...
همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، «ژیل ژاکوب» از روسری و مقنعه «اسلام دموکراتیک» فاصله گرفته تا به گیسوی پریشان استعماری بپردازد، و در واقع پردة حجاب را بر استعمار افکنده، تا آن را از چشم «شوتوپرتها» پنهان دارد! در این راستا از جیرهخواران ریشو و محجبة اکبر رفسنجانی روی برگردانده، تا به خدمة مدرن و آشفته موی «فقرفرهنگی» روی آورد. نخستین و بهترین گزینه جهت این مهم همان «مرجان ساتراپی» خودمان است، که گویا از نظر رشدذهنی، در 8 سالگی متوقف شده! در این وبلاگ ابتدا اشاره مختصری به تاریخچه فستیوال کن خواهیم داشت، سپس به مرجان ساتراپی و «شاهکار» وی میپردازیم.
پیش از آغاز سخن در مورد فستیوال کن، میباید به یاد داشته باشیم که این فستیوال، مانند فستیوالهای برلن، ونیز، و دیگر برنامههای «هنری» در کشورهای غربی، یکی از شاخههای فعالیت فرهنگی ناتو است. و اکثر بودجة آن از سوی وزارت امور خارجه تأمین میشود، و هر چند موجودیتش بر تشکیل جبهة منفور ناتو تقدم تاریخی دارد، در تضاد با محافل افراطی سرمایه سالاری قرار نداشته. و فیلمهائی در آن برگزیده شده و میشوند که پاسخگوی نیازهای تبلیغات فرهنگی جبهة ناتو باشند. در این راستا است که میتوان ریاست «ژیل ژاکوب» بر فستیوال کن را مورد بررسی قرار داد. «ژیل ژاکوب» از سال 1978، از هنگامی که طرح امنیتی برژینسکی در خاورمیانه و اروپا به اجرا گذارده شد، در رأس فستیوال کن قرار دارد! در واقع انتصاب «ژیل ژاکوب»، گام نخست «فرهنگی» در تحکیم سیاست حمایت پنتاگون و سازمان «سیا» از تروریسم اسلامی محسوب میشود.
برپا کردن فستیوال کن در ظاهر، مرحلهای تاریخی از رقابت میان فرانسه با آلمان و ایتالیا در زمینة «هنری» بود. در اواخر سالهای 1930، به بهانة مبارزه با کنترل فاشیستها و نازیها بر فستیوال برلن و ونیز، فستیوال کن آغاز به کار کرد! برپائی این فستیوال در شرایطی به وزیر آموزش عمومی و هنرهای زیبای فرانسه پیشنهاد میشود، که در سال 1938، فرانسه و متحدانش، از جمله انگلیس، ضمیمه کردن اتریش، سودت و چکسلواکی به آلمان نازی را نادیده میگیرند! و همانطور که میدانیم در سال 1939، با اشغال لهستان توسط ارتش هیتلر، فرانسه و انگلیس بر اساس معاهدة 1904، مراتب نارضایتی خود را اعلام کرده، به رایش سوم اعلام جنگ میدهند. ولی میبینیم که حتی پیش از اشغال لهستان هم، فرانسویها از دخالت نازیها و فاشیستها در امور هنری ناراحت بودهاند! بنابراین، هنگامی که گوبلز فستیوال ونیز را افتتاح میکند، وزیر آموزش عمومی با برپائی فستیوال کن موافقت میفرمایند! در سال 1939، «لوئی لومییر» ریاست جشنواره را عهدهدار میشود و یکی از کارگردانانی که در این فستیوال شرکت دارد «ژولین دو ویویه»، یک یهودستیز طرفدار برتری نژادی است! در نخستین روز سپتامبر 1939، پس از اشغال لهستان توسط هیتلر، مراسم فستیوال کن دیگر برگزار نمیشود. پس از پایان جنگ جهانی دوم، درماه سپتامبر 1946، نخستین فستیوال کن، با بودجة وزارت امور خارجه و شهرداری شهر کن برگزار میشود. و از سال 1978، «ژیل ژاکوب» به ریاست این فستیوال «برگزیده» شده، و به احتمال قریب به یقین، تا دم مرگ در این مقام ابقاء خواهد شد! چرا که جبهه ناتو هنوز بر مواضع خود پای میفشارد، و از سوی دیگر، فستیوال کن محل تجارت کلان و تفریحات است. به همین دلیل تودههای مردم امکان حضور در این جشنواره را ندارند. بجز کارگردانان، هنرپیشهها و بعضی خبرنگاران، شرکتکنندگان در این «جشنواره» را دلالها، واسطهها و نمایندگان «شرکتهای تأمین لذت» تشکیل میدهند. فستیوال کن همانطور که در رابطه با فیلمهای ایرانی مشاهده کردیم، فستیوالی است سیاسی و اقتصادی! و کمتر پیش میآید که هنرمندانی چون «امیرکوستوریکا» یا «جوزپه تورناتوره» را در آن مشاهده کنیم! به عنوان مثال، در سال 2004، به دلیل ابراز مخالفت ظاهری با سیاستهای بوش، و دم جنبانی برای دموکراتهای ایالات متحد، نخل طلائی به فیلم مستند و بسیار مهمل «مایکل مور» تعلق گرفت. چون ریاست هیئت ژوری با «کانتن ترانتینو» بود که مانند اسکورچزه به برخی محافل وابستگیهائی دارد. و امسال همانطور که میدانیم، فیلم «پرسپولیس» از مرجان ساتراپی در این جشنواره نمایش داده خواهد شد. حال بپردازیم به مرجان ساتراپی.
سایت «روزآنلاین» به نقل از «میدلایست آنلاین»، به طبل زدن برای ساتراپی پرداخته. و اتفاقاً میدلایست هم به این نکته اشاره دارد که داستان پرسپولیس از نگاه یک دختر 8 ساله بیان میشود! میبینیم که نویسندة این وبلاگ درمورد 8 سالگی ساتراپی حق داشته! ساتراپی مشتی «پرتوپلا» هم به میدلایست آنلاین تحویل داده از قبیل:
«این فیلم سیاسی نیست[...] پیامی برای فروش ندارد [...] و ... »
البته میدانیم که بهای اینگونه فیلمها از پیش پرداخت میشود! و ساتراپی در ادامه به میدلایست آنلاین میگوید که، این فیلم را برای معرفی ملت ایران به غرب ساخته تا غربیها ایرانیان را «تروریست» به شمار نیاورند! اینجاست که متوجه میشویم این داستانسرائی بیشتر هدفش تبرئة حاکمیت منفور ایران است، چرا که غربیها، حاکمیت ایران را تروریست میخوانند، و میان حاکمیت و ملت ایران، حداقل در بیانات رهبران غرب تفاوت زیادی میبینیم. در واقع دستاربندان «تروریست»، خود ساخته و پرداخته جبهة «احترام به ادیان» سازمان ناتو هستند، و علیرغم شاهکار «هنری» ساتراپی، ناتو دستپروردگانش را هیچگاه فراموش نخواهد کرد.
بله، باید قبول کنیم که مرجان ساتراپی از آن شخصیتهائی است که اگر در 14 سالگی به وین ارسال نشده بود، حکومت اسلامی را سرنگون میکرد! متأسفانه پدرو مادر مرجان بیباک، ملت ایران را از این نعمت بزرگ محروم کردند! مرجان که حتی پیش از 14 سالگی، در جریان آمار دقیق زندانیان سیاسی و اعدامها قرار داد، روزی از معلم تعلیمات دینیاش میپرسد:
« چگونه است که شما ادعا می کنید هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد، در حالی که در مقایسه با زندانیان زمان شاه که تعدادشان 3000 نفر بوده این تعداد به 300 هزار نفر میرسد؟!»
میبینیم که مرجان پیش از هجرت به اتریش، با چه شهامتی با معلم تعلیمات دینی مبارزه کرده! و چه اطلاعات وسیعی در مورد زندانیان زمان شاه، و زندانیان نیمة سالهای 80 داشته! و همچنین شاهدیم که همین مرجان، وقتی در 14 سالگی به اتریش پای میگذارد، همة این اطلاعات دقیق را فراموش میکند! و پس از چند سال، داستان «پرسپولیس» میآفریند! وقتی به پدران و مادران ایرانی میگوئیم فرزندانتان را به امید «خداوند بخشندة مهربان» در فرنگ رها نکنید، به زباله تبدیل میشوند، برای همین است!
مرجان پس از چند سال اقامت ناکام در فرنگ، به ایران بازمیگردد تا هم در دانشگاه هنر گورکنها تحصیل کند، هم یک ازدواج ناکام را پشت سر بگذارد، و هم در سن 30 سالگی از برکت ارتباط «لیلا زنگنه» با یکی از هم قبیلهایهای کوشنر، «برنار هانری لوی»، مائویست سابق، مدافع تجزیة یوگسلاوی و تهاجم نظامی به عراق، «نانی بهکف آرد و به غفلت نخورد»! در مورد ارتباطات خانوادة «اعظم زنگنه»، با دلال معروف اسلحه، «عدنان کشوقی»، سایت «ایران رزیست» یک مطلب مفصل نوشته که اگر فرصتی دست داد، خلاصهای از آنرا ترجمه خواهم کرد. حال بازگردیم به پرسپولیس و ساتراپی.
از سال 1384، سایت «هفتان»، یکی از مراکز «فقرفرهنگی» گورکنها، شیپور زدن برای ساتراپی را آغاز کرد. و یک مصاحبه هم از این هنرمند عرصة فقرفرهنگی انتشار داده بود، که در آن مرجان ساتراپی، دموکراسی را برای جهانیان به عنوان یک ارزش فرهنگی، «بازتعریف» کردهاند! در تاریخ 29 مهرماه همان سال، یک پیام برای نظریهپرداز دموکراسی در سایت «هفتان» ارسال شد، که متن آن در انتهای همین وبلاگ موجود است. بله! مرجان ساتراپی، از نوادری است که رسماً در رادیو دولتی فرانسه، کاریکاتوریست دانمارکی را محکوم کرد! و این مختصر را نوشتم تا بدانیم ساتراپی تا چه حد با «آزادی بیان» بیگانه، و تا چه حد از پیروان محافل «احترام به ادیان» است. در ضمن، همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، فهرست فیلمهای انتخابی برای جشنوارة کن چند هفته پیش از آغاز جشنواره مشخص است، و گورکنها جهت بازار گرمی برای ساتراپی، از دیروز مراتب شدید اعتراض خود را به «آستان ارباب» ابراز داشتهاند. چون در کتاب ساتراپی یادداشتهای پراکنده و تقریبا نامرئی هم وجود دارد که، جسته گریخته، به برخی آمار اشاره میکند! نکتة دیگری که باید به آن توجه کنیم، این است که «پرسپولیس» در واقع تبلیغ برای حاکمیت اسلامی است!
این تحفة بازار ابتذال، از دو بخش مجزا تشکیل شده: دوران پهلوی دوم، و حاکمیت اسلامی. در بخش اول از رنج و مصائب ملت ایران یک تصویر «ملاپسند» و «مناسب» ارائه میشود، ولی در کمال تعجب، در بخش دوم، که دوران حاکمیت دستاربندان را شامل است، از فقر، اعدام، سنگسار، قطع عضو، شلاق در ملاء عام، و دیگر مظاهر تمدن اسلامی اثری نمیبینیم! جهان ساتراپی پس از سقوط پهلوی دوم ناگهان به دنیای محدود زنان و دختران مرفهی محدود میشود که اسکی میکنند، پارتی میروند، و ... و حالشان هم ظاهراً بسیار خوب است! در این قسمت نه از فروشندگان کلیه خبری داریم، و نه از معلمانی که ناچارند پس از تدریس، به پرستاری از بیماران در خانهها بپردازند! و ظاهراً ایرانیان از چشم «هنرمند» در چنین جهانی زندگی میکنند! البته ایرانیان اگر خودشان نمیدانند، ساتراپی از فرانسه برایشان این زندگی بیدردسر را به ارمغان میآورد! و هنگامی که به ساتراپی یادآوری شد، که واقعیات در ایران با شاهکار هنری سرکار از زمین تا آسمان فاصله دارد، پاسخ میدهد این نگاه یک دختر بچه هشت ساله به ایران بوده! حال آنکه ساتراپی هنگام خلق شاهکارش حدود سی سال داشته! پس باید بپذیریم ساتراپی در 30 سالگی از نظر ذهنی، درک و شناختش در حد یک کودک هشت ساله است! در پرسپولیس ساخته و پرداختة ساتراپی و شرکا، آنچه وجود ندارد، عامل اصلی: فقر ناشی از چپاول استعمار است! «پرسپولیس» در واقع نگاه یک کودک 8 ساله به واقعیتهای تلخ امروز ایران است. کودکی که در 30 سالگی، باید آنچه را که «کارفرما» میپسندد ببیند: فضای بیخیالی کودکانه! چرا که در غیر اینصورت پاداشی در کار نخواهد بود!
۲۹ مهر ۱۳۸۴ - ۰۰:۴۶
• ناهید رکسان [@ www]
دموکراسی «یک ارزش فرهنگی»نیست! دموکراسی حاکمیت «زمینی» مردم بر مردم است. و برآیند توازن نیروهای اقتصادی است. در حاکمیت های دموکراتیک تقدس و تقدیس محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل حاکمیت های دینی نمیتوانند دموکراتیک باشند و آنجا که دین، نه اعتقادات فردی، تقویت می شود، زمینه دموکراسی تضعیف میگردد. و در پایان، متاسفانه دموکراسی به خواست مردم ایجاد نمی شود. زمینههای اقتصادی مناسب و شناخت از دموکراسی غیر قابل اجتناب است. در غیر اینصورت، همه کشورها میتوانستند به صورت دموکراتیک اداره شوند. ولی مسلما در مملکتی مثل ایران که حقوقدانش هنوز نمیداند دموکراسی در تقابل با بنیاد مذهب شکل گرفته، در مملکتی که هنوز تفاوت بین دین وایمان، اسلام و مسلمان و غیر مذهبی و ضد مذهبی را نمیشناسند، در مملکتی که آشکارا از مدرنیسم و مدرنیزاسیون بر علیه مدرنیته حمایت می شود، نمی توان امیدی به دموکراسی داشت. بر همه این محاسن، اقتصاد تک محصولی را هم بیفزایید، فاشیسم ایده آل در راهست .
پیش از آغاز سخن در مورد فستیوال کن، میباید به یاد داشته باشیم که این فستیوال، مانند فستیوالهای برلن، ونیز، و دیگر برنامههای «هنری» در کشورهای غربی، یکی از شاخههای فعالیت فرهنگی ناتو است. و اکثر بودجة آن از سوی وزارت امور خارجه تأمین میشود، و هر چند موجودیتش بر تشکیل جبهة منفور ناتو تقدم تاریخی دارد، در تضاد با محافل افراطی سرمایه سالاری قرار نداشته. و فیلمهائی در آن برگزیده شده و میشوند که پاسخگوی نیازهای تبلیغات فرهنگی جبهة ناتو باشند. در این راستا است که میتوان ریاست «ژیل ژاکوب» بر فستیوال کن را مورد بررسی قرار داد. «ژیل ژاکوب» از سال 1978، از هنگامی که طرح امنیتی برژینسکی در خاورمیانه و اروپا به اجرا گذارده شد، در رأس فستیوال کن قرار دارد! در واقع انتصاب «ژیل ژاکوب»، گام نخست «فرهنگی» در تحکیم سیاست حمایت پنتاگون و سازمان «سیا» از تروریسم اسلامی محسوب میشود.
برپا کردن فستیوال کن در ظاهر، مرحلهای تاریخی از رقابت میان فرانسه با آلمان و ایتالیا در زمینة «هنری» بود. در اواخر سالهای 1930، به بهانة مبارزه با کنترل فاشیستها و نازیها بر فستیوال برلن و ونیز، فستیوال کن آغاز به کار کرد! برپائی این فستیوال در شرایطی به وزیر آموزش عمومی و هنرهای زیبای فرانسه پیشنهاد میشود، که در سال 1938، فرانسه و متحدانش، از جمله انگلیس، ضمیمه کردن اتریش، سودت و چکسلواکی به آلمان نازی را نادیده میگیرند! و همانطور که میدانیم در سال 1939، با اشغال لهستان توسط ارتش هیتلر، فرانسه و انگلیس بر اساس معاهدة 1904، مراتب نارضایتی خود را اعلام کرده، به رایش سوم اعلام جنگ میدهند. ولی میبینیم که حتی پیش از اشغال لهستان هم، فرانسویها از دخالت نازیها و فاشیستها در امور هنری ناراحت بودهاند! بنابراین، هنگامی که گوبلز فستیوال ونیز را افتتاح میکند، وزیر آموزش عمومی با برپائی فستیوال کن موافقت میفرمایند! در سال 1939، «لوئی لومییر» ریاست جشنواره را عهدهدار میشود و یکی از کارگردانانی که در این فستیوال شرکت دارد «ژولین دو ویویه»، یک یهودستیز طرفدار برتری نژادی است! در نخستین روز سپتامبر 1939، پس از اشغال لهستان توسط هیتلر، مراسم فستیوال کن دیگر برگزار نمیشود. پس از پایان جنگ جهانی دوم، درماه سپتامبر 1946، نخستین فستیوال کن، با بودجة وزارت امور خارجه و شهرداری شهر کن برگزار میشود. و از سال 1978، «ژیل ژاکوب» به ریاست این فستیوال «برگزیده» شده، و به احتمال قریب به یقین، تا دم مرگ در این مقام ابقاء خواهد شد! چرا که جبهه ناتو هنوز بر مواضع خود پای میفشارد، و از سوی دیگر، فستیوال کن محل تجارت کلان و تفریحات است. به همین دلیل تودههای مردم امکان حضور در این جشنواره را ندارند. بجز کارگردانان، هنرپیشهها و بعضی خبرنگاران، شرکتکنندگان در این «جشنواره» را دلالها، واسطهها و نمایندگان «شرکتهای تأمین لذت» تشکیل میدهند. فستیوال کن همانطور که در رابطه با فیلمهای ایرانی مشاهده کردیم، فستیوالی است سیاسی و اقتصادی! و کمتر پیش میآید که هنرمندانی چون «امیرکوستوریکا» یا «جوزپه تورناتوره» را در آن مشاهده کنیم! به عنوان مثال، در سال 2004، به دلیل ابراز مخالفت ظاهری با سیاستهای بوش، و دم جنبانی برای دموکراتهای ایالات متحد، نخل طلائی به فیلم مستند و بسیار مهمل «مایکل مور» تعلق گرفت. چون ریاست هیئت ژوری با «کانتن ترانتینو» بود که مانند اسکورچزه به برخی محافل وابستگیهائی دارد. و امسال همانطور که میدانیم، فیلم «پرسپولیس» از مرجان ساتراپی در این جشنواره نمایش داده خواهد شد. حال بپردازیم به مرجان ساتراپی.
سایت «روزآنلاین» به نقل از «میدلایست آنلاین»، به طبل زدن برای ساتراپی پرداخته. و اتفاقاً میدلایست هم به این نکته اشاره دارد که داستان پرسپولیس از نگاه یک دختر 8 ساله بیان میشود! میبینیم که نویسندة این وبلاگ درمورد 8 سالگی ساتراپی حق داشته! ساتراپی مشتی «پرتوپلا» هم به میدلایست آنلاین تحویل داده از قبیل:
«این فیلم سیاسی نیست[...] پیامی برای فروش ندارد [...] و ... »
البته میدانیم که بهای اینگونه فیلمها از پیش پرداخت میشود! و ساتراپی در ادامه به میدلایست آنلاین میگوید که، این فیلم را برای معرفی ملت ایران به غرب ساخته تا غربیها ایرانیان را «تروریست» به شمار نیاورند! اینجاست که متوجه میشویم این داستانسرائی بیشتر هدفش تبرئة حاکمیت منفور ایران است، چرا که غربیها، حاکمیت ایران را تروریست میخوانند، و میان حاکمیت و ملت ایران، حداقل در بیانات رهبران غرب تفاوت زیادی میبینیم. در واقع دستاربندان «تروریست»، خود ساخته و پرداخته جبهة «احترام به ادیان» سازمان ناتو هستند، و علیرغم شاهکار «هنری» ساتراپی، ناتو دستپروردگانش را هیچگاه فراموش نخواهد کرد.
بله، باید قبول کنیم که مرجان ساتراپی از آن شخصیتهائی است که اگر در 14 سالگی به وین ارسال نشده بود، حکومت اسلامی را سرنگون میکرد! متأسفانه پدرو مادر مرجان بیباک، ملت ایران را از این نعمت بزرگ محروم کردند! مرجان که حتی پیش از 14 سالگی، در جریان آمار دقیق زندانیان سیاسی و اعدامها قرار داد، روزی از معلم تعلیمات دینیاش میپرسد:
« چگونه است که شما ادعا می کنید هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد، در حالی که در مقایسه با زندانیان زمان شاه که تعدادشان 3000 نفر بوده این تعداد به 300 هزار نفر میرسد؟!»
میبینیم که مرجان پیش از هجرت به اتریش، با چه شهامتی با معلم تعلیمات دینی مبارزه کرده! و چه اطلاعات وسیعی در مورد زندانیان زمان شاه، و زندانیان نیمة سالهای 80 داشته! و همچنین شاهدیم که همین مرجان، وقتی در 14 سالگی به اتریش پای میگذارد، همة این اطلاعات دقیق را فراموش میکند! و پس از چند سال، داستان «پرسپولیس» میآفریند! وقتی به پدران و مادران ایرانی میگوئیم فرزندانتان را به امید «خداوند بخشندة مهربان» در فرنگ رها نکنید، به زباله تبدیل میشوند، برای همین است!
مرجان پس از چند سال اقامت ناکام در فرنگ، به ایران بازمیگردد تا هم در دانشگاه هنر گورکنها تحصیل کند، هم یک ازدواج ناکام را پشت سر بگذارد، و هم در سن 30 سالگی از برکت ارتباط «لیلا زنگنه» با یکی از هم قبیلهایهای کوشنر، «برنار هانری لوی»، مائویست سابق، مدافع تجزیة یوگسلاوی و تهاجم نظامی به عراق، «نانی بهکف آرد و به غفلت نخورد»! در مورد ارتباطات خانوادة «اعظم زنگنه»، با دلال معروف اسلحه، «عدنان کشوقی»، سایت «ایران رزیست» یک مطلب مفصل نوشته که اگر فرصتی دست داد، خلاصهای از آنرا ترجمه خواهم کرد. حال بازگردیم به پرسپولیس و ساتراپی.
از سال 1384، سایت «هفتان»، یکی از مراکز «فقرفرهنگی» گورکنها، شیپور زدن برای ساتراپی را آغاز کرد. و یک مصاحبه هم از این هنرمند عرصة فقرفرهنگی انتشار داده بود، که در آن مرجان ساتراپی، دموکراسی را برای جهانیان به عنوان یک ارزش فرهنگی، «بازتعریف» کردهاند! در تاریخ 29 مهرماه همان سال، یک پیام برای نظریهپرداز دموکراسی در سایت «هفتان» ارسال شد، که متن آن در انتهای همین وبلاگ موجود است. بله! مرجان ساتراپی، از نوادری است که رسماً در رادیو دولتی فرانسه، کاریکاتوریست دانمارکی را محکوم کرد! و این مختصر را نوشتم تا بدانیم ساتراپی تا چه حد با «آزادی بیان» بیگانه، و تا چه حد از پیروان محافل «احترام به ادیان» است. در ضمن، همانطور که در وبلاگ دیروز اشاره شد، فهرست فیلمهای انتخابی برای جشنوارة کن چند هفته پیش از آغاز جشنواره مشخص است، و گورکنها جهت بازار گرمی برای ساتراپی، از دیروز مراتب شدید اعتراض خود را به «آستان ارباب» ابراز داشتهاند. چون در کتاب ساتراپی یادداشتهای پراکنده و تقریبا نامرئی هم وجود دارد که، جسته گریخته، به برخی آمار اشاره میکند! نکتة دیگری که باید به آن توجه کنیم، این است که «پرسپولیس» در واقع تبلیغ برای حاکمیت اسلامی است!
این تحفة بازار ابتذال، از دو بخش مجزا تشکیل شده: دوران پهلوی دوم، و حاکمیت اسلامی. در بخش اول از رنج و مصائب ملت ایران یک تصویر «ملاپسند» و «مناسب» ارائه میشود، ولی در کمال تعجب، در بخش دوم، که دوران حاکمیت دستاربندان را شامل است، از فقر، اعدام، سنگسار، قطع عضو، شلاق در ملاء عام، و دیگر مظاهر تمدن اسلامی اثری نمیبینیم! جهان ساتراپی پس از سقوط پهلوی دوم ناگهان به دنیای محدود زنان و دختران مرفهی محدود میشود که اسکی میکنند، پارتی میروند، و ... و حالشان هم ظاهراً بسیار خوب است! در این قسمت نه از فروشندگان کلیه خبری داریم، و نه از معلمانی که ناچارند پس از تدریس، به پرستاری از بیماران در خانهها بپردازند! و ظاهراً ایرانیان از چشم «هنرمند» در چنین جهانی زندگی میکنند! البته ایرانیان اگر خودشان نمیدانند، ساتراپی از فرانسه برایشان این زندگی بیدردسر را به ارمغان میآورد! و هنگامی که به ساتراپی یادآوری شد، که واقعیات در ایران با شاهکار هنری سرکار از زمین تا آسمان فاصله دارد، پاسخ میدهد این نگاه یک دختر بچه هشت ساله به ایران بوده! حال آنکه ساتراپی هنگام خلق شاهکارش حدود سی سال داشته! پس باید بپذیریم ساتراپی در 30 سالگی از نظر ذهنی، درک و شناختش در حد یک کودک هشت ساله است! در پرسپولیس ساخته و پرداختة ساتراپی و شرکا، آنچه وجود ندارد، عامل اصلی: فقر ناشی از چپاول استعمار است! «پرسپولیس» در واقع نگاه یک کودک 8 ساله به واقعیتهای تلخ امروز ایران است. کودکی که در 30 سالگی، باید آنچه را که «کارفرما» میپسندد ببیند: فضای بیخیالی کودکانه! چرا که در غیر اینصورت پاداشی در کار نخواهد بود!
۲۹ مهر ۱۳۸۴ - ۰۰:۴۶
• ناهید رکسان [@ www]
دموکراسی «یک ارزش فرهنگی»نیست! دموکراسی حاکمیت «زمینی» مردم بر مردم است. و برآیند توازن نیروهای اقتصادی است. در حاکمیت های دموکراتیک تقدس و تقدیس محلی از اعراب ندارد. به همین دلیل حاکمیت های دینی نمیتوانند دموکراتیک باشند و آنجا که دین، نه اعتقادات فردی، تقویت می شود، زمینه دموکراسی تضعیف میگردد. و در پایان، متاسفانه دموکراسی به خواست مردم ایجاد نمی شود. زمینههای اقتصادی مناسب و شناخت از دموکراسی غیر قابل اجتناب است. در غیر اینصورت، همه کشورها میتوانستند به صورت دموکراتیک اداره شوند. ولی مسلما در مملکتی مثل ایران که حقوقدانش هنوز نمیداند دموکراسی در تقابل با بنیاد مذهب شکل گرفته، در مملکتی که هنوز تفاوت بین دین وایمان، اسلام و مسلمان و غیر مذهبی و ضد مذهبی را نمیشناسند، در مملکتی که آشکارا از مدرنیسم و مدرنیزاسیون بر علیه مدرنیته حمایت می شود، نمی توان امیدی به دموکراسی داشت. بر همه این محاسن، اقتصاد تک محصولی را هم بیفزایید، فاشیسم ایده آل در راهست .
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت