی باشد، و به بعضی محافل هم نزدیک، باید بتواند سود سرشاری از سرمایه‌گذاری‌اش ببرد! در نتیجه، از زبان «کاترین دونوو» که خود نیز به محافل ویژه نزدیک است، ساتراپی محبوب‌ترین «نویسنده» معرفی می‌شود! چالمرز سپس مقداری آسمان ریسمان به هم می‌بافد و ساتراپی را با «باب دیلان» ـ بیچاره باب دیلان ـ مقایسه می‌کند و... و می‌رسد به اصل مطلب. اصل مطلب این است که خانوادة ساتراپی، خانواده‌ای مرفه و سکولار بودند که در «انقلاب» شرکت کردند! منظورشان حتماً همان براندازی ناتو باید باشد. سپس چالمرز در یک جمله، فجایع جنگ را نیز برایمان «خلاصه» می‌کند:

«‌ساتراپی وقتی 13 سال داشت خانه همسایه زیر بمب ویران می‌شود و او النگوی همکلاسی‌اش را در خرابه‌ها می‌بیند [...]»


و چالمرز بکلی از یاد می‌برد که ایرانیان ساکن تهران هم بمباران‌ها را تجربه کرده‌اند! و همه می‌دانند اگر بمب بر خانه‌ای فرود آید، خانة همسایه نیز در امان نخواهد ماند! موج انفجار، ترکش‌ها، انفجار لوله‌های گاز و ... و بسیاری از مسائل فنی دیگر که چالمرز و ساتراپی هر دو از آن بی‌اطلاع‌اند، جائی برای یافتن النگوی دختر همسایه باقی نمی‌گذارد. ولی هر دو دروغ می‌گویند، در نتیجه چالمرز، به گفتن دروغ‌های شاخدار ادامه می‌دهد. باری به هر جهت، داستان به آنجا می‌رسد که خانوادة «سکولار» و مرفه، دختر 14 ساله‌ای را به اتریش روانه‌ می‌کند. و مسافر 14 ساله به تقلید از رضامیرپنج، که شایع بود یک جعبه خاک ایران را با خود به تبعیدگاه برده، یک شیشه از خاک ایران را با خود می‌برد! و به چالمرز هم می‌گوید، عراقی‌ها همیشه دشمن ما بودند! و چون این مصاحبه در سال 2006 انجام شده، به طور غیرمستقیم «ایندیپندنت» به ایرانی‌ها دلداری می‌دهد تا نگران کشتار عراقی‌ها توسط ارتش جنایتکار آمریکا و انگلیس نباشند! تا ما نگران نباشیم که جنایتکاران پنتاگون با همدستی گورکن‌ها در عراق و افغانستان به چپاول و کشتار غیرنظامیان مشغول‌اند! ساتراپی هم به همین دلیل، به تکرار تبلیغات رادیو تهران در دوران جنگ می‌پردازد:

«آن‌ها می‌خواستند به ما حمله‌کنند [...] انگیزة آن‌ها شرارت است [...]»

بله، مصاحبة ساتراپی و چالمرز شباهت فراوانی به تبلیغات جنگ‌طلبان حکومت اسلامی دارد. تأکید بر دشمنی عراق با ایران! و همین دشمنی‌ها منبع تغذیة «ایندیپندنت» است، پس باید آن‌ها را تشویق کرد! و برای تبلیغ نفرت و مرگ چه کسی بهتر از ساتراپی؟! کسی که نفرت را در اتریش تجربه کرده، کسی که نظم را نیاموخته و کسی که مانند بسیاری از جوانان ایرانی حماقت حسین در کربلا را «ناخوآگاه» تکرار می‌کند:

«من با قدرت مسئله دارم. مرا برای اطاعت کردن نساخته‌اند، مادربزرگم می‌گفت قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند. حق با او بود.»

بله، ساتراپی با قدرت مسئله دارد، و عجیب است که در فرانسه با هیچ قدرتی مسئله‌ای پیدا نکرده! ساتراپی ادعا می‌کند برای اطاعت کردن ساخته نشده. البته هیچکس برای اطاعت کردن ساخته نمی‌شود، اما رعایت نظم با اطاعت کورکورانه چه ارتباطی دارد؟! از حق نباید گذشت، ساتراپی هنگامی که به تبلیغ «خرد» مادر بزرگش می پردازد و می‌گوید قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند، فراموش می‌کند که قوانینی که برای ابلهان ساخته شده‌اند، همان قوانین شورش است! قوانینی که بر منطق «خودتخریبی» استواراند، همان قوانینی که ساتراپی را به سوی درگیری با آموزگارش سوق می‌دهد، تا در ده‌کوره‌ای به نام اتریش،‌ به حاشیه نشین معتاد تبدیل شود، و اقدام به خودکشی کند. بله، در واقع همین قوانین برای ابلهان ساخته شده‌اند: شهادت طلبی، گریز از زندگی و شتافتن به سوی مرگ. بی‌جهت نیست که در ایران نیز جوانان باید اکثر جمعیت معتادان به مواد مخدر را تشکیل دهند! اگر در اوین نیستند، اگر به تبعید فرستاده نشده‌اند، و اگر زندگی را در پای میز قمار نمی‌گذرانند، اگر در جبهة جنگ‌های استعماری به استقبال شهادت نمی‌شتابند، می‌توانند معتاد شوند! در این راستا است که یک جامعه را در درازمدت می‌توان کاملا نابود کرد: با فرستادن نسل جوان به چنین چهارراهی، نابودی ملتی به نام ملت ایران حتمی است. و البته یک گروه، راه پنجم هم در مقابل دارند: اقدام به خودکشی! ولی ساتراپی‌ها برای اقدام به خودکشی «دلیل موجه» نیز ارائه می‌کنند: نژاد پرستی در اتریش! اما اگر ساتراپی امروز دست به خودکشی نمی‌زند، هنوز،‌ به شیوة فاشیست‌ها مرگ را می‌ستاید:

« مرگ یک گزینه است. روزی خواهم مرد، درست مثل یک کرم [...] فکر می‌کنم کره زمین بدون ‌ما بهتر خواهد بود[...]»


منظور ساتراپی از «ما» حتماً نوع بشر است! و مشخص نیست چه کسی پس از «ما»‌ می‌تواند سخنان ساتراپی را تأیید کند؟! ولی اگر «ایندیپندنت» از زبان ساتراپی شکمش را برای یک بمباران اتمی صابون زده تا زندگی بهتری داشته باشد، مسلماً «حق» دارد! اربابان رسانه‌های آزادی پرور غرب از جنگ تغذیه می‌کنند، و هر چه جسد بیشتر باشد، تغذیه بهتر صورت خواهد گرفت! و اما جهت جنگ افروزی، ابتدا باید «زمینه» فراهم شود: یک حاکمیت دست نشانده جهت گسترش حماقت‌ها و تعصب‌ها! حاکمیت دست نشانده موجود است، حماقت و تعصب را نیز اهالی ایندیپندنت برای ما ملت به «ارمغان» می‌آورند؛ با خلاصه کردن آزادی‌های اجتماعی در حجاب زنان! و با ابله پنداشتن خوانندگان!

بله، ساتراپی که در 14 سالگی به اتریش رفته بود، پس از اخراج از مدرسه، اعتیاد به مواد مخدر و اقدام به خودکشی،‌ در سن 18 سالگی تحت عنوان هنرمند به ایران باز می‌گردد! این است فواید عدم رعایت نظم،‌ فواید اعتیاد و اقدام به خودکشی! چالمرز به بازگشت ساتراپی در 18 سالگی به ایران اشاره کرده می‌گوید:

«تصور بازگشت هنرمندی با این درجه آتشین از استقلال، به[...] جائی که زنان را از سال 1980 مجبور کرده‌اند حجاب بر سر کنند دشوار است!»


و اینجاست که ساتراپی، با همان درجة آتشین از استقلال، به دفاع از حقوق حقة زنان ایران بالای «تریبون» می‌رود، البته در همان چارچوب زنان حکومتی و اسلامی. و اینبار بجای «خرد» مادربزرگ، از «خرد» مادرش برایمان می‌گوید:

«مادر من همیشه می‌گفت باید 100 بار از یک مرد بهتر باشم! من مجبور بودم در ریاضی سخت کار کنم و چهار زبان یاد بگیرم[...]»


بله این است معیارهای «بهتری» و «برتری» که ایندیپندنت از زبان ساتراپی برایمان نقل می‌کند، ریاضی و 4 زبان! بگذریم که ساتراپی فرانسه‌اش لنگ می‌زند، مصاحبه‌هایش در رادیو و تلویزیون فرانسه متاسفانه گویای همین امر است. ولی چالمرز به ما می‌گوید که ساتراپی علاوه بر زبان مادری‌اش، فرانسه، آلمانی و انگلیسی هم صحبت می‌کند. ما هم می‌پذیریم! ولی بقیة قصه‌های چالمرز را نمی‌پذیریم:

«ساتراپی آشکارا از دکانداری با مسالة سرکوب زن در ایران پرهیز می‌کند و روی خوش به قدرت‌هائی که مزورانه به تجارت سیاسی با مسئله سرکوب ایران مشغول‌ا‌ند نشان نمی‌دهد[...]»


منظور، حتماً تونی بلر و جرج بوش است! که ساتراپی چند ناسزا نثار آن‌ها کرده! و در مقاله آمده است که این راه رسیدن به شهرت و موفقیت برای یک هنرمند ایرانی در غرب نیست! ولی همانطور که شاهدیم جهت رسیدن به شهرت، ساتراپی می‌باید همان مسیری را طی کند که پیش از او دیگر جایزه‌بگیران گورکن‌ها طی کرده‌اند: سرسپردگی و بندگی در خفا، ادعای استقلال در برابر دوربین‌ها! و اگر ساتراپی از «دکانداری با مساله سرکوب زنان در ایران پرهیز» می‌کند، به همین دلیل است! ساتراپی در واقع خود یکی از دکانداران سرکوب، و به ویژه سرکوب زنان در ایران است. چالمرز نیز تلویحا به این امر اذعان دارد، که ساتراپی در گروه پادوهای رفسنجانی است، و می‌گوید:

«او در تبعید به دام دو اردوی متداول نمی‌افتد نه واپسگرایان نوستالژیک دورة شاه و نه آنها که ملاها را تبرئه می‌کنند.»


بله ساتراپی هم مانند هاله اسفندیاری می‌خواهد «تصاویر مثبت» از ایران ارائه دهد! و جهت ارائه چنین تصاویری، لازم است «اصل مطلب» فراموش شود. اصل مطلب قوانین توحشی است که به مرد مجوز سرکوب زن را در خانواده اهداء کرده، ولی ساتراپی این واقعیت را واژگونه می‌کند، قوانین را نادیده می‌گیرد، و ملت ایران را بجای قوانین توحش قرار می‌دهد. به این ترتیب اصل حاکمیت مذهبی دست نخورده باقی می‌ماند! کافی است نگاه غربی‌ها به ملت ایران تغییر کند، همه چیز درست می‌شود:

«در غرب سوء تفاهمی وجود دارد مبنی بر اینکه[...] همه مردان زنان را مجبور به ازدواج می‌کنند، بعد آنها را می‌زنند و همه فناتیک هستند. این درست مثل این است که جامعه غربی را با انکیزیسیون تعریف کنیم»


بله در واقع قوانین «انکیزیسیون» در برهة خاصی بر جوامع غرب حاکم بود، همچنان که امروز قوانین فاشیسم استعماری بر ایران حاکم شده. و می‌بینیم که چرا ساتراپی از قول مادربزرگش می‌گوید که،‌ «قوانین را برای ابلهان ساخته‌اند!» چرا که، به این ترتیب می‌تواند قوانین ملایان را نادیده انگاشته، عمة مادربزرگش را جانشین قوانین جاری توحش در ایران کند:

«مادر بزرگ من عمه‌ای داشت که هرگز ازدواج نکرد، رابطه آزاد داشت. رفتار او اساساً اینطور بود: من هر کاری را که دوست داشته باشم، هر وقت که دوست داشته باشم می‌کنم [...]»


بله، مادر بزرگ ساتراپی عمه‌ای داشته، که در ایران آنزمان ـ دورة احمدشاه قاجار ـ رابطة آزاد داشته‌اند! حتما ایشان، پا به پای مش قاسم و دائی‌جان ناپلئون، در جنگ ممسنی هم شرکت کرده بودند! بدون قضاوت در مورد خانوادة ساتراپی باید گفت، عمة مادربزرگ ایشان از استثنائات جامعة ایران و تمامی جوامع بشری بوده‌اند! کسانی که با قیدوبندهای زندگی طبقات مرفه ـ منظور تازه به دوران رسیده‌های دورة پهلوی نیست ـ آشنا باشند، می‌دانند که قیدوبندها در این ردة اجتماعی بسیار محکم و آهنین است! این قیدوبندها هیچ روزنه‌ای برای زندگی به شیوة وحوش نمی‌گشاید، و انسان‌ها را ناچار می‌کند هر چه بیشتر از توحش فاصله بگیرند. در واقع آنکه هر وقت هر کار بخواهد انجام می‌دهد، فقط یک حیوان وحشی است، نه در جامعة بشری زندگی می‌کند نه در خانواده. امروز دیگر ساتراپی نمی‌تواند پشت سپر 8 سالگی خود را پنهان کند،‌ هرچند که در 8 سالگی نیز، کوچکترین جائی برای توحش وجود ندارد! اگر مادر ساتراپی به او یاد نداده، در سن 32 سالگی، ساتراپی باید قادر به درک این امر باشد که «دروغگوئی» و «پریشان‌گوئی» حد و مرزی دارد، و زندگی در جامعة بشری، حتی زندگی حیوانات در کنار افراد بشر، با زندگی در جنگل «تفاوت‌هائی» دارد.



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت