سه‌شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۶

جراحی الهی!
...

در وبلاگ «رسانه و افسانه» اشاره شد که استعمار همزمان در صدد ارائة «تصاویر دلپذیر» از «شیخ» و «شاه» برآمده. ولی تلاش‌های محافل استعمار به امور مادی و زمینی محدود نمی‌شود، امروز دریافتیم که باید سری به آسمان هفتم زده، صورت مبارک قادر متعال را نیز جراحی کنیم، تا کمی از توحش و تحجر حضرت‌شان کاسته شود! ابزار این جراحی پلاستیک الهی هم «عرفان» است! که جهت رونق دکان یوشکافیشر و اربابان، باید به پلیدی فاشیسم آلوده شود! وظیفة جراحی چهرة خداوند اسلام و مسلمین را نیز یک مدعی روشنفکری به نام «شهلا شرف» برعهده گرفته. داروی بیهوشی جهت چنین جراحی سنگین، مخلوطی است از وقایع 11 سپتامبر، افلاطون، ارسطو، ابن سینا، ‌ مولوی، حافظ، کانت، هایدگر، هابرماس و گادامر! و محل جراحی، سایت «رادیو زمانه»!

سایت «رادیو زمانه» که چندی پیش با انتشار ترهات شهرنوش پارسی‌پور در مورد «کاروان اسلام»، اثر صادق هدایت، صریحاً ثابت کرد در چارچوب طرح فاشیستی «احترام به ادیان» قرار دارد، و «آزادی بیان» را به رسمیت نمی‌شناسد، اینبار آشکارا به تبلیغ برای پادوهای محفل نوبل در ایران پرداخته. امروز در سایت «رادیو زمانه»، خانم «شهلا شرف» که ادعا می‌کنند «روشنفکر» هم هستند، به ما می‌گویند، بخواهید و نخواهید، خدا وجود دارد! بخواهید و نخواهید، مردم ایران مسلمان‌اند و مسلمان باقی خواهند ماند، و جهت گسترش دموکراسی باید تصاویر دلپذیری از خدای اسلام ارائه شود! و خداوند را باید «آپ دیت» کرد! به این ترتیب که باید خدای اسلام صلح طلب شده،‌ و برابری حقوق زن و مرد را هم به رسمیت بشناسد! شهلا خانم توقعات دیگری نیز از همین خدای فریبنده دارند: خدای «آپ دیت» شده باید ویژگی‌های انسان معاصر را کسب کرده، نیازهای انسان امروزی را هم «درک» کند، و پناهگاهش باشد! شهلا خانم سپس می‌نویسند، اینکار، کار ما روشنفکران نیست! حجت‌الاسلام اشکوری، به عنوان روشنفکر دینی، باید تفاسیر جدیدی از قرآن ارائه دهند. چرا که حجت‌الاسلام اشکوری همة شرایط لازم و کافی برای ارائة تفاسیر جدید از قرآن را دارد. هم خلع لباس شده، به عبارت دیگر بنیاد روحانیت ایشان را به عنوان روحانی به رسمیت نمی‌شناسد، هم ویژگی‌های دیگری دارد که «روشنفکری» به نام «شهلا شرف»، آن‌ها را اینچنین بر می‌شمارد:

«حجت الاسلام خلع لباس شده، اشکوری، نمونه بی‌چون و چرای یک روشنفکر دینی است: او نه تنها دیندار است،‌ بلکه تاریخ را می‌شناسد، با زمانه‌اش بیگانه نیست، صلح طلب است، با نیازهای مردم آشناست، با سیاست آشنا است، افق دید گسترده‌ای دارد، و نمونه صریح ابر انسان نیچة بی‌خداست»


ابتدا به روشنفکر نوظهورمان که واژة «ابرانسان» یافته‌اند، یادآور شویم، «ابرمرد نیچه» سیاستمدار و روشنفکر نبوده، و نیست! اگر آن‌روزها،‌ پیروان هیتلر تلاش کردند «ابرمرد» را در ترادف با «پیشوا» قرار دهند، امروز دیگر نمی‌توان از این شکرخوری‌ها کرد! و اگر کسی آثار نیچه را مطالعه کرده باشد، می‌داند که «ابرمرد نیچه»، با عالم هنر سروکار دارد، نه با عالم پادوهای یوشکافیشر در داخل و خارج مرزهای ایران. در ضمن حضور خانم «شرف» عرض کنیم که نیچه بی‌خدا نبود! بله، در کمال تأسف، و بر خلاف آنچه در آسمان ریسمان‌های ساخته‌و پرداخته ساواک به دست خاتمی و پاسدار اکبر می‌دهند، تا طوطی‌وار برای مستمعین تکرار کنند، نیچه خدا را نفی نکرده، در فلسفة نیچه، خداوند در تخالف با خداوند فلسفة کلاسیک قرار دارد و بس! به زبان ساده‌تر و قابل درک‌تر، نیچه خداوند مدرن را جانشین خداوند کلاسیک می‌کند، چرا که نیچه فیلسوف مدرنیته است! «بی‌خدائی» نیچه از همان قصه‌های «بی‌بی‌گوزک» برخی «روشنفکران» حوزوی است! اما به فرض محال اگر نیچه بی‌خدا باشد، «ابرمرد نیچه»، کوچکترین ارتباطی با هیچیک از شرکت‌کنندگان کنفرانس رسوای برلین نمی‌تواند داشته باشد. و بهتر است برخی «روشنفکران» از پیوند زدن همه‌ چیز به همه ‌چیز بپرهیزند، و مرز میان مفاهیم مختلف را اینچنین مخدوش نکنند، چرا که ممکن است انسان در سلامت عقل‌شان واقعاً شک کند! به عنوان نمونه، در سلامت عقل کسانی که از «فلسفة ایرانی» می‌گویند و آنرا پیوند می‌زنند به شعر فارسی!

شهلا شرف می‌گوید با وجود شناخت اندک از ادبیات فارسی قادر به اثبات حضور مفاهیم فلسفی در ادبیات فارسی است! و به عنوان نمونه، به شیوه شارلاتانیسم فردید، چند بیت از مولوی در باب «اختیار» و «از خود بیگانگی» و «اگزیستانسیالیسم» نقل می‌کند!

در بسیاری از وبلاگ‌هایم اشاره به این نکته مهم داشته‌ام که «مفاهیم» پس از «تعریف» می‌توانند به رسمیت شناخته ‌شوند. در غیر اینصورت واژگانی بیش نیستند! اگر مولوی صدهزار سال پیش هم چنین اشعاری سروده بود، بازهم، مولوی را فیلسوف نمی‌خواندند! چرا که عرفان در ترادف با فلسفه قرار نمی‌گیرد، و «روشنفکری» که تفاوت «عرفان» و «فلسفه» را نمی‌شناسد، در جایگاهی نیست که برای ما ملت نسخه‌ای تجویز کند! ولی شهلا شرف به کشف مفاهیم فلسفی در شعر مولوی اکتفا نمی‌کند، از اشعار مولوی به فلسفة اسلامی هم می‌رسد! و از فلسفة اسلامی، به فلسفة کلاسیک و مدرن و پست مدرن پرواز می‌کند! از ابن سینا به ارسطو، کانت، ‌ملاصدرا، هایدگر و هابرماس و ... و می‌دانیم که شیوة پرش جهت مخدوش کردن مرزها، ویژة تبلیغاتچی‌های فاشیسم است. اینان می‌پندارند به این ترتیب می‌توان موجودیت فلسفة اسلامی را جدا از ریشه‌های یونانی‌اش به مردم حقنه کنند. فلسفة اسلامی، ملهم از فلسفة یونان است. این واقعیت را هیچ حجت‌الاسلام «ابرمرد» و خلع لباس شده‌ای نمی‌تواند انکار کند! فلسفة یونان پایة تمامی فلسفة اسلام است. اگر فلسفة ارسطو را از فلسفة ابن‌سینا و فارابی و غیره حذف کنیم، تمام ساختار فلسفة اسلام فرومی‌پاشد. همان فلسفه‌ای که شهلا شرف اینگونه برایمان تعریف ‌کرده:

«اگر فلسفه را اینگونه تعریف کنیم، بررسی و تحلیل انسان و جهان با ابزار انتزاع از تجربیات[...]»

این «تعریف» برای آن است که ایشان بتوانند ادعا کنند، «ابن‌سینا» چون «افلاطون» و «ارسطو» فیلسوفی «الهی» بوده! به این ترتیب،‌ خواننده می‌تواند از مسلمان بودن ارسطو و افلاطون نیز اطمینان حاصل کند!!! چرا که شهلا خانم «الهی» را در ترادف با «اسلامی» قرار داده‌اند! البته باید بگوئیم که تنها وجه تمایز افلاطون و ارسطو، با ابن‌سینا و ملاصدرا و دیگر فلاسفة مسلمان، مسیحی و یهودی این است که، اگر افلاطون و ارسطو نبودند، ابن‌سینا و توماس آکویناس «فیلسوف» نمی‌شدند! حال آنکه موجودیت فلسفة افلاطون و ارسطو بی‌نیاز از فلاسفة اسلامی، مسیحی و یهودی است! به عبارت دیگر فلسفه، مدیون هیچ دینی نیست، و اگر افلاطون برای تبیین جهان‌بینی خویش از خرد اقوام ایرانی و تعالیم زرتشت الهاماتی گرفته، فلسفه‌اش به هیچ عنوان «زرتشتی» نیست. و به طریق اولی، فلسفه هیچ ارتباطی با ادیان و به ویژه با ادیان سامی نمی‌تواند داشته باشد. حال اگر یوشکافیشر و اربابان نمی‌توانند دست از دامان ادیان بردارند، چرا که منافع‌شان به خطر می‌افتد، لزومی ندارد، برخی «روشنفکران» به وصله پینه پرداخته، اسلام را به عرفان و هایدگر را به هابرماس بخیه بزنند! و در این گیرودار به ما بگویند، «هابرماس» و «هایدگر» را چگونه باید تلفظ کنیم! اگر فلاسفة فرانسه که به زبان آلمانی تسلط داشته‌اند، هایدگر را هایدگر نامیده‌اند، یک «روشنفکر» ایرانی که هنوز نمی‌داند فقط قسمتی از آثار ابن‌سینا به زبان فارسی نگاشته شده، در مورد فلسفة اسلامی و به ویژه فلسفه، قلمفرسائی نمی‌کند! اگر محفل نوبل قصد ارائة «تصویر دلپذیر» از طاعونی به نام دین اسلام دارد، و یک نوبل هم برای شیرین عبادی تلف کرده، تا «نخبگان» فقرفرهنگی با توسل به عرفان، چهرة کریه یک دین ضدانسانی را بپوشانند، بسیاراند کسانی که تفاوت «عرفان» و «دین» را نیک می‌شناسند.

عرفان، به عنوان یک نگرش فردی، مجموعه احوالاتی است درونی که خارج از هرگونه اراده به انسان «دست می‌دهد». به عبارت دیگر، کسی به دلخواه خود نمی‌تواند پس از تحصیلات مشخصی «عارف» بشود! در مورد دین نمی‌توان چنین ادعائی داشت. دین یک بنیاد اجتماعی است که مانند تمامی بنیادهای اجتماعی، در تقابل با فردیت قرار می‌گیرد. ولی خانم شهلا شرف، با هدف بخیه‌ زدن دین به عرفان، عملاً در پی «رنگ کردن» ملت ایران برآمده‌اند:

«نو شدن و خلق مدام عرفا از اندیشه‌هائی هستند که با تکیه بر آنها می‌توانیم به دین رنگ دیگری بدهیم.»

باید به نویسنده یادآور شویم «اگزیستانسیالیسم دینی»، طرحی است که از دهة شصت، محافل افراطی غرب،‌ جهت به بیراهه کشاندن فلسفة اگزیستانسیالیسم،‌ در دانشگاه‌های معروف غرب تدریس می‌کنند! و مهملات شریعتی نیز تحت تأثیر همین مکتب «اگزیستانسیالیسم الهی» بود، و به همین جهت نیز در حسینیة ارشاد به خورد دانشجویان ایرانی داده می‌شد! و این ساواک بود که شایع کرده بود، شریعتی مغضوب دستگاه است، تا بر محبوبیت ترهاتش بیافزاید! بله، متأسفانه خانم شرف کمی دیر به سفرة فاشیسم رسیده‌اند، و گویا زود هم می‌خواهند با دست پر از سر این سفره پر خیر و برکت برخیزند! و به همین دلیل نیز ابن‌سینا و مولوی و حافظ و ملاصدرا را در هم ‌آمیخته نتیجه می‌گیرند:

«بی‌شک اگر این بزرگان نبودند، امروز نه هاباماس [هابرماس] بود نه گاداما [گادامر]»

عجب! نمی‌دانستیم که اگر «ملاصدرا» و این بزرگان ایران نبودند، عالیجناب هابرماس «عقلانیت دین» را کشف نمی‌کرد! ولی از مقالة «مستدل» شهلا شرف یک امر بر ما مسلم شد، و آن اینکه اگر هابرماس و کانت نبودند، هیچ اشکالی پیش نمی‌آمد، اما اگر امثال خانم «شرف» نباشند، ممکن است اربابان یوشکافیشر کارشان لنگ شود، و از «شرح عقلانی» منافع فاشیسم اسلامی عاجز بمانند! آنوقت چه کسی قادر خواهد بود، از وقایع 11 سپتامبر به افلاطون و ارسطو نقب بزند، و آن‌ها را مانند ابن‌سینا «فیلسوف الهی» خوانده، تعاریفی چون «اختیار»، «از خودبیگانگی» و «اگزیستانسیالیسم» را هم در 4 بیت از اشعار مولوی «خلاصه» کند؟!


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت