جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

«رشیدی» گورکن!
...

خوشبختانه با فروپاشی اتحادجماهیر شوروی، ارتباط مستقیم راهپیمائی «طلاب قم» با کسی که به «مقدسات» طلبه‌های جیره خوار ساواک توهین می‌کند کاملاً روشن شده، و امروز همه می‌دانند که طلاب کذا و توهین کننده، هر دو سر در آخور مشترکی دارند. آخوری به ‌نام کارخانة رجاله پروری که بدون توسل به «مقدسات» نمی‌تواند به چپاول سنتی خود ادامه دهد. حکایت مقاله «موهن» رشیدی مطلق در روزی‌نامة مسعودی‌ها را فراموش نکرده‌ایم. و خارج از همة راهپیمائی‌های «طلاب» برای حفظ «مقدسات» و تداوم جنگ، جنجال اخیر «تأمین تقدس» برای قوم و قبیلة خمینی دجال را نیز به یاد داریم.

با توجه به متن خطبه‌های نماز علفزار، که «توهین به مقدسات» محور اصلی آنرا تشکیل می‌داد، با توجه به تظاهرات طلاب ساواک در قم جهت اعتراض به ترهات سروش، مشخص شد که استعمار غرب در صدد جایگزین کردن دکان کساد اصلاح‌طلبی با دکان جدیدی است. دکانی که حداقل 8 سال فرصت چپاول را تداوم خواهد داد. و استعمار جهت این مهم باز هم به عبدالکریم سروش، متوسل شده. «فعال شدن» کنیزکان و غلامبچگان محمد خاتمی در ینگه دنیا را در همین راستا می‌توان بررسی کرد. حقیقت جو، با یک روسری گلدار، در دانشگاه کلمبیا به چرندگوئی پرداخته، و پاسدار اکبر گنجی یکی از آن مقاله‌های «ناب» و کشکی را به سایت‌های ریزه خوار اکبر بهرمانی تحویل داده تا جناب دکتر محمد برقعی، مدافع صیغه، به مداحی ترهات گنجی بنشینند! البته در همان سایت «رادیوزمانه»! اینبار یک عکس مکش مرگ‌ما از دکتر برقعی ضمیمه مقالة «پرمغز» ایشان شده، تا شاید خواننده هم مانند میهمانان زلیخا، که با مشاهدة یوسف،‌ بجای پوست کندن «گریپ فروت»، دست خود را بریدند، هوش از سرش بپرد، و متوجة متن عمیق آقای برقعی نشود! پس جهت پرهیز از چنین فاجعه‌ای باز می‌گردیم به سروش، که با مشاهدة عکس‌اش در فارس نیوز به یاد می‌آوریم که فیلسوف گورکن‌ها، طی 30 سال اخیر همة نقش‌های محوله را بخوبی اجرا کرده، جز نقش فیلسوف را!

چون سروش، نه تنها با فلسفه،‌ که با شرافت و وجدان هم بیگانه ‌است. به همین دلیل هر گاه منافع استعمار ایجاب کند، سروش در زمینة اسلام به کشفیات جدید نائل می‌آید. در گیرودار براندازی 22 بهمن، سروش بر طبل «وحدانیت» می‌کوفت. سپس به «تکثر» روی آورد، و فعلاً جنبة «غیر الهی» دین مبین را کشف کرده! و به طور غیرمستقیم مبلغ «حکومت عرفانی» شده. چون همانطور که در وبلاگ‌های پیشین گفتیم، جهت سرکوب گسترده‌تر، «عرفان» به مراتب از اسلام کارسازتر خواهد بود. و دلیل مولوی پروری در غرب و جمکران در همین نکتة «پیش پا افتاده» نهفته. و در واقع، با جنجال رسانه‌ای گورکن‌ها، پیرامون «وحی» و «الهام» قرآن، یک گام به «حکومت عرفانی» نزدیک‌تر شده‌ایم. و همزمان هزاران سال نوری از «انسان محوری» فاصله گرفتیم.

گفتیم که خوراک تبلیغاتی حکومت اسلامی در غرب تولید می‌شود. و از آنجا که هر برنامه و شعار سیاسی باید چارچوب فلسفی داشته باشد، نخستین نشانه‌های تغییر سیاست غرب در ایران با جنجال فلسفی آغاز می‌شود. در این راستا فلاسفة ریزه‌خوار محافل فاشیسم از قماش «هابرماس»، «گیدنز» و دیگران، به نظریه پردازی و سفسطه مشغول می‌شوند، سپس تولیدات استحماری اینان جهت نشخوار «به اصطلاح» فلاسفة جمکران تحویل امثال سروش و جهانبگلو می‌شود. به یاد داریم که در آستانة افتتاح دکان حماسة دوم خرداد، عبدالکریم سروش، که طی سال‌های تصفیة دانشگاه و رونق بازار جنگ، به نشخوار «وحدت» و «وحدانیت» مشغول بود، یک شب خوابید و در خواب به او وحی شد، و شاید هم الهام شد که، از این پس «تکثر» در دستورکار قرار دارد. در این هنگام بود که بهزاد نبوی و دیگر جنایتکاران پادوی سازمان سیا، یک صدا فریاد برآوردند، جامعة «تک صدائی» نمی‌خواهیم! جامعه باید «چندصدائی» باشد. و افشاگری‌ها بر علیه به اصطلاح مخالفان اصلاح‌طلبی آغاز شد. جلائی‌پور به حیف و میل حق و حقوق کارگران توسط آخوند محمد یزدی پرداخت، و بهزاد نبوی به یاد آورد که خمینی به او گفته بود «مسائل اقتصادی مردم به ما مربوط نیست، ما نگران اسلام هستیم»، و ... و این خیمه شب‌بازی هشت سال به طول انجامید، و پس از کودتای ناکام 18 تیر، ناکامی سیرک پاسدارگنجی در اوین و افشاگری‌های مهیج امیرفرشاد ابراهیمی بر ضد «رهبر فرزانه»، دکان دارودستة اصلاح طلبان کساد شد. و امروز جهت گرم کردن تنور همین اصلاح طلبان شیاد است که استعمار غرب تکه استخوان دیگری برای سگ‌های دست آموز خود در جمکران پرتاب کرده. و اکتشافات «علمی» عبدالکریم سروش پس از دریافت تکه استخوان کذا صورت پذیرفت. بله، استعمار غرب معجزات فراوانی دارد، و هر چه از دست استعمار رسد معجزه خواهد کرد! پیش از ادامة مطلب لازم است اشاره مختصری داشته باشیم به فعالیت فرهنگی ناتو جهت مقابله با «اگزیستانسیالیسم»، به عنوان تداوم منطقی مدرنیته.

در اینجا بدون وارد شدن به بحث‌های فلسفی که برای مخاطب خسته کننده و کسالت‌آور خواهد بود سعی خواهیم کرد ارتباط اگزیستانسیالیسم و مدرنیته را در چارچوب فلسفی،‌ و در چند سطر توضیح دهیم. نیچه، فیلسوف مدرنیته، تعریف نوینی از خداوند ارائه داد. نیچه با استفاده از فلسفة «هراکلیت»، که از فلاسفه «پیش سقراطی» به شمار می‌رود، خداوند را «متکثر»،‌ «پویا» و «ملموس» تعریف کرد. خداوند مدرنیته متشکل از «چهار عنصر» آب، باد، خاک و آتش است که ذات واحدی دارند. اگزیستانسیالیسم نیز در تداوم مدرنیته، و با تکیه بر فلسفة هراکلیت، تعریف متفاوتی از انسان ارائه داد، و انسان را موجودی در «حال شدن» تعریف کرد. ژان پل سارتر که از طریق «هایدگر» با فلسفة اگزیستانسیالیسم آشنا شد، می‌گوید تا زمانی که انسان زنده ‌است،‌ روند «شدن» یا «تغییر» ادامه دارد. سارتر می‌گوید، انسان تنها زمانی از «شدن» باز می‌ایستد و به «بودن» می‌رسد که بمیرد. به عبارت دیگر، برای هیچ موجود زنده‌ای نمی‌توان از فعل «بودن» استفاده کرد، چرا که «بودن» مستلزم «سکون» و «غیر قابل تغییر بودن» است. برای روشن‌تر شدن مطلب به ارائة یک نمونة ساده اکتفا می‌کنیم.

وقتی می‌گوئیم یک درخت «هست»، درخت فوق تا زمانی که به صورت درخت وجود دارد، درخت خواهد بود. این درخت می‌تواند بریده شده،‌ به الوار یا هیزم تبدیل شود، در ساختمان یا ساختن ابزار چوبی مورد استفاده قرار گیرد و ... در اینصورت دیگر نمی‌توان الوارهائی را که از آن درخت به دست آمده، «درخت» نامید. در مورد انسان شرایط تا حدودی تفاوت می‌کند. وقتی می‌گوئیم آن زن نقاش «است»، نمی‌توانیم تأکید کنیم که او همواره نقاش باقی خواهد ماند، همچنین نمی‌توانیم بگوئیم که آن زن همیشه نقاش بوده، چرا که در واقع آن زن نقاش «شده» و ممکن است در آینده به موسیقی روی‌آورد و یا به دلیل بیماری دیگر قادر به نقاشی نباشد و ... اگر آن زن تا پایان عمر به نقاشی ادامه دهد،‌ می‌توان گفت که آن زن نقاش «بوده». چون در واقع آن زن در «زمان مشخصی» نقاش بوده،‌ نه پیش از آن زمان، و نه پس از آن زمان. در غیر اینصورت از نظر منطقی به اشکال برخورد خواهیم کرد. وقتی کسی را به صفتی موصوف می‌کنیم، نمی‌توانیم تأکید کنیم که فرد مذکور تا پایان عمر همان صفت را حفظ خواهد کرد. چون انسان نمی‌تواند از آینده آگاه باشد. البته فرستادگان خدواند خونخوار ابراهیم، و قوم و قبیله‌شان، به همچنین امام سیزدهم را باید از این امر مستثنی کنیم، چون اینان «انسان» نیستند. و به همچنین است در مورد فلاسفة پسامدرن که با توسل به سفسطه، «پویائی» و «تغییر» را نفی می‌کنند، تا «سکون» و «مرگ» یا همان نظریة فاشیسم را توجیه کنند.

«ژان فرانسوا لیوتار»، یکی ازسردمداران پسا‌مدرن‌ها تعریف مضحک و جالبی از مدرنیته ارائه می‌دهد تا با تکیه بر آن بتواند «پسامدرنیته» را توجیه کند. او می‌گوید، «مدرنیته»، یک «شرایط فرهنگی» پیوسته در حال تغییر است، و پسامدرنیته، به عنوان «اوج تغییر» یک «وضعیت ثابت» خواهد بود! ولی می‌دانیم که «وضعیت ثابت» یا «سکون» همان است که در اگزیستانسیالیسم، از طریق مرگ به آن دست می‌یابیم! و پیشتر در فلسفة کلاسیک، «خداوند» جاودان و غیرقابل تغییر نیز به زیور همین «سکون» ابدی آراسته بودند، و این فلسفة مدرنیته بود که در عمل «عدم وجود» ایشان را به اثبات رساند. چون پیشتر در این مورد توضیح داده‌ایم به تکرار مکررات نمی‌پردازیم. ولی به اصطلاح فلاسفة پسامدرن، چون رورتی، یورگن هابرماس، میشل فوکو، ژان بودریار و شرکاء، که سوازن سونتاگ صریحاً آنان را «ابله» خوانده، از نظریه پردازان رسمی سازمان ناتو به شمار می‌روند. وظیفة اصلی فلاسفة ناتو در این خلاصه می‌شود که به هر ترتیب نکبت دین و مذهب را بر جامعه حاکم کنند، تا جنایات سازمان ناتو هم در کنار آن توجیه شود. و آنچه از زبان عبدالکریم سروش به اطلاع «امت همیشه در صحنه» می‌رسد، در واقع چرندیاتی است که امثال هابرماس یا گیدنز جهت تغذیة فاشیست‌های مسلمان به هم بافته‌اند. و مسئولین هدایت افکار عمومی در غرب آن را به کشورهای مسلمان‌نشین صادر می‌کنند. کشورهائی‌که از داخل و خارج مورد تهاجم ابتذال و استحمار قرار گرفته‌اند. حال ببینیم چگونه ابتذال و استحمار را بر مردم تحمیل می‌کنند؟

ابتذال در همة زمینه‌ها از طریق سفله‌پروری حاکم می‌شود. همچنان که موجود کم‌سواد، درنده و سفاکی چون خمینی به رهبری انقلاب برگزیده می‌شود، افرادی چون سروش را از ناکجاآباد بیرون می‌کشند، و آن‌ها را به عنوان «فیلسوف» به امت اسلام حقنه می‌کنند، تا با تکیه بر ترهات اینان، انقلاب «فرهنگی» به راه بیندازند. و می‌بینیم که انقلاب فرهنگی سروش دقیقاً در همان مسیر انقلاب خمینی دجال گام بر می‌دارد: سرکوب، کشتار، تصفیه! و امروز استعمار باز هم نیازمند دجالان سنتی شده، تا هر چه فلاسفة «ارزشمندی» چون یورگن هابرماس استفراغ کرده‌اند، اینان با کمال میل نشخوار فرمایند. عالیجناب هابرماس می‌گوید، دین «عقلانی» است، چند ماه بعد می‌بینیم که سروش هم مهملات «هابرماس» را عین به عین تکرار می‌کند. توجیه هابرماس از «عقلانیت» دین این است که هرچه «الهی» نباشد، و انسانی باشد «عقلانی» به شمار می‌رود، و از آنجا که «دین» را از طریق «انسان»، و به زبان «انسان» می‌شناسیم، پس دین، «عقلانی» است! و سروش نیز دقیقاً همین ترهات را طوطی‌وار تکرار می‌کند، و هر بار بحث و جنجال پیرامون نظریه‌های «انقلابی» استاد سروش، همانند شاهکارهای مبتذل مخملباف‌ها، و «مبارزات» یک میلیون کاسه آش نذری، مسائل واقعی مردم ایران را تماماً تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد!

اما اینبار فعله فاشیسم و اربابان‌شان در سازمان سیا کور خوانده‌اند. ساواک بهتر است عمله و اکره‌اش را از خیابان‌های قم جمع‌آوری کند، و سیدمهدی خاموشی که استخوان اهدائی ناتوی فرهنگی را به دندان گرفته و خطبه صادر می‌کند، در پی یافتن شغل شرافتمندانه‌ای برآید. تکرار جنجال رشیدی مطلق دیگر امکانپذیر نیست. اینبار اگر جنجال به راه افتد، آتش انقلاب مشروطه‌ از زیر خاکستر دهه‌ها سکوت زبانه خواهد کشید. و اینبار دیگر از کلنل آیرون‌ساید، ناجی اسلام نیز هیچ کمکی ساخته نیست، ملت ایران «طلاب قم» و دستاربندان ریزه خوار استعمار را به زباله‌دان تاریخ خواهد سپرد.



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت