...
بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، به کمک «رفقا» و «شرکا»، برایمان تعاریف نوینی از شعر، رمان و «معنویت» ارائه میدهد، تا از این طریق فروغ فرخزاد را هم به لجنزار معنویت وارد کند. گفتیم که غربیها سعی دارند رونق دکان تقدس، خداپرستی و به طور کلی پرستش و معنویت را گرم و داغ نگاه دارند. چرا که دهههاست رویای تبدیل کشورهای مسلمان نشین را به یک اتحادجماهیر اسلامی در سر میپرورانند. البته تفاوت این اتحاد جماهیر «معنوی»، با اتحاد جماهیر شوروی این است که اعضای اتحاد جماهیر اسلامی همگی نوکران آنگلوساکسونهایند، نوکر بودهاند و خواهند بود. و به این دلیل است که فیروزه نهاوندی، از قلب اروپای غربی، همصدا با گورکنها، به دمیدن در تنور اسلام و فمینیستهای دینی مشغول شده، و در این راه از توسل به اسطورههای آریائی، ویراست کلیسای کاتولیک نیز بهرهمند میشود! بله، این روزها فقط در شیپور «اسلام»، «عرفان» و «معنویت» میتوان دمید، بقیة مسائل را فراموش کنید. خلاصه بگوئیم، با پوزش از فروغ، با در نظر گرفتن عملیات نظامیان دمکراسیپرور آمریکا، «اسلام را به خاطر بسپار، مسلمان مردنی است.» با تکیه بر همین اصل کلی است، که روز 15 مارس 2008، بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، یک مصاحبه با «گلی ترقی»، ساخته و پرداخته، و هر چه را که دوست دارد ما بشنویم و حتماً باور داریم، از دهان «گلی ترقی»، که متأسفانه افتخار آشنائی با هیچیک از آثارشان را هم ندارم، بیرون میکشد.
در این مصاحبه است که «گلی ترقی»، تعریف نوینی از «رمان» برایمان ارائه میدهد که ظاهراً میباید ساخته و پرداختة نظریه پردازان «رمان دینی» باشد! چرا که، در فضای رمانی که ایشان تشریح میکنند، تخیلات و ذهنیات، یا هر چه بازتاب آزادی ذهن باشد، دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت! این رمان «مترقی» که خانم ترقی برایمان «تعریف» میکنند، پدیدهای است «مدرن»، که جزئیات «زندگی واقعی» را بازگو میکند! به این ترتیب «رئالیسم جادوئی» رمانهای گارسیا مارکز، یا رمانهای فانتاستیک، دیگر رمان نیستند! چرا که در رمان مورد نظر «گلی ترقی»، «آدمهای واقعی» به مسائل مورد علاقة آخوندها و استعمار میاندیشند: مرگ، متافیزیک، معنای حیات، هستی، انسان و خصوصاً خدا! به عبارت دیگر رمانی که «گلی ترقی» میشناسد، از حوزة علمیه پای فراتر نخواهد گذاشت. در فضای چنین رمانی، یک عده «آدم واقعی» نگران معنویات هستند. حتماً میخواهند بدانند قرآن کذا به محمد «الهام» شده یا اینکه «وحی» بوده؟ و یا اینکه اگر کسی بگوید قرآن وحی شده، آیا به «جهنم» میرود یا به «بهشت»؟ و یا آدم و حوا با هم فریب شیطان را خوردند یا فقط حوا فریب خورد، و آدم بدبخت را هم گرفتار کرد! تأثیر این نوع «رمان»، به مراتب از قرص خوابآور بیشتر خواهد بود! امتحان کنید!
پیشتر در همین وبلاگ به دفعات «رمان» را به نقل از نظریه پردازان صاحبنامی چون میکائیل باکتین تعریف کردهایم و گفتیم که جامعة بشری پس از گذار از اسطوره و حماسه، به «رمان» رسیده. رمان فضائی است آزاد. آزاد از زنجیر تقدس اسطورهها و ارزشهای «والای» حماسی. فضائی است به معنای واقعی کلمه دمکراتیک. ولی ظاهراً در این مدت که ما به زندگی واقعی مشغول بودیم، رماننویسان ساکن پاریس تعاریف نوینی از رمان ارائه کردهاند که از طریق بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، به اطلاع عموم میرسد:
«رمان پدیدهای مدرن است، سر و کارش با جزئیات و زندگی واقعی است، ولی [...] آدمهای واقعی رمان و داستان نیز گرفتار دردهای فلسفی و پرسشهای اگزیستانسیل هستند [...] مرگ [...] نیستی [...] متافیزیک [....] و جستجوی معنای حیات و تولد و هستی و انسان و خدا.»
بله، این را میگویند «رمان معنوی!» دمکراسی را هم به رسمیت نخواهد شناخت! چرا که، در فضای دمکراتیک، ممکن است بعضیها به دلائل مختلف عشق به معنویات داشته باشند، ولی در زمینة «اگزیستانسیل»، بجز واقعیات و مرگ و خدا، «تخیلات» نیز وجود دارد که در هیچیک از دو ردة واقعیات و معنویات قرار نخواهد گرفت! و از قضای روزگار «تخیلات»، همان آزادی ذهن در جدا شدن از واقعیت و خصوصاً جدا شدن از معنویات است! که از ذهن و تفکر بعضی رماننویسها از قبیل «گلی ترقی» گویا زدوده شده! ایشان با نقل چند مصراع از یک شعر فروغ فرخزاد، به ما ثابت میکنند که این «ادبیات» به جهان اسطورهها نزدیک است! با اینکار میخواهند فروغ را به «کارل گوستاو یونگ» پیوند زده اعلام فرمایند، فروغ فرخزاد در آخرین اثر خود، «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در «جهان نور و معنویت» شناور بوده! پیش از ادامة مطلب لازم است اشارة مختصری به «کارل گوستاو یونگ» داشته باشیم، تا بدانیم چرا دینپرستان تا این حد شیفتة جمال بیمثال ایشان شدهاند.
یونگ یک روانکاو سوئیسی و آلمانی زبان است که در سال 1875 متولد شد. نخستین بار، در سال 1907 در «وین» با زیگموند فروید ملاقات میکند. در سال 1908 یونگ در کنگرة «سالزبورگ» شرکت میکند و در سال 1909، زیگموند فروید را در سفرش به ایالات متحد همراهی کرده. و همه میپنداشتند که وی راه فروید را ادامه خواهد داد. ولی یونگ، فرضیة فروید در مورد «نیروی حیات» را که ناشی از تمایلات ناخودآگاه غریزی (لیبیدو) است به زیر سئوال برده، میگوید یک «ناخودآگاه جمعی جهانی» بر ناخودآگاه فردی و اجتماعی افراد حاکم است. و به این ترتیب ارتباط ساختار شخصیتی هر فرد با محیط اجتماعیاش را به جامعة جهانی گسترش میدهد. و بعضیها با توسل به نظریة یونگ، آسوده خاطر شدهاند که «معنویت» میتواند «وجود» داشته باشد! چرا که یونگ میگوید ناخودآگاه جمعی در اسطورهها، سمبلها، حکایات و رویاهای بشر حضور دارد و نیروی حیات ناشی از همین «حضور» است. البته میدانیم که فروید، اسطورهها را بازتاب تمایلات انسانهای اولیه در زمانهای دور شناخته، زمانیکه هیچ قانونی بر گروههای پراکندة افراد بشر حاکم نبود. و پس از تشکیل جامعه و حاکمیت قوانین، این تمایلات ممنوع شمرده شده، و به دلیل این ممنوعیت در قالب گویش اسطورهای تجلی یافته. در هر حال، آنچه مسلم است اینکه «ویژگی» اسطوره، در مقام حکایتی «زمانگریز» و «تاریخستیز» نمیتواند به زیر سوال برده شود. و همین ویژگی است که «گلی ترقی» را شیفته کرده. وی سعی دارد «شعر» فروغ را در ارتباط با «اسطوره» قرار دهد. «گلی ترقی» میگوید اشعار فروغ از «دنیای صور ازلی» سرچشمه میگیرد. چون فروغ هنرمندی است «اصیل»! و هنرمند «اصیل» طبق سخنان خانم ترقی، به «دیگرسو» سفر میکند، و از«عالم پنهان» خبر میآورد! مولوی هم در مورد عارف، همینگونه سخن میگوید! ولی مولوی شاعر و عارف بوده، و فروغ، تا آنجا که ما میدانیم فقط شاعر بوده. وی نه تنها عارف نبوده، که از همه مهمتر با دین و مذهب و آخوند و خصوصاً «دیگرسو» هیچ میانة خوبی نداشته. در هرحال شعر را به عنوان یک اثر هنری میتوان به صور مختلف بررسی کرد، و از تصاویری که ارائه میدهد، تعابیر مختلفی ارائه داد. ولی بررسی ساختار شخصیتی شاعر از طریق اشعارش همانقدر عجیب است که با مطالعة یک رمان، ساختار روانی نویسندة رمان «آشکار» شود! در هرحال، «خانم ترقی» سه مرحله در شعر فروغ مشاهده کردهاند:
«مرحله نخست سه کتاب اول فروغ را شامل میشود، و متعلق به دنیای نفسانیات و غریزه است، مرحله دوم[...] مجموعه تولدی دیگر را در بر میگیرد، بیانگر جهان مادینه [...] و مرحله سوم [...]کتاب آخر فروغ [...] ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، بازتاب روندی آرام به سوی معنویت روحانی است.»
بله معنویت روحانی! و تحولاتی که «خارج از زمان» صورت پذیرفته! مسلم است که معنویت و زمان در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند، ولی اینکه خانم ترقی در مجموعة «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» معنویت و روحانیت رویت کردهاند، حکایت دیگری است! چون در این مجموعه، با توجه به ایزوتوپیهای روزمرهگی، فقر، بیماری، ابتذال اجتماعی، و ابتذال باورهای مذهبی، اگر روحانیتی وجود داشته باشد، فقط روحانیت مبتذل حکومت اسلامی میتواند باشد، که فاقد هرگونه «معنویت» است.
برای روشن شدن معنویت کذا قسمتی از شعر معروف «من خواب دیدهام، کسی میآید» را بررسی میکنیم. این شعر، بعضیها را به این توهم انداخته که فروغ فرخزاد منتظر ظهور امام زمان یا حاج روحالله بوده، حال آنکه این شعر در واقع ابتذال، استیصال و فقر معتقدان به ظهور آنحضرت را به تصویر میکشد.
کسی میآید
[...]
کسی که مثل هیچکس نیست
[...]
و مثل آنکسی است که باید باشد
[...]
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
[...]
کسی میآید
[...]
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمرة مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیدهام
و آنها که در چنین اشعاری، «تحولات روحانی» رویت کردهاند، حتماً مثل «بیبیسی» و خانم ترقی «خواب» دیدهاند!
بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، به کمک «رفقا» و «شرکا»، برایمان تعاریف نوینی از شعر، رمان و «معنویت» ارائه میدهد، تا از این طریق فروغ فرخزاد را هم به لجنزار معنویت وارد کند. گفتیم که غربیها سعی دارند رونق دکان تقدس، خداپرستی و به طور کلی پرستش و معنویت را گرم و داغ نگاه دارند. چرا که دهههاست رویای تبدیل کشورهای مسلمان نشین را به یک اتحادجماهیر اسلامی در سر میپرورانند. البته تفاوت این اتحاد جماهیر «معنوی»، با اتحاد جماهیر شوروی این است که اعضای اتحاد جماهیر اسلامی همگی نوکران آنگلوساکسونهایند، نوکر بودهاند و خواهند بود. و به این دلیل است که فیروزه نهاوندی، از قلب اروپای غربی، همصدا با گورکنها، به دمیدن در تنور اسلام و فمینیستهای دینی مشغول شده، و در این راه از توسل به اسطورههای آریائی، ویراست کلیسای کاتولیک نیز بهرهمند میشود! بله، این روزها فقط در شیپور «اسلام»، «عرفان» و «معنویت» میتوان دمید، بقیة مسائل را فراموش کنید. خلاصه بگوئیم، با پوزش از فروغ، با در نظر گرفتن عملیات نظامیان دمکراسیپرور آمریکا، «اسلام را به خاطر بسپار، مسلمان مردنی است.» با تکیه بر همین اصل کلی است، که روز 15 مارس 2008، بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، یک مصاحبه با «گلی ترقی»، ساخته و پرداخته، و هر چه را که دوست دارد ما بشنویم و حتماً باور داریم، از دهان «گلی ترقی»، که متأسفانه افتخار آشنائی با هیچیک از آثارشان را هم ندارم، بیرون میکشد.
در این مصاحبه است که «گلی ترقی»، تعریف نوینی از «رمان» برایمان ارائه میدهد که ظاهراً میباید ساخته و پرداختة نظریه پردازان «رمان دینی» باشد! چرا که، در فضای رمانی که ایشان تشریح میکنند، تخیلات و ذهنیات، یا هر چه بازتاب آزادی ذهن باشد، دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت! این رمان «مترقی» که خانم ترقی برایمان «تعریف» میکنند، پدیدهای است «مدرن»، که جزئیات «زندگی واقعی» را بازگو میکند! به این ترتیب «رئالیسم جادوئی» رمانهای گارسیا مارکز، یا رمانهای فانتاستیک، دیگر رمان نیستند! چرا که در رمان مورد نظر «گلی ترقی»، «آدمهای واقعی» به مسائل مورد علاقة آخوندها و استعمار میاندیشند: مرگ، متافیزیک، معنای حیات، هستی، انسان و خصوصاً خدا! به عبارت دیگر رمانی که «گلی ترقی» میشناسد، از حوزة علمیه پای فراتر نخواهد گذاشت. در فضای چنین رمانی، یک عده «آدم واقعی» نگران معنویات هستند. حتماً میخواهند بدانند قرآن کذا به محمد «الهام» شده یا اینکه «وحی» بوده؟ و یا اینکه اگر کسی بگوید قرآن وحی شده، آیا به «جهنم» میرود یا به «بهشت»؟ و یا آدم و حوا با هم فریب شیطان را خوردند یا فقط حوا فریب خورد، و آدم بدبخت را هم گرفتار کرد! تأثیر این نوع «رمان»، به مراتب از قرص خوابآور بیشتر خواهد بود! امتحان کنید!
پیشتر در همین وبلاگ به دفعات «رمان» را به نقل از نظریه پردازان صاحبنامی چون میکائیل باکتین تعریف کردهایم و گفتیم که جامعة بشری پس از گذار از اسطوره و حماسه، به «رمان» رسیده. رمان فضائی است آزاد. آزاد از زنجیر تقدس اسطورهها و ارزشهای «والای» حماسی. فضائی است به معنای واقعی کلمه دمکراتیک. ولی ظاهراً در این مدت که ما به زندگی واقعی مشغول بودیم، رماننویسان ساکن پاریس تعاریف نوینی از رمان ارائه کردهاند که از طریق بنگاه خبرپراکنی «بیبیسی»، به اطلاع عموم میرسد:
«رمان پدیدهای مدرن است، سر و کارش با جزئیات و زندگی واقعی است، ولی [...] آدمهای واقعی رمان و داستان نیز گرفتار دردهای فلسفی و پرسشهای اگزیستانسیل هستند [...] مرگ [...] نیستی [...] متافیزیک [....] و جستجوی معنای حیات و تولد و هستی و انسان و خدا.»
بله، این را میگویند «رمان معنوی!» دمکراسی را هم به رسمیت نخواهد شناخت! چرا که، در فضای دمکراتیک، ممکن است بعضیها به دلائل مختلف عشق به معنویات داشته باشند، ولی در زمینة «اگزیستانسیل»، بجز واقعیات و مرگ و خدا، «تخیلات» نیز وجود دارد که در هیچیک از دو ردة واقعیات و معنویات قرار نخواهد گرفت! و از قضای روزگار «تخیلات»، همان آزادی ذهن در جدا شدن از واقعیت و خصوصاً جدا شدن از معنویات است! که از ذهن و تفکر بعضی رماننویسها از قبیل «گلی ترقی» گویا زدوده شده! ایشان با نقل چند مصراع از یک شعر فروغ فرخزاد، به ما ثابت میکنند که این «ادبیات» به جهان اسطورهها نزدیک است! با اینکار میخواهند فروغ را به «کارل گوستاو یونگ» پیوند زده اعلام فرمایند، فروغ فرخزاد در آخرین اثر خود، «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در «جهان نور و معنویت» شناور بوده! پیش از ادامة مطلب لازم است اشارة مختصری به «کارل گوستاو یونگ» داشته باشیم، تا بدانیم چرا دینپرستان تا این حد شیفتة جمال بیمثال ایشان شدهاند.
یونگ یک روانکاو سوئیسی و آلمانی زبان است که در سال 1875 متولد شد. نخستین بار، در سال 1907 در «وین» با زیگموند فروید ملاقات میکند. در سال 1908 یونگ در کنگرة «سالزبورگ» شرکت میکند و در سال 1909، زیگموند فروید را در سفرش به ایالات متحد همراهی کرده. و همه میپنداشتند که وی راه فروید را ادامه خواهد داد. ولی یونگ، فرضیة فروید در مورد «نیروی حیات» را که ناشی از تمایلات ناخودآگاه غریزی (لیبیدو) است به زیر سئوال برده، میگوید یک «ناخودآگاه جمعی جهانی» بر ناخودآگاه فردی و اجتماعی افراد حاکم است. و به این ترتیب ارتباط ساختار شخصیتی هر فرد با محیط اجتماعیاش را به جامعة جهانی گسترش میدهد. و بعضیها با توسل به نظریة یونگ، آسوده خاطر شدهاند که «معنویت» میتواند «وجود» داشته باشد! چرا که یونگ میگوید ناخودآگاه جمعی در اسطورهها، سمبلها، حکایات و رویاهای بشر حضور دارد و نیروی حیات ناشی از همین «حضور» است. البته میدانیم که فروید، اسطورهها را بازتاب تمایلات انسانهای اولیه در زمانهای دور شناخته، زمانیکه هیچ قانونی بر گروههای پراکندة افراد بشر حاکم نبود. و پس از تشکیل جامعه و حاکمیت قوانین، این تمایلات ممنوع شمرده شده، و به دلیل این ممنوعیت در قالب گویش اسطورهای تجلی یافته. در هر حال، آنچه مسلم است اینکه «ویژگی» اسطوره، در مقام حکایتی «زمانگریز» و «تاریخستیز» نمیتواند به زیر سوال برده شود. و همین ویژگی است که «گلی ترقی» را شیفته کرده. وی سعی دارد «شعر» فروغ را در ارتباط با «اسطوره» قرار دهد. «گلی ترقی» میگوید اشعار فروغ از «دنیای صور ازلی» سرچشمه میگیرد. چون فروغ هنرمندی است «اصیل»! و هنرمند «اصیل» طبق سخنان خانم ترقی، به «دیگرسو» سفر میکند، و از«عالم پنهان» خبر میآورد! مولوی هم در مورد عارف، همینگونه سخن میگوید! ولی مولوی شاعر و عارف بوده، و فروغ، تا آنجا که ما میدانیم فقط شاعر بوده. وی نه تنها عارف نبوده، که از همه مهمتر با دین و مذهب و آخوند و خصوصاً «دیگرسو» هیچ میانة خوبی نداشته. در هرحال شعر را به عنوان یک اثر هنری میتوان به صور مختلف بررسی کرد، و از تصاویری که ارائه میدهد، تعابیر مختلفی ارائه داد. ولی بررسی ساختار شخصیتی شاعر از طریق اشعارش همانقدر عجیب است که با مطالعة یک رمان، ساختار روانی نویسندة رمان «آشکار» شود! در هرحال، «خانم ترقی» سه مرحله در شعر فروغ مشاهده کردهاند:
«مرحله نخست سه کتاب اول فروغ را شامل میشود، و متعلق به دنیای نفسانیات و غریزه است، مرحله دوم[...] مجموعه تولدی دیگر را در بر میگیرد، بیانگر جهان مادینه [...] و مرحله سوم [...]کتاب آخر فروغ [...] ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، بازتاب روندی آرام به سوی معنویت روحانی است.»
بله معنویت روحانی! و تحولاتی که «خارج از زمان» صورت پذیرفته! مسلم است که معنویت و زمان در تقابل با یکدیگر قرار میگیرند، ولی اینکه خانم ترقی در مجموعة «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» معنویت و روحانیت رویت کردهاند، حکایت دیگری است! چون در این مجموعه، با توجه به ایزوتوپیهای روزمرهگی، فقر، بیماری، ابتذال اجتماعی، و ابتذال باورهای مذهبی، اگر روحانیتی وجود داشته باشد، فقط روحانیت مبتذل حکومت اسلامی میتواند باشد، که فاقد هرگونه «معنویت» است.
برای روشن شدن معنویت کذا قسمتی از شعر معروف «من خواب دیدهام، کسی میآید» را بررسی میکنیم. این شعر، بعضیها را به این توهم انداخته که فروغ فرخزاد منتظر ظهور امام زمان یا حاج روحالله بوده، حال آنکه این شعر در واقع ابتذال، استیصال و فقر معتقدان به ظهور آنحضرت را به تصویر میکشد.
کسی میآید
[...]
کسی که مثل هیچکس نیست
[...]
و مثل آنکسی است که باید باشد
[...]
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشنتر
[...]
کسی میآید
[...]
کسی که از آسمان توپخانه در شب آتشبازی میآید
و سفره را میاندازد
و نان را قسمت میکند
و پپسی را قسمت میکند
و باغ ملی را قسمت میکند
و شربت سیاه سرفه را قسمت میکند
و روز اسم نویسی را قسمت میکند
و نمرة مریضخانه را قسمت میکند
و چکمههای لاستیکی را قسمت میکند
و سینمای فردین را قسمت میکند
و درختهای دختر سید جواد را قسمت میکند
و هرچه را که باد کرده باشد قسمت میکند
و سهم ما را میدهد
من خواب دیدهام
و آنها که در چنین اشعاری، «تحولات روحانی» رویت کردهاند، حتماً مثل «بیبیسی» و خانم ترقی «خواب» دیدهاند!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت