جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۸۶


پریشان واژه‌ها!
...

در پی درگذشت «ویلما اسپین»، در تاریخ 18 ژوئن 2007، دولت کوبا روز سه شنبه را عزای عمومی اعلام کرد. «ویلما اسپین گی‌یوآ»، همسر رائول کاسترو بود، و همزمان یکی از مبارزان پرآوازة انقلاب کوبا! جسد ویلما اسپین بنا بر وصیت وی سوزانده شد، و خاکسترش در آرامگاه «فرانک پائیس»، در «سی‌یرا مائه‌سترا»، مدفن مبارزان ضد باتیستا دفن خواهد شد. مراسم گرامی‌داشت رسمی ویلما، روز 29 خردادماه سالجاری در تئاتر «کارل مارکس» برگزار شد.

ویلما اسپین، روز 7 آوریل 1930، در شهر سانتیاگو متولد شد. خانوادة وی از صاحبان صنایع ثروتمند کوبا به شمار میرفتند. مادر ویلما اسپین فرانسوی و از خانوادة «پل لافارگ»، داماد «کارل‌مارکس» بود. در سال 1952، پس از کودتای باتیستا، ویلما در تظاهرات دانشجویان بر ضد باتیستا شرکت می‌کند. و به همین دلیل در سال 1953 پس از پایان تحصیلات‌اش در رشتة شیمی در دانشکدة هاوانا، خانواده‌اش وی را جهت ادامه تحصیل به «ام‌آی‌تی» می‌فرستند. وی پس از بازگشت به سانتیاگو در سال 1958، به رهبری «جنبش 26 ژوئیه» می‌پیوندد. این جنبش، تحت فرمان فرانک پائیس، سازماندهی شورش مردمی را جهت پشتیبانی از ورود انقلابیونی بر عهده داشت که با کشتی «گرانما» به کوبا وارد می‌شدند. در سال 1959، پس از فرار باتیستا، فیدل کاسترو مسئولیت جذب زنان به انقلاب را به ویلما واگذار می‌کند.

ویلما در سال 1960، «بنیاد زنان کوبا» را با 4 میلیون عضو پایه‌گذاری می‌کند. فعالیت‌های وی بر تأمین حقوق برابر میان زنان و مردان، ‌ مبارزه بر علیة مردسالاری، ‌ بی‌سوادی و سوءتغذیه کودکان متمرکز بود. در سال 1992، ویلما اسپین، رسماً سرکوب و محرومیت همجنس‌گرایان در کوبا را محکوم می‌کند. و اکنون دخترش «ماریه‌لا» همین مبارزه را پیگیرانه دنبال می‌کند.

از آغاز تأسیس حزب کمونیست کوبا در سال 1965، ویلما عضو کمیتة مرکزی حزب بود و در سال 1976 به عضویت مجلس ملی کوبا پذیرفته شد. فیدل کاسترو، نقش «بانوی اول» را در کنفرانس‌های بین‌المللی و سفرهای خارجی پیوسته به ویلما محول کرده. ویلما اسپین، تنها بازماندة سه تن از چهره‌های بزرگ انقلابی زنان کوبا بود. «سلیا سانچزماندوله»، که در ژانویه 1980 در گذشت، و «هایده سانتاماریا»، رئیس «خانة آمریکا» که در ژوئیه 1980 خودکشی کرد.
منابع: سایت فرانسه زبان «نووستی» و «لوموند»، مورخ 19 ژوئن 2007

سخن گفتن از مرگ دیگران، آنها که خاطرات مشترکی با ما ندارند، آنها که بخشی از کودکی و جوانی ما نبودند، آنها که نام و چهره‌ای بیش نیستند، به نظر ساده می‌آید. مرگ اینان، طبیعی یا نابهنگام، یک واقعة عادی تلقی می‌شود. ولی مرگ آن‌ها که جزئی از زندگی ما بوده‌اند، آن‌ها که پیوند ما باگذشته‌مان بودند، آنان که تکیه‌گاه زمان حال و بال پرواز ما به آینده‌ها بودند، مانند امواج سهمگین دریائی توفان‌زده، یادها و یادگارها را می‌زداید، و واژه‌ها را بیرحمانه از قلم می‌رباید. در فضائی تهی از واژه‌ها، واژه‌هائی که از آنان آموختیم، چگونه می‌توان رشتة کلام را مهار کرد؟ یادها و یادگارها را با کدامین واژه می‌توان بیان کرد؟! و آن‌هنگام که توفان آرام می‌گیرد، از گوی بلورین گذشته‌ها جز ذرات پراکنده هیچ باقی نمانده!


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت