پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۶

بوگاتی و کجاوه!

گفتیم که تبلیغات سایت «رادیو زمانه» در مقایسه با تبلیغات «روزآنلاین»، به سرنشین «بوگاتی» در مقایسه با رانندة پژو پرشیای اسقاطی می‌ماند! از آنجا که شخصاً به بوگاتی علاقه دارم، وبلاگ امروز را به بررسی محور پروپاگاند زن ستیز «هاله افشار» اختصاص می‌دهم. به طور خلاصه این پروپاگاند، با هدف به راه انداختن شورش، جهت افزایش سرکوب در جامعة ایران صورت می‌گیرد. پیشتر، مجری چنین طرحی دانشجونمایان بودند، امروز زنان باید بجای دانشجویان زمینة سرکوب را فراهم آورند! البته اینکار را با الهام از الگوی «عایشه» صورت می‌دهند! اما پیش از ادامة مطلب یک پرانتز برای خاطره نویسان ساواک باز می‌کنیم.

خاطره نویسان حرفه‌ای که اخیراً خاطرات فراوانی از فروغ فرخزاد و صادق هدایت به یاد آورده‌اند، شباهت فراوانی به گورکن‌های جمکران دارند، که پس از چند دهه به افشاگری علیه اموات مشغول شده‌اند. با یک تفاوت عمده! وقتی گورکن‌هائی چون ابراهیم یزدی یا اکبر بهرمانی از خمینی خاطره نقل می‌کنند، ‌جهت زدودن توحش، سفاکی و سفاهت از چهرة امام زمان‌شان است. ولی وقتی قلم به مزدهای ساواک به نقل «خاطرات‌شان» از فروغ فرخزاد یا صادق هدایت می‌پردازند، صرفاً جهت لجن‌پراکنی است،‌ به قول معروف، «کفش‌شان جفت، و حرف‌شان مفت است.» از این خاطرات «صدمن‌یک‌قاز»، فقط رذالت، حسادت، فرومایگی و حماقت «خاطره نویسان» حرفه‌ای ساواک از پرده برون می‌افتد، که گفته‌اند، «مه فشاند نور، و سگ عوعو کند.» ولی به سایت‌های «خاطره پرداز»، به ویژه گویانیوز، که تخصص ویژه در لجن‌پراکنی دارد، همچنین به خاطره نویسان عرصة فقرفرهنگی دو نکتة مهم را یادآوری می‌کنیم. نخست آنکه، به کتاب‌هائی «ارجاع» دهند که «محتوی»، «نویسنده» و به ویژه «ناشر» آن‌ها، هر سه در سایت رسمی صادق هدایت تائید شده‌اند. چون از قضای روزگار بعضی کتاب‌های تأیید شده در سایت رسمی صادق هدایت، توسط ناشران ناشناس، و با محتوای متفاوت نیز منتشر شده،‌ که به صورتی کاملاً اتفاقی جهت لجن پراکنی بسیار مناسب و مطلوب‌اند! دیگر آنکه، «اگزیستانسیالیسم»، با «خداباوری»، هیچ ارتباطی ندارد، و در تضاد با آن قرار می‌گیرد.

سخن گفتن از «اگزیستانسیالیست خداباور»، به همان اندازه مضحک است که تأکید بر ماتریالیسم دینی! محض اطلاع نخبگان برون مرزی بگوئیم که «اگزیستانسیالیسم دینی»، ساخته و پرداختة محافل فاشیست غرب است، که از دهة 60 میلادی رسماً در دانشکده‌های علوم انسانی اروپا تبلیغ می‌شود، چرا که نخبگان فقرفرهنگی، همچون شریعتی در همین آکادمی‌ها پرورش می‌یابند. پیشتر در این‌ مورد به تفسیر موذیانه از تراژدی‌های یونان باستان اشاره کرده‌ایم، و گفتیم که محور اصلی تبلیغات محافل فاشیستی، در ترادف قرار دادن «جرم» با «گناه» است. چون به این ترتیب، «مجرم» تبدیل می‌شود به «گناهکار»، و مجازات «گناهکار» را نه قوانین بشری، که قوانین الهی یا همان احکام توحش دینی می‌باید تعیین کند. همان مجازات‌هائی که امروز در عربستان، پاکستان و ایران به اجرا گذاشته می‌شود، چون از احکام قرآن برگرفته شده‌اند. قرآنی که قرار است پروفسور هاله افشار و پا منبری‌های‌شان، به نمایندگی از سوی مجلس لردهای انگلستان، با الهام از الگوی «عایشه»، برایمان تفسیر کنند!

بله، بالاخره هر چه باشد «ارث خرس به کفتار می‌رسد»، و دستاربندان ریزه‌خوار کارخانة رجاله پروری، جای خود را به خواهران مکتبی و متعهدی می‌دهند که بر خلاف فمینیست‌های ایرانی‌نما، دیگر علامت مشخصه‌ای هم ندارند! چون روسری از سر بر داشته، و با نقاب نامرئی پادوئی به عضویت مجلس لردها برگزیده می‌شوند تا بیشرمانه و آشکارا بگویند، «ما با قرآن مشکلی نداریم»! که گفته‌اند، «سگ در خانة صاحبش شیر است.» هاله افشار، با روسری یا با بیکینی، اگر جرأت دارد پای به محلات فقیرنشین شهر تهران بگذارد، و بگوید که «ما با قرآن مشکلی نداریم!» آنوقت خواهیم دید که تکة بزرگ‌ این پروفسور «گرانقدر» گوش‌شان خواهد بود، یا خیر. چون امثال مرتاضی، بهروزی و یا ابتکار، که در سایت‌های حکومتی، به گزافه‌گوئی مشغول‌اند، در دسترس مردم نیستند! اینان از میزان «محبوبیت» خود بخوبی آگاه‌اند. ولی پروفسور هاله، و کارفرمایان‌اش پنداشته‌اند، با حذف «روسری»، مطالبات زنان در زمینة حقوق اجتماعی نیز «حذف» خواهد شد. که گفته‌اند، «هرچه از دزد ماند، رمال برد!» اینان با تکیه به تازه به دوران رسیدگان حکومت اسلامی، می‌پندارند تعدد زوجات، صیغه، سنگسار و دیگر احکام توحش اسلام را می‌توان با فتوای این شیخ، یا «تفسیر» آن ملاباجی ساکن لندن «تلطیف» کرد، تا پایه‌های حکومت دینی تقویت شود! غافل از آنکه با این تبلیغات مضحک، «نه آفتاب از این گرم‌تر می‌شود، و نه غلام از این سیاه‌تر!» به زبان ساده‌تر، هیچ تغییری در اصل توحش حکومت دینی ایجاد نخواهد شد. ولی چون پروفسور هاله افشار در مصاحبه با سایت رادیو زمانه به عایشه ابراز ارادت فراوان فرموده، و جهت حل مشکلات زنان ایران می‌گوید، باید ببینیم، 14 سده پیش زن‌ها در صحرای حجاز چه می‌کرده‌اند، ‌ ما هم به سراغ همان عایشه می‌رویم، ببینیم در صحرای حجاز چه می‌کرده.

عایشه دختر ابوبکر در سن 7 سالگی با محمد، پیامبر اسلام، که بیش از 50 سال از سن مبارک‌شان ‌گذشته بود، ازدواج کرده‌ و هیچ فرزندی هم ندارد. به گفتة علی شریعتی که «اگزیستانسیالیسم دینی» را در مکتب استعمار فرانسه «آموخت»، عایشه بسیار خوش صحبت بوده، و محمد هرگاه خسته بود عایشه را صدا می‌زد و می‌گفت:

«با من حرف بزن گلگونة من!»

منبع: اسلام شناسی، ص. 513، از مجموعه درس‌های «دکتر» شریعتی در دانشگاه مشهد!

بله، این همان اسلام «انقلابی» است که در دانشگاه مشهد «تدریس» می‌شده! و بر اساس همین منبع موثق، عایشه سخت عاشق محمد بود و چشم نداشت محبت آنحضرت را به دیگران ببیند! جناب دکتر شریعتی در دروس خود می‌گویند که، «محمد پسری داشت به نام ابراهیم و عایشه از این پسر هیچ خوشش نمی‌آمد!» به همین دلیل روزی که محمد به عایشه می‌گوید، ابراهیم خیلی به من شباهت دارد عایشه خشمگین می‌شود و می‌گوید:

«نه هیچ شباهتی به تو ندارد [...] هر بچه‌ای را اگر اینقدر شیر دهند از این هم گنده‌تر می‌شود.»
ص. 500، همان منبع

بله! گویا پیامبر در سنین پیری آنقدر کوچک اندام شده بودند، که ابراهیم «کوچولو» دیگر به ایشان شباهتی نداشته! البته دکتر شریعتی می‌فرمایند، چون عایشه نتوانست فرزندی برای پیامبر بیاورد به بیماری خانمانسوز «حسادت» دچار شده بود! درست مثل خاطره نویسان جمکران که قدرت قلم و شناخت هدایت را ندارند، و چون فروغ هم نمی‌توانند شعر بگویند، در نتیجه ضمن لجن پراکنی به اینان، اگزیستانسیالیسم را نیز به لجن فاشیسم می‌آلایند. بگذریم! و باز گردیم به عایشه که به قول پروفسور هاله، هنگام جنگ «چادر و چاقچول نداشته». پیش از اینکه عایشه به جنگ برود، ماجرای «افک» پیش می‌آید.

«پیامبر هرگاه به جنگ می‌رفت، به قید قرعه یکی از همسرانش را باخود می‌برد.» زمانی که محمد به جنگ «بنی المصلق» می‌رفت، عایشه با ایشان همراه شد. در آنزمان عایشه 16 سال داشت. پس از پایان جنگ، در راه بازگشت، «عایشه برای قضای حاجت کجاوه را ترک می‌کند، و زمانی که به کجاوه باز می‌گردد، متوجه می‌شود که گردنبندش در حین قضای حاجت افتاده ‌است!» و دو باره از کجاوه بیرون می‌رود! و سپاهیان هم که نمی‌دانستند عایشه در کجاوه نیست، کجاوه را بلند کردند و به راه خود ادامه دادند! و چون این کجاوه با شترهای «سریع‌السیر» طی طریق می‌کرد، و از «بوگاتی» هم سریع‌تر می‌رفت، «عایشه وقتی بازگشت اثری از کاروان ندید! در نتیجه پارچه‌ای روی خود انداخت و همانجا درازکشید!»

پس ما باید به یاد داشته باشیم که اگر جهت رفتن به توالت از اتومبیل پیاده می‌شویم و همسرمان به راه خود ادامه می‌دهد، پس از خروج از توالت یک پارچه روی خود بیاندازیم و همانجا دراز بکشیم! حال بازگردیم به 14 سده پیش! در دوران قدیم مردی پشت سر کاروان‌ها حرکت می‌کرد که اگر کاروانیان وسیله‌ای بجای گذاشته بودند بردارد و بعداً به آن‌ها تحویل دهد. آنروز این وظیفه را «صفوان بن معطل» عهده‌دار شده بود. «صفوان» همینکه چشمش به عایشه می‌افتد، که البته زیر پارچه بوده، بالافاصله انالله می‌گوید!

ولی عایشه داستان گم شدن گردنبند را برای وی شرح می‌دهد و صفوان هم «معطل» نمی‌کند، عایشه را بر شتر خود نشانده به مدینه می‌برد. ولی گویا این بازگشت بیش از حد معمول به درازا می‌کشد و «مجاهدین خلق» به بدگوئی از عایشه می‌پردازند؛ در متن اصلی به «منافقان» اشاره شده! ولی ازآنجا که جمکرانی‌ها گروه رجوی را «منافق» می‌خوانند، ما هم منافقان صدراسلام را مجاهدین خلق می‌خوانیم، تا حماقت جمکرانی‌ها در بر چسب زدن آشکار شود. بله خلاصه «عبدالله ابن ابی» داستان را با «اس. ام .اس» به پیامبر می‌رساند، و آتش عشق آنحضرت فروکش کرده بسیار نارحت می‌شوند. ولی علی به محمد می‌گوید، بی‌خیال یا رسول‌الله! به حمدالله فراوان است دختر! از کنیز عایشه هم می‌توانی تحقیق کنی! ظاهراً علی علیه‌السلام نمی‌دانستند که عایشه تنها در بیابان مانده بود! خلاصه، علی با این حرف‌ها باعث نفرت عایشه شد. و می‌گویند «جنگ جمل» به همین دلیل به راه افتاد! سر انجام محمد به سراغ عایشه می‌رود و از او می‌خواهد که راستش را بگوید! و عایشه چنان به گریه افتاده بود که نمی‌توانست حرف بزند. در اینجا بود که خداوند بلافاصله با «اس. ام. اس» الهی، آیه‌های 11 و 17 تا 20 سورة «نور» را نازل می‌کند. و می‌گوید اگر 4 شاهد برای اثبات «زنا» نباشد، کسی که تهمت زده باید 80 ضربه شلاق نوش جان فرماید. ص. 233، همان منبع.

ولی آیات الهی هم فایده نکرد! یکروز که قافلة محمد به سوی بصره در حرکت بوده، به محلی می‌رسد به نام «حواب!» ویژگی «حواب» این بود که سگ‌هایش وقتی زن «خیانتکار» می‌دیدند پارس می‌کردند! قابل توجه آقایان! جهت کشف خیانت همسر، دست در دست والدة آقامصطفی سری به «حواب» بزنید! بله می‌گفتیم که، وقتی پیامبر با قافله‌شان به «حواب» رسیدند، سگ‌ها هم شروع کردند به پارس کردن! و محمد به عایشه گفت، ای عایشه تو که به من خیانت نکردی؟ عایشه گفت، خدا مرگم بده! رسول الله، من به شما خیانت کنم؟ اینبار چون خداوند آیه نازل نکرد، محمد 40 نفر از سپاهیان را آورد که شهادت دهند اینجا «حواب» نیست! چون آنوقت‌ها رسم نبود شهرداری، دم دروازة شهر تابلوی «به حواب خوش آمدید» نصب کند، در نتیجه هر جا سگ‌ها پارس می‌کردند و زنی هم وجود داشت، می‌توانست «حواب» باشد!

بله این قضایا، محمد و عایشه را به «میگرن» مزمن دچار کرد! دکتر شریعتی در دروس اسلام «انقلابی‌شان» می‌فرمایند، محمد در روزهای آخر حیات در حالیکه سر دردش شدت یافته بود به دیدار عایشه رفت. عایشه هم می‌نالید و می‌گفت، «وای سرم!» و پیامبر در پاسخ او گفت، «تو نه!» بلکه من وای سرم! البته این «دیالوگ» الهی به زبان عربی بود! بعد هم «پیامبر» به عایشه گفتند:

«چه ضرری داشت که تو پیش ‌از من می‌مردی و من [...] خاکت می‌کردم؟ عایشه بی‌درنگ گفت و بعد به خانه بر می‌گشتی و با یکی از زنانت خواب می‌کردی[...]»

ص. 435، همان منبع.

و این مهملاتی است که توسط «دکتر» در دانشگاه مشهد تدریس می‌شده است! و هنوز عده‌ای همچون «محمد ملکی» سعی در گرم کردن دکان شریعتی و اسلام شریعتی دارند. در هر حال پس از مرگ محمد، عایشه با ابوبکر و عمر، هیچ مشکلی نداشت! ولی مردم را به شورش بر ضد عثمان تحریک می‌کرد، و پس از مرگ عثمان، عایشه به تعریف از عثمان پرداخت، و دشمن علی شد! می‌بینیم که بی‌جهت نیست، مجلس لردهای انگلستان اینچنین به «عایشه» ارادت یافته! عایشه طبق روایات اسلامی، یک شورشی است! به جز دوستان و خویشان، هر که در خلافت باشد،‌ عایشه دشمن اوست! و طبق همین روایات، در زمان خلافت علی، عایشه به خونخواهی عثمان، به جمع‌آوری سپاه پرداخت و با سپاهیان علی به جنگ پرداخت و شکست خورد!

بله به همین دلیل است که پروفسور هاله، می‌خواهد در احوال عایشه «تحقیقات» کند. عایشه دقیقاً همان عملکردی را دارد که تاکنون ساواک، دانشجونمایان را به آن مسیر هدایت می‌کرد: شورش بر ضد قدرت! پیشتر در مورد سیاست استعمار در ایران گفتیم که «شورش» توسط استعمار تشویق می‌شود، چون نهایتاً به سرکوب آزادیخواهان می‌انجامد، و نخستین قربانیان سرکوب همان شورشیان‌اند. به عبارت دیگر، «شورش» همواره به «شکست» شورشیان می‌انجامد. در اینجا به یک نکته مهم اشاره کنیم که، انقلاب را در ترادف با شورش نمی‌توان قرار داد، چرا که انقلاب در عمل نظریه‌پرداز و استراتژ دارد، و شورش جزئی از استراتژی «انقلاب»، جهت به چالش کشاندن قدرت است. ولی شورش به خودی خود، نظیر آنچه دارودستة بازرگان در دانشگاه به راه انداختند، شورش نظیر آنچه ساواک در سال‌های 40 به راه می‌انداخت، و شورش نظیر آنچه در سال 57 به براندازی حکومت پهلوی منجر شد، فقط روند سرکوب را در ایران تشدید کرده. همانطور که پیشتر گفتیم، پروژة براندازی در زمان محمد خاتمی، از طریق ایجاد آشوب در دانشگاه شکست خورد، در نتیجه تبلیغات استعماری بر زنان متمرکز شده، چرا که زنان ایران در واقع بیشترین میزان سرکوب را متحمل می‌شوند، و کاملاً طبیعی است که آماده انفجار باشند. ولی به همه زنانی که به عمق شیادی کارفرمایان پروفسور هاله افشار پی نبرده‌اند، اطمینان می‌دهیم که، «مار پوست خود را عوض می‌کند، طبیعتش را هرگز!»


0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت