...
پیشتر اشاره شد که لباس شخصیهای ساواک و شهربانی همان اوباشیاند که جهت ایجاد بحران به خیابانها ریخته، شعار میدهند، به مردم حملهور میشوند، و به تخریب اماکن عمومی میپردازند. بله، اوباش را دست کم نگیریم. یکی از همین اوباش، به نام شعبان جعفری، در استخدام رسمی شهربانی محمد مصدق، «قهرمان ملی» بعضیها بود! و هرچند امثال ابطحی و دیگر نخبگان و فرهیختگان فقرفرهنگی شعبانخان را عامل کودتای 28 مرداد میدانند، و همزمان روح الله خمینی را «فیلسوف و عارف» معرفی میکنند، واقعیتهای تاریخی با تبلیغات استعمار فاصلة فراوان دارد. طبق اسناد تاریخی، شعبان جعفری از تاریخ 15 آبانماه سال 1330، افتخار خدمت در شهربانی محمد مصدق را داشت، و روز 28 مرداد سال 1332، تا ظهر در زندان بود، و پس از سقوط مصدق، از زندان آزاد شده:
«اسناد تاریخی نشان میدهند که شعبان جعفری[...] در سرکوب و قلع و قمع مخالفان مصدق نقش اساسی داشته[...] در واقعة 14 آذر 1330[...] حملة شعبان جعفری و ایادی او به ادارات روزنامههای [...] مخالف مصدق از جمله: فرمان، داد، آتش، سیاسی و طلوع و [در پی] بازتاب گسترده این واقعه در مجلس، جمال امامی، در جلسة 19 آذر متن [...] ابلاغ استخدام شعبان جعفری را [...] به دستور[...] تیمسار مزینی، ریاست شهربانی کل کشور، منصوب و منتخب مصدق را [...] قرائت کرد.»
منبع: «آسیب شناسی یک شکست»، علی میرفطروس.
جمال امامی پس از قرائت حکم استخدام شعبان جعفری در شهربانی کل کشور، خطاب به مصدق میگوید:
«روزنامههای داد، طلوع [...] که تودهای نیستند غارت شدهاند، پس بگوئید هر کس با دولت ما مخالف است[...] با او مبارزه میکنیم و او را غارت میکنیم [...] مصدق ضمن تایید اقدام نیروهای انتظامی در سرکوب تظاهرات[...] هیچ پاسخی[...] در بارة استخدام شعبان جعفری در شهربانی تهران نداد. پس از این حادثه، مدیران 21 روزنامة غیر تودهای[...] به دلیل عدم امنیت شغلی در مجلس[...] متحصن شدند[...]»
همان منبع
بله، و امروز در حاکمیت گورکنها حتی چنین امکانی نیز وجود ندارد! چرا که شمار تشکیلات «امنیتی ـ اطلاعاتی» از آنزمان تا امروز بسیار افزایش یافته. آنزمان شهربانی کل کشور بود، و اوباش در لباس روحانی، سیاستمدار، بازاری و ... ولی شهربانی ایران، از دورة میرپنج تحت نظارت سازمانهای اطلاعاتی استعماری قرار داشت، و پیشتر در همین وبلاگ اشاره شد که، بسیاری از رؤسای شهربانی که در جریان همکاری مصدق با عوامل کودتا بودند، در تئاتر «قهرمان ملی» حاضر به نقشآفرینی نشده، شهربانی را ترک کردند، تا شریک خیانت «قهرمان ملی» و همکاراناش نباشند. ولی چنین وقایعی از ملت ایران پنهان داشته شد، چرا که علم تاریخ و بررسی حوادث تاریخی در ایران ممنوع بود، و همچنان نیز ممنوع باقی مانده. ملت ایران، محبوس در فضائی تهی از هرگونه بحث و بررسی علمی وقایع، همه روزه توسط شایعات کارساز استعمار از طریق عوامل ساواک، و رسانههای غرب، به ویژه بنگاه خبرپراکنی رعایای الیزابت دوم، «بمباران رسانهای» میشود. ملت ایران، در عمل، هیچ ابزاری برای دفاع از خود ندارد. در نتیجه، عاقبت یکی از همین بمبهای رسانهای را به عنوان «واقعیت» خواهد پذیرفت. یا بهتر بگوئیم یکی از این بمبها، دقیقاً به هدف اصابت خواهد کرد. در این راستا میتوان به شایعات مربوط به «جنبشهای آزادیخواهانه دانشجوئی» نیز اشاراتی داشت.
میدانیم که دانشجویان در ایران، همچون دیگر کشورهای جهان سوم، تبدیل به ابزار ایدهآل جهت ایجاد بحران در سطح جامعه شدهاند. از اینرو رسانهها پیوسته در حال فوت کردن در آستین ایناناند، و پیوسته از دانشجو جماعت تحت عنوان روشنفکر، آگاه و آزادیخواه یاد میکنند. حال آنکه تنها عاملی که در قشر دانشجو کارساز مشکل استعمار است، همان شور و هیجان و عقلستیزی ویژة جوانی او است! بله، دانشجو جماعت نه روشنفکر است، نه آزادیخواه، و نه آگاه! به ویژه در کشوری چون ایران، که دانشگاه در ساختاری که هم اکنون میشناسیم، تبدیل به بنیادی پیشتاز جهت حرکتهای براندازانه در جامعه شده. این بنیاد، در چارچوب منافع استعمار، میباید پا به پای اوباش ساواک، مورد بهره برداری قرار گیرد، تا بحران را، گام به گام، به تمامی سطوح جامعه گسترش دهد. همانطور که پیشتر هم اشاره شد، تمرکز تبلیغات استعماری در ایران بر جوانان، ریشه در همین اصل دارد، چرا که ملتها، به صورتی ناخودآگاه، همواره در مسیر «بازتولید» اسطورههای خود حرکت میکنند. و در بطن این حرکتهای «غریزی»، ملتها همواره در تخالف کامل با خرد و واقعیتهای زمان و مکان قرار خواهند داشت. به زبان سادهتر، در ایران با سرکوب همه جانبة جوانان، میتوان اسطوره شورش کاوة آهنگر بر علیة ظلم ضحاک را «بازتولید» کرد. و البته تا پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی چنین شیوهای کارآئی بسیار مطلوب داشت. ولی اشکال از زمانی آغاز شد که کسانی به عنوان دانشجو پای به دانشگاه گذاردند که خود در زمرة ضحاکیان بودند. به عبارت دیگر از آنهنگام که پس از تصفیة خونین دانشگاهها، امثال موسوی خوئینی، علی افشاری و غیره در جایگاه دانشجو قرار گرفتند. و تشکیلات گوناگون ضحاکی: انجمن اسلامی، دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه، بسیج دانشجوئی و ... تشکیل شد.
ایجاد چنین تشکیلاتی، خود به خود کارآئی اسطورة قیام کاوة آهنگر بر علیه ضحاک را ابتر میکند. چرا که اینک فرزندان کاوه خود شریک جنایات ضحاکاند. بله، اشکال عمده در طرحهای استعماری این است که «ناخودآگاه» تغییرات را نادیده میگیرند، و بر اعمال سیاستهای گذشته، که منافع مشخصی را تامین میکند، پای میفشارند. هنگامی که خاتمی شیاد و دارودستهاش با هدف کودتا، بحران 18 تیر را سازمان دادند، این نکتة پیش پا افتاده را در نظر نگرفتند: ملت ایران، علیرغم شیون و زاری «دلفین مینوئی» برای دانشجویان، علیرغم تظاهرات بعضی ایرانیان در مقابل سفارت گورکنها در پاریس، و پیوستن عالیجناب «گایو» ـ که سابقة درخشانشان در حمایت ازکشیشهای کودکباره در رسانهها نیز منعکس شده ـ به صفوف «آزادیخواهان»، با دانشجویان حکومتی همدردی نخواهد کرد. ولی گویا جنبش دانشجوهای حکومتی هنوز متوجه این امر نشده، و باز هم در آستانة 18 تیر، پرچم «آزادیخواهی» بر افراشته، و در بیانیهای قالبی، مقداری بدوبیراه نثار «ضحاکیان» کرده، خواستار آزادی «اهورائیان» در بند شده! در این بیانیة نکوهش استبداد مذهبی هم از قلم نیفتاده ، البته آن استبداد مذهبیای که صرفاً از دورة مهرورزی حاکم شده، چرا که گویا استبدادهای مذهبی پیشین زیاد هم بد نبوده. نه تنها رنگ و بوی استبداد نداشته، که تبلور آزادی «اهورائیان» بوده! به ویژه تصفیههای خونین «انقلاب فرهنگی» ملایان! بله، دانشجویان حکومتی که خود را «عنصر پیشرو» نیز به شمار میآورند، قرار است مشت محکمی بر دهان استبداد بکوبند! و «فلک را سقف بشکافند و طرحی نو در اندازند.» منظورشان باید «براندازی» باشد. اینهم نتیجة «آموزش» در مکتب فیلسوف نوسوادی به نام سروش است، که به پاسداراکبر یاد داد که بگوید، حافظ «جامعه شناس» بوده! شاید حافظ کودتاچی هم بوده، و ما نمیدانستیم! در هر حال امروز نوبت تبدیل اشعار حافظ به ایدئولوژی حکومتی رسیده! البته پیشتر، جناب سیدحسین نصر، هنگام صرف چای در دفتر شهبانو فرح، چنین مکتبی را پایهگذاری کرده بودند، ولی آمریکای جهانخوار اجازه نداد ما از این «دریای علم» بهرهمند شویم، چرا که قرار بود در همان «دریای علوم» که خمینی در آن «غرقه» بود، شیرجه زده، سرمان به سنگ بخورد، چون دریای کذا یک «آب نما» بیش نبود! امروز که افتخار مشاهدة بیانیة جنبش کذا را یافتیم، بد نیست به سابقة درخشان آزادیخواهی دانشجویان ایران در دوران مصدق نیز نظری بیفکنیم. اینان در همان روزها هم، به فتوای کاشانی مزدور تظاهرات میکردند، همانطورکه اوباش به فتوای ملایان مرتکب قتل میشدند. آقای متینی، در «کارنامة سیاسی محمد مصدق» به نقل از «روزشمار عاقلی» مینویسد:
« در 23 خرداد، نخست دانشجویان دانشکدههای حقوق و فنی در میدان بهارستان دست به تظاهراتی علیه هژیر زدند و بعد هم طبقات مختلف به دانشجویان پیوستند. این تظاهرات به دستور آیت الله کاشانی صورت گرفت[...] روز بعد در شهرهای قم، مشهد، اصفهان[...] تظاهر کنندگان حامل عکسهایی از آیت الله کاشانی بودند[...] در 27 خرداد چندین هزار بازاری و روحانی در حالیکه قرآنی بر سر داشتند به رهبری [...] نواب صفوی، رهبر فدائیان اسلام در میدان بهارستان به تظاهرات پرداختند[...]»
میدانیم که در رژیمهائی از قماش رژیم ایران، تظاهرات در صورتی که مورد تائید نباشد، سازمان نمییابد! در واقع خارج از گروههای حکومتی که هریک با صورتکی متفاوت به میدان میآیند، تا از حضور مردم در اجتماع جلوگیری کنند، هیچ گروه سازمان یافتهای در ایران وجود ندارد. پیشتر گفتیم که سازمان یافتن و نظم پذیری ملت ایران در تضاد با منافع استعمار قرار خواهد گرفت. بنابراین تظاهرات دانشجو، بازاری و روحانی جماعت در میدان بهارستان مسلماً از حمایت کارخانه رجاله پروری برخوردار بوده. در غیر اینصورت، امکان تجمع برای «آزادیخواهان» با عکسهای کاشانی مزدور فراهم نمیآمد. ثانیاً اگر کسی آزادیخواه بود، نمیتوانست ارتباطی با کاشانی و مصدق داشته باشد. اگر به مجموعه تظاهرات علیه رزمآرا بنگریم خواهیم دید که پیش از نخست وزیری رزمآرا، دانشجویان و بازاریها علیه وی بسیج شده بودند، چرا که کاشانی مزدور علیه رزمآرا اعلامیه صادر کرده بود و به یاد داریم که طبق فتوای همین فرد، رزم آرا به قتل رسید. و متینی به نقل از زهتاب فرد در «افسانة مصدق» مینویسد:
«پیش از آنکه رزم آرا فرمان نخست وزیری بگیرد[...] کاشانی، نواب صفوی[...] دانشجویان و بازاریها علیه وی بسیج شده بودند[...] کاشانی نیز اعلامیهای علیه وی صادر کرده بود[...]»
آری اینچنین بود قدرت پیش بینی حضرت آیتالله و آزادیخواهی دانشجویان ایران! شرفیابی امروز جرج بوش به بارگاه کاردینال راتزینگر «سابق» را در این راستا میتوان بررسی کرد. به گزارش خبرگزاری فرانسه، جرج بوش از حضور حضرت پاپ تقاضا کرده برای «آزادی ادیان» در عراق اقدام فرمایند! به عبارت دیگر، کاردینال راتزینگر باید کاری کنند، که مسیحیان عراق هرچه زودتر دموکراسی پنتاگون را ترک کرده، در مناطق مسیحینشین اقامت گزینند! تا طرح تجزیه عراق به سه منطقه شیعه، سنی و کرد هر چه زودتر عملی شود. و همانطور که میبینیم، در این طرح مسیحیان جائی ندارند و باید جهت بیگاری راهی اروپا و آمریکا شوند. گویا بمبهای «نگروپونته» در اینمورد تاکنون کارساز نبوده! و هرچه ارتش دموکراسیپرور یانکیها در اماکن عمومی بمب گذاشت، نتایج دلخواه حاصل نشد! افسوس که در عراق جنبشهای دانشجوئی چون «تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه» وجود ندارد، که در «سنگر آزادی» مبارزه کنند و «اهورائیان» را از زندان «ضحاکیان» برهانند. اگر «بازتولید» اسطورة قیام کاوه دیگر در ایران امکانپذیر نیست، شاید بتوان آنرا صادر کرد! ولی صد افسوس که عراقیها، ایرانی نیستند و اسطورههایشان با ما متفاوت است! دانشجوهایشان هم هنوز به نظر نمیآید که به مقام «پادوئی» ارتش اشغالگر نائل آمده باشند. فعلاً در عراق تنها کسانی که با فتوای شیوخ به خیابان میریزند، لات و اوباش شیعیمسلکاند!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت