رسانه و افسانه!
...
به موازات ارائة «تصویر دلپذیر» از حاکمیت گورکنها، فعالیتهائی نیز جهت ارائه «تصویر دلپذیر» از سلطنت در جریان است. و نیازی به توضیح نیست که هر دو این تصاویر، دو روی سکة «تحجر ـ تجدد» سیاست استعماراند که توسط تبلیغات رسانهای به ملت ایران تحمیل میشود. طبق معمول پیشاهنگ چنین تبلیغاتی سایت فارسی زبان رعایای الیزابت دوم است، که ایستگاه رادیوئی آن، 28 سال پیش در تبدیل روح الله خمینی به «رهبرکبیر انقلاب» پیشتاز بود. البته رعایای الیزابت دوم ناشی نیستند و مانند برخی رسانهها بیگدار به آب نمیزنند؛ مستقیماً به سراغ رضاپهلوی نمیروند تا با او مصاحبه ترتیب دهند. نه! تبلیغاتچیهای علیاحضرت ملکه، شگرد مادربزرگها را در پیش گرفتهاند. باید اذعان داشت که در مقایسه با جرج بوش، الیزابت دوم مادر بزرگ هم هست. این واقعیتی است که شخص جرج بوش هنگام مسافرت الیزابت دوم به ایالات متحد، در حضور شخص علیاحضرت ملکه به آن اشاره کرده، گفت: «مثل مادر بزرگها به من نگاه میکند!» حال بازگردیم به شگرد مادربزرگها.
مادربزرگ جماعت و یا کسی که شیوة مادربزرگ را میشناسد، معمولاً برای سرگرم کردن کودکان به «قصه» متوسل میشود. به این ترتیب که بیمقدمه حکایتی آغاز میکند، بدون آنکه به کودک بگوید، «بیا برایت قصه بگویم!» مادربزرگ داستانی را شروع میکند که میداند برای کودک جالب است. و کودک ابتدا هوش و حواسش متوجه مادر بزرگ شده، نگاهش به او دوخته میشود، و در مرحلة بعد به سوی مادربزرگ حرکت کرده، در کنار او میایستد و به دهانش خیره میشود، تا دنباله داستان را بشنود. در این هنگام میتوان به کودک گفت، چگونه بنشیند، کجا بنشیند و ... و کودک مجذوب بیچون و چرا «اطاعت» خواهد کرد. یکی از شیوههای تبلیغات رسانهای از همین الگو پیروی میکند. و سایت رعایای الیزابت دوم هم، با توسل به همین شیوه، داستان خود را برای ملت ایران با افسانة برادران خیامی آغاز کرده. نام خیامی، با رونق اقتصادی سلطنت پهلوی دوم، و رفاه کارگران کارخانة ایران ناسیونال پیوند دارد. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که «ایرانناسیونال»، برای کارگرانش اقدام به ساختن یک مجموعة مسکونی در نزدیکی محل کارخانه نمود. کاری که نه در ایران، و نه در غرب هرگز سابقه نداشت. حال بازگردیم به ادامه تبلیغات رسانهای.
سایت رعایای الیزابت دوم افسانة پیشرفت خیامیها را اینچنین نقل میکند، که از یک تعمیرگاه کوچک در مشهد آغاز شد، و سپس به کارخانة ایران ناسیونال، فروشگاههای زنجیرهای کوروش و بانک صنایع و معادن انجامید! البته از این «معجزات» در ایران فراوان رخ میدهد. کسانی یکشبه از هیچ به همه چیز میرسند. و عجیب است که همة اینان در ارتباط با آنگلوساکسونها، آلمانها، و سوئیسیها قرار دارند! به عنوان نمونه کسانی که از آلمان به ایران آمدند و بانک بازرگانی را «تأسیس» کردند. کسانی که از بیگاری در تبریز به صاحبان یکی از معروفترین کارخانههای نوشابه و آبجوسازی ایران تبدیل شدند، مهاجران حاشیه نشین شهر مشهد که به «اشراف» ایران تبدیل شدند، و چرا راه دور برویم، همین روحالله خمینی که معلوم نیست پدرو مادرش که بودند و چه میکردند، مگر خودش به رهبر «انقلاب» ایران تبدیل نشد؟
میدانیم که در ایران، پدیدهای به نام امدادهای غیبی به رسمیت شناخته میشود. ولی هنگامی که صاحب یک سوپر مارکت فکسنی در خیابان تخت جمشید در زمرة دوستان سفیر انگلیس قرار دارد و در همه مهمانیهای سفارت حضور به هم میرساند، باید بدانیم که صاحبان فروشگاه زنجیرهای کوروش و بانک صنایع و معادن تا چه حد به ساکنان سفارت غصبی انگلیس نزدیکاند و ارادت دارند. بله، ما ملت با امدادهای غیبی بیگانه نیستیم! امدادهای غیبی سرنوشت ما را رقم زدهاند. یکی از ثمرات این امدادهای غیبی، ملی شدن صنعت نفت بود. آقای متینی، به نقل از کتاب «افسانة مصدق» مینویسد:
«او [مصدق] در 22 اردیبهشت در باره ملی کردن صنعت نفت اظهار داشت: شخصی نورانی در خواب مرا مأمور این کار کرد. [...] یکی از شبها خواب دیدم که شخص نورانی به من گفت [...]مصدق برو و زنجیرهائی که به پای ملت ایران بستهاند باز کن. این خواب سبب شد که مثل همیشه من به حفظ جان خود کوچکترین اهمیتی ندهم. [...] حرف آن شخص نورانی غیر از الهام چیز دیگری نبوده»
این سخنانی است که مصدق در مجلس شورای ملی ایران ایراد کرده، و آقای آشتیانیزاده در پاسخ وی چنین گفته:
«بنده هم خواب دیدم یک مرد نورانی[...] مرا صدا کرد. از سیما و حرکاتش معلوم بود این مرد همان کسی است که به خواب جناب آقای مصدق آمده است و ایشان را مامور پاره کردن زنجیر های اسارت و بدبختی از دست و پای ملت ایران نموده است[...] مرا به اسم نامید و گفت پیغام مرا به جناب آقای دکتر مصدق برسان[...] من میترسم بازکردن زنجیر اسارت از دست و پای ملت ایران فقط وسیله عوض کردن حلقه ها[...] باشد و زنجیر کهنه را با نو و محکم عوض بکنند[...]»
«افسانه مصدق» ، صفحه 368
ولی همانطور که میدانیم امدادهای غیبی محمد مصدق، از سخنان منطقی آشتیانی زاده نیرومندتر بود. همچنان که باورهای مردم همواره بر استدلال منطقی چیره خواهد شد. و اینچنین بود که نفت ملی شد، و فاجعة امروز را ملت ایران مدیون همان «شخص نورانی» است که به مصدق مأموریت باز کردن زنجیر از پای ملت ایران داد! در تراژدیهای یونان، ذهنیت قهرمانان و تمایلات درونی آنان عامل اصلی ایجاد فاجعهها است. پادشاهی که در آتش انتقام میسوزد، و قصد جنگ دارد هنگامی که به نزد کاهن معبد میرود و از او میخواهدکه آینده را برایش بگوید، سخنان کاهن را در ارتباط با خواستههای خود تعبیر و تفسیر میکند. و با آغاز جنگ فاجعه میآفریند. بله، طبیعت انسانها را نمیتوان تغییر داد. خرد، همواره مغلوب شورو هیجان عشق، خشم، نفرت و حسادت انسان میشود. و استعمار، سیاست حاکمیت دست نشاندة خود را به نحوی هدایت میکند، که بر نفرت بیافزاید، تا آنجا که گسترة نفرت بر خرد و منطق یک ملت چیره شده، او را با پای خود به مسلخ رهنمون شود. روزهای سیاه سال 57 را هنوز فراموش نکردهایم. اگر چه رهبران «کارگرپرست» و «چپنما» همگی در تظاهرات «ضدامپریالیستی» فعالانه شرکت داشتند، تنها کارگران «ایران ناسیونال» بودند که به اعتصاب کنندگان نپیوستند! بی دلیل نیست که «داستان مادربزرگ» با کارگران کارخانة خیامیها آغاز شده، تا به طور غیرمستقیم «شاه خوب» را در ذهن مردم ایران تداعی کند.
پس از شرکت رضاپهلوی در نشست رسوای پراگ، پیش از برافراشتن تمثال «شاه خوب» رسانهها، تصویر «شیخ خوب» را به نمایش گذاشتند. و «شیخ خوب» همان محمد خاتمی است، مردی برای تمام فصول استعمار. خاتمی اینک باید نقش دستاربند متمدن را عهدهدار شود. و هر چند درک و فهم و سواد امام جمعة دربار پهلوی را هم ندارد، باید به تقلید از وی بپردازد، تا از تماس دست مبارکش با دست زنان در غرب برایمان داستانها بگویند، و فیلم ها بسازند! گویا ایشان کرة ماه را «فتح» کردهاند که با یک زن دست دادهاند! گویا در ایران بجز «آیتاللههای» لات و آدمکش حکومت اسلامی، هرگز آیتالله وجود نداشته؟! باید اذعان کرد که، در میان دستاربندان هم میتوان «آدم» پیدا کرد، ولی این «آدمها» پادوی سفارتخانه نیستند. امروز استعمار در میان پادوهایش تنها میتواند به محمد خاتمی تکیه کند، چرا که هم جیره خوار دربار پهلوی بوده، هم در خیمه و خرگاه روحالله خدمت کرده، و هم مانند شیرین عبادی هر دو روی سکه «تجدد ـ تحجر» را بخوبی میشناسد، و به سهولت شیرین عبادی میتواند «رنگ» عوض کند. امروز محمد خاتمی پا جای پای شیرین عبادی گذاشته! همانطور که عبادی با برداشتن آن تکه پارچة کذا، ثابت کرد اسلام با دموکراسی هیچ تضادی ندارد، محمد خاتمی هم با دست دادن با زنان غربی ثابت کرد شیخ و دموکراسی هیچ تضادی با هم ندارند! البته فقط در تصاویر رسانهها! یادمان نرود که، این همان محمد خاتمی است که در دوران سرکوب سرپرست کیهان بود و مسئول تبلیغات جنگ!
فعلاً افسانة مادربزرگ به اینجا رسیده که «نوشابة امیری» در سایت رفسنجانی، به مقایسه دخالت نیروی انتظامی شاه در دانشگاه، در یکی از روزهای 16 آذر، با دخالت نیروی انتظامی گورکنها در دانشگاه پرداخته، و تلویحاً میگوید، «شاه بهتر بود!» گویا شخص شاه دستور سرکوب صادر میکرد! مگر این تشکیلات امنیتی استعمار از حاکمیت ایران دستور میگیرند؟! نه، ولی اهمیتی ندارد، در این آشفته بازار، هر که هر چه دل تنگش میخواهد میگوید! در همین راستا، سایت رعایای الیزابت دوم، دوباره جعبة جادوی «شکوه میرزادگی» را با پاسارگاد و آرامگاه کوروش گشوده! اگر به یاد داشته باشیم، نخستین بار روزینامة گاردین، ارگان تفنگ فروشهای یهودستیز و طرفدار اسرائیل، این جعبه را در اختیار پادوهای گورکنها در داخل و خارج قرار داد.
در مورد احداث سد سیوند پیشتر توضیح داده شد که احداث جاده، راه آهن، سد و هر آنچه «زیربنائی» محسوب میشود، در اختیار حاکمیت ایران نبوده و نیست. و جنجال آبگیری سد سیوند، تنها ابزاری است برای تحریک افکار عمومی در ایران، که شیوخ را دشمن «شاه» و در نتیجه، دشمن پاسارگاد میپندارند، حال آنکه در سایة همین تبلیغات است که دستاربندان میروند تا بازهم در پناه «شاه»، حلقههای فرسودة زنجیرهای استعمار را تعمیر کنند. کسی چه میداند شاید «آن شخص نورانی» بازهم در رویای کسانی، مانند عباس میلانی ظاهر شده، و فرمان بر گشودن زنجیر فرسوده از دست و پای ملت ایران داده باشد. چرا که آقای میلانی، در سایت رفسنجانی سخن از«جبر دموکراسی» بر زبان راندهاند! و «جبر دموکراسی» ایشان را، فقط میتوان در ارتباط با «هندسه استعماری» غرب بررسی کرد. مثل اینکه، همانطور که آقای آشتیانی زاده گفته بود، «همان شخص نورانی»، بازهم جهت تعویض زنجیرهای فرسوده با زنجیرهای نو و محکمتر، دستورات لازم را صادر کرده!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت