سه‌شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶


قوطی شاه‌پریان!
...
از روز 27 خرداد می‌خواستم به مناسبت سالگرد درگذشت «نصرت رحمانی» مطلبی بنویسم، ‌ ولی نشد و امروز نیز نخواهد شد! متأسفانه اکثر اوقات شرایط خود را به افراد تحمیل می‌کند، البته منظور افراد گمراه و «غیرعقلانی» است، اگر نه پیامبران، امامان و شیخک‌ها تابع شرایط و واقعیات نیستند، دستشان باز است و در جهان معنویات همه کار می‌کنند، از جمله معجزه! ولی فقط زمانی مانند انسان‌های دیگر ناچار به تابعیت از شرایط می‌شوند،‌ که می‌باید بروند، و زمین را از وجود پلیدشان پاک کنند. ولی اینان رفتن‌شان هم مانند ماندن‌شان باعث دردسر است! نمونه‌اش همین فاضل لنکرانی است. که اخیراً در آستان اربابان، در شهر لندن چشم از جهان فرو بست. و آسمان و زمین را در ماتم فرو برد! می‌گویند زلزلة قم به دلیل مرگ نابهنگام ایشان رخ داده! و «اگر ایشان» زنده بودند، زلزله‌ نمی‌شد. بله، ما هم کاملاً موافق‌ایم! با «اگر» می‌توان تاریخ را از نو نوشت! و مهم‌ترین محل بازنویسی تاریخ با «اگر» همان شهر لندن است! در اکثر گردهمائی‌های علمی و فلسفی آستان الیزابت دوم، «نخبگان»، تاریخ ایران را با «اگر» رقم می‌زنند. و خانم میرحسینی، مستندساز ایرانی مقیم لندن، یکی از متخصصین تاریخ نویسی و مستندسازی با «اگر» است. این تخصصی است که ویژة جهان سوم در آکادمی‌های لندن تدریس می‌شود و آنرا «اگریسم» می‌نامیم!

اما رشته‌های تخصصی ویژة جهان سوم در آکادمی‌های لندن به «اگریسم» ختم نمی‌شود. رشتة «نام ـ بودیسم»،‌ از «اگریسم» اهمیت بیشتری دارد. یادآور شویم که «بودیسم»، مشتق از فعل «بودن»، و رشتة «نام ـ بودیسم»، ویژة نوچه‌های اعزامی اکبر رفسنجانی به بلاد فرنگ است. از دانشجویان ممتاز این رشته، می‌توان «مهاجرانی» را نام برد. در رشتة «نام ـ بودیسم» به دانشجویان می‌آموزند که جهت ابراز عقیده، می‌باید توضیح، استدلال و منطق را کنار گذاشته، و از تعدادی «نام» و فعل «بودن» استفاده کنند. نتیجة کاربرد چنین شیوه‌ای این است که گوینده، مسائلی «فرضی» را به صورت «اصل» تحویل شنونده می‌دهد. بهترین نمونة این سخنان، قصه‌های «بی‌بی‌گوزکی» است که دو سه هزار سال پیش، «قادر متعال» در کتب مقدس چاپ و منتشر کرده. ولی نمونه‌های معاصر نیز فراوان‌اند. از جمله سخنان شرکت کنندگان در نشست «شریعتی سی سال بعد»، که در وبلاگ دیروز به قسمتی از آن‌ها اشاره شد.

در این نشست، «مهاجرانی» به مقایسة سروش و شریعتی پرداخته. و از سخنان «وزیر ارشاد» اسبق چنین بر می‌آید که انسان شخصیت‌اش را خود «انتخاب» می‌کند، و در این راستا، شریعتی نیز شخصیت ابوذر را برای خود «انتخاب» کرده بود! یا شاید ایشان دلشان می‌خواسته نقش ابوذر را در تئاتر فقرفرهنگی ایفا کنند. با توجه به سخنان مهاجرانی همچنین مشاهده می‌کنیم که سلمان،‌ تبلور «عقلانیت» بوده و عبدالکریم سروش نیز در نقش سلمان ظاهر شده! «مهاجرانی» چنان از ابوذر و سلمان سخن می‌گوید، که گوئی ابوذر بچه محل‌شان بوده و سلمان پسرخاله‌اش! و هر سه عمری با هم در کوچه فوتبال بازی می‌کرده‌اند:

«[...] مهاجرانی [...] در اشاره به قیاس[...] بین شریعتی و [...] سروش گفت: شریعتی شخصیت ابوذر را انتخاب کرد، ابوذری بود؛ اما [...] سروش سلمان‌واره است و از عقلانیت سخن می‌گوید.»


«سلمان‌واره» بر وزن «سنگ‌واره»، حتماً از اختراعات آقای مهاجرانی طی اقامت در لندن است، که گویا کوره سواد فارسی‌اشان هم در رطوبت بریتانیای کبیر «نم» کشیده. و از «عقلانیت» سلمان هم چیزی نمی‌گوئیم، ‌ چون تنها کسی که «عقلانیت» سلمان را کشف کرده، همان مهاجرانی است،‌ چرا که می‌بینیم، چگونه «سروش واره» سخن می‌گوید! یادآور شویم که پسوند «واره»، در زبان فارسی، برای اشیاء به کار می‌رود!

در مورد شریعتی، مطلب روی سایت‌ها فراوان است. به ویژه «سایت‌واره‌های» احترام به ادیان، چنین فرصت طلائی‌ای را از دست نداده، مطالب مفصلی پیرامون علی شریعتی منتشر کرده‌اند. از آنجمله می‌توان به سایت «رادیوزمانه» اشاره کرد، که چندی پیش نیز پیرامون ترجمة کتاب یکی از نخبگان اروپائی بحث مفصلی را منعکس کرده بود. طبق تحقیقات نویسندة کتاب کذا، فلسفه از شرق به غرب آمده! منظور تبلیغات‌چی‌های ناتو از «شرق» کشورهای اسلامی است، و اینان با فلسفه شرق، «چین و هند» اصلاً کاری ندارند! نخبگان غرب، بیش از سه میلیارد هندی‌ و چینی را در چارچوب تبلیغات‌شان از جهان فلسفه اخراج کرده‌اند، چرا که خدای ابراهیم را نمی‌پرستند،‌ به اسطوره‌های سامی معتقد نیستند، و از قید استعمار غرب نیز رسته‌اند! پس دیگر به چه درد می‌خورند؟!

یک نکته را نباید فراموش کرد که متون فلسفی و علمی از امپراطوری اسلامی به اروپا رسید. به عبارت دیگر بدون حضور اسلام در اسپانیا، اصحاب کلیسا تا همین امروز کسانی را که «ساکن بودن زمین» و «نشخوار کردن خرگوش» را زیر سئوال می‌بردند، در آتش می‌افکندند! ولی فلسفه‌ای که از شرق به غرب رسید، در واقع فلسفة یونان باستان بود که در شرق محفوظ ماند و بعدها از طریق «مسلمانان» به غرب راه یافت. اگر نه در بلاد اسلام، تنها فلسفه‌ای که وجود داشت، همان «فلسفة حکومت امام علی» بود، که اساس برنامة دولت مشارکت‌چی‌ها به رهبری «محمد رضا خاتمی» است! از فلسفه که بگذریم، جهت شناخت اختراعات علمی بلاد اسلام ناچاریم به «توپ مرواری» مراجعه کنیم، چرا که در این اثر، گذشته و حال و آینده وجود دارد،‌ و به این ترتیب می‌توان بر بعضی «فرضیه‌های بی‌اساس» در مورد زلزلة اخیر قم نیز خط بطلان ‌کشید. در وبلاگ «گامرون»، مورخ 29 خرداد 1386، به نقل از یکی از «مسئولین جمهوری اسلامی در کائنات»، آمده است که «فاضل لنکرانی» با نکیر و منکر در گیر شده، چون نمی‌خواسته به آن‌دنیا برود، در نتیجه اجنة ضد شورش دخالت کرده و حضرت آیت‌الله را به زور از این دنیا می‌برند:

«[...] آن تکان‌هائی که شما در قم احساس کردید ناشی از این درگیری بوده[...]»

ولی با مطالعة آیات شریفة «توپ مرواری»، خواهیم دید فرضیة علمی و مستدلی برای زلزلة قم وجود دارد که در ارتباط مستقیم با حضور پرتقالی‌ها در بنادر جنوب ایران، و سرقت اختراعات امت مسلمان توسط بیگانگان است:

«[...] باری فوراً شب شش گرفتند و اسم رزمناو قرطاجنه را لوزیطانیا گذاشتند و ناخدا واسکودوگاما را [...] بفرماندهی کل آن رزمناو نامزد گردانیدند[...] و بعنوان وزیرالوزرای خود مختار کشتیهای اعزامی روانه ینگی دنیا کردند[...] باری باد موافق وزید، بادبانها افراشتند و کشتیها به راه افتاد[...] اتفاقا زد و سیراب‌سلطان زن شادروان آمریقو وصبوص که متعة واسکودوگاما شده بود، یک شکم دو قلو زائید. دریاسالار از این پیشامد سخت نگران شد. لذا عوض اینکه به ینگی دنیا برود، سر خر رزمناو را کج کرد و در کرانه جزیره هرمز لنگر انداخت. واسکودوگاما اول ترسید پیاده شود،‌ لذا جهودی شمعون نام، که به لباس مبدل کشیش در آمده بود و اسمش را باباسیمون گذاشته بود [...] کتاب تورات جیبی که در بغل داشت در آورد و استخاره کرد. از قضا کتاب حزقیال نبی باب چهارم آمد و نوشته بود: و قرص‌های نان جو که می‌خوری آنها را بر سرگین انسان[...] خواهی پخت. [...] به همین منوال بنی اسرائیل نان نجس [...] خواهند خورد. [بابا سیمون] دستی به ریش بزی‌اش کشید و گفت از اینقرار نانم توی روغن است[...] سپس صلیب به دست وارد بندر شد[...] فرخشاد، ناخدا سالار آنجا را شک برداشت،‌ چون شب قبل شخص مجهول‌الهویه‌ای که لهجة خارجی داشت اختراع او را ربوده بود. و این اختراع عبارت بود از قوطی مخصوصی شبیه تله موش که در قبر پهلوی مرده می گذاشتند و این آلت خود بخود می‌پرید و خایة نکیر و منکر را شب اول قبر می‌قاپید[...]»

می‌بینیم که به قول دائی‌جان ناپلئون، باز هم کار، کار انگلیساست! که «قوطی مخصوص» را هنگام وفات حضرت آیت‌الله در لندن، در تابوت وی گذاشتند، تا آنجای نکیر و منکر را در قم بگیرد، و ولوله به راه بیاندازند،‌ و بعضی‌ها فکر کنند، زلزله شده! گویا قرار است، بزودی الیزابت دوم یک نشان شوالیه هم به نکیر و منکر اهداء کند!





0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت