...
یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم، آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم
بله! اگر در جمکران یک طشت آب داشتیم، هم «دمکراسی» داشتیم و هم «انتخابات آزاد»! چون در صدر اسلام، پیامبر شخصاً مکراسی اسلامی را با توسل به یک طشت آب اعمال میکردهاند. چرا که در ذهن علیل شیرین عبادی، چهارده سدة پیش در صحرای حجاز دمکراسی و انتخابات آزاد وجود داشته! میبینیم که محفل نوبل بیجهت ایشان را دستچین نکرده!
شیرین عبادی از پنجم تا هفتم ماه نوامبر سال 2005 «میهمان» رسمی انجمن قلم دانمارک بوده و روز 7 نوامبر در کپنهاگ مصاحبهای با رضا رحیمپور، عضو انجمن قلم دانمارک صورت داده. سه سال پس از این مصاحبه، ترجمة متن کامل آن را دو روز پیش تحت عنوان «پای صحبت بانوی صلح» در سایت «عصرنو» مشاهده کردم، و به نظرم رسید که آقای رحیم پور، با دست انداختن حاجیه عبادی نه تنها تاریخ ایران را به سخره گرفتهاند که فرصتی برای عبادی فراهم آورده تا دمکراسی و انتخابات آزاد را به لجنزار صدر اسلام آلوده کند! چون عبادی با تکیه بر پرسشهای آقای رحیمپور بادی در غبغب مبارک انداخته، «تعاریف» الکی، کشکی و بسیار علمی از روشنفکر، دموکراسی، حقوقبشر و قوانین ارائه داده! عبادی در این گفتگو چنان ضدونقیضگوئی کرده که با مطالعة مصاحبة کذا خواننده فقط به یاد چرندبافیهای «استاد» سروش میافتد!
ولی خوب میباید قدر پرسشهای «ویژة» آقای رحیم پور را هم بدانیم، چرا که همین پرسشها، فرصتی طلائی جهت پیوند «گوز به شقیقه» به عبادی داده. آقای رحیم پور نخست از طریق گزافه در تعریف و تمجید، شیرین عبادی را به کوروش کبیر، اکباتان و هخامنشیان پیوند میزند، تا عبادی هم به نوبة خود بتواند دموکراسی و انتخابات را به صدر اسلام وصله کند. به عبارت دیگر، این مصاحبه همزمان دو هدف مشخص را جهت تحریف تاریخ دنبال میکند: مرتبط کردن پادوی محفل فاشیستی نوبل به مبداء تاریخ ایران، و تحریف مفاهیم مدرن در نظامهای «انسان محور»، جهت در ترادف قرار دادن آنها با شیوههای «عصرحجر» در یک نظام «خدا محور»! اینهمه، جهت اثبات این دروغ بزرگ که محمد، پیامبر مسلمانان، دموکراسی و انتخابات آزاد را به مفهوم امروزی کلمه در صدر اسلام اعمال میکرده! ابزار دمکراسی پیامبر گرامی برای برگزاری انتخابات دمکراتیک هم یک طشت آب بوده! البته این ادعای شیرین عبادی است. پیش از ادامة مطلب توضیح دهیم که این مصاحبه با توسل به «گزافه در تعارف» که یکی از شیوههای رایج طنز در ادبیات است انجام شده. رضا رحیم پور، پس از سپاسگزاری از شیرین عبادی به وی میگوید:
«در این روزگاری که مردان ایرانی همچو[...] احمدی نژاد چهرهای ناشایست از ایران نشان میدهد[...] شما شیرزنی از اکباتان و فرزند خلف کوروش کبیر با پیامهای صلح و دوستیتان [...]دانمارک را تسخیر نمودید.»
البته ما هم به یاد داریم که عبادی، هنگام دریافت جایزه از محفل نوبل، خود را «نوادة کوروش» خوانده بود، ولی گویا طی این مدت نسب ایشان به کوروش نزدیکتر شده باشد، چرا که سرمایهگذاری استعمار بر روی «ایران باستان» گسترش یافته؛ عبادی امروز «فرزند» خلف کورش است! ولی از این نمونهها کم نیست! به عنوان مثال این روزها بعضیها بجای فاطمه و عایشه، از «آریادخت» سخن میگویند! و به یاد داریم که حتی حاج ابراهیم یزدی، دبیرکل نهضت منفور فدائیان اسلام، تمدنی شش هزار ساله در ایران کشف کرده بودند! در وبلاگ «پروستات محوری» به این مطلب اشاره کردیم، و گفتیم کسانی که مبداء تاریخ ایران را چند هزار سال به عقب میبرند، در واقع همان فاشیستهای مسلماناند که پانزده سده از تاریخ ایران را حذف کرده، و مبداء تاریخ کشورمان را به صحرای حجاز بردهاند. و میباید اذعان داشت، کسانی که «آریادخت» را جانشین فاطمه میکنند، کوچکترین تفاوتی از نظر روشهای فاشیستی با علی شریعتی و آخوند مطهری ندارند. چرا که هر دو گروه، الگوی زن ایرانی و نیازهای او را، نه در گیراگیر زندگانی امروزی که در شرایط «گذشتههای» دور قرار میدهند. فواید اختراع الگو در گذشته این است که الگوهای کذا، چه «فاطمه» که تخیلیاست، و چه «آریادخت» که «تاریخیات» دارد، ساکن و مردهاند و هیچ تغییر و تحولی نخواهند پذیرفت. این الگوها ایدهآل نظامهای فاشیستیاند! اگر به زبان فلسفی بخواهیم این مطلب را توضیح دهیم، میتوانیم با تکیه بر اگزیستانسیالیسم بگوئیم که الگوهای گذشته، در هر حال به دلیل ایستائی و سکون قابلیت «شدن» و «تحول یافتن» نداشته، با پویائی زندگی در تضاد قرار میگیرند، و از این جهت الگوهای مطلوب فاشیستها به شمار میروند. بنا براین به کسانی که دست نیاز به سوی زنان ایران باستان دراز کردهاند میگوئیم که با فاشیستهای مسلمان در «تقدیس گذشته» کوچکترین تفاوتی ندارند. حال بازگردیم به مصاحبه رضا رحیمپور.
آقای رحیمپور پس از اینکه عبادی را به اکباتان و کوروش کبیر پیوند میزند، تا لنگرگاه مناسبی جهت سفینة فاشیستی محفل نوبل در ایران باستان فراهم آورد، شیرین عبادی را «روشنفکر» هم میخواند! تا به مخاطب ثابت کند، نه تنها فردی چون عبادی، که از نظر تفکر اجتماعی در قرون وسطی دست و پا میزند، در مقام «پادوی» محفل نوبل، «روشنفکر» میتواند باشد که، چنین روشنفکری، «مذهبی» هم از کار در میآید! در نتیجه، ایشان از عبادی میپرسند، به کدام دسته از روشنفکران تعلق دارد؟ و پاسخ شیرین عبادی به این پرسش موذیانه، بسیار ابلهانه است. چرا که عبادی پاسخ میدهد، روشنفکر، روشنفکر است، لائیک و مذهبی نداریم! چرا بین ما روشنفکران «تفرقه» میاندازید!
بله همانطور که بارها در این وبلاگ گفتهایم، استعمار سفله پرور است و دلیل اهدای جایزة نوبل صلح به یک زن عامی چون شیرین عبادی، شاهدی است بر این مدعا. عبادی یک زن عامی ایرانی است که شش ماه پس از کسب یک لیسانس حقوق، در دورة حکومت پهلوی دوم در جایگاه قاضی قرار گرفته و از آخوندپرستان مشهور جمکران است. عبادی در این مصاحبه که بهتر است آنرا لجنپراکنی بنامیم، یک تعریف کشکی از «روشنفکر» مورد نظر خود ارائه میدهد که گویا از سنگ نبشتههای وایکینگها در قراء دوردست سوئد اقتباس شده باشد، چرا که تفاوت میان «فردیت» ایمان مذهبی، و غیر فردی بودن بنیاد مذهب را بکلی منکر میشود! پیشتر گفتیم که مذهب به عنوان یک بنیاد اجتماعی، با فردیت ایمان در تضاد کامل قرار دارد، و در ترادف قرار دادن «دین» با «ایمان»، فقط مخدوش کردن مرز میان مفاهیم است. عبادی میگوید روشنفکر کسی است که از نظر فکری یک قدم جلوتر از دیگران باشد. البته در اینکه امثال عبادی در چرندگوئی از دیگران پیشی گرفتهاند جای تردید نیست. ولی میباید دید جلوتر بودن عبادی در مهملگوئی و مخدوش کردن مرزها آیا به معنای روشنفکریاست، یا صرفاً نمادی است از فاشیسم؟ عبادی نمیخواهد گلة گمشده به افراد و گروههای مختلف تقسیم شود، چون به این ترتیب نظر آنان که، برخلاف عبادی، جامعه را از دریچة فاشیسم نمینگرند، مطرح نخواهد شد:
«روشنفکر یعنی روشنفکر و دیگر لائیک و مذهبی ندارد [...] روشنفکر یعنی کسی که مشکلات جامعهاش را تجزیه و تحلیل کرده و آینده را نشان میدهد[...] روشنفکر کسی است که از جهت فکری یک قدم جلوتر از دیگران است. این تعریف روشنفکر است. حال این روشنفکر ممکن است در قلبش به خدا ایمان داشته باشد[...] این چنین خطکشیهائی بین انسانها، آنها را از هم دور میکند. ما تمام تلاشمان این است که انسانها به هم نزدیک شوند [...]»
بله! خلاصه بگوئیم، شیرین عبادی مزخرفات خمینی، سروش و دیگر فعلة فاشیسم را گویا خوب فراگرفته، که اینچنین تکرارشان میکند. خمینی دجال میگفت، «بین امت تفرقه نیفکنید»، عبادی هم میگوید بین «انسانها خط نکشید»! در این گیرودار که رضا رحیمپور سعی دارد با رنگ کردن قورباغة لجنزار، آنرا بجای «هزاردستان» به ما ملت قالب کند، عبادی هم سعی تمام دارد فاشیسم اسلامی را بجای دمکراسی به مردم ایران حقنه کند. آقای رحیمپور به عبادی میگوید، شما گفتهاید اسلام با دمکراسی تضادی ندارد، ولی عبادی اینبار بیشرمانه انکار میکند! پیشتر گفتیم که عبادی پس از دریافت نوبل، به پاریس آمد و پس از شرفیابی به حضور ژاک شیراک، یک جمله را طوطیوار مرتباً تکرار میکرد: اسلام هیچ تضادی با دمکراسی ندارد! ولی در این مصاحبه میگوید خیلی حرفها را به من نسبت دادهاند! بله، دروغگوئی همانطور که میدانیم از ارزشهای شیعیمسلکان پادوی استعمار است، و شیرین عبادی هم نمیتواند خارج از چارچوب پادوئی برای استعمار قرار گیرد. عبادی بدون در نظر گرفتن این اصل اساسی که دمکراسی یک نظام «انسان محور» است میگوید، دمکراسی «حکومت اکثریت» است، سپس به انتقاد از کمونیسم و عربستان میپردازد و میگوید بله، این کمونیستها فرقی با کشورهای مذهبی ندارند! البته شیرین عبادی در ادامة لجنپراکنی و «چپ ستیزی» تأکید میکند که «ایدئولوژی» با دمکراسی در تضاد قرار میگیرد، ولی این تأکیدات صرفاً برای زدن مهر تأئید بر همان اصل اساسی محفل نوبل است که، بین اسلام و دمکراسی هیچ تضادی را نمیپذیرد. در نتیجه عبادی هم دمکراسی را در ترادف با «کفر» تعریف کرده. و جهت توجیه این مزخرفات میگوید، اگر در کشورهای اسلامی بگوئیم چرا دموکراسی را رعایت نمیکنید، میگویند، دمکراسی با اسلام سازگار نیست. و اگر بخواهید دموکرات باشید نمیتوانید مسلمان باشید، و به این ترتیب مردم را بر سر دو راهی اسلام و دموکراسی قرار میدهند. بنابراین افراد دمکرات میباید به دنبال راه حل بگردند:
«و آن راه حل این است که آنان ثابت کنند میان اسلام و دمکراسی مخالفتی وجود ندارد، بلکه این حکومتهای کشورهای غیر دمکراتیک اسلامی هستند که مخالف دمکراسی هستند [...] و بر خلاف اصول اسلام تصمیم میگیرند.»
و به این ترتیب میبینیم که عبادی، بجای پای گذاشتن در بحث اجتماعی، فلسفی و سیاسی ـ میادینی که از سواد ایشان فراتر میرود ـ ترجیح میدهد صرفاً بار دیگر به صورتی متفاوت اعلام کند، اسلام هیچ تضادی با دمکراسی ندارد! بنا بر ادعای عبادی، روشنفکران میخواستند مردم را از دین آبا اجدادی خود محروم کنند! و به همین دلیل نیز مردم به طرف روشنفکران نرفتند، چون آنها به دین مردم فحاشی میکردند. بله، این تعریف نوینی است که یک روشنفکر «انتصابی» از سوی محفل نوبل، اینک به خود اجازه میدهد از تاریخچة روشنفکری کشور ایران ارائه دهد.
نخست میباید عنوان کنیم که، حکومت پهلوی، طی 57 سال استبداد، به هیچ عنوان به روشنفکری ایران اجازه نداد موضع «ضددینی» خود را آشکار کند؛ «شهرت» و آوازة آخوندهای کتوشلواری از قماش شریعتی و آلاحمد، بر خلاف آنچه امثال عبادی ادعا خواهند کرد، نتیجة «دیندوستی» تودهها نبوده، بازتابی بود از سیاستهای ضدمردمی رژیم پهلوی. هالة تقدس اسلام در عمل یکی از شاهکارهای پهلویهاست! در نتیجه میباید از عبادی پرسید، جز چند نمونة سانسور شده و سرکوب شده چون صادق هدایت و فروغ فرخزاد، «کدام روشنفکر به دین مردم فحاشی کرده؟»
چون «روشنفکری» سیاسی چپافراطی نیز نمیتواند در تعاریف عبادی جائی داشته باشد! چرا که در این چارچوب فقط میتوان «چپالله» نوسواد استالینیست را مورد توجه قرار داد، و اینان، همانطور که شاهد بودیم، در تأئید کشتار و سرکوب جوانان ایران با امثال مصباح یزدی و سروش در سیمای کریه جمکران به «بحث آزاد» مینشستند! بالاخره، بیله دیگ، بیله چغندر! این «روشنفکری» به دلائل سیاسی، هیچ تضادی را با بنیادهای دینی «آشکارا» عنوان نمیکرد. در نتیجه میباید پرسید، این روشنفکران که به دین فحاشی میکردند کجا بودند، که ما آنها را ندیدیم و خانم عبادی از وجودشان اینچنین مطمئن است؟ اینجاست که یک بار دیگر وابستگی شیرین عبادی به بنیادهای ایدئولوژیک انسان ستیز حکومت اسلامی علنی میشود؛ چرا که فقط حکومت اسلامی است که مدعی وجود فرضی چنین «روشنفکریای» در جامعة ایران شده، حکومتی که حتی مواضع هماهنگ تودهایها و اکثریتیها با اسلام را نیز «ضداسلامی» میخواند! هماهنگی این گروهها، مانند همسازی نهضتآزادی و دیگر نانخورهای غیرمستقیم حکومت اسلامی با دین اسلام، از نظر ملایان «توطئه» خوانده میشد! ولی این نوع کشف توطئه در واقع نان قرض دادن است، و اینگونه «نان قرض دادنها» نیز دو سویه. همانطور که شاهد بودیم، مهدی بازرگان منفور که در اوج سرکوب حکومت اسلامی، در سیمای کریه جمکران درس قرآن میداد، به ما ملت میگفت، اسلام این نیست که در واقعیات اجتماعی همه روزه تجربه میکنید، اسلام خوب است، و همین است که من در قرآن برایتان تعریف میکنم! عبادی نیز در ادامة سیاست همسازی با ملایان و دلسوزی ظاهری برای ملت میگوید:
«اینکارهائی که حکومتهای اسلامی به نام اسلام میکنند، اسلام نیست، اسلام مانند هر دینی میتواند تفسیرهای مختلفی داشته باشد. مگر کوبا همانطور اداره میشود که چین اداره میشود؟ [...] در صورتیکه زیربنای همة اینها یک مذهب و ایدئولوژی است[...] روشنفکران کشورهای اسلامی باید به مذهب اکثریت احترام بگذارند و راه حل را از توی دل آن مذهب بیرون آورند.»
نمیدانستیم کوبا و چین به شیوه یک دین با دو تفسیر اداره میشوند! و نمیدانستیم راه حل دموکراتیک برای کشورهای مسلمان در شکم مذهب است! ولی خواهیم دید که عبادی راه حل دموکراتیک را از «شکم» اسلام بیرون میکشد، و آنرا «تاریخ اسلام» مینامد. بله، همانطور که پیشتر هم گفتیم فعلة فاشیسم جهت نفی علمیات تاریخ، قصههای بیبیگوزک ساخته و پرداختة سازمان تبلیغات اسلامی را «تاریخ اسلام» میخوانند. و در این «تاریخ» راه حل همة مشکلات جامعه مدرن وجود دارد ـ چرا که چنین پدیدهای در واقع تاریخ نیست، یک صندوقچه کالای بنجل تولید محافل غرب است که جهت سرکوب مردم به کشورهای مسلمان نشین صادر میشود، و به همین دلیل همه چیز در آن میتوان یافت:
«خوشبختانه اسلام چیزی است که این راه حل را باز گذاشته [...] وقتی ما به تاریخ اسلام نگاه میکنیم، میبینیم که رسول خدا بعد از اینکه مکه را فتح کرد، حکومت تشکیل داد [...] و به عنوان خلیفه با مردم بیعت کردند. حتی یهودیان و مسیحیان[...] با آنحضرت بیعت کردند.»
این همان نگاهی است که عبادی به پیامبرش دارد! چون پیامبر کذا پس از فتح مکه نه تنها بتخانه و اموال مردم را غارت فرمودند، که مردم را به زور شمشیر وادار به قبول دین اسلام کردند. ولی اسلام وارداتی شیرین عبادی از این حادثة تاریخی «حکایت» دیگری دارد. در این اسلام، محمد میگوید من برای حکومت به آراء مردم احتیاج دارم، پس زنها هم باید با من بیعت کنند. و اینجاست که شیرین عبادی میگوید آنزمان چون دست دادن مردها با زنها جایز نبوده، پیامبر گرامی فرمان میدهند یک طشت پر از آب بیاورند تا «انتخابات آزاد» برگزار شود:
«پس حضرت گفتند هر چند من پیامبر شما هستم [...] به رای همة شما احتیاج دارم[...] پس حضرت [...] دست خود را در [طشت] گذاشت و به زنان گفت هر کس میخواهد با من بیعت کند دست خود را در طشت آب فرو کند و زنان به آن صورت رأی دادند. یعنی حق رأی از آنجا شروع شد. در ضمن [...] کسانی هم بودند که با حضرت بیعت نکردند و باز هم آزادانه زندگی میکردند[...]»
بله حق رای زنان از همان طشت آب کذائی شروع شد، و آزادانه زندگی کردن هم از همانجا شروع شده بود! این ترهات، از نعلین سید مهدی خاموشی به زبان عبادی راه یافته! البته شیرین عبادی به این مختصر اکتفا نکرده، چون رضا رحیم پور به او میگوید:
« شما در مصاحبه با سرویس سیاسی رفاه فرمودید که اهمیت کرامت انسان در اسلام بیشتر از منزلت آن در اعلامیه حقوق بشر است، و در جای دیگر فرمودهاید قرآن کریم خیلی تکمیلتراز حقوق بشر است.»
بله این سخنان شیرین عبادی است که امروز سنگ حقوق بشر را هم به سینه میزند! چون دکان «قرآن کریم» گویا کساد شده! عبادی شیاد، ترهات دیگری هم بر زبان رانده، وی میگوید، قوانین از ایمان مردم سرچشمه میگیرد! و به این ترتیب، قانون اساسی گورکنها را هم توجیه کرده. شیرین عبادی همزمان، جهت لجن پراکنی به لائیسیته، «جامعة» فرانسه را «لائیک» خوانده! میدانیم که در کشور فرانسه طبق قانون اساسی حاکمیت «لائیک» است، و هیچ عقل سلیمی به خود اجازه نمیدهد، یک جامعه را «لائیک» قلمداد کند! چرا که جامعه یک مجموعة متنوع است. و دولت فرانسه طبق قانون اساسی حق دخالت در اعتقادات مذهبی مردم را ندارد. ولی عبادی پس از اینکه به پابوس ژاک شیراک نائل شد، گویا جامعة فرانسه را لائیک «رویت» فرموده! و تمامی لائیسیتهای که عبادی در فرانسه مشاهده کرده، در پیکر برهنه زنان خلاصه میشود:
« قوانین هم از ایمان مردم نشأت میگیرد[...] اگر در جامعة لائیک فرانسه لخت رفتن به پلاژ یک امر طبیعی و قانونی باشد، طبیعی است که در جامعهای که اکثریت آن مسلمان هستند این مسئله را نمیپسندند.»
بله این نابغة بزرگ در «حقوق»، که تفاوت «قانون» و «سنت مقدس» را اصولاً نمیشناسد، در کشور ایران قاضی بوده! و پیکر برهنة زنان در پلاژ را نشان لائیسیتة «جامعة» فرانسه میداند. ولی مهمترین قسمت مصاحبة لجنپراکنی عبادی به دوران نخستوزیری شاپور بختیار اختصاص دارد. آنها که دوران نخست وزیری بختیار را به یاد دارند، میدانند که شاپور بختیار از رادیو و تلویزیون، به مردم پیشنهاد کرد اگر خواهان جمهوری و تغییر نظام هستند، از طریق قانونی امکان برگزاری رفراندوم وجود دارد. ولی مگر بوقهای سازمان سیا در داخل و خارج مجال میدادند! بنگاه «بیبیسی»، رسانههای کشورهای عضو ناتو در خارج، و کیهان و اطلاعات استعماری در داخل، همه روزه بر طبل کودتائی میکوفتند که ژنرال هویزر را برای تحقق آن به ایران فرستاده بودند! و با ارعاب مردم، این تنها فرصت تاریخی را نه تنها از ملت ایران، که از تمام ملتهای منطقه ربودند. جنایتی که دامنة آن امروز به پاکستان، عراق، ترکیه، افغانستان و لبنان نیز کشیده شده، و سه دهه است ادامه دارد. بازگردیم به شیرین عبادی و نظراتشان در مورد شاپور بختیار:
«من به شخصه معتقد به بختیار نبودم، زیرا که بختیار نخست وزیر شاه بود، و اگر قرار بود بختیار، بختیار باقی بماند [...] مجددا شاه بر میگشت و باز هم همان آش بود و همان کاسه.»
البته عبادی حق دارد! نخست وزیری بختیار و استقرار احتمالی یک جمهوری سوسیال دموکرات برای کسانی که زندگیشان مدیون محفل انتظام، هویدا و دلالیهای انصاری بوده، مسلماً خوشایند نیست! فراموش نکنیم که شیرین عبادی در زمان شاه با یک لیسانس حقوق یک شبه در مسند قضاوت قرار گرفتهاند، و اگر حکومت پهلویها نبود، امثال عبادی را به آبدارخانة وزارت دادگستری هم راه نمیدادند! این است نتیجة دور باطل سفله پروری استعمار در کشور ایران. به محض اینکه قدرت استعماری تضعیف میشود، نخستین کسانی که فریاد اعتراضشان به آسمان میرود همانها هستند که از قبل سفلهپروری همین حکومت استعماری ارتقاء اجتماعی و شغلی یافتهاند. اعتراض امروز شیرین عبادی و محمد خاتمی به حکومت اسلامی را نیز میباید در همین راستا مورد بررسی قرار داد. فقط شیرین عبادی و شرکای ایشان به عنوان ریزهخواران سنتی استعمار در ایران یک نکته را فراموش کردهاند، «جنگ سرد» به پایان رسیده، و دست عموسام دین پرور و اسلام پناه در افغانستان و عراق در همان طشت آب «دموکراسی» گیر کرده! ولی اینبار «طشت» کذا دمکراسی دینی نخواهد آورد، این «طشت رسوائی» است که از بامها فرو خواهد افتاد، و فراموش نکنیم که «آزادی» ملتهای تحت سلطة استعمار همیشه با رسوائی «نوکران» اجنبی آغاز شده!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت