«ندا» و نارنجها!
...
آه اگر فریادم از این خانه تا کوی و گذر میرفت
بانگ برمیداشتم
ای خفتگان هنگام بیداری است
گویا به دلیل عدم موفقیت مراسم نماز و روضه و زوزة سبز، آبدارخانة سازمان سیا به میرحسین موسوی و همسر «روشنفکرشان» توصیه کرده بجای کوبیدن بر طبل «امام روشن ضمیر» و چاق سلامتی با قوم و قبیلة کنیزکان خارج نشین اکبربهرمانی، در مراسم یادبود «ندا» شرکت کنند تا شاید از این طریق بتوانند پیرامون یک چهرة غیراسلامی، میهن دوست، آزادیخواه و به ویژه چهرة دلپذیر یک زن برای گورکنها نانی به تنور بچسبانند و حکومت مفلس جمکران را از این مخمصه برهانند. البته ساواک جمکران هم برگزاری این مراسم را ممنوع نکرده! خلاصة مطلب اگر طاعونهای سبز از طریق «ندا» بتوانند نانی به کف آرند، هم احمدینژاد نفسی به راحت میکشد هم حکومت گورکنها.
امروز برژینسکی میگوید، آمریکا مدافع حقوق بشر و دمکراسی است؛ حکومت اسلامی میگوید، دمکراسی و حقوق بشر غربی است و ما غربی نیستیم؛ اوپوزیسیون مفلوک حکومت جمکران هم، با عرض ارادت به سران غرب و گدائی از آنان جهت تأمین حقوق بشر در ایران، در واقع فرمایشات برژینسکی و حکومت اسلامی را تأئید میکند! این وضعیت مضحک و شاید بهتر بگوئیم تأسفبار همان است که در «بهار عاظادی» شاهد بودیم.
بله! شعارهای حکومت اسلامی و مخالفنمایاناش در داخل و خارج همان شعارهای ابلهانة 32 سال پیش است! این حکومت از روز «خجستة» 23 خردادماه سالجاری به دو دستة کاذب تقسیم شده و اوباش آن عین سه دهة پیش میگویند، حقوق بشر آمریکائی است و شعار میدهند، مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر شاه! البته بجای شاه، امروز «دیکتاتور» را گذاشتهاند، و بجای «شوروی» هم روسیه مورد التفات ویژه قرار گرفته. برای خالی نبودن عریضه، «برادران» چینی هم از الطاف فعلة استعمار بینصیب نماندهاند. همچنانکه میبینیم «خط سیاسی» سازمان ناتو نه تنها در ایران تغییرناپذیر و جاودان است که طیف خشونت و حماقت آن همچنان رو به گسترش است.
در خارج از ایران نیز اوضاع تفاوتی نکرده. مخالفنمایان همان مزخرفات عهد دقیانوس را پشت سر هم تکرار میکنند، و از «سران کشورهای غرب» میخواهند به دولت دست نشاندة خود فشار بیاورند که «حقوق بشر» را در ایران رعایت کند! ولی آیا سران کشورهای غرب مدافع حقوقبشراند؟ نه! پس اوپوزیسیون خارج نشین چرا از اینان میخواهد حکومت دست پروردة خود را تحت فشار بگذارند؟ این یک پرسش منطقی است. هر جور مایل هستید به این پرسش ساده پاسخ دهید؛ با رعایت ادب و نزاکت یا بدون هیچ آداب و ترتیبی، هر چه دل تنگتان میخواهد بگوئید!
میبینیم که اوپوزیسیون بینوای حکومت جمکران هم در گذشتهها در جا میزند و پس از سی سال هنوز میپندارد غرب، مدافع حقوق بشر است. به نظر میرسد اینان کوروکر شده و تجلی این «حقوق بشر» را در حکومتهای اسلامی عراق و افغانستان نمیبینند، و در این باب هیچ هم نمیشنوند. به همین دلیل مبارزات سیاسیشان به فعالیت اسب عصاری شباهت فراوان دارد، با این تفاوت که اسب برای تأمین منافع سازمان ناتو «عصاری» نمیکند.
ولی در این گیرودار مواضع جبهة ملی از همه جالبتر شده. این جبهه که با تحریم انتخابات جمکران برای نخستین بار در حیات سیاسیاش یک موضع منطقی اتخاذ کرده بود، گویا اکنون خواهان باز پس گرفتن رأی خود شده! به گزارش خبرگزاریها، امروز در تهران بین «مردم» و نیروهای انتظامی زدوخورد و درگیری به راه افتاد و ... و مسلماً باز هم رسانههای رسمی خفقان میگیرند تا سایتهای فارسی زبان بتوانند به شایعه پراکنی ادامه دهند و دکان مقدس ایجاد تشویش و نگرانی در اذهان عمومی هر چه بیشتر رونق گیرد.
گویند در میدان شهر کودکان به دور ملا جمع شده، برای او ایجاد مزاحمت میکردند. ملانصرالدین برای رهائی از آزار و اذیت کودکان به آنان گفت شما اینجا چه میکنید، مگر نمیدانید قاضی شهر همه را به میهمانی دعوت کرده؟ کودکان چون این بشنیدند ملا را رها کرده به سوی خانة قاضی شتافتند. نصرالدین ضمن نظارة جمع کودکان که دوان دوان به سوی خانة قاضی میرفتند، ناگهان به خود نهیب زد: ای دل غافل! نکند واقعاً میهمانی باشد و من از سفرة رنگین آن محروم بمانم؟ پس خود نیز در پی کودکان شروع به دویدن کرد!
گویا زمینه برای براندازی مساعد شده که «جبهة ملی» هم پای به آشوبهای خیابانی گذاشته. حضرات که انتخابات را تلویحاً تحریم کرده بودند، ظاهراً به بهانة بزرگداشت «30 تیر»، و در واقع برای گسترش آشوب با «شعار موسوی رأی منو پس بده» در شهر تجمع کردهاند. شاید هم میپندارند مردم ایران سوابق درخشان این جبهة منفور را در براندازی سال 1357 فراموش کردهاند. البته جبهة کذا حق دارد. مردمی که سوابق جنایات موسوی و اکبر بهرمانی را فراموش کنند، و «از لج خامنهای» پشت سر ایندو صف بکشند، مسلماً به یاد نخواهند آورد که همین جبهة ضدملی، شاپور بختیار را از خود راند، چرا که او حاضر نشده بود با اوباش خیابانی و ناراضیان شوت و پرت همصدا شود. مسلماً مردم به یاد ندارند که همین دارودسته چند ماه پیش به شاپور بختیار افتخار عضویت دوباره در جبهة کذا ارزانی داشتند! البته این لطف «بزرگ» که سالها پس از ترور بختیار صورت گرفت، هنوز در سایتهای اینان با نامههای تشکر و سپاسگزاری بختیار از سران خودفروختة این جبهه همراه نشده! چند ماه صبر کنیم، حضرات این «اسناد» معتبر را به نقل از «سیدبن طاووس» منتشر میکنند.
در تاریخ اول ژانویه سال 1977 گروه برژینسکی جیمیکارتر را برای تحمیل «سیاست انسداد» در منطقه و «جهاد» با اتحاد شوروی به کاخ سفید آورد. پس از گذشت 32 سال، علیرغم فروپاشی بلوک شرق، حاکمیت آمریکا همچنان بر تداوم سیاستهای دوران جنگ سرد پافشاری میکند. آشوبهای دستساز حکومت ملایان جمکران و اسلام گرایان ترکیه، همچنین جنگ «خیالی» دولت پاکستان با طالبان، و اوضاع بحرانی افغانستان نشان از تداوم همین سیاست جنگ طلبانه دارد. عراق را از این بحث کنار میگذاریم، چرا که شرایط متفاوتی دارد.
پیرامون وبلاگ «رابرت و رفراندوم» لازم است توضیح دهیم حتی اگر نوآم چامسکی هم به صفوف اهالی مرزپرگهر ملحق شود از هیچ تجمعی حمایت نخواهیم کرد. چون ما رهبر و مرجع تقلید نداریم و هیچکس، حتی نوآم چامسکی بجای ما «فکر» نمیکند، به جای ما تصمیم نمیگیرد، و از زبان ما سخن نخواهد گفت. در این وبلاگ بارها به مطالب نوآم چامسکی ارجاع شده، فقط به این دلیل که چامسکی از منتقدان سرسخت «حقوق بشرنسبی» است و حقوق بشر «دینی» و «بومی» را «نفی عامل انسانی» یا گسترش فاشیسم معرفی میکند و در این مورد فراوان نوشته و گفته. حال اگر چنین فردی که به دلیل اتخاذ مواضع بشردوستانة خود شهرت جهانی دارد، به بهانة دفاع از حقوق شرکای جنایتکاری به نام میرحسین موسوی خود را در کنار مشتی پاسدار و ساواکی و چماقدار جمکران و لوطی و عنترهای پنتاگون قرار دهد مسلماً شایستة تقدیر نخواهد بود، و به بنظر ما اتخاذ چنین موضعی چامسکی را به عنوان «پیرو سیاست آمریکا»، در تضاد با مواضع شناخته شدة وی قرار خواهد داد.
با اینهمه فراموش نکنیم که نوآم چامسکی به آلزایمر دچار نشده، صغیر نیست و میداند چه میگوید و چه میکند. به نظر ما اگر امثال چامسکی به حمایت از «فاشیست ـ مسلمانهای» جمکران بپردازند میباید به حال ملت ایران تأسف خورد. در هر حال همچنانکه پیشتر هم گفتهایم مرز ما را با روشنفکران آزادهای همچون نوآم چامسکی فقط «منافع ملی» مشخص میکند. و منافع ملی بر اقتصاد پای میفشارد.
حال بپردازیم به وبلاگ امروز و تلاش حکومت اسلامی برای بازگشت به گذشتة شیرین و به طور اخص، بازگشت به دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر در ایالات متحد. زمانیکه رژیم سابق ایران علیرغم پیوستن به منشور جهانی حقوق بشر، در کمال آزادی و استقلال این حقوق را همه روزه پایمال میکرد، زمانیکه مصطفی رحیمی به دلیل انتشار مقالهای تحت عنوان «روشنفکران ایران محکوماند» ممنوعالقلم شده بود، شاهد بودیم که همین حکومت دانشجویان را برای شنیدن مزخرفات شریعتی و مطهری به حسینیة ارشاد هدایت میکرد. همزمان، ساواک شایع کرده بود که آثار شریعتی ممنوع است!
همچنانکه گفتیم واکنش ایرانیان به چنین شایعاتی قابل پیشبینی است، چرا که ایرانیان نیز مانند مردم کشورهای مسلماننشین خاورمیانه به دلیل تحمل سرکوب همه جانبه همواره در مرز شورش و قانون شکنی قرار دارند و قادر به حفظ تعادل درونی و بروز واکنش منطقی نیستند. امروز کافی است در جامعة ایران شایع شود که علیخامنهای با فرد یا گروهی مخالف است، تا «مردم» همه شیفتة همان فرد یا آن گروه شوند. بدون اینکه کسی از خود بپرسد چه دلیل منطقی وجود دارد که خامنهای فرضاً با اکبر بهرمانی یا موسوی مخالف باشد؟ این شیوة برخورد غیرمنطقی، کار «هدایت افکار عمومی» در کشورمان را بسیار آسان کرده. در دورة شاه استعمار غرب دقیقاً همین شرایط را بر جامعه حاکم کرده بود، و همچنانکه دیدیم نتیجة مطلوب را نیز به دست آورد: استقرار مشتی جنایتکار خشونتپرست همچون خمینی، بهرمانی، چمران و... در رأس هرم قدرت در ایران، گوش به فرمان واشنگتن برای «جهاد» با اتحاد جماهیرشوروی.
ولی هدف واقعی از این «جهاد» همچنانکه امروز شاهدیم تاراج گستردهتر منابع انرژی در منطقه بود. ایالات متحد هیچ مشکلی با استالینیسم نداشت، امروز نیز در چین با مائوئیسم هیچ گرفتاری ندارد. دولت چین میتواند در چارچوب ایدئولوژی سرکوبگر «مائوئیسم» هر جور مصلحت میداند مخالفان خود را نقرهداغ کند، آمریکا ککاش نخواهد گزید! چنانکه شاهد بودیم دولت چین در میدان «تیانآنمن» دانشجویان معترض را، که به خلاف عملة تحکیم وحدت و اوباشالله جمکران هیچ نوع درگیری هم با نیروی انتظامی نداشتند به زیر چرخ تانکها انداخت. اما پس از گذشت حدود دو دهه، هنوز آمار دقیق این کشتار وحشیانه مشخص نشده. تا آنجا که ما به یاد داریم، رابرت ردفورد و همقبیلهایهایاش نیز نگران حال و احوال چینیها نشده بودند.
در تاریخ 4 نوامبر 1976 جیمی کارتر به ریاست جمهوری ایالات متحد برگزیده شد و روز اول ژانویه 1977 پای به کاخ سفید گذارد. سه ماه از آغاز ریاست جمهوری ایشان نگذشته بود که در یک سخنرانی رسمی همه را به «رعایت حقوق بشر» فراخواندند! و خلاصه نتیجة رعایت حقوق بشر در تاریخ 22 بهمن 1357 عاید ملت ایران شد و هنوز که هنوز است ما در حقوق بشر شناوریم. اصولاً نویسندة این وبلاگ به دلیل رعایت بیش از حد حقوق بشر در ایران دیگر به عذاب آمد، مرز پرگهر اسلامی را به مقصد ایالات متحد ترک کرد! ولی به ارادة قادرمتعال سر از کشور فرانسه در آورد. چون به قول خاجپرستها «راههای خداوند بیشمار است.» و خلاصه خداوند متعال یکی از همین راهها را در اختیار «بندة خود» قرارداد تا امروز وبلاگ بنویسد، و به اهالی سرزمین گل و بلبل بگوید، اگر پیروزی جنبش مدنی را میطلبند، با ذهن خود بیندیشند، از زبان خود سخن بگویند، واقعیت زمان و مکان را فراموش نکنند، و روی به زندگی و شادی داشته باشند! به ویژه از هرگونه تجمع و برگزاری مراسم سنتی سوگواری و مردهخوری بپرهیزند.
پیش از ادامة مطلب به آنها که تأکید کردند، مرگ «ندا» صحنه سازی نبود، میگوئیم ما یک «فرض» را مطرح کردیم نه یک «رخداد» را. ما گفتیم این تصاویر «میتواند» ساختگی باشد. همچنین گفتیم ترجیح میدهیم چنین باشد. ولی اگر چنین قتلی به وقوع پیوسته ما هم از این رخداد عمیقاً متاسفایم. منتهی «تجمع» در مراسم سوگواری و ازدحام در گورستان را در هر حال توصیه نمیکنیم. چرا؟ چون این گونه برنامهها بجای تسکین آلام، دردها را تشدید میکند. برای روشن شدن این مطلب ابتدا «مرگ» را بررسی میکنیم.
میدانیم که هر موجود زندهای یک روز خواهد مرد، به عبارت دیگر از مرگ گریزی نیست، و هیچکس نمیداند چه مدت زندگی خواهد کرد. ذهن ما مرگ افراد سالخورده و بیمار و رنجور را آسانتر از مرگ کودکان و جوانان میپذیرد. به همین دلیل از مرگ یک جوان همه متأسف میشوند. البته در اینجا با امام روشنضمیر موسوی و دیگر گورکنها که مرگ جوانان را در جبهه به ملت ایران «تبریک» میگفتند و برای مرگ آخوند مطهری هزار سال است زوزه میکشند، کاری نخواهیم داشت.
گروههای خشونتطلب از مرگ «غیرخودیها» نه تنها تأسف نمیخورند که خوشحال هم میشوند. چون مرگ دیگران زندگی اینان خواهد بود. به همین دلیل است که امروز سایتهای «مستقل» فارسی با انتشار مطالب سایت اکبر بهرمانی مردم را به خشونت فرامیخوانند. گویا اکبر بهرمانی در سال 1348 گفته، «ما نمیترسیم، هر نسلی باید آزمون خود را پس بدهد و...» خلاصه از همین دست مزخرفات صحرای کربلا که ساواک از دیرباز برای نعلینها سر هم کرده بود تا اینان شهامت نداشتهشان را به شوت وپرتها به اثبات برسانند. در هر حال بهرمانی هم مانند همة امامان شیعی مسلکان به زندان حاکم ظالم رفت، ولی متأسفانه شربت نخورد! چون ساواک اعضای خود را لتوپار نمیکند. از قضای روزگار میرحسین موسوی هم که موش شده بود و میخواست دکان حزب «توحید و توسعه» افتتاح کند، امروز شجاع شده و فرموده، «از هزینه دادن نمیترسیم!»
البته در اینکه میرحسین موسوی هرگز از کشتار دیگران و تاراج ثروتهای ملی نترسیده، هیچ تردید نداریم. موسوی، اکبر بهرمانی و شرکاء طی این سه دهه هیچ خسارتی متحمل نشدهاند. اینان از فدا کردن جان و مال دیگران برای پیشبرد اهداف اربابان خود هیچ هراسی نداشته و ندارند. طی سهدهة اخیر شهامت اینان برای کشتار و چپاول ملت ایران کاملاً به اثبات رسیده و هیچ نیازی به تبلیغات نیست. از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به مرگ.
زمانی که یکی از افراد خانواده یا دوست عزیزی را از دست میدهیم، در ذهن ما یک فضای تهی ایجاد میشود که ارتباط ما را با واقعیت سست میکند و میکوشیم جای خالی عزیز از دست رفته را با خاطرات گذشته پر کنیم. با نگریستن به تصاویرش با حفظ اشیائی که به او تعلق داشته، با زنده کردن خاطراتی که از او داشتیم و خلاصه ذهن ما بر همین «جای خالی» متمرکز خواهد شد. نیازی به توضیح نیست که اگر مرگ ناگهانی و غیرمنتظره باشد این فضای خالی تمام زندگی انسان را تحتالشعاع خود قرار میدهد و گسست از واقعیت شدیدتر خواهد بود. واکنش افراد به چنین مسائلی متفاوت است. ممکن است بهت و سکوت بر انسان چیره شود و از گریستن برای از دست رفتة خود نیز عاجز بماند. باز هم بگوئیم سخن از افراد «بهنجار» است که از مرگ اطرافیان خود متأثر میشوند. در چنین مواقعی بهترین راه تسکین رنج و درد «سخن گفتن» است.
به این ترتیب در دراز مدت فضای خالی «بازسازی» میشود. به همین دلیل در بلاد غرب به سوگواران توصیه میشود بر مزار رفتگان خود حضور یابند و بجای گریستن، آنان را مخاطب قرارداده با آنان سخن بگویند تا، اگر چه فراموش کردن ممکن نیست، رفته رفته سنگینی «جایخالی» در ذهنشان سبک شود. این نوعی برخورد منطقی است با مرگ. در ایران چنین برخوردی «رسم» نیست. مسلمین با جیغ و فریاد و اشک و آه در گورستان تجمع میکنند و ورد میخوانند یا اگر خیلی مترقی باشند سرود انقلابی سر میدهند. با «تکرار» ورد، سرود یا شعر هیچ مشکلی حل نمیشود. این عمل احمقانه را سالهای سال میتوان ادامه داد، و بار سنگین درد و رنج را همچنان به دوش کشید.
نارنجهای باغ بالا را
دستی تواند چید و خواهد چید
و ز هر طرف فریادهای چید آوخ چید
خواهد در این آسمان پیچید
آن باغبان خفته روی پرنیان عرش
آیا نخواهد دید؟
یا پرسید
کو ماه ؟ کو ناهید؟ کو خورشید؟
از سرودههای فریدون مشیری
بانگ برمیداشتم
ای خفتگان هنگام بیداری است
گویا به دلیل عدم موفقیت مراسم نماز و روضه و زوزة سبز، آبدارخانة سازمان سیا به میرحسین موسوی و همسر «روشنفکرشان» توصیه کرده بجای کوبیدن بر طبل «امام روشن ضمیر» و چاق سلامتی با قوم و قبیلة کنیزکان خارج نشین اکبربهرمانی، در مراسم یادبود «ندا» شرکت کنند تا شاید از این طریق بتوانند پیرامون یک چهرة غیراسلامی، میهن دوست، آزادیخواه و به ویژه چهرة دلپذیر یک زن برای گورکنها نانی به تنور بچسبانند و حکومت مفلس جمکران را از این مخمصه برهانند. البته ساواک جمکران هم برگزاری این مراسم را ممنوع نکرده! خلاصة مطلب اگر طاعونهای سبز از طریق «ندا» بتوانند نانی به کف آرند، هم احمدینژاد نفسی به راحت میکشد هم حکومت گورکنها.
امروز برژینسکی میگوید، آمریکا مدافع حقوق بشر و دمکراسی است؛ حکومت اسلامی میگوید، دمکراسی و حقوق بشر غربی است و ما غربی نیستیم؛ اوپوزیسیون مفلوک حکومت جمکران هم، با عرض ارادت به سران غرب و گدائی از آنان جهت تأمین حقوق بشر در ایران، در واقع فرمایشات برژینسکی و حکومت اسلامی را تأئید میکند! این وضعیت مضحک و شاید بهتر بگوئیم تأسفبار همان است که در «بهار عاظادی» شاهد بودیم.
بله! شعارهای حکومت اسلامی و مخالفنمایاناش در داخل و خارج همان شعارهای ابلهانة 32 سال پیش است! این حکومت از روز «خجستة» 23 خردادماه سالجاری به دو دستة کاذب تقسیم شده و اوباش آن عین سه دهة پیش میگویند، حقوق بشر آمریکائی است و شعار میدهند، مرگ بر آمریکا، مرگ بر شوروی، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر شاه! البته بجای شاه، امروز «دیکتاتور» را گذاشتهاند، و بجای «شوروی» هم روسیه مورد التفات ویژه قرار گرفته. برای خالی نبودن عریضه، «برادران» چینی هم از الطاف فعلة استعمار بینصیب نماندهاند. همچنانکه میبینیم «خط سیاسی» سازمان ناتو نه تنها در ایران تغییرناپذیر و جاودان است که طیف خشونت و حماقت آن همچنان رو به گسترش است.
در خارج از ایران نیز اوضاع تفاوتی نکرده. مخالفنمایان همان مزخرفات عهد دقیانوس را پشت سر هم تکرار میکنند، و از «سران کشورهای غرب» میخواهند به دولت دست نشاندة خود فشار بیاورند که «حقوق بشر» را در ایران رعایت کند! ولی آیا سران کشورهای غرب مدافع حقوقبشراند؟ نه! پس اوپوزیسیون خارج نشین چرا از اینان میخواهد حکومت دست پروردة خود را تحت فشار بگذارند؟ این یک پرسش منطقی است. هر جور مایل هستید به این پرسش ساده پاسخ دهید؛ با رعایت ادب و نزاکت یا بدون هیچ آداب و ترتیبی، هر چه دل تنگتان میخواهد بگوئید!
میبینیم که اوپوزیسیون بینوای حکومت جمکران هم در گذشتهها در جا میزند و پس از سی سال هنوز میپندارد غرب، مدافع حقوق بشر است. به نظر میرسد اینان کوروکر شده و تجلی این «حقوق بشر» را در حکومتهای اسلامی عراق و افغانستان نمیبینند، و در این باب هیچ هم نمیشنوند. به همین دلیل مبارزات سیاسیشان به فعالیت اسب عصاری شباهت فراوان دارد، با این تفاوت که اسب برای تأمین منافع سازمان ناتو «عصاری» نمیکند.
ولی در این گیرودار مواضع جبهة ملی از همه جالبتر شده. این جبهه که با تحریم انتخابات جمکران برای نخستین بار در حیات سیاسیاش یک موضع منطقی اتخاذ کرده بود، گویا اکنون خواهان باز پس گرفتن رأی خود شده! به گزارش خبرگزاریها، امروز در تهران بین «مردم» و نیروهای انتظامی زدوخورد و درگیری به راه افتاد و ... و مسلماً باز هم رسانههای رسمی خفقان میگیرند تا سایتهای فارسی زبان بتوانند به شایعه پراکنی ادامه دهند و دکان مقدس ایجاد تشویش و نگرانی در اذهان عمومی هر چه بیشتر رونق گیرد.
گویند در میدان شهر کودکان به دور ملا جمع شده، برای او ایجاد مزاحمت میکردند. ملانصرالدین برای رهائی از آزار و اذیت کودکان به آنان گفت شما اینجا چه میکنید، مگر نمیدانید قاضی شهر همه را به میهمانی دعوت کرده؟ کودکان چون این بشنیدند ملا را رها کرده به سوی خانة قاضی شتافتند. نصرالدین ضمن نظارة جمع کودکان که دوان دوان به سوی خانة قاضی میرفتند، ناگهان به خود نهیب زد: ای دل غافل! نکند واقعاً میهمانی باشد و من از سفرة رنگین آن محروم بمانم؟ پس خود نیز در پی کودکان شروع به دویدن کرد!
گویا زمینه برای براندازی مساعد شده که «جبهة ملی» هم پای به آشوبهای خیابانی گذاشته. حضرات که انتخابات را تلویحاً تحریم کرده بودند، ظاهراً به بهانة بزرگداشت «30 تیر»، و در واقع برای گسترش آشوب با «شعار موسوی رأی منو پس بده» در شهر تجمع کردهاند. شاید هم میپندارند مردم ایران سوابق درخشان این جبهة منفور را در براندازی سال 1357 فراموش کردهاند. البته جبهة کذا حق دارد. مردمی که سوابق جنایات موسوی و اکبر بهرمانی را فراموش کنند، و «از لج خامنهای» پشت سر ایندو صف بکشند، مسلماً به یاد نخواهند آورد که همین جبهة ضدملی، شاپور بختیار را از خود راند، چرا که او حاضر نشده بود با اوباش خیابانی و ناراضیان شوت و پرت همصدا شود. مسلماً مردم به یاد ندارند که همین دارودسته چند ماه پیش به شاپور بختیار افتخار عضویت دوباره در جبهة کذا ارزانی داشتند! البته این لطف «بزرگ» که سالها پس از ترور بختیار صورت گرفت، هنوز در سایتهای اینان با نامههای تشکر و سپاسگزاری بختیار از سران خودفروختة این جبهه همراه نشده! چند ماه صبر کنیم، حضرات این «اسناد» معتبر را به نقل از «سیدبن طاووس» منتشر میکنند.
در تاریخ اول ژانویه سال 1977 گروه برژینسکی جیمیکارتر را برای تحمیل «سیاست انسداد» در منطقه و «جهاد» با اتحاد شوروی به کاخ سفید آورد. پس از گذشت 32 سال، علیرغم فروپاشی بلوک شرق، حاکمیت آمریکا همچنان بر تداوم سیاستهای دوران جنگ سرد پافشاری میکند. آشوبهای دستساز حکومت ملایان جمکران و اسلام گرایان ترکیه، همچنین جنگ «خیالی» دولت پاکستان با طالبان، و اوضاع بحرانی افغانستان نشان از تداوم همین سیاست جنگ طلبانه دارد. عراق را از این بحث کنار میگذاریم، چرا که شرایط متفاوتی دارد.
پیرامون وبلاگ «رابرت و رفراندوم» لازم است توضیح دهیم حتی اگر نوآم چامسکی هم به صفوف اهالی مرزپرگهر ملحق شود از هیچ تجمعی حمایت نخواهیم کرد. چون ما رهبر و مرجع تقلید نداریم و هیچکس، حتی نوآم چامسکی بجای ما «فکر» نمیکند، به جای ما تصمیم نمیگیرد، و از زبان ما سخن نخواهد گفت. در این وبلاگ بارها به مطالب نوآم چامسکی ارجاع شده، فقط به این دلیل که چامسکی از منتقدان سرسخت «حقوق بشرنسبی» است و حقوق بشر «دینی» و «بومی» را «نفی عامل انسانی» یا گسترش فاشیسم معرفی میکند و در این مورد فراوان نوشته و گفته. حال اگر چنین فردی که به دلیل اتخاذ مواضع بشردوستانة خود شهرت جهانی دارد، به بهانة دفاع از حقوق شرکای جنایتکاری به نام میرحسین موسوی خود را در کنار مشتی پاسدار و ساواکی و چماقدار جمکران و لوطی و عنترهای پنتاگون قرار دهد مسلماً شایستة تقدیر نخواهد بود، و به بنظر ما اتخاذ چنین موضعی چامسکی را به عنوان «پیرو سیاست آمریکا»، در تضاد با مواضع شناخته شدة وی قرار خواهد داد.
با اینهمه فراموش نکنیم که نوآم چامسکی به آلزایمر دچار نشده، صغیر نیست و میداند چه میگوید و چه میکند. به نظر ما اگر امثال چامسکی به حمایت از «فاشیست ـ مسلمانهای» جمکران بپردازند میباید به حال ملت ایران تأسف خورد. در هر حال همچنانکه پیشتر هم گفتهایم مرز ما را با روشنفکران آزادهای همچون نوآم چامسکی فقط «منافع ملی» مشخص میکند. و منافع ملی بر اقتصاد پای میفشارد.
حال بپردازیم به وبلاگ امروز و تلاش حکومت اسلامی برای بازگشت به گذشتة شیرین و به طور اخص، بازگشت به دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر در ایالات متحد. زمانیکه رژیم سابق ایران علیرغم پیوستن به منشور جهانی حقوق بشر، در کمال آزادی و استقلال این حقوق را همه روزه پایمال میکرد، زمانیکه مصطفی رحیمی به دلیل انتشار مقالهای تحت عنوان «روشنفکران ایران محکوماند» ممنوعالقلم شده بود، شاهد بودیم که همین حکومت دانشجویان را برای شنیدن مزخرفات شریعتی و مطهری به حسینیة ارشاد هدایت میکرد. همزمان، ساواک شایع کرده بود که آثار شریعتی ممنوع است!
همچنانکه گفتیم واکنش ایرانیان به چنین شایعاتی قابل پیشبینی است، چرا که ایرانیان نیز مانند مردم کشورهای مسلماننشین خاورمیانه به دلیل تحمل سرکوب همه جانبه همواره در مرز شورش و قانون شکنی قرار دارند و قادر به حفظ تعادل درونی و بروز واکنش منطقی نیستند. امروز کافی است در جامعة ایران شایع شود که علیخامنهای با فرد یا گروهی مخالف است، تا «مردم» همه شیفتة همان فرد یا آن گروه شوند. بدون اینکه کسی از خود بپرسد چه دلیل منطقی وجود دارد که خامنهای فرضاً با اکبر بهرمانی یا موسوی مخالف باشد؟ این شیوة برخورد غیرمنطقی، کار «هدایت افکار عمومی» در کشورمان را بسیار آسان کرده. در دورة شاه استعمار غرب دقیقاً همین شرایط را بر جامعه حاکم کرده بود، و همچنانکه دیدیم نتیجة مطلوب را نیز به دست آورد: استقرار مشتی جنایتکار خشونتپرست همچون خمینی، بهرمانی، چمران و... در رأس هرم قدرت در ایران، گوش به فرمان واشنگتن برای «جهاد» با اتحاد جماهیرشوروی.
ولی هدف واقعی از این «جهاد» همچنانکه امروز شاهدیم تاراج گستردهتر منابع انرژی در منطقه بود. ایالات متحد هیچ مشکلی با استالینیسم نداشت، امروز نیز در چین با مائوئیسم هیچ گرفتاری ندارد. دولت چین میتواند در چارچوب ایدئولوژی سرکوبگر «مائوئیسم» هر جور مصلحت میداند مخالفان خود را نقرهداغ کند، آمریکا ککاش نخواهد گزید! چنانکه شاهد بودیم دولت چین در میدان «تیانآنمن» دانشجویان معترض را، که به خلاف عملة تحکیم وحدت و اوباشالله جمکران هیچ نوع درگیری هم با نیروی انتظامی نداشتند به زیر چرخ تانکها انداخت. اما پس از گذشت حدود دو دهه، هنوز آمار دقیق این کشتار وحشیانه مشخص نشده. تا آنجا که ما به یاد داریم، رابرت ردفورد و همقبیلهایهایاش نیز نگران حال و احوال چینیها نشده بودند.
در تاریخ 4 نوامبر 1976 جیمی کارتر به ریاست جمهوری ایالات متحد برگزیده شد و روز اول ژانویه 1977 پای به کاخ سفید گذارد. سه ماه از آغاز ریاست جمهوری ایشان نگذشته بود که در یک سخنرانی رسمی همه را به «رعایت حقوق بشر» فراخواندند! و خلاصه نتیجة رعایت حقوق بشر در تاریخ 22 بهمن 1357 عاید ملت ایران شد و هنوز که هنوز است ما در حقوق بشر شناوریم. اصولاً نویسندة این وبلاگ به دلیل رعایت بیش از حد حقوق بشر در ایران دیگر به عذاب آمد، مرز پرگهر اسلامی را به مقصد ایالات متحد ترک کرد! ولی به ارادة قادرمتعال سر از کشور فرانسه در آورد. چون به قول خاجپرستها «راههای خداوند بیشمار است.» و خلاصه خداوند متعال یکی از همین راهها را در اختیار «بندة خود» قرارداد تا امروز وبلاگ بنویسد، و به اهالی سرزمین گل و بلبل بگوید، اگر پیروزی جنبش مدنی را میطلبند، با ذهن خود بیندیشند، از زبان خود سخن بگویند، واقعیت زمان و مکان را فراموش نکنند، و روی به زندگی و شادی داشته باشند! به ویژه از هرگونه تجمع و برگزاری مراسم سنتی سوگواری و مردهخوری بپرهیزند.
پیش از ادامة مطلب به آنها که تأکید کردند، مرگ «ندا» صحنه سازی نبود، میگوئیم ما یک «فرض» را مطرح کردیم نه یک «رخداد» را. ما گفتیم این تصاویر «میتواند» ساختگی باشد. همچنین گفتیم ترجیح میدهیم چنین باشد. ولی اگر چنین قتلی به وقوع پیوسته ما هم از این رخداد عمیقاً متاسفایم. منتهی «تجمع» در مراسم سوگواری و ازدحام در گورستان را در هر حال توصیه نمیکنیم. چرا؟ چون این گونه برنامهها بجای تسکین آلام، دردها را تشدید میکند. برای روشن شدن این مطلب ابتدا «مرگ» را بررسی میکنیم.
میدانیم که هر موجود زندهای یک روز خواهد مرد، به عبارت دیگر از مرگ گریزی نیست، و هیچکس نمیداند چه مدت زندگی خواهد کرد. ذهن ما مرگ افراد سالخورده و بیمار و رنجور را آسانتر از مرگ کودکان و جوانان میپذیرد. به همین دلیل از مرگ یک جوان همه متأسف میشوند. البته در اینجا با امام روشنضمیر موسوی و دیگر گورکنها که مرگ جوانان را در جبهه به ملت ایران «تبریک» میگفتند و برای مرگ آخوند مطهری هزار سال است زوزه میکشند، کاری نخواهیم داشت.
گروههای خشونتطلب از مرگ «غیرخودیها» نه تنها تأسف نمیخورند که خوشحال هم میشوند. چون مرگ دیگران زندگی اینان خواهد بود. به همین دلیل است که امروز سایتهای «مستقل» فارسی با انتشار مطالب سایت اکبر بهرمانی مردم را به خشونت فرامیخوانند. گویا اکبر بهرمانی در سال 1348 گفته، «ما نمیترسیم، هر نسلی باید آزمون خود را پس بدهد و...» خلاصه از همین دست مزخرفات صحرای کربلا که ساواک از دیرباز برای نعلینها سر هم کرده بود تا اینان شهامت نداشتهشان را به شوت وپرتها به اثبات برسانند. در هر حال بهرمانی هم مانند همة امامان شیعی مسلکان به زندان حاکم ظالم رفت، ولی متأسفانه شربت نخورد! چون ساواک اعضای خود را لتوپار نمیکند. از قضای روزگار میرحسین موسوی هم که موش شده بود و میخواست دکان حزب «توحید و توسعه» افتتاح کند، امروز شجاع شده و فرموده، «از هزینه دادن نمیترسیم!»
البته در اینکه میرحسین موسوی هرگز از کشتار دیگران و تاراج ثروتهای ملی نترسیده، هیچ تردید نداریم. موسوی، اکبر بهرمانی و شرکاء طی این سه دهه هیچ خسارتی متحمل نشدهاند. اینان از فدا کردن جان و مال دیگران برای پیشبرد اهداف اربابان خود هیچ هراسی نداشته و ندارند. طی سهدهة اخیر شهامت اینان برای کشتار و چپاول ملت ایران کاملاً به اثبات رسیده و هیچ نیازی به تبلیغات نیست. از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به مرگ.
زمانی که یکی از افراد خانواده یا دوست عزیزی را از دست میدهیم، در ذهن ما یک فضای تهی ایجاد میشود که ارتباط ما را با واقعیت سست میکند و میکوشیم جای خالی عزیز از دست رفته را با خاطرات گذشته پر کنیم. با نگریستن به تصاویرش با حفظ اشیائی که به او تعلق داشته، با زنده کردن خاطراتی که از او داشتیم و خلاصه ذهن ما بر همین «جای خالی» متمرکز خواهد شد. نیازی به توضیح نیست که اگر مرگ ناگهانی و غیرمنتظره باشد این فضای خالی تمام زندگی انسان را تحتالشعاع خود قرار میدهد و گسست از واقعیت شدیدتر خواهد بود. واکنش افراد به چنین مسائلی متفاوت است. ممکن است بهت و سکوت بر انسان چیره شود و از گریستن برای از دست رفتة خود نیز عاجز بماند. باز هم بگوئیم سخن از افراد «بهنجار» است که از مرگ اطرافیان خود متأثر میشوند. در چنین مواقعی بهترین راه تسکین رنج و درد «سخن گفتن» است.
به این ترتیب در دراز مدت فضای خالی «بازسازی» میشود. به همین دلیل در بلاد غرب به سوگواران توصیه میشود بر مزار رفتگان خود حضور یابند و بجای گریستن، آنان را مخاطب قرارداده با آنان سخن بگویند تا، اگر چه فراموش کردن ممکن نیست، رفته رفته سنگینی «جایخالی» در ذهنشان سبک شود. این نوعی برخورد منطقی است با مرگ. در ایران چنین برخوردی «رسم» نیست. مسلمین با جیغ و فریاد و اشک و آه در گورستان تجمع میکنند و ورد میخوانند یا اگر خیلی مترقی باشند سرود انقلابی سر میدهند. با «تکرار» ورد، سرود یا شعر هیچ مشکلی حل نمیشود. این عمل احمقانه را سالهای سال میتوان ادامه داد، و بار سنگین درد و رنج را همچنان به دوش کشید.
نارنجهای باغ بالا را
دستی تواند چید و خواهد چید
و ز هر طرف فریادهای چید آوخ چید
خواهد در این آسمان پیچید
آن باغبان خفته روی پرنیان عرش
آیا نخواهد دید؟
یا پرسید
کو ماه ؟ کو ناهید؟ کو خورشید؟
از سرودههای فریدون مشیری
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت