چهارشنبه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۶


توهم و تجدد!
...
از هنگامی که بیانیة مریم رجوی شامل عبارت مردم‌فریبانة «جدائی دین از دولت» شد، تمامی همکاران و شرکای حاکمیت ایران نیز آمادگی خود را برای شرکت صمیمانه در این مسابقه مردم‌فریبی اعلام نموده‌اند. و البته، همه «نیت‌شان خیر» است! در همین راستا، اینان «جدائی دین از دولت» و «جدائی دین از حاکمیت» را به عنوان تضمینی برای استقرار یک حاکمیت دموکراتیک عنوان می‌کنند! حال آنکه «جدائی دین از حکومت» همان‌قدر می‌تواند ضامن دموکراسی باشد که جدائی حوزه علمیة قم از دولت! آخرین شرکت کننده در این مسابقه مردم‌فریبی، نیلوفر بیضائی است. ایشان پیشتر نیز به ستایش و مداحی تظاهرات زنان حکومتی در خردادماه پرداخته بودند، و یک وبلاگ به پاسخگوئی مدح و ثنای وی از تظاهرات کنیزکان اکبر رفسنجانی اختصاص دادیم! سایت فرانسه زبان «ایران رزیست»، نام نیلوفر بیضائی را جزو گروه 102 تن از همکاران حاکمیت ایران در غرب قرار داده. و البته جهت اثبات این امر اصولاً نیازی به فهرست سایت «ایران رزیست» نیست، نوشته‌های بیضائی خود مهر تأئیدی است بر تاکیدات این سایت.

در سایت «گویا نیوز» مورخ 14 خردادماه سال‌جاری، مطلبی از نیلوفر بیضائی انتشار یافته، تحت عنوان «تأملی در امروز طرحی برای فردا». اگر در وبلاگ امروز بخش‌هائی از این مقاله را مطرح می‌کنیم نه به دلیل اعتقاد به اهمیت مقاله و نویسندة آن، که جهت تحلیل شعار مردم‌فریبانة «جدائی دین از حکومت» خواهد بود. شعاری که به مراتب خطرناک‌تر از شعار «جدائی دین از دولت» است! در مقالة بیضائی، مطالب «سحرآمیزی» تحت عنوان «اصول سیاسی» مطرح شده است که گویا ایشان اخیراً آن‌ها را به تنهائی «خلق» کرده‌اند. چرا که بیضائی با استفاده از نیروهای «متعهد»، می‌خواهد «ایران دموکراتیک» بسازد! ویژگی چنین نیروهائی این است که به اشتباهات گذشته خود پی برده‌اند، و در برابر حال و آینده مسئولیت خود را می‌شناسند! و به زعم بیضائی اینان مهم‌ترین اهرم سازندة ایران دموکراتیک خواهند بود! ولی شاید بهتر است بدانیم که،‌ اینگونه تأکیدات بر هیچ استدلال منطقی تکیه ندارد، بجز بر اهداف سیاسی شخص نیلوفر بیضائی. وی از به هم بافتن چنین آسمان و ریسمانی، «منطق» ویژه‌ای از آن خود ساخته، که نمی‌تواند در امتداد منافع ملی ایران قرار گیرد. بیضائی با طرح «جدائی دین از حکومت»، در واقع عکس مسیر شیادانی را طی می‌کند که بر طبل «جدائی دین از دولت» می‌کوبند!

چرا که «دولت»، به عنوان جزئی از بدنة حاکمیت، مأمور اعمال سیاست همان حاکمیت است. و این سیاست می‌تواند بنا بر مقتضیات زمان و شرایط جهانی تغییر کند. همچنین می‌دانیم که بنیاد دین جزئی از جامعه است. و حاکمیت، بنا بر تعریف،‌ می‌باید بر «کل» جامعه نظارت اعمال کند. بنابراین وقتی بیضائی «دین» را خارج از حیطه «حاکمیت» قرار می‌دهد، در واقع دست حاکمیت را از هرگونه نظارت بر بنیاد دین کوتاه می‌کند! به این ترتیب، قوانین حاکمیت بر بنیاد دین نمی‌تواند اعمال شود! به زبان ساده‌تر، اگر روحانی جماعت مرتکب جرم شود، و چنین اصولی بر جامعه حاکم باشد، قوة قضائیه صلاحیت رسیدگی به جرم وی را نخواهد داشت! همانطور که طبق کنوانسیون وین، کشورهای عضو ناتو، در خاک خود حق محاکمه مستشاران نظامی و نظامیان آمریکا را ندارند، و این حق فقط برای آمریکا محفوظ است، نیلوفر بیضائی نیز، با طرح پیشنهادی خود در واقع، مصونیت قضائی برای روحانیت در ایران تجویز می‌کند! البته همانطور که گفته شد «نیت‌ایشان خیر»‌ است، و چنین ترهاتی را برای دستیابی به یک «ایران دموکراتیک» سر هم کرده‌اند. در این ایران دموکراتیک، آنچنان که ایشان پیشنهاد می‌کنند، بنیاد دین خارج از نظارت حاکمیت قرار می‌گیرد، و می‌تواند حافظ منافع آمریکا، ‌ انگلستان، یا کشور اسرائیل باشد، در هر حال، بر اساس نسخة نیلوفر بیضائی، این مسئله نمی‌تواند به حاکمیت دموکراتیک ایران هیچ ارتباطی داشته باشد! چرا که «دین» از حاکمیت «جدا» است! و به این ترتیب باز می‌گردیم به نقطة آغاز، به آنجا که سفارت انگلیس، یا همان کارخانة رجاله پروری، حمایت روحانیت را بر عهده داشت، و در برابر حاکمیت،‌ از خیانت آن‌ها به منافع ملی ایران دفاع می‌کرد. و از نظر تاریخی، تداوم چنین سیاستی، نهایت امر به حاکمیت روحانیت انجامید. و شاید بیضائی هم آرزوی تکرار همین روند نفرت‌انگیز را در سر می‌پروراند که «تاریخ» را نیز،‌ در ارتباط با خواسته‌هایش، از نو می‌نگارد!

نیلوفر بیضائی در مقالة خود به بازنویسی تاریخ مشروطه پرداخته، شعارهای جنبش مشروطه را هم در راستای خواسته‌های دارودستة «یوشکا فیشر» بازنویسی می‌کند! در جنبش مشروطه، «جدائی دین از حکومت» مطرح نبوده! مشروطه خواهان اگر چه در میان‌شان امثال تقی‌زاده هم دیده می‌شدند، همگان خواستار نظام پارلمانی و پایان دادن به دخالت روحانیت در سیاست کشور بودند. به عبارت دیگر، مشروطه خواهان هدف‌شان کاهش نیروی لجام گسیخته‌ای بود که تحت لوای دین، زمینه ساز بحران و آشوب اجتماعی، جهت تأمین منافع استعمار بود، و امروز نیز در همین راستا فعال است. و امروز بیضائی‌ها، به بهانة سخن گفتن از «ایران دموکراتیک»، و با هدف اهدای آزادی بی‌قید و شرط به روحانیت، ‌جهت خیانت و جنایت هر چه بیشتر، قلم‌فرسائی کرده و خواستار «جدائی دین از حکومت» شده‌اند! مهم نیست که نیلوفر بیضائی خود چنین مقالة مزورانه‌ای را به رشته تحریر در آورده، یا اینکه دیگران برایش قلم زده باشند، مهم این است که وی با چنین مطالبی زمینه ساز تبلیغاتی ایران ستیز می‌شود، که هر چند به استحمار و تخریب ملت ایران بیانجامد، گویا شامل حال بیضائی‌ها نخواهد شد. چرا که امثال ایشان، جدا از هر حاکمیت دموکراتیک ایرانی قرار دارند، و به همین دلیل در پوشش حمایت از دموکراسی و آزادی، ‌ تلاش خود را بر حمایت از حاکمیت استعماری در ایران متمرکز کرده‌اند. و با همین هدف شوم به بررسی تاریخ ایران نیز می‌پردازند. بیضائی جهت ارائة تعریفی از نیروهای سیاسی «تحول‌خواه»، و نه ترقی‌خواه ـ تحول ترقی نیست پس‌روی هم می‌تواند نوعی تحول به شمار آید ـ با یک چرخش قلم، خواننده را از زمان حال به دوران صفویه می‌برد، تا تعریف عجیب و غریبی از سلطنت و روحانیت ارائه دهد!

نیلوفر بیضائی با نادیده انگاشتن یک اصل اساسی، یعنی مکمل بودن دو بنیاد دین و سلطنت، آن‌ها را به عنوان دو حزب سیاسی معرفی می‌کند، که گاه رقیب و گاه هم‌پیمان بوده‌اند! می‌دانیم که به «برکت» سلسلة صفویه،‌ روحانیت و سلطنت در هم ادغام شد. و در آغاز حاکمیت صفویه، شیخ و شاه در وجود سلطان صفوی متبلور بود. و اگر به مرور زمان، شیوخ دیگری هم ابراز وجود کردند، به دلیل سستی و فترت در دستگاه سلطنت صفوی بود و بس! فتوری که نهایتاً به سلطنت یک سنی مذهب، یعنی نادر افشار منجر می‌شود. بنابراین، تاریخ ایران از زمان صفویه تاکنون، ‌به هیچ عنوان حاکمیت شیعی‌مسلکان نبوده، و از سوی دیگر، حاکمیت صفویه هیچ ارتباطی با حاکمیت فعلی ایران نمی‌تواند داشته باشد. تا آنجا که منابع معتبر تاریخی می‌گویند، شاه اسماعیل صفوی‌ را ارتش ناتو بر تخت سلطنت ننشانده بود! ولی گویا منابع تاریخی بیضائی از اعتبار بیشتری برخوردار است، و چنین اعتباری را در تکرار چکشی واژة «انقلاب»، بجای براندازی استعماری، می‌توان مشاهده کرد. امروز همه می‌دانند،‌ تنها گروهی که سخن از«انقلاب» می‌گوید، و بر «انقلاب» بودن کودتای ناتو در 22 بهمن اصرار فراوان می‌ورزد، در داخل و خارج، همان گروه‌هائی‌اند که از منافع چنین براندازی استعماری بهره‌مند شده‌اند. در میان مخالف‌نماها امثال داریوش همایون، فرخ‌نگهدار، و دیگر سیاست‌پیشه‌گان دست‌ساز استعمار، بر «انقلاب» در ایران تکیه می‌کنند.

نیلوفر بیضائی پس از مرور «دقیق» و شتابزدة تاریخ دوران صفویه، پرشی هم به جنبش مشروطه کرده و دموکراسی و آزادی را به همراه شعار معروف و مردم‌فریبانة «جدائی دین از حکومت» از مطالبات نخبگان خوانده، چنین می‌گوید:

«در مقابل دو نیروی سلطنت و دستگاه روحانیت که از دوران صفویه به بعد[...] مروج استبداد و حاکمیت مطلقه بوده‌اند[...] در دوران مشروطه[...] روشنفکران و نخبگان ایرانی[...] تحصیل‌کرده در غرب[...] پا به عرصه وجود نهادند. مطالبات مشروطه یعنی دمکراسی، آزادی و جدائی دین از حکومت [...] به اصلی‌ترین خواسته‌های این بخش از جامعه ایران بدل شده‌اند.
»

و به محض رسیدن به این برهة تاریخی، نیلوفر بیضایی به صورتی کاملاً تصادفی، سعی بر پنهان داشتن نقش استعمار در سازماندهی کودتای میرپنج و شکست جنبش مشروطه دارد! به همین دلیل دون کیشوت‌وار به جنگ دشمنان خیالی می‌شتابد: نیروهای چپ! که با توجه به وابستگی رهبری‌شان به استعمار و با توجه به فقر فرهنگی‌شان که امروز آشکار شده، می‌بایست هشت دهه پیش برای دموکراسی و آزادی مبارزه می‌کردند! نیلوفر بیضائی گویا به «معجزه» اعتقاد دارد و به کسی هم نمی‌گوید:

«با توجه به ناکام ماندن جنبش مشروطه در تحقق آزادی به عنوان پیش شرط برقراری دموکراسی [...]انتظار تاریخی از نیروی چپ این می‌بود [این بود] که حامل فکر دمکراسی خواهی و آزادی باشد[...]»

نمی‌دانستیم آزادی «پیش شرط» دموکراسی‌است! تا امروز چه غافل و گمراه بودیم! می‌پنداشتیم دموکراسی ناشی از توازن قوای مولد ثروت در جامعه است! ولی گویا «خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم!» نیلوفر بیضائی مانند پاسداراکبر، بیشتر تاکید بر «دموکراسی‌خواهی» دارد، تا بررسی واقعیت‌هائی که می‌توانند به ایجاد دموکراسی در یک جامعه بیانجام‌اند! و شاید به دلیل همین نادیده انگاشتن واقعیت‌هاست که بیضائی حاکمیت پهلوی را آنگونه که باید ببیند، می‌بیند: استبدادی! ولی کیست که ماهیت استعماری حاکمیت «تجددخواهی» پهلوی اول را نمی‌بیند؟! مسلماً همان که ماهیت استعماری حاکمیت «تحجرخواهی» گورکن‌ها را «انقلابی» می‌داند! خلاصه بگوئیم، اینان همان گروه شبه اصلاح طلبان حکومتی‌اند! همان‌ها که امروز از جسد مصدق به عنوان «قهرمان» تغذیه می‌کنند، و تداوم تاریخ را نیز اصولاً به رسمیت نمی‌شناسند. اینان همان‌ها هستند که در حاکمیت استعماری پهلوی، میراث سیاسی «تجدد» می‌بینند. به اینان باید یادآور شد که تاریخ، گسست، پرش و جست و خیز ندارد. تاریخ فقط هنگامی می‌تواند «تاریخی‌ات» داشته باشد که در راستای تداوم خود بررسی شود، و تاریخ ایران از این تداوم نمی‌تواند مستثنی باشد. چه در اینصورت «تاریخ» نیست، روایت و قصه است، همچون روایت نیلوفر بیضائی که پرده‌ای است بر نقش استعمار در براندازی‌های پی‌درپی که بر ملت ایران تحمیل شده:

«اسلامگرایان [...] همراه با نیروی چپ، و به عنوان دو نیروی مخالف با میراث سیاسی تجدد در برابر حکومت استبدادی پهلوی قرار گرفتند. نیروی دیگری که با حضور دکتر محمد مصدق [...] اعتباری دوباره یافته بود[...] در کنار نیروهای دیگر[...] با پشت کردن به دکتر بختیار در صف مدافعین خمینی قرار گرفت[...]بدین ترتیب اسلام سیاسی[...]توانسته به قدرت سیاسی دست پیداکند[...]».


در کمال تأسف باید یادآور شویم که پیوستن گروه‌های چپ‌نما و «چپ‌الله» به دارودستة خمینی، تنها براندازی دولت بختیار را شتاب بخشید. دولت بختیار هیچ کنترلی بر نیروهای «نظامی ـ‌ امنیتی» ایران نداشت. این نیروها از دورة میرپنج حافظ منافع استعمار بودند، و با کودتای 28 مرداد به سازمان امنیتی دیگری به نام ساواک مجهز شدند، که مستقیماً از سازمان سیا دستور می‌گرفت. و نقش اساسی در براندازی سال 1357 را، پس از «نشست گوادالوپ» و حضور ژنرال هویزر درایران، ساواک عهده‌دار شد. اعتصاب کارگران نفت، اعتصاب در شبکه توزیع برق، و در «رادیو ـ تلویزیون»، مستقیماً تحت نظارت ساواک سازماندهی شد. و اگر قریب به سه دهه است فاشیسم استعماری بر ملت ایران حاکم شده، با حمایت همه جانبة غرب به ویژه حمایت ایالات متحد بوده، که امروز نیز جهت تقویت حاکمیت طالبان دست پرورده‌اش در ایران، حاکمیت اسلامی را در افغانستان و عراق از طریق اشغال نظامی حاکم کرده. بررسی اوضاع سیاسی ایران، بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی همسایگانش امکانپذیر نیست. امروز افغانستان و عراق همانقدر اوپوزیسیون دارند که ایران و پاکستان!

تأکید نیلوفر بیضائی بر موجودیت اوپوزیسیون ایران در داخل و خارج نیز مضحک می‌نماید. چرا که ماهیت چنین اوپوزیسیونی بر ملت ایران آشکار شده، و به همین‌دلیل، علیرغم سرکوب شدید مردم، توسط نیروهای «انتظامی»‌، شبه مخالفان داخلی مقبولیتی در میان مردم ایران ندارند. و بر خلاف ادعای نیلوفر بیضائی، این بی‌اعتمادی ‌ریشه در پیوستن نیروهای چپ‌ و نیروهای به اصطلاح پیشرو به دارودستة خمینی ندارد. اگر مردم ایران اوپوزیسیون را در داخل و خارج مرزها جدی نمی‌گیرند تنها به دلیل ارتباط آشکار حاکمیت ایران با اوپوزیسیون است، و مردم می‌دانند که حاکمیت ایران و شبه مخالفانش هر دو جیره‌خوار محافل استعماراند. کافی است نگاهی به رسانه‌های مخالف‌نمایان بیافکنیم، تا امتداد تبلیغات حاکمیت را به عین شاهد باشیم. «جدائی دین از دولت» و اکنون «جدائی دین از حکومت»، در همین راستا می‌تواند بررسی شود. نیلوفر بیضائی می‌نویسد همان ایرادی که بر ملت ایران وارد است بر اوپوزیسیون نیز وارد است:

«این اوپوزیسیون نیز از درون همین مردم برآمده و اگر ایرادی بر آن وارد است، همان ایرادی است که بر کل جامعه ایران و بر همین مردمی که از آن‌ها نیروئی مقدس و بی‌اشتباه ساخته وارد است.»

نخست باید بپرسیم مگر هر چه از درون همین مردم برآمده باید پذیرفته شود؟ ماشالله قصاب‌ها و الله‌کرم‌ها نیز مانند رفسنجانی و خامنه‌ای از درون همین مردم برآمده‌اند. ولی جنایتکار و غارتگراند. از سوی دیگر، مردم ایران چنین اوپوزیسیونی را انتخاب نکرده‌اند، گروه‌های «اوپوزیسیون» یک پا در سفارت گورکن‌ها دارند، و همه روزه لطف ایالات متحد نیز شامل حالشان می‌شود، مردم ایران نه جیره خوار ایالات متحداند، نه همکاران بالفعل پادوهای‌شان در ایران. و بازهم تکرار کنیم، طرح «جدائی دین از حکومت» نیز خود قسمتی از همین نوع «فعالیت‌های اوپوزیسیون» به شمار می‌رود. اوپوزیسیونی که تنها نامی از اوپوزیسیون دارد. و فعالیت‌های «سیاسی ـ فرهنگی‌اش» به مخدوش کردن مرز میان مفاهیم متضاد محدود شده. اوپوزیسیونی که آئینه تمام نمای حاکمیت مفلوک ایران است: مجموعه‌ای از فقرفرهنگی و شعارهای پوچ!




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت